شگفتی‌های آفرینش

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۲۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث آفرینش است. "شگفتی‌های آفرینش" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل شگفتی‌های آفرینش (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

  • نظام آفرینش سرشار از شگفتی‌های گوناگون است که آدمی در هر یک از آن‌ها بنگرد، از دقت و نظم موجود در آن به شگفت آید و به یگانگی خالق این مجموعه عظیم پی برد. نظام موجود آفرینش و کنار هم قرار گرفتن جمیع اضداد، نشان از یکتایی آفریدگار آن دارد، زیرا اگر دو یا چند آفریننده در نظام هستی حاکم بودند، امکان جمع اضداد (مثلاً روز در کنار شب، یا تاریکی در کنار روشنایی و...) به‌این‌گونه هماهنگ و وابسته به هم امکان‌پذیر نبود. امام (ع) به این مسئله اشاره می‌کند و آن را راهی برای پی بردن به خالق قادر یکتا می‌داند: منزّه است خداوندی که اعضای بدن مورچه و پشه را به هم پیوند داده، همان‌گونه که اعضای بدن نهنگ‌ها و فیل‌ها را[۱]. در واقع امام (ع) حاصل تفکر و اندیشه موشکافانه در جهان هستی را دلیلی می‌داند تا آدمی به این نتیجه رهنمون شود که آفریننده مور کوچک‌جثه و درخت غول‌پیکر خرما یک است: سرانجام به جایی نرسی جز آن‌که بدانی آفریدگار مورچه همان آفریدگار خرمابن در نخلستان است، زیرا هر چیز گستره ویژه خود را دارد و هر موجود زنده در دنیای رازها و اختلافات بسیار پیچیده و ژرف خویش است، امّا همه و هر بزرگ و کوچک، سنگین و سبک و قوی و ضعیف در آستان قدس ربوبی و کارگاه آفرینش یکسان‌اند و نیز، آسمان و هوا، بادها و آب‌ها. به خورشید و ماه بنگر، به رستنی‌ها و درختان، به آب و سنگ، به گردش شب و روز، به شکافتن این دریاها، به کثرت این کوه‌ها، به بلندای این قلّه‌ها، به پراکندگیِ گویش‌ها و گونه‌گون بودن زبان‌ها[۲]. آفریننده جهان هستی با این عظمت و قدرت، لاجرم باید نسبت به ارکان آفرینش خود آگاه بوده و بر آن تسلط داشته باشد. امام (ع) می‌فرماید: پس پرندگان در چنبر فرمان اویند. شمار پرها و نفس‌های آنان را داند و دست و پای آن‌ها را در خشکی و دریا مطابق شرایط زیست محیطی عالی برپا دارد، روزی‌شان را مقدّر فرماید و انواع و اقسام آن‌ها را به حساب آورَد. پس این زاغ است و آن عقاب وان دیگر کبوتر و دیگری شتر مرغ. هر پرنده را ویژگی و نشانه خاص داده و روزی‌اش را بر عهده گرفته است[۳][۴].

آفرینش پرندگان

  • و پرندگان گونه‌گون را آفرید و آن‌ها را در درّه‌ها و شکاف‌های زمین و ستیغ بلند کوه‌ها جای داد. برخی از آن‌ها را بال‌دارانی مختلف به شکل‌هایی متفاوت که همگان در رشته تسخیر و اراده اویند. آن‌ها در جوّ بی‌کران و در فضای لایتناهی با بال‌هایی که مجموعه‌ای از قانون‌ها و قانونمندی هاست، پرواز کنند. خداوند آن‌ها را در شرایطی هستی داد که هیچ آثاری از این صورت شگفت نبود و اعضا و جوارحشان را در سازمان اسرارآمیز مفصل‌ها ارتباط و پیوند داد. برخی را به دلیل ستبریِ اندام، از پرواز بلند در فضای بازداشت و چنین مقرّر فرمود که پروازشان در نزدیکی زمین و بر فراز بام‌ها صورت گیرد، و آنان را در پرتو قدرت شگرف زیبا و صنعت دقیق خود به شکل‌های گوناگون رنگ‌آمیزی کرد. پس برخی از آنان در رنگ یک‌دستی که هیچ رنگی آمیزه آن نیست فرو رفته‌اند و برخی دیگر گردن‌بندی از رنگ دیگر بر گردن دارند[۵][۶].

آفرینش طاووس

  • و از همه (پرندگان) شگفت‌تر، آفرینش طاووس است که خداوند آن را نیکوترین و استوارترین شرایط بیافرید و در زیباترین شکل رنگ‌آمیزی کرد. پرهای آن را تماشا کن که چگونه کوتاه و بلند آن در کنار هم تعظیم و چه زیبا طبقه‌بندی شده است. شگفتا که چگونه به کمک سلسله اعصاب و استخوان‌ها به حرکت درآید و باز و بسته شود؛ و دُمی بلند که چون لباس عروسان روی زمین کشیده شود. آن‌گاه که به سوی طاووس ماده خرامد پرهای خویش به کرشمه گشاید و چون چتری سایه بر سرش اندازد، گویی بادبان کشتیِ دارین است که ناخدا آن را برافراشته. او به رنگ‌هایش می‌نازد، به نازهایش می‌خرامد و چون خروس با مادینه‌اش درمی‌آمیزد و با هیجانی تند به جفت‌گیری می‌پردازد. این نکات شگفت، نقل قول از دیگران نیست که احیاناً روای‌اش ضعیف باشد، بلکه آنچه می‌گویم خود دیده‌ام. گرچه بعضی پندارند که طاووس از اشک چشم نرینه خویش باردار شود، بدین شکل که قطرات سرشک در دیده‌اش گرد آید و مادینه آن را بخورد و آن‌گاه تخم گذارد نه از راه آمیزش. باز هم شگفت‌تر از زاغ نیست که گویند از راه انتقالِ چیزی از منقار به منقار است. به طاووس نگاه کن که "نی‌پر" های او را چون دانه‌های شانه‌ای نقره‌گون بینی و آن پرهای پر نقش و نگار که بر آن روییده و دایره‌های شگفت خورشید مانند را چون زر ناب و پاره‌های زبرجد جلوه‌گر ساخته است و اگر این آفرینش حیرت‌زا را بدانچه از زمین روید تشبیه کنی، باید بگویی که مجموعه گل‌های رنگارنگ بهاری است و اگر آن را به لباس مانند سازی، چونان جامه‌ای نگارین است یا همانند بُردِ زیبا و چشم‌نوازِ یمانی؛ و اگر به زیورها و پیرایه‌ها هم‌شکل‌سازی، چون نگین‌ها رنگارنگی است که در حلقه سیمین جواهرنشان نشسته است. دوباره طاووس را تماشا کن که به ناز و کرشمه خرامد و هر دم به دُم و بالش خیره شود و از زیبایی لباس و جلوه پرهای سحرآمیز و رنگینش چنان به شادی آید و سرمست شود که فریاد خنده برآرد، ولی آن‌گاه که چشمش به پایش افتد چنان ناله سر دهد که گویی بلندبلند بگرید و به این و آن التماس و استغاثه کند و دردمندیِ خود را بی‌پرده برملا سازد، زیرا پاهایش زشت و لاغر چون پای خروسان خلاسی[۷] است که به زشتی زبانزدند؛ و از کنار پایین ساقش خاری پنهان رُسته و یال او را موهای بلند سبز و پر نقش و نگار فرا گرفته است. بالای گردنش چون ابریق بلند و سیمین است و قسمت زیرین آن تا نزدیکی شکم وسمه یمنی نیلگون، یا به مانند پرده‌ای حریر که بر آینه‌ای صاف و شفّاف فروافتاده باشد، گویی تور سیاه‌رنگ زیبایی که از شدّت زیبایی و برّاقی، سبزی خوش‌رنگ جلوه می‌کند، بر سر افکنده است؛ و گوش او را گویی نقّاشی چیره‌دست به رنگ گل بابونه سفید درآورده است که از شدّت سفیدی می‌درخشد، پس این سپیدی در آن سیاهی خودنمایی می‌کند. کمتر رنگی است که در طاووس به کار نرفته باشد، تازه از شدّت صفا و درخشندگی در اوج است و از همه رنگ‌ها برتر. پس بال او چون شکوفه‌های وحشیِ خودروست که نه باران بهاری آن‌ها را پرورش داده و نه آفتاب تابستان. گاه شود که پرهای طاووس چون برگ پاییزان بریزد و یکی پس از دیگری بیفتد، ولی به‌زودی جای آن روید و روید تا به شکل نخستین بازگردد، در حالی که با رنگ سابقش تفاوت نکند و هیچ رنگی در غیر جای خود نروید. چون پر طاووس را نیک بنگری، رنگ گل سرخ نماید، گاه سبزی زبرجدی و زمانی زرد طلایی[۸][۹].

آفرینش مورچه

  • چرا به این موجودات کوچک نمی‌نگرند که آن‌ها را بسیار زیبا و استوار آفریده و حساب‌شده و عالی سازمان‌دهی کرده و گوش و چشم برایشان ساخته و پوست و استخوان بدیشان بخشیده است. به مورچه نگاه کنید با آن جثّه کوچک و ظرافت اندام که به سختی به چشم آید و به اندیشه نیاید، چگونه بر زمین جنبد و روزی‌اش را یابد. دانه را به لانه برَد و در جایگاهش نهد، در تابستان به فکر زمستانش و در چینش دانه در لانه در فکر برداشتش، روزی‌اش ضمانت شده و بر اساس نیازش بدو رسیده. خدای بخشنده از او غفلت نکند و پروردگار مدبّر او را ناامید نسازد. گرچه او در دل سنگ صاف و هموار یا صخره بلند و ناهموار باشد. اگر دستگاه تغدیه او را نیک بنگری و در بالا و پایین آن بیندیشی و به کنار استخوان‌های شکم او که در اندرونش قرار دارد و چشم و گوشش که در سرش باشد، توجّه کنی، آن وقت با همه وجود از آفرینش او به شگفتی آیی و از آن مبهوت مانی و از توصیف آن به زحمت و رنج افتی[۱۰][۱۱].

آفرینش ملخ

  • و اگر توضیح بیشتر خواستی به ملخ نگاه کن که دو چشم سرخ برای او آفریده و دو سیاهی که چون ماه درخشنده است. شنواییِ او را ناپیدا نهاد، دهانی مناسب برای او بگشاد، دریافتی قوی بدو بخشید، دندان‌هایی شکننده و بُرنده و دست و پایی چون داس که بدان مزرعه را درو کند و کشاورزان نسبت به زراعتشان از آ‌ن‌ها بترسند و اگر به یاری یکدیگر هم بشتابند، نتوانند آنان را دور سازند و برطرف کنند تا زراعتشان مورد حمله و هجوم آن‌ها قرار گیرد و هر کاری که خواهند، کنند، در حالی که همه اندامشان به اندازه انگشتی کوچک هم نیست[۱۲][۱۳].

آفرینش خفّاش

  • از لطایف صنع و عجایب خلقت او، چیزی است که در آفرینش حکیمانه خفاشان می‌بینیم روشنایی روز همه چیز را به جنبش و نشاط می‌آورد، ولی خفاشان را از جنبش و نشاط بازمی‌دارد. تاریکی شب به جنبش و نشاطش می‌آورد، در حالی که هر جانداری را از جنبش و نشاط بازمی‌دارد. چنان چشمانش ناتوان است که نتواند از خورشید تابان مدد جوید و در پرتو آن راه خود را بیابد و به آن جاها که خواهد برسد. خداوند خفاشان را از رفتن به جایی که نور خورشید می‌درخشد، بازمی‌دارد و در نهان‌خانه ظلمت جای می‌دهد و از پرواز در تابش خورشید، بی‌نیاز می‌دارد. خفاش به هنگام روز، پلک‌هایش را روی حدقه‌های چشمانش فرو می‌خواباند و چون شب در رسد، تاریکی آن را چونان چراغی برای یافتن روزی خویش به‌کار می‌گیرد. تاریکی دیدگانش را از دیدن مانع نشود و او را از پرواز در اعماق ظلمت بازندارد. چون خورشید نقاب از روی برگیرد و سپیدی روز آشکار شود و لانه تنگ سوسماران را روشن نماید، بار دیگر دیدگان بر هم می‌نهد و به هر چه در ظلمت شب گرد آورده، اکتفا می‌کند. منزّه است خداوندی که شب را روز او گردانید تا برای یافتن معاش در حرکت آید و روز را برای او زمان آرامش و سکون قرار داد. خداوند او را بال‌هایی داد، آفریده از گوشت او که به هنگام نیاز با آن‌ها پرواز کند؛ بال‌هایی همانند برگه گوش که در آن نه پر هست و نه استخوان، ولی تو جای رگ‌ها را در میان آن‌ها آشکارا می‌بینی. خفاش را دو بال است نه چنان نازک و لطیف که شکافته شوند و نه سخت و ضخیم که سنگینی کنند. می‌پرد و بچه‌اش چسبیده به اوست، گویی به او پناه برده است. هنگامی که مادر می‌نشیند، او نیز می‌نشیند و هنگامی که بر می‌خیزد، او نیز برمی‌خیزد. از فرزند جدا نشود تا اعضایش محکم شوند و بال‌هایش توان پروازش را بیابند و بیاموزد راه‌های زیستنش را و مصالح زندگی‌اش را. منزّه است آن خداوندی که آفریدگار هر چیزی است، بی‌هیچ نمونه‌ای که پیش‌تر آفریده باشندش[۱۴][۱۵].

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. نهج البلاغه، خطبه ۱۶٥: « «سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ الذَّرَّةِ وَ الْهَمَجَةِ إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ الْحِيتَانِ وَ الْفِيَلَة»»
  2. نهج البلاغه، خطبه ١٨٥: « «وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ مَا دَلَّتْكَ الدَّلَالَةُ إِلَّا عَلَى أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَةِ لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ وَ مَا الْجَلِيلُ وَ اللَّطِيفُ وَ الثَّقِيلُ وَ الْخَفِيفُ وَ الْقَوِيُّ وَ الضَّعِيفُ فِي خَلْقِهِ إِلَّا سَوَاءٌ وَ كَذَلِكَ السَّمَاءُ وَ الْهَوَاءُ وَ الرِّيَاحُ وَ الْمَاءُ فَانْظُرْ إِلَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ وَ اخْتِلَافِ هَذَا اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ كَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلَالِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ»»
  3. نهج البلاغه، خطبه ١٨٥: « «فَالطَّيْرُ مُسَخَّرَةٌ لِأَمْرِهِ أَحْصَى عَدَدَ الرِّيشِ مِنْهَا وَ النَّفَسِ وَ أَرْسَى قَوَائِمَهَا عَلَى النَّدَى وَ الْيَبَسِ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ أَحْصَى أَجْنَاسَهَا فَهَذَا غُرَابٌ وَ هَذَا عُقَابٌ وَ هَذَا حَمَامٌ وَ هَذَا نَعَامٌ دَعَا كُلَّ طَائِرٍ بِاسْمِهِ وَ كَفَلَ لَهُ بِرِزْقِه‏»»
  4. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۵۳- ۶۲.
  5. نهج البلاغه، خطبه ١٦٥: « «وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ الَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلَامِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي الْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلَافِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لَا يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلَافِ مَا صُبِغَ بِه‏»»
  6. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۵۳- ۶۲.
  7. خروسی حاصل از جفت‌گیری ماکیان ایرانی و هندی که ظاهری زشت دارد.
  8. نهج البلاغه، خطبه ۱۶٥: « «وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُسُ الَّذِي أَقَامَهُ فِي [أَحْسَنِ‏] أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَى الْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلًّا عَلَى رَأْسِهِ كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ يُفْضِي كَإِفْضَاءِ الدِّيَكَةِ وَ يَؤُرُّ بِمَلَاقِحِهِ أَرَّ الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ أُحِيلُكَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مُعَايَنَةٍ لَا كَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ وَ لَوْ كَانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَيْ جُفُونِهِ وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِكَ ثُمَّ تَبِيضُ لَا مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى الدَّمْعِ الْمُنْبَجِسِ لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ الْغُرَابِ تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ الْعِقْيَانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ قُلْتَ [جَنِيٌ‏] جَنًى جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبِيعٍ وَ إِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلَابِسِ فَهُوَ كَمَوْشِيِّ الْحُلَلِ أَوْ كَمُونِقِ عَصْبِ الْيَمَنِ وَ إِنْ شَاكَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ الْمُكَلَّلِ يَمْشِي مَشْيَ الْمَرِحِ الْمُخْتَالِ وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ [جَنَاحَهُ‏] جَنَاحَيْهِ فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِيغِ وِشَاحِهِ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلًا بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ الدِّيَكَةِ الْخِلَاسِيَّةِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ كَالْإِبْرِيقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ الْوَسِمَةِ الْيَمَانِيَّةِ أَوْ كَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ وَ كَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ إِلَّا أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ أَنَّ الْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فِي لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ أَبْيَضُ يَقَقٌ فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِكَ يَأْتَلِقُ وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلَّا وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ وَ عَلَاهُ بِكَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ فَهُوَ كَالْأَزَاهِيرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ وَ لَا شُمُوسُ قَيْظٍ وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ وَ يَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ فَيَسْقُطُ تَتْرَى وَ يَنْبُتُ تِبَاعاً فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الْأَغْصَانِ ثُمَّ يَتَلَاحَقُ نَامِياً حَتَّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ لَا يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لَا يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَكَانِهِ وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً وَ أَحْيَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً»»
  9. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۵۳- ۶۲.
  10. نهج البلاغه، خطبه ١٨٥: « «أَ لَا يَنْظُرُونَ إِلَى صَغِيرِ مَا خَلَقَ كَيْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ وَ أَتْقَنَ تَرْكِيبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ سَوَّى لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ انْظُرُوا إِلَى النَّمْلَةِ فِي صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَيْئَتِهَا لَا تَكَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ الْبَصَرِ وَ لَا بِمُسْتَدْرَكِ الْفِكَرِ كَيْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَى جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِي مُسْتَقَرِّهَا تَجْمَعُ فِي حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِي وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا مَكْفُولٌ بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوَفْقِهَا لَا يُغْفِلُهَا الْمَنَّانُ وَ لَا يَحْرِمُهَا الدَّيَّانُ وَ لَوْ فِي الصَّفَا الْيَابِسِ وَ الْحَجَرِ الْجَامِسِ وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا- [وَ] فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا وَ مَا فِي الْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا وَ مَا فِي الرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَبا»»
  11. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۵۳- ۶۲.
  12. نهج البلاغه، خطبه ١٨٥: « «وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي الْجَرَادَةِ إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ وَ أَسْرَجَ لَهَا حَدَقَتَيْنِ قَمْرَاوَيْنِ وَ جَعَلَ لَهَا السَّمْعَ الْخَفِيَّ وَ فَتَحَ لَهَا الْفَمَ السَّوِيَّ وَ جَعَلَ لَهَا الْحِسَّ الْقَوِيَّ وَ نَابَيْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ وَ مِنْجَلَيْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ يَرْهَبُهَا الزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ حَتَّى تَرِدَ الْحَرْثَ فِي نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِيَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لَا يُكَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً»
  13. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۵۳- ۶۲.
  14. نهج البلاغه، خطبه ۱۵٥: « «وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ الْحِكْمَةِ فِي هَذِهِ الْخَفَافِيشِ الَّتِي يَقْبِضُهَا الضِّيَاءُ الْبَاسِطُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ يَبْسُطُهَا الظَّلَامُ الْقَابِضُ لِكُلِّ حَيٍّ وَ كَيْفَ عَشِيَتْ أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ نُوراً تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا وَ تَتَّصِلُ بِعَلَانِيَةِ بُرْهَانِ الشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِيَائِهَا عَنِ الْمُضِيِّ فِي سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا وَ أَكَنَّهَا فِي مَكَامِنِهَا عَنِ الذَّهَابِ فِي بُلَجِ ائْتِلَاقِهَا فَهِيَ مُسْدَلَةُ الْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا وَ جَاعِلَةُ اللَّيْلِ سِرَاجاً تَسْتَدِلُّ بِهِ فِي الْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا فَلَا يَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ وَ لَا تَمْتَنِعُ مِنَ الْمُضِيِّ فِيهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ فَإِذَا أَلْقَتِ الشَّمْسُ قِنَاعَهَا وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى الضِّبَابِ فِي وِجَارِهَا أَطْبَقَتِ الْأَجْفَانَ عَلَى مَآقِيهَا وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا اكْتَسَبَتْهُ مِنَ الْمَعَاشِ فِي ظُلَمِ لَيَالِيهَا- فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اللَّيْلَ لَهَا نَهَاراً وَ مَعَاشاً وَ النَّهَارَ سَكَناً وَ قَرَاراً وَ جَعَلَ لَهَا أَجْنِحَةً مِنْ لَحْمِهَا تَعْرُجُ بِهَا عِنْدَ الْحَاجَةِ إِلَى الطَّيَرَانِ كَأَنَّهَا شَظَايَا الْآذَانِ غَيْرَ ذَوَاتِ رِيشٍ وَ لَا قَصَبٍ إِلَّا أَنَّكَ تَرَى مَوَاضِعَ الْعُرُوقِ بَيِّنَةً أَعْلَاماً لَهَا جَنَاحَانِ لَمَّا يَرِقَّا فَيَنْشَقَّا وَ لَمْ يَغْلُظَا فَيَثْقُلَا تَطِيرُ وَ وَلَدُهَا لَاصِقٌ بِهَا لَاجِئٌ إِلَيْهَا يَقَعُ إِذَا وَقَعَتْ وَ يَرْتَفِعُ إِذَا ارْتَفَعَتْ لَا يُفَارِقُهَا حَتَّى تَشْتَدَّ أَرْكَانُهُ وَ يَحْمِلَهُ لِلنُّهُوضِ جَنَاحُهُ وَ يَعْرِفَ مَذَاهِبَ عَيْشِهِ وَ مَصَالِحَ نَفْسِهِ فَسُبْحَانَ الْبَارِئِ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلَا مِنْ غَيْرِه‏»»
  15. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۵۳- ۶۲.