حمزه آذرک
مقدمه
حمزه[۱]، دهقانی ایرانی و از نسل زو طهماسب بود[۲]. در جایی به نام جول در شرق رُخّج[۳] زاده شد. وی از یاران حضین خارجی بود و پس از مرگ حضین با کشتن یکی از کارگزاران زورگوی عباسی، شهرت بسیار یافت و با کمک گروهی از خوارج حجاز و سیستان به سال ۱۷۹ ق. علم شورش برافراشت[۴]. به گفته بغدادی، حمزه از میان خازمیه که یکی از فرقههای عَجارِده بود، بر آمد[۵]. با وجود این، با عقیده خازمیه درباره جبر - که مانند عقیده سنیان اشعری بود - مخالفت داشت و عقیده معتزله را در این باره ترجیح میداد[۶]؛ از اینرو خازمیه وی را کافر میدانستند[۷]. حمزه نبرد با قدرت حاکم ظالم و سلطان جابر و عاملان و پشتیبانان او را واجب میدانست و در این راه حتی از کشتن کودکان آنان ابایی نداشت؛ زیرا آنان را به سبب کفر پدر و مادرشان گرفتار آتش دوزخ میدانست[۸]. از همین روی، یک بار ناگهان به مدرسهای نزدیک پوشنگ درآمد و سی کودک را با معلمشان به قتل رساند[۹]. به دنبال این ماجرا مبارزه عاملان خلیفه با وی با خشونت فزایندهای ادامه یافت. حمزه به سال ۱۸۲ ق. سپاه عیسی بن علی بن عیسی بن ماهان را شکست داد و تلفات سنگینی بر نیروهای او وارد کرد. عیسی با خواری و رسوایی از راه دشت لوت به نزد پدر در خراسان گریخت[۱۰]؛ خوارج نیز شهرهای بادغیس، پوشنگ، هرات و ترشیز را غارت کردند و بیهق را یک هفته مورد تاخت و تاز قرار دادند و کوچک و بزرگ را به دم تیغ سپردند[۱۱]. در حالی که شورش حمزه بخش گستردهای از شرق عالم اسلام را فرا گرفته بود، علی بن عیسی بن ماهان، فرمانروای خراسان، شرح ناتوانی خویش و خرابیهایی را که حمزه و یارانش در خراسان و سیستان و کرمان به بار آورده بودند، برای هارون نوشت و صریحاً اعلام کرد که چون سیاست خوارج کشتن کارگزاران و عاملان مالیاتی خلیفه و ایجاد اختلال در امر جمعآوری مالیات است، هیچ درآمدی از نواحی مذکور به دست نمیآید که بتوان آن را به بغداد فرستاد[۱۲]. از اینرو، هارون الرشید متقاعد شد که برای سامان بخشیدن به اوضاع آشفته خراسان و سیستان باید خود راهی آن دیار شود. وی از گرگان نامهای که متضمن تهدید و تطمیع بود برای حمزه فرستاد و از وی خواست تا از احکام قرآن و سنت پیروی نماید و قدرت حق را که اکنون در او تجلی یافته است بپذیرد و از کشتن کارگزاران او بپرهیزد[۱۳]؛ اما چون حمزه بنیاد خلافت عباسی را غاصبانه و ظالمانه میدانست، در پاسخی به هارون صلاحیت اخلاقی و دینی او را برای جانشینی پیامبر انکار کرد و از سر تحقیر وی، خود را عبدالله و امیرالمؤمنین و خلیفه عباسی را ملک و سلطان خواند[۱۴]. به دنبال ارسال این پیامهای بینتیجه، هارون آماده جنگ با خوارج و دیگر شورشیان خراسان شد؛ اما بیماری او بالا گرفت و مرگ او را امان نداد و حمزه همچنان به کار خود ادامه داد تا آنکه در زمان خلافت مأمون به سال ۲۱۳ ق. دیده از جهان فرو بست.[۱۵].
- ↑ حمزة بن اترک سجستانی (قس: الکامل، ج۶، ص۱۵۰).
- ↑ تاریخ سیستان، ص۱۵۶.
- ↑ نک: معجم البلدان، ج۳، ص۴۳.
- ↑ زین الاخبار، ص۱۳۹؛ تاریخ سیستان، ص۱۵۶؛ و قس: الکامل که این واقعه را در ۱۸۰ ق. دانسته است (ج ۶، ص۱۰۳).
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۷۲-۸۲.
- ↑ تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، ص۴۳.
- ↑ درباره خازمیه و عجارده، نک: موسوعة الملل و النحل، ص۵۵-۵۶.
- ↑ موسوعة الملل و النحل، ص۵۵-۵۶.
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۷۹؛ زین الاخبار، ص۲۹۱.
- ↑ این مایه ترس و رسوایی عاملان عباسی، دستمایه شاعران و مسخره گویان قرار گرفت (نک: تاریخ سیستان، ص۱۵۷).
- ↑ بیهقی، ابوالحسن، تاریخ بیهق، ص۴۴-۴۵.
- ↑ درباره آشفتگی اوضاع سیستان، نک: تاریخ سیستان، ص۱۴۰ به بعد.
- ↑ تاریخ سیستان، ۱۶۲-۱۶۴.
- ↑ متن کامل نامههایی که میان هارون الرشید و حمزه مبادله شده، در تاریخ سیستان آمده است (ص ۱۶۲-۱۶۸).
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۶۱.