فلسفه بعثت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۱ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۱۱:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از زیرشاخه‌های بحث نبوت است. "فلسفه بعثت" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل فلسفه بعثت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

فلسفه بعثت یا همان اهداف بعثت انبیا از آنجا که با تمام جوانب زندگی انسان در ارتباط است لذا در چند بخش مورد بحث قرار گرفته است. در ذیل به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد.

فلسفه فردی بعثت

نخست: بیدارگری و بازخواست پیمان فطری (دعوت به خدا)

  • از نظر قرآن کریم و روایات معصومان، معرفت خدا فطری همه انسانهاست، یعنی خداوند متعال نفس خویش را به همه بندگانش در عالم ألست (= ذرّ = میثاق) معرفی کرده و از آنان بر ربوبیّت خویش اقرار گرفته و با آنان بر این امر عهد و پیمان بسته است. لذا همه بندگان با این معرفت مفطور شده‌اند؛ ولی آنگاه که پا به این دنیا می‌گذارند دچار فراموشی می‌شوند. به همین جهت وقتی پیامبران می‌آیند، می‌گویند: آیا در وجود خداوند ـ خالق آسمانها و زمین ـ شک و تردید وجود دارد؟: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللّهِ شَـکٌّ فاطِرِ السَّمـواتِ وَالأَرضِ» [۱]. با توجه به اینکه استفهام در آیه انکاری است؛ معنای آیه این گونه است: هیچ شک و تردیدی در مورد خداوند متعال وجود ندارد. ولی این معرفت فطری به خودی خود شکوفا نمی‌شود؛ بنابراین خدای سبحان پیامبرانش را پی در پی در میان مردم مبعوث می‌کند تا بندگانش را از خواب غفلت و فراموشی بیدار کرده و نعمت فراموش شده ـ معرفت خدای سبحان ـ را به یاد آنان بیاورند و پیمانی را که با خدای خویش در عوالم پیشین بسته‌اند بازخواست کنند. امیر مؤمنان(علیه السلام) می‌فرماید: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِه؛ در میان آن‌ها رسولانش رامبعوث کرد و پیامبرانش را پی در پی فرستاد تا پیمان فطرتش را از آن‌ها طلب کنند و نعمت فراموش شده‌اش را به آنان یادآوری کنند.» [۲]
  • در نتیجه یکی از آثار و فواید نبوّت و رسالت پیامبران و رسولان الهی ـ که موظّف به رساندن دستورات الهی به خلق شده‌اند ـ این است که فطرت فراموش شده، به واسطه پیامبران بیدار و فعّال گردد. بندگان را متوجّه خدایشان کنند و بدین ترتیب از آنان خواسته شود که بر اساس فطرت خویش حرکت کنند و بر آن پیمان که با خدا بسته‌اند پایبند باشند. [۳]

دوم: شناساندن طریق عبادت و بندگی

  • عبادت به معنای خضوع و خشوع و اطاعت و پرستش، و عبودیّت به معنای بندگی کردن است. عبادت از شئون و وظایف عبد در مقابل مولا و مالک خویش است. یکی از اهداف اصلی خلقت انسان و جنّ نیز به تصریح قرآن کریم عبادت خداوند متعال است: «مَا خَلَقْتُ الجِن وَ الإنْس إلّا لیَعْبُدون؛ جن و انس را خلق نکردم جز اینکه عبادتم کنند.» [۴] منظور از عبادت در اینجا عبادت اختیاری است نه عبادت و خضوع تکوینی؛ که همه موجودات در مقابل عظمت خدای سبحان تکوینآ خاضع و خاشع‌اند. عبادت و عبودیّت اختیاری انسان در صورتی تحقّق پیدا می‌کند که او متوجّه خدای خویش شده و بداند خالق و مالک او و همه موجودات، خداوند است. و همه انسانها علاوه بر اینکه در شناخت خدا به تذکّرات و تعالیم پیامبران الهی نیازمندند؛ در کیفیّت عبادت او نیز به آنان سخت محتاجند. زیرا انسان وقتی متوجّه عظمت خدای سبحان می‌شود درست است قلباً و با تمام وجود در مقابل آن عظمت احساس کوچکی و افتادگی می‌کند و نیک درمی‌یابد که چقدر ناتوان و ضعیف و نیازمند است؛ ولی با این همه نمی‌داند چگونه نعمتهای او را سپاس گوید و خضوع و فروتنی خود را به او ابراز نماید.
  • پس انسان با وجود شناخت خدای خویش باز هم برای بندگی کردن و عبادت او نیاز به پیامبران و رسولان دارد. و به همین جهت است که بیشتر امّتها با اندکی دوری از پیامبران و اوصیای الهی و تعالیم آن‌ها، دچار شرک و بت پرستی می‌گردند. نگاهی گذرا به سرگذشت پیامبران الهی در قرآن کریم این امر را آشکارا روشن می‌کند.
  • در بت پرستی اعراب جاهلی در زمان پیامبر تردیدی نیست. خانه کعبه به بتکده‌ای تبدیل شده بود و امیرمؤمنان(علیه السلام) در روز فتح مکّه به دستور پیامبر همه آن‌ها را شکست و آن جا را از آلودگی بت‌ها پاک گردانید. به همین دلیل امیرمؤمنان(علیه السلام) یکی از اهداف بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را بیرون آوردن بندگان خدا از پرستش و بیعت و فرمانبری بندگان دیگر به پرستش و بیعت و فرمانبری خدای یگانه ذکر می‌کنند: «فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إِلَی عُهُودِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إِلَی طَاعَتِهِ وَ مِنْ وَلَایَةِ عِبَادِهِ إِلَی وَلَایَتِه؛ همانا خداوند متعال محمّد(صلی الله علیه و آله) را به حق مبعوث کرد تا بندگانش را از عبادت بندگانش به عبادت خودش، و از عهد و پیمان با بندگانش به عهد و پیمان خودش، واز پیروی بندگانش به پیروی خودش، و از ولایت بندگانش به ولایت خویش بیرون آورد.» [۵] خدای متعال توحید و عبادت خود را دو امر مشترک میان همه انبیا یاد می‌کند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنـَّهُ لا إِلـهَ إِلّا أَنَا فَاعْبُدُونِ؛ و ما پیش از تو رسولی نفرستادیم جز اینکه به او وحی کردیم که خدایی جز من نیست پس مرا عبادت کنید.» [۶] [۷]

سوم: برانگیختن عقل های مردم

  • قرآن کریم در آیات فراوانی مردم را به تعقّل و خردمندی دعوت می‌کند و آنان را که عقل و خرد خویش را بکار نمی‌گیرند سرزنش می‌کند. در قرآن، خداوند با مردمان با تعبیرهایی همچون: «لِقَومٍ یَعْقِلُون» [۸] «أفَلاَ تَعْقِلوُن» [۹] و ... سخن می‌گوید. و این نشان می‌دهد یکی از اهداف مهم وحی و نبوّت و رسالت این است، مردمان را به نور عقل و خردشان متوجّه و متذکّر کنند؛ تا آنان با پرتو افشانی عقل، راه حق را از باطل بشناسند. مطلب دیگری که از این سخنان الهی می‌توان استفاده کرد این است، آموزه‌های نبی و رسول اموری هستند که مخالفتی با عقل و خرد انسانی ندارند؛ اگر چه انسان عاقل پیش از یاد آوری و تنبیه پیامبران به آن نمی‌رسد. پس در حقیقت کار پیامبران به طور معمول این است که احکام عقل و خرد انسان را که به واسطه جهل و نادانی و پیروی از هوای نفس و اموری دیگر، محجوب شده است بیرون آورند. امیر مؤمنان(علیه السلام) از این امر به «إثاره گنج‌های عقول» تعبیر می‌فرماید: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِه… و یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛ پس در میان آن‌ها رسولانش را مبعوث کرد و پیامبرانش را پی در پی به سوی آن‌ها گسیل داشت تا پیمان فطرتش را از آن‌ها طلب کنند ... و گنج‌های خردهایشان را برایشان بیرون آورند.» [۱۰]
  • و در سخن امام کاظم(علیه السلام) از این مطلب با «لیعقلوا عن الله» تعبیر شده است ایشان هدف از بعثت پیامبران و رسولان را خرد ورزی از سوی خدا بیان کرده، و فرموده است: «مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَی عِبَادِهِ إِلَّا لِیَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَکْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِی الدُّنْیَا وَ الآْخِرَةِ. یَا هِشَامُ، إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ : وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول؛ خداوند پیامبران و رسولانش را به سوی بندگانش مبعوث نکرد جز اینکه از ناحیه خدا به عقل دریابند پس کسی که اجابتش به نیکویی باشد معرفتش نیز به نیکویی خواهد بود و کسی که به امر الهی داناتر باشد عقل و خردش هم نیکوتر خواهد بود و کسی که خردش کاملتر باشد درجه‌اش در دنیا و آخرت بالاتر خواهد بود. ای هشام، همانا برای خدا بر خلق دو حجّت وجود دارد: حجّت ظاهری و حجّت باطنی امّا حجّت ظاهر، رسولان و پیامبران و امامان : هستند وامّا حجّت باطنی عقول است.» [۱۱]
  • پس یکی از کارهای مهمّ پیامبران و رسولان الهی به کار انداختن و به کمال رساندن خردها و عقول بندگان الهی است. به همین جهت است که حجّت میان خدا و بندگان تنها عقل شمرده شده است. امام صادق(علیه السلام) می‌فرمایند: «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْعِبَادِ النَّبِیُّ وَ الْحُجَّةُ فِیَما بَیْنَ الْعِبَادِ وَ بَیْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ؛ حجّت خدا بر بندگان پیامبر است. و حجّت در میان بندگان و خدا عقل است.» [۱۲] زیرا وقتی گنجهای عقل و خرد انسانی به واسطه پیامبران الهی اثاره شد (= بیرون آمد) و پرده‌های جهل و نادانی کنار رفت و او با نور عقل خویش حق را یافت و باطل را شناخت؛ راه همه عذرها و بهانه‌ها برای او بسته می‌شود؛ و چاره‌ای جز تسلیم در مقابل امر الهی و پذیرش دستور عقل و خرد خویش ندارد. [۱۳]

چهارم: بیان مصالح و مفاسد

  • بر اساس تعالیم وحی الهی انسان موجودی است که پیش از این دنیا جهان‌هایی را سپری کرده و در مسیر زندگی و حیات خویش به این دنیا گام نهاده است. و روزی از این دنیا کوچ کرده، به دنیای دیگری خواهد رفت. پس انسان با مردن از بین نمی‌رود بلکه به دنیایی دیگر با شرایطی تازه درمی‌آید. بنابراین هیچ انسانی بدون ارتباط با خالق و به وجود آورنده خویش، از کنه ساختمان وجودی خود اطلاع کافی ندارد. به همین جهت نمی‌تواند اموری را که به مصلحت یا ضرر اوست تشخیص دهد؛ پس چاره‌ای ندارد جز اینکه با خالق خود ارتباط بر قرار کرده و مصالح و ضررهایی را که متوجّه اوست از او جویا شود. و برای این امر راهی جز ارتباط با رسولان الهی ندارد. [۱۴]
  • به علاوه همین انسان با اندکی تذکّر و یاد آوری از سوی رسولان الهی متوجّه می‌شود که او و همه موجودات دیگری که دائمآ با آن‌ها برای ادامه حیات خود در تعامل است، خالق و مالکی دارند که کار بیهوده انجام نمی‌دهد و خلق خویش را به حال خود رها نکرده است و همیشه رفتار و کردار آن‌ها را زیر نظر دارد. و از این جهت نیز لازم است با خالق و صانع خود و سایر موجودات که با او در تعاملند ارتباط برقرار کند؛ تا از حکمت خلقت خود و آنان آگاه شود و بتواند در جهت حکمت خلقت خود سیر کند و رضایت و خشنودی خالق خویش را جلب کند و وظایف خود را در برابر او به خوبی انجام دهد. و چون نمی‌تواند با خالق خویش ارتباط برقرار کند پس لازم است به کسی که با او ارتباط دارد بپیوندد، و وظایف خویش را از او جویا شود. و روشن است که کسی جز پیامبران الهی با خدا ارتباط ندارد. امام صادق(علیه السلام) در جواب زندیقی که درباره پیامبران و رسولان سؤال کرده بود فرمودند: «إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِیاً عَنَّا وَ عَنْ جَمِیعِ مَا خَلَقَ وَ کَانَ ذَلِکَ الصَّانِعُ حَکِیماً مُتَعَالِیاً لَمْ یَجُزْ أَنْ یُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا یُلَامِسُوهُ فَیُبَاشِرَهُمْ وَ یُبَاشِرُوهُ وَ یُحَاجَّهُمْ وَ یُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِی خَلْقِهِ یُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَی خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ یَدُلُّونَهُمْ عَلَی مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاوُهُمْ وَ فِی تَرْکِهِ فَنَاوُهُم؛ ما آنگاه که اثبات کردیم برای ما صانعی است برتر از ما و از همه خلق، و معلوم شد که صانع حکیم و متعالی است و ممکن نیست خلق او را مشاهده کنند و او را لمس نمایند و با او رو در رو شوند و او با آن‌ها رو در رو گردد و با آنان احتجاج کند و آنان نیز با او احتجاج کنند پس ثابت می‌شود که او سفیرانی در میان خلق دارد که از سوی او به خلق و بندگانش تعبیر می‌کنند و آن‌ها را به مصالح و منافع و اسباب بقا و فنایشان، راهنمایی کنند.» [۱۵]
  • و در حدیثی دیگر منصور بن حازم می‌گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: «إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَیَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا یُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْیٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ یَأْتِهِ الْوَحْیُ فَقَدْ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَطْلُبَ الرُّسُل ... فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّه؛ همانا کسی که شناخت که او را پروردگاری هست سزاوار است بشناسد که پروردگارش خشنودی و غضبی دارد و باید بداند که خشنودی و غضب او هم جز به وحی یا رسول شناخته نمی‌شود، پس کسی که به او وحی نمی‌شود لازم است دنبال رسولان بگردد ... حضرت فرمود: خدای رحمتت کند.» [۱۶]
  • پس یکی از اهداف و آثار و فواید وجود پیامبران و رسولان این است که مردم به واسطه آنها مصالح و مفاسد خویش را شناخته و ادامه حیات خویش را با عمل به وظایف و دستورهایی که آنان از ناحیه خدای تعالی برای بشر می‌آورند تأمین کنند. [۱۷]

فلسفه اجتماعی بعثت

نخست: بیان حق از باطل

  • انسانها به اقتضای زندگی اجتماعیشان ـ که به تعامل میان آن‌ها استوار است ـ و به جهت داشتن هوای نفس و جلب منفعت و دفع ضرر از نفس خویش ـ در طول تاریخ همیشه از وجود اختلاف در رنج بوده و هستند. این اختلاف امری طبیعی و مربوط به زندگی اجتماعی آن‌ها است. و به نظر نمی‌رسد هیچ جامعه‌ای از این اختلاف خالی باشد.
  • رفع چنین اختلافی نیازمند ارتقای فرهنگ عمومی جامعه و ایجاد رفاه و آسایش برای همه و برقراری عدل و داد و تنظیم قوانینی است که حقوق همه افراد جامعه در آن به خوبی لحاظ شده باشد و به دقت اجرا شود. آداب و اخلاق زندگی اجتماعی رعایت گردد و بشارت و انذار و توبیخ و سرزنش و تشویق و قدردانی و اموری از این دست وجود داشته باشد. اجرای کامل ادیان الهی در جامعه قطعاً امور یاد شده را برآورده می‌کند و انسان را رستگار و جامعه را سالم و از هر گونه بدی و زشتی پاک می‌سازد.
  • اما اختلافی که در اینجا مورد نظر است، اختلاف عقیدتی و فکری است که موجب پیدایش گروه‌ها و نحله‌ها و کفر و ایمان می‌شود. خداوند متعال امّتهایی را که رسولان و پیامبران بر آن‌ها مبعوث می‌شوند امّتهای واحد می‌داند: «کانَ آلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ آلنَّبِـیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ آلکِتابَ بِالحَقِّ لِـیَحْکُمَ بَیْنَ آلنّاسِ فِـیما آخْتَلَفُوا فِـیهِ وَ ما آخْتَلَفَ فِـیهِ إِلّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ آلبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدی آللّهُ آلَّذِینَ آمَنُوا لِما آخْتَلَفُوا فِـیهِ مِنَ آلحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِـیمٍ» [۱۸] آیه شریفه دلالت دارد، مردمان پیش از آنکه آفریدگارشان پیامبرانش را بر آنان مبعوث کند، امّتی یکدست و واحد بودند؛ و اختلافی در میان آن‌ها وجود نداشت. منظور از یکدست و واحد بودن آن‌ها با توجّه به روایاتی که در تفسیر آیه وارد شده، آن است که آنان به جهت اینکه پیامبری نداشتند تا آنها را متذکّر و متوجّه خدای تعالی ـ که معروف فطری آن‌هاست ـ بکند؛ پس آنان نه ایمان به خدا داشتند و نه کفر و جحود می‌ورزیدند؛ زیرا کفر و ایمان فرع معرفت است. کفر و ایمان، انکار و اقرار به خداوند متعال است؛ پس کسی که خدا را نمی‌شناسد نمی‌تواند او را انکار کرده یا به او اقرار نماید؛ بلکه چنین انسانهایی از نظر روایات اهل بیت : «ضُلّال» نامیده شده‌اند و ضُلّال به معنای گمراهان نیست. زیرا گمراه کسی است که راهی را که داشته گم کرده باشد. پس باید گفت منظور از «ضُلّال» کسانی هستند که گم‌اند و از خدا غافل. امام صادق(علیه السلام) تصریح می‌کند خدای تعالی مردمان را با معرفت فطری خلق فرمود و با وجود آن نه ایمان به شریعتی داشتند و نه انکار. سپس پیامبرانش را در میان آنان مبعوث نمود و آن‌ها را به ایمان فراخواند؛ آنگاه برخی هدایت یافتند و برخی گمراه شدند: «إنّ الله عزّوجلّ خَلَقَ النّاس عِلَی الْفِطْرَة الّتی فَطَرَهُمُ الله عَلَیهَا لاَ یعرِفونَ إیمانآ بِشَرِیعَة وَ لاَ کفر بِجحوُد. ثمّ ابتَعَثَ الله الرُّسُل إلَیْهِم یَدْعُونَهُم إلی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَیْهِمْ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَاهُ اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یَهْدِهِ.» [۱۹] امّا از آنجا که همه جوامعی که پیامبران برایشان مبعوث شدند چنین وضعی نداشتند، بلکه بیشتر آن‌ها در جوامعی مبعوث شدند که آثار انبیا و تعالیم آن‌ها در میانشان وجود داشت؛ آنان شناخت درستی از خدا نداشتند و فطرتشان محجوب مانده بود به همین جهت در روایات اهل بیت، امّت واحد بودن به زمان بعثت حضرت نوح اختصاص داده شده است. و به طور کلّی این امر یکی از ویژگیهای زمان فترت ـ که پیامبری در جامعه نیست ـ عنوان شده است. امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: «کان ذلک قبل نوح. قیل: فعلی هدی کانوا؟ قال: بل کانوا ضلالاً... لم یکونوا علی هدیً. کانوا علی فطرة الله الّتی فطرهم علیها لا تبدیل لخلق الله. و لم یکونوا لیهتدوا حتّی یهدیهم الله. أما تسمع یقول إبراهیم: «لئن لم یهدنی ربی لأکونن من القوم الضالّین». أی: ناسیآ للمیثاق؛ این امر پیش از نوح بود. گفته شد: آیا آن‌ها هدایت یافته بودند؟ فرمود: بلکه گم بودند ... هدایت یافته نبودند، بر فطرتی بودند که خدای تعالی آنان را بر آن مفطور کرده است خلق خدای را هیچگونه تغییری نیست. آن‌ها هدایت نمی‌یافتند تا اینکه خداوند هدایتشان کند. آیا نشنیدی که ابراهیم می‌گوید: «اگر پروردگارم هدایتم نمی‌کرد قطعاً از گروه گم شدگان می‌بودم». یعنی از فراموش کنندگان میثاق بودم.» [۲۰]
  • بنابراین پیش از آمدن پیامبران و بدون بهره‌مندی از تعالیم آنان اختلافی از جهت کفر و ایمان و شرک در میان مردم وجود نداشت و با آمدن پیامبران و توجّه دادن مردم به خدا، اختلاف در میانشان پدید آمد. وجود اختلاف در حقّ و باطل و به طور کلی در همه حقوق و قوانین مربوط به پیامبران، حاصل بعثت پیامبران و روشنگری آنان است. در آیات دیگری هم که از اختلاف بشر در حقّ و باطل سخن می‌رود، حکم خداوند متعال به پیروان حقّ و باطل بر اساس بعثت پیامبران و روشنگری آن‌ها باید باشد. [۲۱]

دوم: اتمام حجت

  • عذاب و کیفر بدون اتمام حجّت و بیان ـ از نظر عقل ـ امری ناپسند و ناپذیرفتنی است؛ و قبیح هرگز از حضرت حقّ صادر نمی‌شود. پس اگر آفریدگار بخواهد کسی را کیفر دهد نخست باید او را آگاه کند و فرمان‌ها و دستورهای خویش را به او برساند و بعد از آن اگر مخالفتی از او سرزد او را کیفر دهد یا عفو کند. خداوند متعال در قرآن کریم این امر را بیان کرده و این حکم عقل را تأیید فرموده؛ که اگر ما بدون فرستادن پیامبر گروهی را هلاک می‌کردیم آن‌ها می‌توانستند بگویند: پروردگارا اگر پیامبری به سوی ما می‌فرستادی ما از فرموده‌ هایت پیروی می‌کردیم و این گونه خوار و گرفتار نمی‌شدیم: «وَ لَوْ أَنّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَـتَّبِـعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزی؛ و اگر ما آن‌ها را قبل از آمدن رسول به عذاب از بین می‌بردیم می‌گفتند پروردگارا اگر به سوی ما رسولی می‌فرستادی ما از آیات تو پیروی می‌کردیم پیش از آنکه ذلیل و خوار می‌شدیم.» [۲۲] و در جای دیگر آشکارا بیان می‌کند که ما تا رسول نفرستیم عذاب نمی‌کنیم: «مَا کُنَّا مُعَذَبِین حَتّی نَبْعَث رَسُولاً؛ ما عذاب کننده نیستیم تا اینکه رسولی را مبعوث کنیم.» [۲۳] در جای دیگر تصریح دارد که هدف از بعثت پیامبران و بشارت و انذار این است که حجّت بر خلق تمام گردد و جلوی عذرها و بهانه‌های آنان گرفته شود: «رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَـلّا یَکُونَ لِلنّاسِ عَلی آللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ آلرُّسُلِ؛ رسولانی بشارت دهنده و ترساننده تا اینکه برای مردم بر خدا حجّتی بعد از رسولان نباشد.» [۲۴]
  • پس پیامبران الهی با تبلیغ و رساندن فرمان‌های خداوند بی همتا و خواندن مردم به عبادت او و دوری از شرک و کفر و بت پرستی و اجتناب از معاصی و کارهای زشت حجّت را بر خلق تمام می‌کنند، امیرمؤمنان(علیه السلام) می‌فرمایند: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَه ... یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغ؛ پس در میان آن‌ها رسولانش را مبعوث ساخت و پیامبرانش را پی در پی به سوی آن‌ها گسیل داشت ... تا ... با تبلیغ بر آن‌ها احتجاج کنند.» [۲۵]
  • امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: «ابْتَعَثَ فِیهِمُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة؛ در میان آنان پیامبران را بشارت دهنده و ترساننده مبعوث کرد تا کسی که هلاک می‌شود با داشتن دلیل روشن هلاک گردد و کسی که حیات می‌یابد با دلیل روشن حیات پیدا کند.» [۲۶]
  • در نتیجه یکی از آثار و فواید مهم بعثت پیامبران، اتمام حجّت خداوند سبحان بر بندگان است. به همین جهت است که رسولان حجّت ظاهری خداوند متعال خوانده شده‌اند. [۲۷]

سوم: بشارت و انذار

  • هدف از خلقت انسان و جنّ این است که آن دو به اختیار، خدای خویش را عبادت کنند. و روشن است که بعثت پیامبران و رسولان هم برای ایجاد شرایط لازم و زمینه‌های این هدف مهمّ صورت گرفته است. و برای تکمیل این امر بهشت و جهنّم را آفریده و در کتب آسمانی که بر پیامبرانش نازل فرموده آن دو را به خوبی توصیف و بیان کرده است؛ بلکه در موارد لازم پیامبرانش را به نظاره آن دو فراخوانده است که در این میان دیدار پیامبر گرامی اسلام از بهشت و دوزخ در شب معراج معروف و مشهور است. و آن دو را جزای اعمال بندگانش قرار داده و ثواب و عقابش را بر آن دو مترتّب کرده است. و جهت ترغیب بندگانش به عبادت خویش، ثواب اعمال آن‌ها را چندین برابر کرده ولی عقاب را تنها به اندازه کردار آن‌ها تعیین فرموده است. و هیچ پیامبری را برای بشر مبعوث نکرده است جز اینکه بعد از دعوت به خدا و هدایت خلق و بیان دستورها و فرمان‌های الهی آن‌ها را به بهشت الهی بشارت داده و نعمتهای آن را برایشان بیان کرده و از جهنّم و عذابهای آن بر حذر داشته و انذار نموده‌اند. خدای تعالی می‌فرماید: «ما نُرْسِلُ آلمُرْسَلِـینَ إِلّا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ؛ ما رسولان را جز بشارت دهنده و ترساننده ارسال نکردیم.» [۲۸] و با وجود اینکه اخلاص در عبادت مطلوب اوست ولی عبادت برای رسیدن به بهشت و دوری از آتش جهنّم هم پذیرفته شده و عبادت به شمار آمده است. پس بشارتها و انذارهای پیامبران الهی موجب می‌شود که تعداد زیادی از بندگان الهی راه احتیاط را پیش گرفته و به خاطر رسیدن به بهشت و اجتناب از عذاب به عبادت خدای تعالی روی آورند و از دستورهای حق سر پیچی نکنند. [۲۹]

چهارم: برقراری عدل و داد

  • بر قراری عدل و داد یکی از خواسته‌های الهی است که در آیاتی از قرآن کریم به آن تصریح شده است: «آعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی؛ عدالت ورزید که آن به تقوا نزدیکتر است.»، [۳۰] «انّ اللهَ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإحْسَانِ؛ همانا خداوند به عدل و احسان امر می‌کند.» [۳۱]
  • عدل ـ به معنای نهادن هر چیزی در جای خود ـ شامل همه وظایف فردی و اجتماعی و سیاسی افراد جامعه بشری است، زیرا عدل به این معنا یعنی حفظ حقوق و شئون فردی و اجتماعی اشخاص نسبت به خود و دیگران و عدم تجاوز و تعدّی از آن. پس اگر همه بندگان الهی حقوق خود و دیگران را مراعات کنند و در حقّ خود و دیگران ستم روا ندارند، همه انسان‌ها اصلاح شده و جامعه شاداب و پرتوان در مسیر تکامل و وحدت پیش می‌رود. و اگر زندگی فردی و اجتماعی اشخاص دچار ستم و پایمال شدن حقوق شود جامعه از هم می‌پاشد و الفت و دوستی و همکاری و تعاون از میان می‌رود و اختلاف و پراکندگی پدید می‌آید و جامعه رو به انحطاط و سقوط می‌رود. در سایه عدل و داد جامعه سالم و پر نشاط می‌گردد و با ظلم و ستم اختلاف و پراکندگی و ضعف و ناتوانی پدید می‌آید. [۳۲]
  • یکی از وظایف و اهداف مهمّ بعثت پیامبران دعوت بندگان الهی به عدل و داد است. آنان از مردم می‌خواهند عدل را در میان خود به خوبی بر قرار کنند. امّا از آنجا که بر قراری عدل به شناخت کافی همه شئون و ویژگیهای ظاهری و باطنی اشخاص نیاز دارد و این امر بدون ارتباط با خدای تعالی برای هیچ کدام از انسانها امکان ندارد؛ بنابراین لازم است خدای سبحان زمینه‌ها و مقدّمات قیام به عدل را برای بندگانش مهیّا کند؛ یکی از این مقدّمات معرفت و آگاهی کامل است.
  • از طرفی چون همه انسانها در کارهایشان مختار و آزادند؛ و هوای نفس و شهوت و میل به معصیت و خلاف هم در آن‌ها وجود دارد؛ و شیطان نیز در کمین آنهاست؛ علاوه بر شناخت، قدرت در مقابل ستمگران و تنبیه خطاکاران نیز لازم می‌آید.
  • خداوند با فرستادن پیامبران، انزال کتب، بیان تعالیم آسمانی، آفرینش بهشت و جهنّم، قرار دادن عقوبتهای دنیوی و اخروی برای عاصیان و ستمگران و تشویق و بشارت مؤمنان و فرمانبران و دادگران با نعمتهای دنیوی و اخروی زمینه‌های لازم را برای بر قراری عدل و داد فراهم آورده است و می‌فرماید: «و لَقَد أرسَلنَا رسلَنَا بالبَیِّنَات وَ أنزَلنَا مَعَهُم الکِتَابَ وَ المِیزَان لیَقُوم النَاس بالقسط؛ همانا ما رسولان خویش را با دلیل‌های روشن فرستادیم و با آن‌ها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به واسطه عدل قوام پیدا کنند.»، [۳۳] «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ؛ برای هر امّتی رسولی است. پس آنگاه که رسولشان آمد در میان آن‌ها به عدل حکم می‌کند و آن‌ها مورد ستم واقع نمی‌شوند.» [۳۴]
  • بنابراین خدای تعالی با فرستادن کتاب و دادن میزان به دست بندگان از آنان می‌خواهد که بر اساس آن دو در میان خود عدل و داد بر قرار سازند. و در برابر نافرمانی و ستم شمشیر را قرار داده تا آنان را به زور به عدل و داد پای‌بند کنند. [۳۵]

پنجم: تعلیم و تربیت

  • تعلیم و تربیت پایه همه کمالات انسانی است؛ و هیچ انسانی بدون آگاهی و معرفت و تربیت صحیح به هیچ کمالی نمی‌رسد. البتّه برای رسیدن به هر نوع کمالی لازم است انسان علاوه بر شناخت توانایی‌های خود آن‌ها را در جهت هدف خاص خویش قرار دهد و از هدر رفتن آن‌ها جلوگیری کند. منظور از تربیت، هدفمند کردن توانایی‌های جسم و روح و متمرکز کردن در جهت و هدفی است که موجب کمال و سعادت انسان است.
  • هدف از خلقت انسان عبادت و بندگی خداوند متعال است. پس باید تعلیم و تربیت او نیز دور این محور بچرخد. انسان باید بداند که دوری از آن موجب تباهی و تیره روزی اوست. و چون این امر اهمیّت فراوانی دارد و ممکن است انسان به خاطر عدم تعلیم و تربیت درست از راهِ بندگی و عبادت خداوند متعال منحرف گردد؛ خداوند متعال پیامبرانش را پی در پی به سوی بندگانش گسیل داشته تا آنان را از دشواریها و مشکلات این راه آگاه سازند، اسباب لازم برای رسیدن به اوج کمال انسانی را به او یاد آوری کنند و شیوه‌های تربیت و تزکیه نفس را به او بیاموزند. تا او با رام کردن نفس خویش و قرار دادن آن در مسیر هدف انسانی‌اش، به سوی آینده‌ای روشن در حرکت باشد. خدای تعالی می‌فرماید: «هُوَ الَذی بَعَث فِی الأُمِیّین رَسُولاً مِنْهُم یَتُلوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ آلکِتابَ وَ الحِکْمَة وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِـینٍ؛ او کسی است که در میان مردمان امّی رسولی از خودشان مبعوث کرد که آیاتش را بر آن‌ها تلاوت و آنان را تزکیه می‌کند و کتاب و حکمت به آنها می‌آموزد اگر چه آن‌ها پیش از او در گمراهی آشکار بودند.»، [۳۶] «رَبَّنا وَ آبْعَثْ فِـیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ آلکِتابَ وَ الحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ العَزِیزُ الحَـکِـیمُ؛ پروردگارا، در میان آنان رسولی از خود آن‌ها مبعوث کن که آیات تو رابر آنها تلاوت کند و کتاب و حکمت به آن‌ها بیاموزد و آن‌ها را تزکیه کند. همانا تو خدایی عزیز و حکیم هستی.» [۳۷] هرچند این آیات درباره پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) نازل شده اما روشن است این امر اختصاص به ایشان ندارد و در مورد همه پیامبران و رسولان الهی صادق است. و شکّی نیست که یکی از وظایف مهمّ همه آن‌ها تعلیم و تربیت بوده است. [۳۸]

فلسفه سیاسی بعثت

  • برخی از روشنفکران معاصر معتقدند فلسفه بعثت به تبلیغ آموزه‌های فردی دینی منحصر شده و آنان در قبال مسائل اجتماعی و دنیوی هیچ مسئولیت و شأنی ندارند. سکولارها مدعی‌اند پیامبران در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی وارد نشده‌اند. اما با بررسی دقیق اهداف و حکمت های بعثت روشن می شود یکی از مهمترین فلسفه های بعثت انبیاء وخصوصا رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، فلسفۀ سیاسی بوده است.

نخست: حکومت و حاکمیت از آن خدا

  • قرآن مجید به مشروعیت حکومت پیامبران پرداخته و از جهت تعیین حاکم و نیز از جهت منشور حکومت، مبطل نظریه سکولاریسم است. خداوند، حکم و حکمرانی را به خود اختصاص داده و از غیر خود "مانند قیصرها" نفی می‌کند و برخی آیات حتی مردم را از مراجعه به چنین مراکزی منع کرده است: ﴿﴿یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ آیات دیگری وجود دارد که امر می‌کند بر الزام به حکمرانی، مطابق دین الهی: ﴿﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ. این آیات، منشور حکومت را مشخص می‌کند [۳۹]. خداوند متعال انسان را از نیستی، جامه وجود پوشاند و بستر مناسب حیات و رشد مادی و معنوی را در اختیار او قرار داد. و انسان علاوه بر اصل خلقت، در ادامه حیاتش نیز به خداوند محتاج است. ﴿﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّه.... [۴۰]. پس انسان مملوک مطلق خداوند است و عقل تصدیق می‌کند اختیار مملوک از آنِ مالک و فیاض است و مملوک باید فرمان‌بردار مالک خویش باشد و در تمام تصرفات محتاج اذن و تأیید مالک است چه در عرصه تصرف در خود یا در طبیعت. انسانی که برای تصرف در اعضای خود و استفاده از نعمت‌های طبیعت به اذن تأیید خالق نیازمند است چگونه در ایجاد یک حکومت که تصرف و تسخیر در منابع طبیعی و ایجاد محدودیت برای مخلوقات خداوند است نیازمند اذن نباشد؟ در حالی که عقل هر نوع ایجاد محدودیت در زندگی دیگران را برنمی‌تابد. پس حاکمیت، هم عقلاً و هم از جهت قرآن به خداوند تعلق دارد: ﴿﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه‏. [۴۱] بله ازآنجاکه حکومت از مقام قدسی خداوند، دور است، لذا در مواردی،انجام آن را به انسان‌های شایسته واگذار می‌کند مانند حضرت داوود (ع). نظریه سکولارها که می‌گوید خداوند حق مشروعیت و حاکمیت خویش را به مردم تفویض کرده است، اگر به‌گونه‌ای باشد که مشروعیت حکومت پیامبران را خارج کند، "برخلاف آیات"، به سکولاریسم منجر می‌شود اما اگر فقط منکر مشروعیت، الهی حاکم، غیر معصوم باشد، مثبِت سکولاریسم نیست [۴۲].

دوم: آزادی اجتماعی

  • در طول تاریخ، چه‌بسا متفکران و فیلسوفانی که از سلطه و استثمار قشر اقلیت حاکم، پشتیبانی کرده‌اند. اما پیامبران در برابر چنین حکومت‌هایی به مقابله برخاستند: ﴿﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ. [۴۳]

سوم: حکومت و رفع اختلاف مردم

  • یکی از شئون اصلی حکومت‌ها، رفع اختلاف‌هاست و برای الزام‌آور بودن حکم قاضی نیز باید راهکارهای عملی اتخاذ شود. نگاه قرآن کریم به نبوت این‌چنین است: ﴿﴿وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ [۴۴] آیه دیگری مردم را برای رفع اختلاف به انبیا و دین رجوع داده: ﴿﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ [۴۵]. در ادامه این آیه، این را شرط ایمان می‌انگارد: ﴿﴿إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُون‏.... آیات فوق، نظر سکولاریست‌ها را رد می‌کند که برای حفظ قداست و اعتبار دین، دین نباید وارد صحنه سیاست و حکومت گردد. اما باید گفت این امر نه‌تنها دون شأن الهی انبیا نیست، بلکه به‌عنوان غایت انزال کتب آسمانی توصیف شده است. مثلاً امام رضا، تعلیم منافع و مضرات بعضی از اشیای طبیعت را یکی از ضروریات وجود رسول بیان می‌کند [۴۶]. علامه طباطبائی در تعریف نبی می‌نویسد: "النبی هو الذی یتبین الناس صلاح معاشهم و معادهم". باری! وضع قانون و حکومت، به منظور نیل انسان به قرب الهی که شریعت، نقش مقدمه موصله را ایفا می‌کند. امام خمینی: "تمام چیزهایی که انبیا آوردند، مقصود بالذات نبوده است، تشکیل حکومت مقصود بالذات نیست. لکن محل خلاف، در منشأ مشروعیت حکومت است که عده‌ای آن را آرای عمومی می‌داند حتی حکومت پیامبر گرامی اسلام را" [۴۷]. سکولاریست‌ها اصرار دارند که با تمسک به تعریف اصطلاحی نبوت، حکومت را خارج از ماهیت آن نشان دهند، چراکه ماهیت نبوت، همان ابلاغ پیام الهی است اما باید گفت که ادعا این است که حکومت و اجرای عدالت یکی از اهداف پیامبر است و اگر اکثریت پیامبران به تشکیل حکومت دینی، موفق نشده‌اند عمده دلیل آن، عدم زمینه لازم بوده است.

منابع

جستارهای وابسته

منبع‌شناسی جامع نبوت



پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. سورۀ ابراهیم، آیۀ 10
  2. نهج البلاغه، خطبۀ 1
  3. محمد بیابانی اسکویی
  4. سوره ذاریات، آیۀ 56
  5. کافی، ج 8، ص 386
  6. سورۀ انبیاء، آیۀ 25
  7. محمد بیابانی اسکویی
  8. سوره بقره، آیۀ 164 و ...
  9. سوره بقره، آیۀ 44 و ...
  10. نهج البلاغه، خطبه 1
  11. کافی، ج 1، ص 16
  12. کافی، ج 1، ص 25
  13. محمد بیابانی اسکویی
  14. محمد بیابانی اسکویی
  15. کافی، ج 1، ص 168
  16. کافی، ج 1، ص 169
  17. محمد بیابانی اسکویی
  18. سوره بقره، آیل 213
  19. علل الشرایع، ج 1، ص 121
  20. تفسیر عیاشی، ج 1، ص 104
  21. محمد بیابانی اسکویی
  22. سورۀ طه، آیۀ 124
  23. سورۀ اسراء، آیۀ 15
  24. سورۀ نساء، آیۀ 165
  25. نهج البلاغه، خطبل 1
  26. توحید صدوق، ص 45
  27. محمد بیابانی اسکویی
  28. سورۀ انعام، آیۀ 48
  29. محمد بیابانی اسکویی
  30. سورۀ مائده، آیۀ 8
  31. سورۀ نحل، آیۀ 90
  32. محمد بیابانی اسکویی
  33. سورۀ حدید، آیۀ 25
  34. سورۀ یونس، آیۀ 47
  35. محمد بیابانی اسکویی
  36. سورۀ جمعه، آیۀ 2
  37. سورۀ بقره، آیۀ 129
  38. محمد بیابانی اسکویی
  39. قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۶۳ و ۲۶۷.
  40. سوره فاطر، آیۀ 19
  41. سوره انعام، آیۀ 57
  42. قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۶۷-۲۷۰.
  43. سوره نحل، آیۀ 36
  44. سوره بقره، آیۀ 213
  45. قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۷۰-۲۷۴.
  46. بحار الانوار، ج۱۱، ص ۴۰.
  47. قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۷۵-۲۷۷.