حنظله بن ابی‌عامر در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۵۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث حنظله بن ابی‌عامر است. "حنظله بن ابی‌عامر" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

حنظله، فرزند ابو عامر راهب، از قبیله اوس و معروف به "غسیل الملائکه"؛ یعنی کسی که ملائکه او را غسل داده‌اند و از بزرگان و یاران پیامبر اسلام(ص)[۱] و از افرادی است که قبیله اوس به او افتخار می‌کردند[۲]. پیامبر بین حنظله و شماس بن عثمان عقد اخوت بست[۳]. پسر حنظله، عبدالله بن حنظله نیز در جنگ حه (جنگ بین اهل شام و اهل مدینه) از فرماندهان اهل مدینه بود و در همان جنگ کشته شد[۴].

پدرش ابو عامر راهب بود که پیامبر(ص) به او لقب فاسق دادند. ابوعامر در زمان جاهلیت لباس‌های پشمین به تن می‌کرد و از این رو مردم به او لقب راهب داده بودند. وی چون دید قبیله او به اسلام گرویدند، با آنان مخالفت کرد و به همان کفر خویش باقی ماند و به مکه رفت و بدین ترتیب از قبول اسلام و پیروی از پیامبر(ص) خودداری کرد. او پیش از رفتن به مکه نزد رسول خدا(ص) آمد و به آن حضرت گفت: "این چه دین و آیینی است که آورده‌ای؟"

پیامبر(ص) فرمود: "دین حنیف ابراهیم است".

ابو عامر گفت: "دین ابراهیم آن است که من پیرو آن هستم".

رسول خدا(ص) فرمود: "تو بر آن آیین نیستی". ابوعامر گفت: "تو چیزهایی را به آن بسته‌ای که جزء آن نبوده است".

پیامبر(ص) فرمود: "من چنین کاری نکرده‌ام، بلکه آلودگی‌ها را از آن پاک کرده‌ام".

ابوعامر گفت: "دروغگو را خداوند، غریب بمیراند و از شهر و دیار خود آواره سازد!"

پیامبر(ص) فرمود: "چنین سرنوشتی نصیب دروغگو باشد!"

وی پس از این گفتگو به همراه پنجاه تن از نزدیکان خود به مکه رفت و در هنگام فتح مکه به طائف رفت و پس از مسلمان شدن اهل طائف، به شام رفت و همان گونه که نفرین کرده بود، در آنجا به حال غربت از دنیا رفت[۵].

روزی حنظله از پیامبر(ص) اجازه خواست تا پدرش را بکشد. پیامبر(ص) اجازه ندادند و فرمودند: "پدرت را نکش"[۶].

ابو عامر در جنگ احد شرکت کرد و به قریش گفت: "اگر من پیش قوم خود بروم، حتی دو نفر از ایشان با شما مخالفت نخواهند کرد"[۷].

نخستین کسی که آتش جنگ را میان دو طرف برافروخت، ابو عامر بود؛ او فریاد زد: "ای اوسیان! من ابوعامرم". آنها گفتند: ای فاسق! خوش نیامدی. ابوعامر گفت: "پس از من به قوم من شر رسیده است"[۸]. او در جنگ احد چاههایی را کنده و روی آنها را پوشانده بود تا مسلمانان در آن بیفتند[۹].[۱۰]

ازدواج حنظله

همان شبی که فردای آن جنگ احد واقع شد، شب ازدواج حنظله با جمیله دختر عبدالله بن ابی بن سلول بود، پس به خدمت رسول اکرم(ص) رفت و آن شب را مهلت خواست تا نزد همسرش بماند. پیامبر(ص) اجازه داد. حنظله به خانه‌اش برگشت و شب زفاف را گذرانید اما همین که صبح شد، آماده رفتن شد. همسرش چهار نفر از انصار را خواست و به آنها گفت: "شاهد باشید که حنظله دیشب با من بوده است". آنها گفتند: این چه گواهی دادنی است؟ او گفت: "در خواب دیدم که درهای آسمان باز شد و حنظله به سوی آسمان رفت و در بسته شد. دانستم حنظله شهید می‌شود؛ دوست نداشتم از او باردار شوم و برای آن شاهد نداشته باشم"[۱۱].

جمیله همان شب عبدالله بن حنظله را باردار شد و بعدها همسر ثابت بن قیس شد و محمد بن ثابت را برای او به دنیا آورد[۱۲].[۱۳]

شهادت حنظله

پس از گذراندن شب ازدواج، هنگام صبح حنظله سلاح برداشت و راه احد را در پیش گرفت و در حالی که آن حضرت صف‌ها را آماده می‌کرد، خود را به پیامبر(ص) رسانید. وقتی جنگ شروع شد، همین که مشرکان پراکنده شدند، حنظله به ابوسفیان حمله کرد و اسب او را پی کرد. اسب به زانو در آمد و ابوسفیان به زمین افتاد و فریاد کشید: "ای گروه قریش! منم ابوسفیان بن حرب". حنظله می‌خواست سر او را ببرد. گروهی از مردان در حال فرار قریش، صدای ابوسفیان را شنیدند ولی اعتنایی نکردند، تا آنکه اسود بن شعوب به حنظله حمله کرد و نیزه‌ای به او زد که کارگر شد. حنظله برای دفاع از خود به طرف اسود برگشت ولی اسود ضربه دیگری به او زد و او را کشت.

ابوسفیان هم به صورت پیاده فرار کرد تا آنکه به یکی از سواران قریش رسید و به پشت او سوار شد. حنظله بین حمزة بن عبد المطلب، عبد الله بن جحش و عمرو بن جموح و سایر انصار بر زمین افتاد[۱۴]. چون حنظله کشته شد، پدرش از کنار جسد او گذشت. و خطاب به پیکر فرزند خود گفت: "هر چند تو را از محمد بر حذر داشتم ولی سوگند می‌خورم که تو نسبت به پدرت مردی نیکوکار بودی و در زندگی، اخلاق پسندیده داشتی؛ مرگ تو هم همراه مرگ بزرگان بود. اگر خدا به این مرده (حمزه) یا به یکی از یاران محمد جزای خیر دهد، به تو هم خواهد داد". آنگاه فریاد زد: "ای گروه قریش! هر چند که حنظله با من و شما مخالفت کرد و از عمر خود خیری ندید؛ ولی نباید او را مثله کنید"[۱۵]. مشرکان نیز جنازه‌های دیگر را مثله کردند ولی او را مثله نکردند[۱۶].

پس از پایان جنگ، پیامبر فرمود: "حنظله را در وسط زمین و آسمان دیدم که ملائکه او را با آب‌های بهشتی و ظرف‌های طلایی غسل می‌دادند"[۱۷].

اصحاب از همسر حنظله حال او را پرسیدند. او گفت: "هنگامی که پیک رسول خدا(ص) مردم را به جنگ دعوت کرد، حنظله با حال جنابت از خانه بیرون آمد و با همان حال به میدان جنگ رفت[۱۸].[۱۹]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.
  2. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۸۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۸۶؛ المحبر، ابن حبیب، ص۷۳.
  4. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۸۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۶۹.
  5. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۴-۵۸۶.
  6. المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۱۸۴.
  7. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۶.
  8. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۲۳.
  9. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۴.
  10. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «حنظله بن ابی‌عامر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۳۸-۴۳۹.
  11. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.
  12. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.
  13. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «حنظله بن ابی‌عامر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۳۹-۴۴۰.
  14. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۳.
  15. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴.
  16. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۴.
  17. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۴.
  18. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۷۵؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۴.
  19. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «حنظله بن ابی‌عامر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۴۰-۴۴۱.