سخن گفتن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۲۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

سخن گفتن از ضرورت‌های زندگی انسان و وسیله تعامل او با دیگران و بیان احساسات و عواطف، نیازها، برخوردها و... است. از این رو لطف الهی اقتضا می‌کند که ابزار مخصوص و الفاظی که مرکّب از صداها و حروف است پدید آید و حالات گوناگون انسان را بازگو کند. از این‌رو امام در بیان شگفتی‌های انسان از پاره‌گوشتی به‌نام زبان و قدرت تکلم او یاد می‌کند[۱] و می‌فرماید: زبان، پاره‌ای است از انسان. اگر آدمی را یارای سخن‌گفتن نباشد، زبان او را سخن‌گو نکند. سخن به زبان مهلت درنگ ندهد، اگر آدمی به سخن گفتن توانا باشد[۲]. از آن‌جا که الفاظ فقط در برابر تصوّر معانی ذهنی تصوّری و تصدیقی وضع شده‌اند تا بر آنچه از آنها در ذهن یافت می‌شود، دلالت کنند، اگر تصوّرها و تصدیق‌های انسان از ملکات فاضله صادر شوند، بیانگر همان صورت‌ها و اخلاق پسندیده و عقاید درست‌اند و اگر از رذیلت‌ها صادر شوند، بیانگر همان ویژگی‌ها خواهند بود. از این‌رو امام (ع) در کلامی فرمود: شخصیت هر فردی در زیر زبانش پنهان است[۳][۴].

امام (ع) اندیشیدن در کلام افراد را از دلایل خردمندی برمی‌شمرد. بر خردمند است که در گفتار گوینده بیندیشد و از انسجام گفتار و نظم کلمات و مطابقت کلام او با عقل و منطق و احکام دین به کمال عقل او استدلال کند یا به نقصان او پی‌برد. از این‌رو فرمود: نگاه نکن به کسی که می‌گوید و نگاه کن به آنچه می‌گوید (و معیار خوبی و بدی سخن است نه گوینده آن). امام (ع) در کلامی عقل و کلام را ملازم و مصدّق یکدیگر برمی‌شمرد. نزد امام، سخن گفتن، میان دو صفت ناپسند قرار دارد: پرگویی و کم‌گویی؛ اولی بیهوده‌گویی است و دومی درماندگی و ناتوانی. از این نکته رعایت حد اعتدال و میانه در سخن گفتن دریافت می‌شود. امام (ع) در بیان صفات یکی از یاران خویش که نزد او جایگاهی والا داشت، از فضیلت اعتدال و موقعیت‌سنجی در گفتار و سکوت سخن می‌گوید. او چون سخن می‌گفت، سخنش حکیمانه بود و چون سکوت می‌کرد، دلیل بر کمال عقلی او بود. حضرتش می‌فرماید: پیش از این مرا برادری بود که در راه خدا برادری‌ام می‌نمود. خُرد بودن دنیا در نظرش او را در چشم من بزرگ داشته بود. بیشتر عمرش را به سکوت می‌گذراند و اگر سخن می‌گفت بر گویندگان برتر بود و تشنگی پرسندگان را فرومی‌نشاند...[۵][۶].

امام (ع) همواره پیش از جواب دادن و هنگام سخن، شرایط خود را تغییر می‌داد و پس از اندکی تأمل، لب به کلام می‌گشود. پس از ماجرای سقیفه و غصب خلافت، آن‌گاه که ابوسفیان نزد او آمد و با کلامی تهییج‌کننده او را بر خلیفه شوراند، امام پس از اینکه سخن او را شنید، به رسم همیشگی خود حالت خویش را عوض کرد و با اندکی تأمل پاسخی سنجیده و برگرفته از خرد به او داد. سخن باید متناسب با شخصیت فرد باشد. از این‌رو امام در کلامی انسان‌ها را از بلندپروازی و شتاب زدگی در گفتار پرهیز می‌دهد[۷]. در کلامی نیز انسان‌ها را از سرکشی زبان باخبر می‌کند: هرکس باید که زبان نگه دارد. بسا شود که زبان سرکشی کند... به‌خدا سوگند، ندیده‌ام بنده‌ای را که پرهیزکاری کند و پرهیزکاری‌اش او را سودمند افتد، مگر آن‌که زبان خود نگه دارد[۸][۹].

فضیلت تقوا در گروه نگه‌داری زبان است. زبان هرزه‌گرد، آدمی را از عدالت خارج می‌کند. از این‌رو امام زبان مؤمن را در پس قلبش می‌داند، یعنی سخن او از روی اعتقاد و عقل بیان می‌شود و به‌همین دلیل دارای انسجام و سازمانی نیکوست. اما کلام منافق پشت زبان اوست و نسنجیده بیان می‌شود: هر آینه زبان مؤمن در پس قلب اوست و قلب منافق در پس زبان او؛ زیرا مؤمن هنگامی که آهنگ گفتن کند، نخست در درون خود در آن بیندیشد، اگر نیک بود بر زبان آرد و اگر بد بود پنهانش دارد. منافق هر سخن که بر زبانش آید بگوید و نداند چه به سود اوست و چه به زیان او[۱۰]. امام (ع) آگاهی و دانایی از گفتار را شرط سخن گفتن بیان می‌کند و در وصیت به فرزندش او را از سخن گفتن بدون آگاهی برحذر می‌دارد[۱۱] که این امر مقدمه سخن دروغ است. از این‌رو امام (ع) در بیان صفات اهل بیت پیامبر اکرم (ص) سخن آنان را سخنی همراه با صدق و راستی برمی‌شمرد. امام (ع) در بیانات خود به هم‌بستگی سکوت و سخن گفتن تأکید دارد. این‌گونه به‌نظر می‌رسد که در نزد ایشان سکوت بجا و کلام بجا مورد تأکید است، چنان‌که در کلامی خاموشی فرد را تا زمانی که دیگران راه سخن را بگشایند، برتر از سخن گفتنی می‌داند که دیگران او را ساکت کنند. در حکمتی با عبارت "خوشا به حال آنان که..." یکی از صفاتی که برمی‌شمرد، پرهیز از زیاده‌گویی است[۱۲].[۱۳]

در یک جمع‌بندی کلی می‌توان به تأکید امام در سکوت و سخن بجا رسید، چنان‌که در کلامی می‌فرماید: آن‌که سخنش حکمت‌آمیز است خاموشی‌اش سود ندارد، همان‌گونه که سخن گفتن از روی نادانی را فایدتی نیست[۱۴]. امام (ع) در عین حال، شرایط سخن را در پاره‌ای از فرازها تشریح کرده‌اند. از جمله این شرایط می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: عمل سخن‌گو به کلام خویش[۱۵]؛ سکوت و سخن بر مبنای دانش و آگاهی[۱۶]؛ آگاهی از مواضع سکوت و بیان[۱۷]؛ ترجیح سخن راست زیان‌بخش بر دروغ سودبخش[۱۸]؛ رعایت عدالت زبانی[۱۹]، در نظر گرفتن خدا و رعایت تقوا[۲۰]؛ پرهیز از غیبت؛ پرهیز از کشف اسرار خود و دیگران[۲۱]؛ رعایت ادب و بلاغت در کلام؛ پرهیز از سخن نابجا[۲۲]؛ پرهیز از سخن‌چینی[۲۳][۲۴].

شاخص‌های خطاب نیکو

نیکوترین اسم

یکی از امور که در ایجاد و استحکام رابطه سهم به سزایی دارد این است که انسان بکوشد نیکوترین اسم گیرنده پیام را به کار ببرد و از جمله‌های زیبا و جذاب استفاده کند. چه بسا دیده می‌شود که شخص را با لقب‌هایی یاد می‌کند که وی به شدت از آن متنفر است و این‌گونه سخن گفتن موجب می‌شود تا ارتباط دوستانه شکل نگیرد یا از بین برود.

در حدیث نبوی آمده است که سه چیز محبت دوست را خالص می‌کند: به او سلام کنی، در مجلس جای‌اش را باز کنی و او را به بهترین نام‌هایش بخوانی: «ثلاث يصفين لك ودّ أخيك تسلّم عليه إذا لقيته و توسّع له في المجلس و تدعوه بأحبّ أسمائه إليه»[۲۵]؛

امام رضا(ع) فرمود: اگر شخص حاضر است، او را با کنیه خطاب کن و اگر حضور ندارد، می‌‌توانی اسمش را به زبان بیاوری[۲۶].

همچنین در روایتی دیگر آمده است که یاران خود را کوچک نشمارید، بلکه آنها را مورد احترام قرار دهید[۲۷].

پیامبر گرامی اسلام(ص) هیچ وقت سخنی که مورد پسند طرف نبود، ایراد نمی‌کرد:«وَ كَانَ لَا يُكَلِّمُ أَحَداً بِشَيْءٍ يَكْرَهُهُ»[۲۸]؛

بی‌شک با لقب نیکو صدا زدن و احترام موجب استحکام رابطه اجتماعی بین افراد می‌گردد و با لقب زشت خواندن و بی‌احترامی موجب از بین رفتن رابطه اجتماعی و شکل نگرفتن این پیوند می‌شود.

لقب

با لقب افراد، مخاطب را مورد خطاب قرار دهید و اگر فاقد آن بود، کنیه او را به زبان بیاورید؛ مثلاً بگویید: پدر احمد یا مادر احمد و امثال آن.

سلام کردن

انسان وقتی می‌خواهد وارد خانه‌ای شود، اول باید سلام کند تا از این طریق صاحب‌خانه باخبر شود و خدای نخواسته شخص تازه وارد به حالتی او را نبیند که موجب شرمندگی‌اش شود.[۲۹]

نیکو سخن‌ گفتن

انسان باید بکوشد همواره با مردم نیکو سخن بگوید و این سفارش قرآن کریم است: قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا[۳۰].

در قرآن کریم به مسلمانان سفارش شده است که حتی با اهل کتاب نیز به شیوه نیکو و پسندیده مجادله کنند[۳۱]. و در راه دعوت به پروردگار هم باید کوشید از حکمت و اندرز نیکو بهره گرفت و اگر کار به مجادله کشید، باز باید جدال احسن را برگزید[۳۲]. سخن نیکو گفتن به این معناست که نباید به کسی اهانت، تحقیر و توهین کرد یا به کسی فحش و سخن ناروا گفت یا به جای سخن حق به باطل متمسک شد که این امور موجب می‌شود ارتباط صمیمی بین متکلم و مخاطب شکل نگیرد. امام سجاد(ع) فرمود: حق زبان بر انسان این است که آن را گرامی بداریم از این که آلوده به فحش شود و آن را به نیکی عادت بدهیم، و حرف‌های بی‌فایده را رها سازیم و به مردم نیکی کنیم. و به خوبی در میان آنان سخن گوییم: «وَ حَقُّ اللِّسَانِ إِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْوِيدُهُ الْخَيْرَ وَ تَرْكُ الْفُضُولِ الَّتِي لَا فَائِدَةَ لَهَا وَ الْبِرُّ بِالنَّاسِ وَ حُسْنُ الْقَوْلِ فِيهِمْ»[۳۳].[۳۴]

کارکردهای اجتماعی نیکو سخن گفتن

جذب افراد

بدون شک سخن گفتن باعث جذب افراد می‌شود بالعکس، سخن زشت موجب دوری فرد از جامعه می‌شود. کسی که با دیگران سخن زشت می‌گوید انتظار نداشته باشد دیگران با او به خوبی سخن بگویند؛ امام علی(ع) می‌فرماید: بدی پاسخ، از بدی خطاب و از جانب آغاز کننده سخن است: «نَكِيرُ الْجَوَابِ مِنْ نَكِيرِ الْخِطَابِ»[۳۵]. به قول معروف پاداش کلوخ انداز، سنگ است. از این رو، انسان باید بکوشد نیکو سخن گوید تا مردم اطراف او جمع شوند و از سخن زشت بپرهیزد که این امر موجب می‌شود تا نیکان و شرافتمندان از انسان دور و متنفر گردند. در حدیثی از علی(ع) آمده است که فرمود: از کلام زشت پرهیز نما؛ زیرا این امر موجب می‌شود تا انسان‌های پست و ناباب اطراف انسان جمع گردد و و افراد شایسته و شرافتمند از اطراف انسان رانده شود: «إِيَّاكَ وَ مَا يُسْتَهْجَنُ مِنَ الْكَلَامِ فَإِنَّهُ يَحْبِسُ عَلَيْكَ اللِّئَامَ وَ يَنْفِرُ عَنْكَ الْكِرَامَ»[۳۶].

احترام گذاشتن به دیگران

نیکو سخن گفتن، احترام گذاشتن به دیگران است. روشن است وقتی انسان با دیگران نیکو سخن بگوید، در واقع به خودش احترام گذاشته است، چون وقتی ما با دیگران به خوبی رفتار کنیم، دیگران نیز با ما به خوبی رفتار می‌کنند و به ما احترام می‌گذارند.[۳۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. نهج البلاغه، حکمت ۷
  2. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴: «"أَلَا وَ إِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَةٌ مِنَ الْإِنْسَانِ، فَلَا يُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ وَ لَا يُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ"»
  3. نهج البلاغه، حکمت ۳۹۸: «"تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه"»
  4. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 453.
  5. نهج البلاغه، حکمت ۲۸۱: «"كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ [يُعَظِّمُهُ] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ"»
  6. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۵۳- ۴۵۴.
  7. نهج البلاغه، حکمت ۳۹۴: «"وَ إِيَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى ....مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَر"»
  8. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۵: «"وَ لْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ، وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى [يَخْتَزِنَ] يَخْزُنَ لِسَانَهُ"»
  9. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۵۴.
  10. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۵: «"وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ، لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ، فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ؛ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ، لَا يَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْهِ"»
  11. نهج البلاغه، نامه ۳۱
  12. نهج البلاغه، حکمت ۱۱۸: «"وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً"»
  13. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۵۴- ۴۵۵.
  14. نهج البلاغه، حکمت ۱۷۳: «"لَا خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ، كَمَا أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْل"»
  15. نهج البلاغه، حکمت ۱۴۲: «"وَكَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ"»
  16. نهج البلاغه، حکمت ۴۶۳: «"و إن قلّ ما تعلم"»
  17. نهج البلاغه، حکمت ۲۸۱: «"وَ دَعِ الْقَوْلَ فِيمَا لَا تَعْرِفُ وَ الْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ وَ أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلَالَتَهُ فَإِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلَالِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْأَهْوَالِ"»
  18. نهج البلاغه، حکمت ۴۵۰: «"الْإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ"»
  19. همان: «"وَ أَلَّا يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ"»
  20. همان: «"وَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِكَ"»
  21. نهج البلاغه، نامه ۳۱: «"تَلَافِيكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ.... وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ"»
  22. نهج البلاغه، حکمت‌های ۲ و ۳۹۴: «"رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ"»
  23. نهج البلاغه، حکمت ۲۳۱
  24. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۵۵.
  25. نهج الفصاحه، ح۱۲۹۳.
  26. اصول کافی، ج۲، کتاب العشره، باب النوادر، ح۲.
  27. وسائل الشیعه، ج۸ باب ۵ من ابواب احکام العشره، ح۲.
  28. سنن النبی، ص۴۶.
  29. لک‌زایی، نجف، سیره پیامبر اعظم در گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی، ص 28-29.
  30. «و با مردم سخن خوب بگویید» سوره بقره، آیه ۸۳.
  31. وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَأُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ «و با اهل کتاب جز به بهترین شیوه چالش مکنید مگر با ستمکاران از ایشان و بگویید: ما به آنچه بر ما و بر شما فرو فرستاده‌اند ایمان آورده‌ایم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما فرمانپذیر اوییم» سوره عنکبوت، آیه ۴۶.
  32. ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز! بی‌گمان پروردگارت به آن کس که راه وی را گم کرده داناتر است و او به رهیافتگان داناتر است» سوره نحل، آیه ۱۲۵.
  33. رساله حقوق، ص۷۵.
  34. لک‌زایی، نجف، سیره پیامبر اعظم در گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی، ص 30.
  35. نقش زبان در سرنوشت انسان، ص۱۰۳ (به نقل از غررالحکم).
  36. نقش زبان در سرنوشت انسان، ص۱۰۳.
  37. لک‌زایی، نجف، سیره پیامبر اعظم در گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی، ص 32-33.