نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۰ اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۱۰:۰۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۰ اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۱۰:۰۴ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل تأویل قرآن (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
دیدگاههای مفسران در معنای تأویل قرآن
کاربرد اصطلاح تأویل در آیه ﴿﴿ هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ﴾﴾[۱] بحثهای فراوانی را در مورد "تأویلِ قرآن" و چندوچون آن دامن زده و نظریهپردازیهای گوناگونی رادر این باره باعث شده است. مجموع نظریات مطرح در اینباره را میتوان به طور کلی به دو محور قابل تقسیم دانست[۲]:
به نظر میرسد در برخی منابع کهن و روایات، تأویل مرادف با تفسیر به کار میرفته و به آیات متشابه نیز اختصاص نداشته است، چنان که در سدههای نخستِ اسلامی، اصطلاح تأویل بیش از اصطلاح تفسیر به کار میرفته است؛ برای مثال، وقتی ابن عباس میگوید: من از زمره راسخان در علم هستم و تأویل قرآن را میدانم[۶]. یا مجاهد میگوید: علما به تأویل قرآن آگاهاند[۷]. مرادشان از تأویل، تفسیر قرآناست[۸].
روایات ذیل حاکی از آن است که در متون اولیه اسلامی تأویلِ کلام معادلِ معنا و مقصود گوینده به کار میرفته و گاهی به مفهوم و مدلول لفظ، اعم از مطابقی و التزامی، و گاهی نیز به مصادیق مورد نظر اطلاق میشده است[۹]:
روزی معاویه به عبدالله بن عباس گفت: مناقب علی و اهل بیت(ع) او را نگو! ابن عباس گفت: ما را از تأویل قرآن نهی میکنی؟ جواب داد: بلی. ابن عباس گفت: قرآن را بخوانیم؛ ولی نگوییم مقصود خداوند از آن " مَا عَنَى اللَّهُ بِهِ " چیست[۱۰]؟ در این خبر، " مَا عَنَى اللَّهُ بِهِ " یعنی مقصود خداوند، تأویل قرآن نامیده شده است[۱۱].
حذیفة بن یمان گوید: در روز غدیر، بعد از آنکه پیامبر(ص) فرمود: " مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌ مَوْلَاهُ " مردی به پیامبر(ص) گفت: ای رسول خدا! تأویل این سخن چیست؟ حضرت فرمود: " مَنْ كُنْتُ نَبِيَّهُ فَهَذَا عَلِيٌ أَمِيرُهُ"[۱۲][۱۳].
حضرت علی(ع) فرمود: تأویل ﴿﴿ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﴾﴾[۱۴]. آن است که خدا مالک ماست و ما از این جهان رخت برمیبندیم[۱۵]. مدلول مطابقی آیه مذکور این است که ما مملوک خدا هستیم و به سوی او بازمیگردیم؛ اما لازمه مملوکیت ما برای خداوند، مالکیت خدا بر ما، و لازمه به سوی خدا رفتن، رخت بربستن از این جهان است، بنابراین، معنایی که در روایت به عنوان تأویل آیه شریفه آمده مدلول التزامی آن است[۱۶].
در روایت دیگری از علی(ع) نقل شده است که فرمود: تأویل قول ابراهیم: ﴿﴿ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي ﴾﴾[۱۷]. آن است که ایشان به عبادت خداوند و تلاش در راه او توجه کرده است[۱۸]. منظور از این سخن آن است که در این آیه رفتن با پای جسمانی مراد نیست[۱۹].
کاربرد اصطلاح تأویل قرآن در کلام مفسرانی چون طبری و طبرسی[۲۲]. نیز به معنای تفسیر است. طبری نام تفسیرش را جامعالبیان عن تأویل آی القرآن نهاده است[۲۳].
دیدگاه دوم: معنای خلاف ظاهر
کاربرد تأویل در سوره آل عمران در مورد آیات متشابه سبب شده است که مفسران و متکلمان مسلمان تأویل را تنها در حوزه آیات متشابه در نظر گرفته، تعریفی خاص از آن عرضه کنند. بعدها اصولیان، به ویژه اصولیان اهل سنت آن را تعمیم داده، آن را در مورد هر واژهای که به دلیلی معنای ظاهرش مراد نباشد، به کار بردند، بر همین اساس، متکلمان در هر آیه اعتقادی و اصولیان در هر آیه فقهی که به نظر آنها معنای ظاهری آنها مورد نظر خداوند نیست گفتهاند که این آیات نیاز به تأویل دارد؛ یعنی باید لفظ را از معنایش اعراض داد و بر معنای خلافِ ظاهرش حمل کرد. به گفته برخی مفسران این معنا از سایر معانی واژه تأویل شایعتر است، به طوری که نزد متأخران گویی لفظ مذکور حقیقتِ در همین معناست[۲۴]؛ گویا در میان منابع لغوی برای نخستین بار در قرن ششم ابن اثیر در کتاب نهایه مینویسد: مراد از تأویل، بازگرداندن ظاهر لفظ از معنای اصلی است به معنایی که دلیل بر آن قائم است که اگر دلیل نباشد نباید از معنای ظاهری لفظ دست کشید[۲۵]. او این معنا را از قول افرادی چون سُبکی، ابن کمال و ابن جوزی میآورد که همگی در دانشهایی چون فقه، کلام و حدیث شهرت دارند[۲۶].
در توضیح این اصطلاح از تأویل میتوان گفت که در همه زبانها الفاظ و عباراتی وجود دارند که بیش از یک معنا دارند. در میان این معانی، برخی به دلیلهایی از جمله کثرت استعمال یا حسی بودن، بیشتر و زودتر از بقیه به ذهن متبادر میشود؛ اما نمیتوان گفت که مقصود گویندگان در همه مواردِ کاربرد همان معانی ظاهر از آن الفاظ است. متن قرآنکریم نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ مفسّران، متکلمان و فقها آیاتی را که به نظر آنها معنای ظاهرشان مراد نبوده بر معنای دیگری حمل کردهاند. آنها در تعریف تأویل میگویند: تأویل به معنای تبیین مراد شارع با منصرف کردن لفظ از معنای ظاهری آن به معنای محتمل دیگر، از روی دلیلی است که این معنا را بر معنای ظاهری ترجیح دهد[۲۷].، بنابراین، این معنا از تأویل، بیشتر یک اصطلاح اصولی و کلامی است تا صرفاً قرآنی. بر پایه همین تعریف، تأویل را به دو نوع صحیح و فاسد تقسیم کردهاند؛ چنانچه تأویل با دلیل معتبر قرین باشد، صحیح و در غیر این صورت، فاسد است. برخی، نوع صحیح را نیز به قریب و بعید تقسیم کرده و گفتهاند: تأویلی را قریب گویند که به ذهن نزدیک بوده، با کمترین دلیل، ذهن آن را پذیرا باشد؛ مانند تأویل ﴿﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ ﴾﴾[۲۸]. به "واسئل اهل القریة " و تأویل بعید، به تأویلی گویند که ذهن را به آسانی بدان راهی نیست و به دلیلی قوی نیاز دارد[۲۹]. برخی از اصولیان اهل سنت، تأویل حَنَفیها درباره نحوه ادای کفاره نقض سوگند را از این نوع دانستهاند؛ در قرآنکریم درباره میزان کفاره مذکور، این آیه آمده است: ﴿﴿فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ ﴾﴾[۳۰]. این آیه در لزوم طعام دادن به ۱۰ نفر مسکین ظهور دارد؛ ولی حنفیه گفتهاند: منظور از ﴿﴿عَشَرَةِ مَسَاكِينَ﴾﴾، این است که مقدار طعام مذکور به حدی باشد که ۱۰ نفر از آن ارتزاق کنند؛ بنا بر این میتوان یک نفر را به مدت ۱۰ بار طعام داد، و نیز گفتهاند: غرض از تشریع این حکم، رفع نیاز مستمندان است؛ خواه به صورت طعام دادن به ۱۰ نفر در یک مرتبه یا به یک نفر در ۱۰بار[۳۱][۳۲].
تأویل فاسد که گاهی نیز از آن به "مردود" یاد میشود، تأویلی است که دلیلی معتبر بر صحت آن نباشد[۳۳][۳۴].
همچنین برخی در بیان ملاک تأویل فاسد گفتهاند که آن تأویلی است که لفظ، تاب تحمل آن را ندارد[۳۵][۳۶].
در حوزه معارف قرآن نیز آیاتی وجود دارد که بیشتر دانشمندان اسلامی به جز کسانی که خود را سَلَفی مینامند از پذیرش معنای ظاهری و تحتاللفظی آن به عنوان معنای مراد خداوند پرهیز داشتهاند. آنها معتقدند که این آیات را نیز باید بر معنای محتمل دیگری حمل کرد. مفسّران در آیاتی که صفاتی چون غضب، استهزا، مکر، حیا، استوا، کلام، وجه، مجئ و اتیان، نفس، رؤیت، ید، صحبت، عِندیت، رضا، مَعِیت، نور، تعجب، ظاهر و باطن را به خداوند نسبت میدهند، از معنای ظاهری آنها که در مورد انسان و موجودات جسمانی به کار میرود دست کشیده و بر معنای دیگری حمل کردهاند؛ به طور مثال گفتهاند که مراد از ﴿﴿ وَجَاءَ رَبُّكَ ﴾﴾[۳۷]. " جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ" است[۳۸]. و مراد از "ید"، "قدرت یا احسان الهی" است[۳۹]. یا مراد از "استوا بر عرش"، "استیلا" است[۴۰]. سَلَفیان، اینگونه تأویلها را برنتافته، معتقدند تمام آنچه را کهدر قرآن درباره صفات آمده باید بر ظاهرش باقی نهاد[۴۱][۴۲].
گفتنی است که در برخی تعاریف مطرح شده برای تأویل، بر محتمل یا ظنّی بودن معنای تأویلی تأکید شده که این گروه از تعاریف را نیز باید در همین نظریه دوم طبقهبندی کرد؛ به طور مثال، ماتریدی گفته است: تفسیر، قطع به مراد خداوند است که اگر دلیل قطعی بر آن باشد، "تفسیر صحیح" و گرنه "تفسیر به رأی" خواهد بود؛ و تأویل، ترجیحِ یکی از معانی محتمل بر دیگر معانی است، بدون اینکه قطع به مراد خداوند وجود داشته باشد[۴۳][۴۴].
این نظریه آشکارا مرز تفسیر را از تأویل جدا میکند، در حالی که هر دو را مربوط به حوزه معناشناسی قرآن کریم دانسته، در همه آیات قرآن ساری و جاری میداند؛ به عبارت دیگر پیروان این نظریه غالباً معانی مقصود از آیات قرآن را به دو بخش معانی ظاهری و معانی باطنی تقسیم کرده، تفسیر را عهدهدار کشف معانی ظاهری و تأویل را عهدهدار کشف معانی باطنی قرآن میدانند. ابو طالب تَغْلَبی در این باره مینویسد: تفسیر، بیان معنای وضعی لفظ است؛ حقیقی باشد یا مجازی؛ و تأویل، بیان باطن لفظ است، پس تأویل، خبر دادن از حقیقت مراد است، در حالی که تفسیر، خبر دادن از دلیل مراد است، زیرا لفظ، کاشف از مراد است و کاشف، دلیل است؛ مانند ﴿﴿ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ ﴾﴾[۴۵]. که تفسیرش این است که مرصاد از "رصد" است و وقتی گفته میشود: رَصَدْتُه یعنی او را تحت نظر و مراقبت گرفتم؛ و تأویلش این است که باید از سبک شمردن امر خداوند پرهیز کرد و برای حضور در محضر حق آماده شد[۴۶]. جرجانی تعریفی دیگر عرضه کرده که معانی تأویلی را معانی محتمل در ورای معنای ظاهری دانسته است. وی میگوید: تفسیر، بیان شأن و سبب نزول همراه با معنای آیه است، به طوری که لفظ آیه به روشنی بر آن دلالت کند، در حالی که تأویل، بازگرداندن لفظ از معنای ظاهری آن به معنای محتمل است، در صورتی که آن معنا موافق کتاب و سنت باشد؛ مانند ﴿﴿ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ﴾﴾[۴۷]. که اگر مراد از آن بیرون آوردن پرندهاز تخم باشد، تفسیر و اگر مراد بیرون آوردن مؤمن از کافر و عالم از جاهل باشد، تأویل است[۴۸][۴۹].
همه کسانی که معنای باطنی را تأویل قرآن میدانند یکسان نمیاندیشند؛ بررسیها نشان میدهد که گونههای مختلفی از معانی محتمل تا معانی مرموز به عنوان تأویل قرآن بیان شده است. اختلاف عمدهای که بین این گروه وجود دارد این است که آیا بین معانی باطنی "تأویل" و معانی ظاهری "تفسیر" ارتباط منطقی و زبانشناختی وجود دارد یا نه؟ گروهی برآناند که بین این دو، رابطه زبانشناختی وجود دارد و در مقابل، عدهای نیز به چنین رابطهای قائل نیستند. اطلاق تأویل بر معنای باطنی قرآن عمدتاً در سه محور قابل توجه است: ۱. روایات. ۲. سخنان صوفیان، عارفان و باطنیه. ۳. عموم مفسران و دانشمندان علوم قرآنی[۵۰].
در برخی روایات، ظاهر قرآن، به تنزیل، و باطن آن به تأویل معنا شده است. در روایتی آمده است که فضیل بن یسار گوید: از امام باقر(ع) در مورد روایت " مَا مِنَ الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ " پرسیدم. آن حضرت فرمود:" ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ "[۵۱]. در ذیل این روایت از آیه ﴿﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾﴾[۵۲]. نیز یاد شده است. این امر نشان میدهد که بنابر مدلول این روایت، این معنا از تأویل، همان معنایی است که در آیه ۷ سوره آل عمران قصد شده است. همین معنا در روایتی از ابن عباس نیز آمده است که گفت: " اِنَّ القُرآن ذُو شُجُون وَ فُنُون وَ ظُهُور وَ بُطُون ... فَظَهْرُه التَّلاوة وَ بَطْنُهُ التأویل "[۵۳]. از آنجا که "تأویل و باطن" در این روایات در برابر "تنزیل و ظاهر" به کار رفته است، توجه به آنچه که در روایات به عنوان تنزیل و ظاهر معرفی شده میتواند روشنگر معنای مراد از تأویل و باطن نیز باشد. در روایات، واژههای تنزیل و ظاهر عمدتاً در دو معنا به کار رفته است: ۱. الفاظ قرآن که تلاوت و قرائت میشوند. ۲. معنای سطحی و لفظی که با توجّه به معنای لغوی و با در نظر گرفتن سبب نزول به دست میآید. با توجه به این دو معنا، مراد از تأویل و باطن نیز متفاوت خواهد بود؛ مراد از باطن در مورد نخست، مطلقِ معناست که از معنای سطحی تا معانی ژرف را شامل میشود و در مورد دوم، ویژه معنایی است که نوعی خفا داشته و بیرون از معنای سطحی آیات باشد؛ به طور مثال، در روایات آمده است که ظاهر قرآن، تلاوت و باطن قرآن فهم است[۵۴]، ظاهر قرآن، تلاوت و باطن قرآن، تأویل است[۵۵] منظور از تلاوت و فهم در این روایات، "متلوّ" (الفاظی که تلاوت میشود) و "مفهوم" (معنایی که فهمیده میشود) است. در سخنی از میثمتمّار نیز آمده است که گفت: "تنزیل قرآن را بر امیر مؤمنان علی(ع) قرائت میکردم و آن حضرت تأویل آن را به من میآموخت"[۵۶]. روشن است که معانی قرآن مورد تلاوت و قرائت قرار نمیگیرد، بنابراین منظور از "تنزیل" در این روایت و "ظاهر" در دو روایت پیشین، الفاظ قرآن است[۵۷].
در مقابل، روایاتی هم هستند که ظاهر و تنزیل را در معنای دوم به کار بردهاند؛ در روایتی آمده است که ظاهر قرآن، حکم خداوند و باطن قرآن، علم اوست[۵۸]؛ نیز آمده است که ظاهر قرآن، کسانی هستند که آیات درباره آنها نازل شده و باطنِ آن، کسانی هستند که رفتاری مانند آنها دارند [۵۹]. در این روایات، هم ظاهر و هم باطن، مربوط به حوزه معنا شمرده شده است؛ به عبارت دیگر، باطن در روایات دسته نخست؛ باطن = مطلقِ معنا، مَقْسَم برای ظاهر و باطن در روایات دسته دوم است. ظاهر به معنای لفظی و سطحی؛ و باطن به معنای وسیعتر و مجرّد از خصوصیات که بر مصادیق دیگری نیز قابل حمل است اطلاق شده و به بیان روایت پیشین، ظاهر، معنایی است که فقط بر موارد نزول آیات قابل تطبیق است؛ اما باطن، معنایی است که بر غیر موارد نزول ـ اگر در ملاک با مورد نزول اشتراک داشته باشد ـ قابل تطبیق است. نکته قابل توجه اینکه از روایاتی که ظاهر و باطن یا تنزیل و تأویل را معنا کرده نمیتوان به دست آورد که باطن معنایی است که با ظاهر ارتباطی ندارد، بلکه تعبیرهای روایی حاکی است که باطن و تأویل مورد نظر آنها چیزی است که از لفظ و معنای لفظی به دست میآید. تعبیر "مفهوم" در یک روایت یا تعبیر "معنایی که قابل انطباق بر کسانی است که رفتاری مشابه با موارد نزول داشتهاند" حاکی از آن است که تأویل و باطن از طریق لفظ فهمیده میشود و نیز معنایی گستردهتر و کلی نسبت به معنای لفظی و ظاهری است. در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که ایشان در ردّ سخن کسانی که الفاظ قرآن را بر موارد غیر مرتبط با معنای لفظی حمل میکردند فرمود: خداوند خلقش را به چیزی که آن را نمیشناسند مورد خطاب قرار نمیدهد[۶۰].
با این حال، برخی با توجه به شمار اندکی از روایات تفسیری منقول از طریق شیعه که نتوانستهاند بین آنها و معنای ظاهری آیات قرآن ارتباطی برقرار کنند، به این نتیجه رسیدهاند که باطن و تأویل قرآن به آن بخش از معانی و معارف قرآن کریم اطلاق میشود که در چارچوب قواعد عربی و اصول عقلایی محاوره قابل دستیابی نیستند، از این رو به نظر این گروه، بین تأویل قرآن و تفسیر آن رابطه زبانشناختی وجود ندارد؛ تفسیر یعنی آشکار کردن معانی و مصادیق آیات کریمه که برای غیر پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) هم قابل فهم است؛ اما تأویل فراتر از فهم غیر معصومان است و تنها راسخان در علم یعنی پیامبر(ص) و معصومان(ع)، میتوانند به علم آن دست یابند[۶۱].؛ اما گذشته از این برداشت که منشأ آن شمار اندکی از روایات تفسیری است که رابطه آنها با معانی ظاهری قرآن برای برخی مبهم مانده است، از تعداد بیشتری از روایات تفسیری به دست میآید که آنچه معصومان(ع) به عنوان تأویل یا تفسیر باطن بیان کردهاند، معنایی است که با معنای ظاهری قرآن رابطه زبانشناختی دارد، بر همین اساس برخی از مفسران گفتهاند: معانی باطنی آیات ـ به ویژه اگر آنها را لوازم معنا بدانیم ـ مدلولهای لفظاند که بر حسب میزان توانایی و ضعف شنونده متدبّر تفاوت دارند. چیزی که هست هر معنایی مخصوص به افق و مرتبهای از فهم و درک است[۶۲]. برخی دیگر از صاحبنظران معاصر نیز تأویل به معنای بطن را درباره همه آیات قرآن جاری دانسته و آن را همان معنای کلّی و مجرد از خصوصیات دانستهاند که افزون بر موارد نزول شامل رخدادهای دیگر در طول زمان و پهنای جهان نیز میشود[۶۳]. آیتالله محمد هادی معرفت مینویسد: ظاهر قرآن یعنی آنچه به نظر سطحی و بر اساس تعبیر ظاهری قرآن و ترجمه تحت اللفظی کلمات و با ملاحظه شأن نزولها از آیات فهمیده میشود و باطن قرآن یعنی معنایی ورای ظهر قرآن که معنایی گستردهتر و قابل دوام و همیشگی و جاوید است. باید از محتوای آیات معنایی کلّی، همگانی، گسترده، به گستردگی زمان و به پهنای جهان را استفاده و با این دید قرآن را مطالعه و از آن بهرهبرداری کرد[۶۴][۶۵].
مفسرانی که در زمره عارفان و اهل تصوّف به شمار میآیند، نیز تأویل را به معنای باطن قرآندانستهاند؛ ابن عربی پس از نقل سخن پیامبر(ص) درباره ظاهر و باطن میگوید: از این حدیث فهمیدم که مراد از "ظَهْر"، تفسیر قرآن و مراد از "بَطْن" تأویل است[۶۶]. وی حکم تفسیر را از تأویل جدا میداند؛ به طور مثال، او روایات تفسیر به رأی را مربوط به حوزه تفسیر میداند؛ نه حوزه تأویل. از سخنان ابن عربی استفاده میشود که از آیات قرآن با توجه به لفظ و ترکیب و نیز اسباب نزولشان معنایی معین و مشخص قصد شده که اگر کسی معنایی دیگر به عنوان تفسیر قرآن بگوید، دچار تفسیر به رأی شده است که پیامبر اکرم(ص) از آن نهی کردهاند[۶۷]؛ امّا تأویل به آن دسته از معانی گفته میشود که برای عارف در هنگام تلاوت قرآن و تدبّر در آن منکشف میشوند که هیچ حد و مرزی ندارند. هر عارفی بر حسب مقام و حالی که در اوقات و مناسبتهای گوناگون دارد، درهایی از معارف الهی بر رویش گشوده میشوند[۶۸][۶۹].
با توجه به سخنان ابن عربی و نیز برخی از عرفای دیگر مانند میبدی امکان این نتیجهگیری هست که دست کم در برخی از موارد، آنچه آنها آن را تأویل نامیدهاند اساساً معنای مقصود از آیات نیست، بلکه تلاوت آیات و تدبّر در آنها همراه با فضایی معنوی که عارف در آن قرار داشته، همچون عللِ مُعِدّ باعثِ الهام معانی و معارف جدیدی بر قلب او شده است، بنابراین گرچه قرآن و تلاوت و تدبّر در آن، زمینهساز الهام آن معانی و معارف شده است؛ اما بین آنها و الفاظ قرآن رابطه دالّ و مدلول وجود ندارد. این امر مانند آن است که شاعری وقتی در فضایی خاص قرار میگیرد، ذوق شعری وی به همراه فضای موجود سبب خلقِ شعری میشود که گرچه فضای مذکور الهام بخش آن شعر شده است؛ امّا لزوماً بین آن شعر و فضای مذکور رابطه دالّ و مدلول وجود ندارد، بنابراین ممکن است آنچه را که عارفان به عنوان تأویل قرآن گفتهاند از نظر مدلول صحیح باشد، ولی از نظر دلیل صحیح نباشد؛ یعنی بین آن گفته و آیاتی که به مناسبت آن چنین تأویلی بیان شده، رابطه دالّ و مدلول وجود نداشته باشد.[۷۰].
از سخنان رشید الدین میبدی در کشفالاسرار و عدّةالابرار نیز فهمیده میشود که او حوزه تفسیر را از تأویل جدا میداند؛ وی میگوید: فرق میان تفسیر و تأویل آن است که تفسیر، علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز به توقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الاّ به نقل و اثر، و تأویل، حمل آیت است بر معنی که احتمال کند؛ و استنباط این معنا بر علما محظور نیست، بعد از آنکه موافق کتاب و سنت باشد[۷۱].
گفتنی است که منظور او از تأویل در اینجا تأویل کلامی نیست که در قول دوم از آن سخن رفت، چرا که همو در باب تأویل متشابهات میگوید: مذهب اهل سنت و تسلیم و راسخان در علم و ثابتان در ایمان و جمهور اهل اثبات و جماعت آن است که نامعقول قبول کردن به تسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام میگویند که معقول به قبول درست آید و در باب استوای خداوند بر عرش آورده است: تأویل نجویم که تأویل در این باب طغیان است. ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم. این اعتقاد سُنّیاناست[۷۲].
میتوان نتیجه گرفت که آنچه به عنوان تأویل "باطن" قرآن عرضه شده است یا با معنای ظاهر و الفاظ قرآن رابطه دالّ و مدلول دارد یا ندارد. در صورت نخست، تأویل، بخشی از تفسیر است؛ به عبارت دیگر تفسیر و معنای مقصود از آیات دارای دو سطح است: تفسیر ظاهر و تفسیر باطن؛ امّا هر دو را میتوان مقصود خداوند از آیه مورد نظر به شمار آورد. در صورت دوم، تأویل، خارج از چارچوب تفسیر و معنا "مقصود خداوند از آیه مورد نظر" است. در این فرض، گرچه ممکن است گفته عارف فی حدّ نفسه یعنی از نظر مدلول صحیح باشد؛ امّا از نظر دلیل صحیح نیست، چون بین آن و آیه مورد نظر رابطه دالّ و مدلول وجود ندارد. باید گفت که در تفاسیر موسوم به عرفانی، هر دو قسم را میتوان یافت[۷۳].
باطنیه "اسماعیلیان" به صراحت گفتهاند که تفسیر، معنا و مدلول لفظ است و مخصوص اهل ظاهر؛ ولی تأویل، باطن و جوهر معناست و آن حقیقتی است مستتر در ورای لفظ، به طوری که لفظ بر آن دلالت ندارد و مخصوص خواص و اهل باطن[۷۴]. در نظر آنها، پیامبر(ص) تنزیل را آورده است که همه رمز و اشارت و مَثَل است و رسیدن به معنا جز از راه تأویلِ وصی او امکانپذیر نیست[۷۵]. آنها با استناد به برخی روایات تفسیری که بیشتر از غالیان نقل شده و نیز با محاسبات متکی بر حساب جُمَّل به بیان تأویل (معنایمرموز) پرداختهاند[۷۶][۷۷].
دیدگاه چهارم: حقایق خارجی و مصادیق عینی مورد نظر
کاربرد واژه تأویل به معنای تحقق وعدهها و وعیدهای قرآن در برخی از آیات و نیز همین نوع کاربرد در برخی روایات سبب شده تا در نزد برخی این نظریه قوّت گیرد که اساساً تأویل در اصطلاح قرآن ناظر به حوزه معناشناسی گزارههای قرآنی نیست، بلکه در همه مواردی که تأویل به قرآن اضافه شده و از جمله آیه ۷ سوره آلعمران، حقیقت خارجی مفاهیمِ قرآنی اراده شده است. ابن تیمیه در آثار خود بر این نظریه تأکید ورزیده، معتقد است که تأویل، لفظِ مشترک بین سه معناست: ۱. حقیقت خارجی. ۲. تفسیر و بیان. ۳. معنای خلاف ظاهر[۷۸]. او میگوید که قرآن تأویل را صرفاً در معنای اول به کار برده است؛ ولی صحابه و بزرگان سَلَف، آن را در معنای دوم نیز به کار میبردهاند و بالاخره معنای سوم از تأویل، اصطلاح متأخران است و اصلا در قرآن و کلام پیامبر و گفتار سَلَف به این معنا از تأویل اشاره نشده است[۷۹][۸۰].
ابن تیمیه در تبیین نظریه خویش میگوید: کلام خدا در قرآن بر دو قسم است: انشاء و اِخبار. مراد از انشاء، اوامر و نواهی خداست. او عمل به اوامر و نواهی قرآن را تأویلِ آنها دانسته، میگوید: تأویل امر، خودِ فعلی است که بدان امر شده است[۸۱]. تأویل اِخبار را نیز آن حقیقت خارجی میداند که از آن خبر داده شده[۸۲]؛ به طور مثال، مراد از تأویل در آیه ﴿﴿ هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾﴾[۸۳].، وقوع اخبار قرآن درباره قیامت و بهشت و دوزخ و انواع نعمت و عذاب است[۸۴]. وی میافزاید: برخی از تأویل اخبار قرآن واقع شده است؛ مانند آنچه که قرآن از امّتهای پیشین خبر میدهد و برخی از آن بعداً به وقوع خواهد پیوست؛ مانند آنچه قرآن از احوال قیامت و بعث و حساب و بهشت و دوزخ خبر میدهد[۸۵][۸۶].
ابن تیمیه نتیجه میگیرد که یکی از تفاوتهای اساسی تفسیر و تأویل قرآن این است که آگاهی از تفسیرِ همه قرآن ممکن است، در حالی که تأویل بعضی از آیات را کسی جز خداوند نمیداند[۸۷][۸۸].
وی تصریح میکند که هیچ آیهای از قرآن از نظر معنا مبهم و غیر قابل فهم نیست؛ امّا حقیقت خارجی برخی از آیات را ازنظر کمیت و کیفیت، کسی جز خدا نمیداند؛ به طور مثال، وقتی خداوند در قرآن خبر میدهد که در بهشت، شیر، عسل و شراب وجود دارد، ما میدانیم که حقیقت آنها غیر از آن چیزی است که در دنیا میبینیم، و به رغم تشابه در اسم، بین آنها تباین عظیمی وجود دارد. شناخت حقایق آنها، آن طور که هست، شناخت تأویل اخبار قرآن به شمار میآید و علم به آن مختص خداوند است[۸۹][۹۰].
این نظریه نیز بر آن است که اصطلاح تأویل در قرآن اصلا در حوزه معناشناسی قرآن به کار نرفته است، بلکه قرآن مستند به حقایق خارجی و عرشی است که آن تأویل قرآناست[۹۱].
علامه طباطبایی، مبتکر این نظریه تصریح میکند که تأویل قرآن، نه از سنخ الفاظ است، و نه از سنخ معانی و مدلولهای الفاظ و نه از سنخ مصادیق خارجی مفاهیم و گزارههای قرآن، بلکه از امور خارجی است که قرآن از آن ناشی شده است[۹۲][۹۳].
تأویل قرآن در دیدگاه ایشان، حقایقی خارجی است که آیات قرآن در معارف، شرایع و سایر بیاناتش، اعم از حکم، موعظه یا حکمت و نیز محکم و متشابه بدان مستند است[۹۴]. ایشان میگوید: از آیات شریفه قرآن به دست میآید که ماورای این قرآن، که آن را میخوانیم و معانی آن را میفهمیم، امر دیگری است که نسبت آن با قرآن، نسبت روح به جسد و مُمَثَّل با مَثَل است که خداوند آن را "کتاب حکیم" نامیده است و همه مضامین و معارف قرآن به آن مستند است[۹۵]. یادکردِ این نکته لازم است که علامه طباطبایی تأویل را اوّلا و بالذات، وصف متعلّق خارجی آیات میداند نه وصف خود آیات. حال این سؤال پیش میآید که متعلق آیات چیست؟ پاسخ این است که آیات قرآن دو دستهاند: اِخبار و انشاء؛ اخبار، از امور خارجی حکایت میکند و انشاء، به افعال و امور خارجی تعلق میگیرد. آنچه که حقیقتاً تأویل دارد، آن امور خارجی است که اخبار از آنها حکایت میکند و انشاء به آنها تعلق میگیرد[۹۶]؛ به طور مثال، وقتی کسی به خادمش میگوید: "آب بیاور"، اگر این جمله انشایی را در نَفْسِ گویندهاش تحلیل کنیم، به حقایق و در نهایت به حقیقتی میرسیم که باعث انشای این حکم شده است و تأویل این حکم به شمار میآید. مراحلی که نَفْس در انشای این حکم پیموده، بدین ترتیب است[۹۷]:
تشنگی باعث میشود که فردِ تشنه آب را طلب کند و به خادمش بگوید: "آب بیاور"، بنابراین در این مثال، "تشنگی" که حقیقتی خارجی است و سبب انشای حکم "آب بیاور" شده دارای تأویل است و آن نیز حقیقتی خارجی است که همان "خصلتِ کمال خواهی" است که در طبیعت و فطرت انسان وجود دارد[۱۰۳][۱۰۴].
بنابر نظریه علامه طباطبایی، تأویل و تفسیر قرآن به دو حوزه مختلف مربوط میشوند؛ تفسیر مربوط به حوزه معناست، به طوری که معنای ظاهری و معنای باطنی و همچنین مصادیق هریک از این دو معنا را دربرمیگیرد؛ امّا تأویل ارتباطی با فهم معانی و تشخیص مصادیق ندارد، بلکه علم به تأویل یعنی علم به حقایق عینی خارجی قدسی که رابطه آن با معارف و محتویات قرآن رابطه علیت است. این علم را بنابر تصریح خود قرآن تنها کسانی دارند که دارای صفت طهارت و عصمت باشند: ﴿﴿ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ﴾﴾[۱۰۵]؛ ﴿﴿ لّا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ﴾﴾[۱۰۶]. مطابق این آیه، تنها مطهّران هستند که با حقایق قرآنی موجود در کتاب مکنون و لوح محفوظ یعنی امالکتاب ارتباط دارند[۱۰۷]. گرچه مطهّران راسخان در علم نیز هستند؛ امّا از نظر علامه طباطبایی صرف رسوخ در علم سبب علم به تأویل نمیشود، بلکه این طهارت است که آنها را با تأویل قرآن پیوند میدهد[۱۰۸].؛ امّا فهم مدالیل و معانی قرآن، حتی معانی باطنی و لوازم کلام به حوزه تفسیر قرآن مربوط است. علامه میگوید که بیتردید آیات قرآن مشتمل بر معانیای است که برخی بر برخی دیگر مترتب میشوند؛ امّا همه این معانی، اعم از ظاهر و باطن مدلولهای لفظاند که فهم آنها به حسب میزان توانایی و ضعف شنونده از نظر ذهنی و عقلی متفاوت است؛ امّا تأویل قرآن را جز خدا نمیداند و حتی اگر دلیل داشته باشیم که راسخان در علم نیز به آن عالماند، نه از جهت رسوخ آنها در علم، بلکه از جهت مطهّر بودن آنهاست. اگر تأویل هم از نوع معانی بود، نباید علم آن را منحصر به خدا و مطهران دانست، چون آنچه در فهم صحیح یا ناصحیح قضایای علمی دخالت تام ـ به نحو علیت ـ دارد، تیزفهمی و کند فهمی است و نه طهارت و تقوا[۱۰۹][۱۱۰].
گفتنی است که علامه طباطبایی بر آن است، که ظاهر آیه ۷ سوره آل عمران اقتضا میکند که "واو" را در ﴿﴿ وَالرَّاسِخُونَ﴾﴾استیناف بدانیم و نه عطف[۱۱۱]؛ اما با ادله دیگر میدانیم که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) افزون بر آنکه راسخ در علماند، مطهّر نیز هستند:﴿﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ﴾﴾[۱۱۲]، بنابراین آنها نیز به تأویل قرآن فی الجمله علم دارند، گرچه این امر نیز کافی نیست تا بگوییم آنها مانند خداوند به همه حقایق مربوط به تأویل قرآن به تفصیل علم دارند، بلکه اثبات این امر به دلیل جداگانهای نیاز دارد[۱۱۳]. البته در دیدگاه علامه کاربرد اصطلاح تأویل در قرآن ارتباطی به بحث تفسیر و معانی قرآن ندارد؛ امّا ایشان پذیرفتهاند که در روایات گاهی مراد از تأویل، تفسیر آیات متشابه است و این کاربرد در صدر اول اسلام بین مردم رایج بوده است[۱۱۴]؛ اما به نظر ایشان این را باید کاربرد و اصطلاح روایی تلقی کرد که ارتباطی با اصطلاح قرآن ندارد[۱۱۵].
در تحلیل نظریه علامه طباطبایی باید گفت که ایشان قرآن را به عنوان فعلِ گفتاری خداوند در نظر گرفته و این فعل را از نظر فلسفی و روانشناختی تحلیل کردهاند. ایشان در ضمن بیان مثالی گفتهاند که رابطه فعل با تأویل آن، مانند رابطه فعل "زدن" با تأدیب، و "رگ زدن" با معالجه است؛ نه نظیر رابطه الفاظ و مفاهیم با مصادیق خارجی آنها[۱۱۶].، بر همین اساس ایشان نتیجه گرفتهاند که تأویل قرآن، از سنخ الفاظ، معانی و مدلولهای الفاظ، و حتی مصادیق خارجی برای مفاهیم و اخبار نیست، بلکه از امور خارجی و عینیای است که احکام و معارف قرآن از آن نشئت گرفتهاند[۱۱۷]. اگر خداوند آن حقیقت را به صورت مجموعهای از واژگان نازل کرد به جهت آن است که آن را تا حدودی به اذهان ما نزدیک سازد، چنان که خود میفرماید: ﴿﴿ حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴾﴾[۱۱۸][۱۱۹].میتوان گفت که این تحلیل از تأویل، صرف نظر از سازگار بودن یا ناسازگاری با کاربردهای قرآنی لفظ تأویل، فی حدنفسه تحلیلی کاملا متین است. وقتی ما کلام را به مثابه یک فعل در نظر بگیریم، باید مانند افعال دیگر، از حقیقتی که در نَفْسِ فاعل است ناشی شده باشد[۱۲۰].
نتیجه آنکه تحلیل علامه از تأویل قرآن، تحلیلی کاملا متین است، در صورتی که به کلام خدا به عنوان فعل خداوند نگریسته شود؛ اما سخن در این است که آیا آنچه در آیه ۷ سوره آل عمران به عنوان تأویل قرآن یا تأویل آیات متشابه آمده، این معنا از تأویل را قصد کرده است یا نه. با توجه به سیاق آیه و نیز روایات فراوانی که در مورد آن وارد شده، به نظر میرسد که تأویل در این آیه مربوط به حوزه معناشناختی قرآن کریم است[۱۲۱].
آنچه در بخش دیدگاههای مختلف در مورد تأویل قرآن آمد از باب کاربردها و اصطلاحات مختلف است. همه موارد یاد شده از نظر زبانشناختی قابلیت آن را دارند که معنای لغوی تأویل بر آنها منطبق شود. مهم آن است که آیا اصطلاح "تأویل قرآن" در خود قرآن با کدام اصطلاح سازگاری بیشتری دارد. همان طور که در بخش کاربردها گذشت اصطلاح تأویل قرآن به دو معنا در قرآنکریم به کار رفته است: یکی مربوط به حوزه معناشناسی آیات قرآن است که در آنجا معانی و مصادیقِ مقصود از آیات را دربرمیگیرد، و دیگری مربوط به تحقق مفاد گزارههای قرآنی، اعم از وعدهها، وعیدها و اخبار در ظرف زمانی مورد نظر خودشان است[۱۲۲].
با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل میشوید:
↑ اوست که این کتاب را بر تو فرو فرستاد؛ برخی از آن، آیات «محکم» (/ استوار/ یک رویه) اند، که بنیاد این کتاباند و برخی دیگر (آیات) «متشابه» (/ چند رویه) اند؛ اما آنهایی که در دل کژی دارند، از سر آشوب و تأویل جویی، از آیات متشابه آن، پیروی میکنند در حالی که تأویل آن را جز خداوند نمیداند و استواران در دانش، میگویند: ما بدان ایمان داریم، تمام آن از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی در یاد نمیگیرد؛ سوره آل عمران، آیه: ۷.
↑ حا، میم. سوگند به این کتاب روشن. به راستی ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم باشد که خرد ورزید. و بیگمان آن نزد ما در اصل کتاب، فرازمندی فرزانه است؛ سوره زخرف، آیه: ۱ -۴.