اهبان بن اکوع بن عیاذ خزاعی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Ali (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۵ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۰۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

وی از تیره بنی قُشَیر بن خُزیمة بن مالک بن سَلامان بن اسلم خزاعه است[۱]. اسلم و چند تیره دیگر را به دلیل جدا شدن از دیگر تیره‌های قبیله خود، خزاعه نیز گفته‌اند. از این رو، به اهبان افزون بر اسلمی، خزاعی نیز گفته شده است[۲]. محمد بن اشعث بن عقبة بن اهبان، خود را داناتر از دیگران به نسب اهبان دانسته و نسب او را چنین آورده است: اهبان بن عباد بن ربیعة بن کعب بن أمیة بن یقظة بن خزیمة بن مالک بن سلامان بن اسلم[۳]. کنیه او «ابوعقبه» و لقبش «مکلم‌الذئب» است. اکوع [۴] لقب پدر اهبان (سنان) است[۵]. ابن کلبی[۶] و عده‌ای، سلمه و عامر را از صحابه و از فرزندان اهبان (سلمة بن أهبان بن اکوع) دانسته‌اند[۷]، اما طبرانی و برخی دیگر، أهبان را جد «سلمه» دانسته‌اند نه پدر او[۸] و ابن ماکولا[۹] نیز نام پدر سلمه را عمرو بن اکوع آورده است. مؤید طبرانی و ابن ماکولا نیز ابن حجر است که از دو نفر با عنوان اهبان بن اکوع یاد کرده و یکی را مکلم الذئب و دیگری را با تردید، اهبان بن عمرو بن اکوع ذکر کرده است[۱۰]، اما دیگر صحابه‌نگاران از اهبان بن عمرو یاد نکرده‌اند.

درباره سخن گفتن اهبان با گرگ چنین نقل شده است که او در ناحیه یَین که از سرزمین‌های اسلم بود، سکونت داشت. روزی در حالی که در سنگلاخ‌های وَبرَه گوسفندان خود را می‌چرانید، گرگ یکی از گوسفندان او را گرفت، ولی اهبان گوسفند را نجات داد. گرگ کمی دور شد و سپس روی دم خود نشست و گفت: وای بر تو! چرا مرا از روزی‌ای که خداوند برای من مقدر کرده بود، محروم ساختی؟ اهبان از شگفتی با دست بر سر خود زد و گفت: شگفت‌تر از این ندیده‌ام! گرگ، در حالی که به مدینه اشاره می‌کرد، گفت: شگفت‌تر از این رسول خدا(ص) است که در میان این نخلستان‌هاست. اهبان گوسفندان را از راه مدینه برگرداند و موضوع را خدمت رسول خدا(ص) عرض کرد. آن حضرت تعجب کرد و فرمود: «این موضوع را بعد از نماز برای یاران من بازگو». اهبان چنین کرد و حضرت نیز او را تصدیق نمود و فرمود: «این از نشانه‌های پیش از ظهور قیامت است»[۱۱].

این داستان به اهبان بن اوس و اهبان بن عباد نیز نسبت داده شده است[۱۲]، اما بلاذری، طبری و پیش از آن دو، ابوعبید و ابن کلبی این داستان را مربوط به اهبان بن اکوع دانسته‌اند[۱۳]. زمان این حادثه مشخص نیست. اهبان بعد از این حادثه، مسلمان شد. ابن عدی[۱۴] داستان یاد شده را از طریق جعفر بن جسر بن فرقد نقل و سپس آن را تضعیف کرده است، اما در منابع دیگر، این داستان از طریق جعفر بن محمد بن عقبة بن اهبان نقل شده است. اهبان بعدها به کوفه رفت و در محله اَسلَم خزاعه ساکن شد. او در زمان حکومت معاویه و استانداری مغیره بر کوفه در آن شهر درگذشت[۱۵]. ابن عبدالبر[۱۶] گوید: کسی که در کوفه ساکن شد و در زمان استانداری مغیره بر کوفه در آن دیار درگذشت، اهبان بن اوس بود.[۱۷]

منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، ج۲، ص۱۴۵؛ ابن حزم، ص۲۴۰.
  2. ابن سلام، ص۲۹۱.
  3. ابن سعد، ج۴، ص۲۳۱.
  4. کسی که مچ دست او کلفت باشد.
  5. ابن ماکولا، ج۶، ص۱۴؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۰۵.
  6. ابن کلبی، ج۲، ص۱۴۵.
  7. ابن سعد، ج۴، ص۲۲۶؛ ابن حزم، ص۲۴۰؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۰۵.
  8. ابن ماکولا، ج۴، ص۴۴۴؛ زبیدی، ج۵، ص۴۹۸.
  9. ابن ماکولا، ج۴، ص۴۴۴.
  10. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۸۹.
  11. ابن ماکولا، ج۴، ص۴۴۴.
  12. ابونعیم، ج۱، ص۲۸۸؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۷.
  13. ابن حجر، تهذیب، ج۱، ص۳۳۲؛ همو، الاصابه، ج۱، ص۲۹۰.
  14. ابن عدی، ج۲، ص۱۵۱.
  15. ابن سعد، ج۴، ص۲۳۱.
  16. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۰۴.
  17. محمدی، رمضان، مقاله «اهبان بن اکوع بن عیاذ خزاعی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۱۷۸.