اخلاق در لغت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

واژه اخلاق، جمع خُلُق یا خُلْق، به معنای سجیه، طبع و عادت است. واژه خَلق و خُلق در اصل (همچون شَرب و شُرب، و نیز صَرم و صُرم) از یک ریشه‌اند؛ با این تفاوت که خَلق، مربوط به صفات، اشکال و هیئت‌های ظاهری و جسمانی است که با قوه بینایی قابل درک هستند؛ اما خُلْق و خُلُق به صورت باطنی انسان (نفس انسانی و اوصاف و ویژگی‌های مختص به آن)[۱] اطلاق می‌شوند؛ در قرآن کریم نیز واژه خُلُق در همین معنا به کار رفته است: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۲]، ﴿إِنْ هَذَا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ[۳].

واژه خَلاق نیز که در قرآن به کار رفته، از همین ریشه و به معنای بهره‌ای است که انسان به وسیله خلق و خوی نیکو کسب می‌کند[۴]: ﴿مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ[۵].[۶]

این واژه جمع خَلق و خُلق و به معنای سجیه، طبع و عادت است. واژه خُلق و خَلق در اصل از یک ریشه‌اند، اما با این تفاوت که خَلق مربوط به هیئات، صفات و اشکال و صورت‌های ظاهری و جسمانی است که با قوه بینایی قابل درک است و خُلق و خُلُق نیز مربوط است به صورت باطنی انسان، یعنی به نفس آدمی و اوصاف و ویژگی‌های مختص به آن[۷]. در قرآن کریم نیز واژه خُلُق در همین معنا به کار رفته است: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۸]. ﴿إِنْ هَذَا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ[۹]. واژه خَلاق نیز که در قرآن کریم آمده، از همین ریشه و به معنای فضیلتی است که انسان به وسیله خُلق و خوی نیکو کسب می‌کند[۱۰]: ﴿…وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ[۱۱]. واژه اخلاق در اصطلاح به آن دسته از ویژگی‌ها، کیفیات و مَلَکات نفسانی اطلاق می‌شود که به وسیله آنها، افعال آدمی با سهولت و آسانی صادر می‌شود. خواجه نصیرالدین طوسی در تعریف اخلاق چنین گفته است: خُلق ملکه‌ای بود که نفس را مقتضی سهولت صدور فعلی بود از او، بی‌احتیاج تفکری و رؤیتی[۱۲].

بدین ترتیب، اخلاق به آن دسته از صفات نفسانی می‌گویند که بر اثر عواملی همچون تکرار فعل، حصول معرفت و بصیرت لازم، تأمل و تفکر و یا عنایات الهی، آن چنان ثبات و استمرار یابند که به آسانی قابل زوال نباشند. در علم فلسفه، از این گونه صفات نفسانی به «ملکه» و از صفات نفسانی که زودگذرند، به «حال» تعبیر می‌شود[۱۳]. پا برجا و ثابت بودن ملکات اخلاقی در نفس انسانی موجب می‌شود که انسان، افعال اخلاقی را به آسانی و بدون نیاز به تأمل و تفکر انجام دهد و حال آنکه صفات متغیر هیچ‌گاه منشأ یک عمل اخلاقی نمی‌شوند. در تعریفی که گذشت، اخلاق همان ملکات درونی و نفسانی است که منشأ افعال بیرونی می‌شود. اما گاه واژه اخلاق به هر کاری که متصف به حسن یا قبح بوده و صاحب آن مستحق مدح یا ذم باشد نیز اطلاق گردیده است، حتی اگر هنوز به صورت صفتی ثابت نباشد. بر پایه این دو تعریف، اخلاق هم شامل ملکات یا افعال نیک و حَسَن می‌شود و هم ملکات و افعال بد و قبیح را در بر می‌گیرد. اما گاه در یک اصطلاح ثانوی، اخلاق تنها به افعال نیک اطلاق می‌شود که بر این مبنا، فعل غیر اخلاقی، یعنی فعل زشت و مذموم[۱۴].

سخن آخر اینکه بین دو واژه «اخلاق» و «تربیت» تفاوتی وجود دارد: در مفهوم تربیت، قداست نیست؛ بدین بیان که تربیت یک فرد جانی در جهت جنایت را تربیت، و به تربیت حیوانات نیز تربیت گویند. اما در مفهوم اخلاق، نوعی قداست نهاده شده و به همین رو این کلمه را درباره حیوانات به کار نمی‌برند؛ چنان که معمولاً حرکت به سوی بدی و زشتی و جنایت را نیز عمل اخلاقی نمی‌نامند، هرچند در مفهوم لغوی اخلاق، نوعی اطلاق نسبت به صفات نیک و بد نهفته است[۱۵].[۱۶].

منابع

پانویس

  1. بنگرید به: زبیدی، تاج العروس، ج۶، ص۳۳۷؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۱، ص۶۹۳.
  2. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  3. «این جز شیوه پیشینیان نیست» سوره شعراء، آیه ۱۳۷.
  4. مفردات غریب القرآن، ص۱۵۸.
  5. «هر کس خریدار آن باشد در جهان واپسین بهره‌ای ندارد» سوره بقره، آیه ۱۰۲.
  6. جباری، محمد رضا، سیره اخلاقی و سبک زندگی حضرت زهرا، ص ۱۷؛ جوادی، محسن، مقاله «اخلاق»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲؛ علی‌زاده و احمدپور، مقاله «اخلاق»، دانشنامه امام خمینی، ج۱، ص ۵۱۹ - ۵۳۰.
  7. الطریحی، مجمع البحرین، ج۱، ص۶۹۲.
  8. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  9. «این جز شیوه پیشینیان نیست» سوره شعراء، آیه ۱۳۷.
  10. راغب اصفهانی، مفردات غریب القرآن، ص۱۵۸.
  11. «... و آنان را در جهان واپسین بهره‌ای نیست» سوره بقره، آیه ۲۰۰.
  12. طوسی، اخلاق ناصری، فصل اول از قسمت دوم، ص۶۴.
  13. طباطبایی، نهایة الحکمة، فصل ۱۵ از مباحث مقولات عشر، ص۱۰۷.
  14. بنگرید به: مصباح یزدی، دروس فلسفه اخلاق، ص۹ و ۱۰.
  15. بنگرید به: مطهری تعلیم و تربیت در اسلام، ص۹۵.
  16. جباری، محمد رضا، سیره اخلاقی پیامبر اعظم، ص ۴۰.