حارث بن هشام بن مغیره قرشی مخزومی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۱۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

آشنایی اجمالی

وی از تیره بنی مخزوم، از قبیله قریش بود[۱]. کنیه او را «ابوعبدالرحمن»[۲] یا «ابومغیره» گفته‌اند، اما ابونعیم[۳]، سخن ابن منده را که ابومغیره گفته، درست ندانسته است. وی از اشراف قریش[۴] و همنشین حکیم بن حزام بود[۵].

به هنگام اطلاع قریش از بیعت انصار با رسول خدا(ص)، داستانی از سخاوت حارث نقل شده است[۶]. وی از فرمانده سواران قریش در جنگ بدر بود[۷]. گفته‌اند که ابلیس به صورت شراقة بن جعشم درآمده، پیوسته مشرکان را تشویق به جنگ می‌کرد، تا اینکه چشم سراقه به فرشتگان افتاده، گفت: من از شما (مشرکان) بیزارم، آنچه که من می‌بینم شما نمی‌بینید، فرار کرد. در این هنگام حارث سخن او را شنید و با او درگیر شد، و با ضربه‌ای حارث را از اسب بر زمین انداخت[۸]. در این نبرد، مشرکان شکست خوردند و غنایم بی‌شماری از جمله زره حارث به دست مسلمانان افتاد[۹]. حارث از میدان نبرد گریخت، و حسان بن ثابت درباره فرار او در جنگ بدر اشعاری سرود. حارث با سرودن اشعاری عذر آورد[۱۰]، در حالی که حارث شهرتی به شعر گفتن نداشت، فقط در جواب حسان بن ثابت ابیاتی سرود[۱۱].

مشرکان مکه پس از این شکست خود را برای حمله به مدینه در سال بعد آماده کردند. از این روی ابوسفیان مال التجاره نجات یافته را برای جنگ احد حفظ کرد. بزرگان قریش از جمله حارث نزد ابوسفیان رفتند تا درباره آن اموال تصمیم بگیرند و آن را در جنگ بعدی با سپاه محمدی به کار گیرند[۱۲]. مشرکان قریش با بسیج نیرو و امکانات فراوان به سوی مدینه حرکت کردند تا انتقام کشته شدگان بدر را بگیرند حتی برخی از آنان از جمله حارث، همسرش (فاطمه بنت ولید) را برای تحریک و تشویق سپاه همراه خود کرده بودند[۱۳]. مسلمانان اما برای جمع آوری غنایم و اطاعت نکردن از فرمانده خود در ظاهر امر شکست خوردند. در این نبرد رسول خدا او و چندین نفر از قریشیان را در جنگ احد لعن و نفرین کرد[۱۴] و آیه: لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ[۱۵]. در حق آنان نازل شد[۱۶].

وقتی نمایندگان قریش پس از گفتگو با رسول خدا(ص) در منطقه حدیبیه به مکه بازگشتند، برخی قریشیان از جمله حارث به بدیل و یارانش گفتند: برای ما آنچه دیده و شنیده‌اید، گزارش دهید[۱۷].

پس از نقض پیمان‌نامه صلح حدیبیه از سوی قریش که قبیله بنی بکر را تحریک کرده بودند تا به قبیله خزاعه حمله کنند و آنان حمله کردند و تعدادی از افراد قبیله خزاعه را کشتند، افرادی از جمله حارث از کسانی بودند که نزد صفوان و سهیل و عکرمه رفتند و کاری را که آنان انجام داده بودند، سرزنش کردند و گفتند: محمد و اصحابش خواهند آمد[۱۸] سپس نزد ابوسفیان رفتند و گفتند این کار را اصلاح کن؛ در غیر این صورت سپاه محمد خواهد آمد[۱۹] گرچه ابوسفیان به مدینه رفت تا عکس العمل رسول خدا(ص) را ببیند، اما آن حضرت در برابر سخنان ابوسفیان سکوت کرد. ابوسفیان بدون دست یافتن به نتیجه‌ای به مکه بازگشت و مکه با سپاه پیامبر فتح شد. دو نفر از خویشاوندان أم هانی به نام‌های عبدالله بن ربیعه و حارث بن هشام به خانه ام هانی پناهنده شدند و گفتند: می‌خواهیم در پناه تو باشیم؛ و اُم هانی هم پذیرفت. در این هنگام علی(ع) وارد شد، تا چشمش به آن دو افتاد، خواست آنان را بکشد، اما أم هانی مانع شد و خود را به رسول خدا(ص) رساند و ماجرا را بیان کرد. آنگاه رسول خدا(ص) فرمود: هر کس را تو امان و پناه داده‌ای، ما هم امان و پناه می‌دهیم[۲۰]. مقریزی[۲۱] گزارش دیگری درباره امان دادن أم هانی به آن در آورده است. رسول خدا(ص) در روز فتح مکه کسی را نزد حارث و صفوان و ابوسفیان فرستاد و عمر گفت: خدا به ما قدرت داد و می‌دانیم آنان چه کار کردند. آن حضرت فرمود: قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[۲۲]. او در فتح مکه[۲۳] توبه کرد[۲۴] و اسلام آورد و اسلامش پابرجا بود[۲۵]. وی در جنگ حنین حضور داشت[۲۶] و رسول خدا(ص) را از مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ؛ به شمار آورد[۲۷] و صد شتر از غنایم جنگ حنین را به او داد[۲۸]. وی پس از اسلام آوردن پیوسته در مکه[۲۹] بود تا اینکه رسول خدا رحلت کرد. وی از رسول خدا درباره چگونگی وحی به ایشان سؤال کرد و آن حضرت فرمود: گاهی همچون صدایی همانند صدای زنگ می‌شنوم که بسیار سخت است و آنچه می‌گوید می‌فهم، و گاهی فرشته‌ای در نظرم آشکار می‌شود و آنچه می‌گوید گوش می‌دهم[۳۰]. حارث گوید: زمانی که در مکه بودم به من خبر رسید که انصار اجتماع کردند و به قریش در سقیفه گفتند: یک امیر از ما و یک امیر از شما باشد و مردم با ابوبکر بیعت کردند و ماجرای سقیفه را از دیگران شنید[۳۱]

وقتی نامه ابوبکر برای جهاد مسلمانان با رومیان به مکیان رسید[۳۲]، وی برای جنگ با رومیان از مکه خارج شد و مردم به گریه افتادند و تا بیرون مکه او را بدرقه کردند. سپس وی در بیرون مکه با مردم سخن گفت که: ای مردم، من با میل خود خارج نشدم و از شما جدا نشدم و شهری به جز شهر شما انتخاب نکرده‌ام، ولی امر این طور شد. گفت: هرچه دارم انفاق می‌کنم و به سوی شام حرکت کرد[۳۳]. حارث و چند نفر دیگر در مدینه آمدند و ابوبکر از آنان استقبال کرد سپس همراه مسلمانان به شام رفتند[۳۴]. وی پیوسته در جنگ‌ها حضور داشت[۳۵] که از جمله آنها جنگ اجنادین و فحل بود[۳۶].

در گزارشی، داستانی آمده است که حارث، عکرمة بن ابی جهل و عیاش بن ابی ربیعه در یرموک مجروح شدند. حارث آب خواست تا بنوشد. وقتی آب برای او آوردند، عکرمه به او نگاه کرد، حارث گفت: آب را به عکرمه بدهید، وقتی در دست عکرمه آب بود، عیاش به او نگاه کرد و او آب را به عیاش داد. وقتی آب به دست عیاش رسید، او درگذشت و آب به هیچ یک از آن دو هم نرسید[۳۷]. مادر وی «اُم مجلاس»، اسماء دختر مخربة بن جندل[۳۸] نام داشت و برادرش ابوجهل بود[۳۹]. وی پسر عموی خالد بن ولید و حنتمة مادر عمر بن خطاب بود[۴۰]، همسرش فاطمه دختر ولید بن مغیره نام داشت[۴۱] که عمر بن خطاب پس از مرگ حارث با فاطمه ازدواج کرد[۴۲]. حارث فرزندانی به جز عبدالرحمن[۴۳] و ام حکیم نداشت[۴۴]. زرکلی[۴۵] گفته است که او دخترانی داشت که در زیبایی و شرافت، و مهریه سنگین ضرب المثل بودند، و کعب بن اشرف یهودی او را مدح کرد[۴۶]. وی از رسول خدا(ص) درباره حفظ زبان[۴۷] و سجده سهو[۴۸] روایت کرده است. مرگ او را در نبرد اجنادین[۴۹] یا یرموک به سال پانزدهم[۵۰] و به نقل دیگر در طاعون عمواس در سال هفدهم یا هجدهم گفته‌اند[۵۱].[۵۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن سلام، کتاب النسب، ص۲۰۹؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۱۴۴.
  2. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۲۵۸؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۶۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۳.
  3. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۶۲.
  4. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۶۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۹۷.
  5. ابن حبیب بغدادی، المحبرص۱۷۶.
  6. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۱.
  7. واقدی، المغازی، ج۱، ص۵۸.
  8. واقدی، المغازی، ج۱، ص۷۱.
  9. واقدی، المغازی، ج۱، ص۹۶.
  10. ابن قتیبه، المعارف، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۴۹۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۳.
  11. علوی، علی بن محمد، المجدی فی أنساب الطالبیین، ص۳۶۲.
  12. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۹.
  13. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۰۱.
  14. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۴۹۴.
  15. «تو را در این کار هیچ دستی نیست چه (خداوند) توبه آنان را بپذیرد یا عذابشان کند، که آنان بی‌گمان ستمگرند» سوره آل عمران، آیه ۱۲۸.
  16. طبری، جامع، ج۴، ص۱۱۸؛ ابن کثیر، اسماعیل (م ۷۷۴)، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۱۴۱۱.
  17. واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۴.
  18. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۴.
  19. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۵.
  20. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۳۱-۸۲۶؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۴۹۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۴.
  21. مقریزی، احمد بن علی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۳۸۹.
  22. « گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۴۹۵.
  23. علوی، علی بن محمد، المجدی فی أنساب الطالبیین، ص۳۶۳.
  24. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۴۹۴.
  25. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۴.
  26. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۳.
  27. ابن حبیب بغدادی، المحبر؛ ص۴۷۳؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۲۵۸.
  28. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۴۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۶؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۹۰.
  29. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۴.
  30. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۵؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۶۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۴.
  31. جاحظ، العثمانیه، ص۱۲۵.
  32. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۸۳.
  33. به اختصار: ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۵.
  34. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۸۳.
  35. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۵.
  36. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۴؛ ج۷، ص۲۸۳.
  37. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۶۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۵.
  38. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۲۵۸.
  39. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۷۲؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۲۸۱.
  40. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۴.
  41. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۰۶.
  42. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳.
  43. ابن سعد، الطبقات الکبری، ص۳۷۵؛ ابن قتیبه، ص۲۸۱.
  44. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۰۶.
  45. زرکلی، خیرالدین، الأعلام، ج۲، ص۱۵۸.
  46. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۹۷.
  47. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۶۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۴۹۱.
  48. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۶۵.
  49. بلاذری، انساب الاشراف، ص۱۲۶.
  50. طبرانی، المعجم الکبیر، المعجم الکبیر، ج۳، ص۲۵۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۴۹۱.
  51. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶؛ ص۶؛ ج۷، ص۲۸۳؛ ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب قد والیمن الکبیر، ج۲، ص۹۶؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۷۲؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۶۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۶۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۴۵.
  52. مرادی نسب، حسین، مقاله «حارث بن هشام بن مغیره قرشی مخزومی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۵۰۰-۵۰۱.