ربیعة بن ناجد اسدی

ربیعة بن ناجد اسدی
تصویر قدیمی یمن
نام کاملربیعة بن ناجد اسدی
جنسیتمرد
از قبیلهبنی‌اسد
محل زندگی
از اصحابامام علی

مقدمه

ربیعة بن ناجد اسدی[۱] (به قولی فرزند ناجذ یا ماجد) از محدثان حدیث و از اصحاب خاص یمنی امیرالمؤمنین (ع) و به قول شیخ طوسی از اعراب تمیم کوفه بوده است[۲].[۳]

ربیعه و نقل حدیث از امام (ع)

در تاریخ بغداد آمده که ربیعه مستقیماً از حضرت علی (ع) استماع کرده و هنگام ورود حضرت به منطقه «انبار» در رکاب ایشان بوده است. همو میگ‌وید: امیر المؤمنین (ع) در پادگان «انبار» برایمان خطبه‌ای ایراد کرد و چنین فرمود: «ای مرد! همانا جهاد، دری از درهای بهشت است و هرکه از آن روی گرداند، گرفتار بلا خواهد شد و به ذلت و خواری خواهد افتاد و افراد پست و کوچک وی را لگد مال خواهد کرد، به خدا سوگند به من خبر رسیده که (سپاهیان معاویه به مسلمانان یورش برده‌اند و) گوشواره از گوش زن مسلمانی بیرون آورده، و پرده‌دری شده است در حالی که هیچ کدام از آنها برای جلوگیری از این کار زخمی بر تنش وارد نشده است...».[۴]؛ از این بیان به خوبی استفاده می‌شود که امیرالمؤمنین (ع) در برابر مشکلات مسلمانان و مردم تحت حکومتش سخت ناراحت بوده و در غم آنان خود را شریک می‌دانسته است.[۵]

دلاوری‌های ربیعه

وقتی خبر حمله و قتل و غارت نماینده معاویه به نام ضحاک بن قیس در شهرهای عراق مخصوصاً کشتن عمرو بن عمیس، صحابی رسول خدا و یاران او به امام علی (ع) رسید، از مردم کوفه خواست برای دفاع از کیان خود و خون‌خواهی عمرو بن عمیس و جمعی از همراهانش، قیام کنند و به دفاع بپردازند و به ضحاک و نیروهایش حمله کنند. حجر بن عدی به فرماندهی چهار هزار نفر به دستور امام (ع) حرکت کرد. در میان نیروهای حجر، ربیعة بن ناجد بود که به مقابل ضحاک در ناحیه تدمر[۶] رفتند و با سپاهیان ضحاک به جنگ پرداختند و نوزده نفر از لشکر ضحاک به هلاکت رسیدند و تنها دو نفر از سپاه حجر کشته شدند و چون شب فرا رسید، ضحاک و همراهانش از تاریکی شب استفاده کردند و فرار کردند و چون حجر بن عدی با ربیعه و سایر همراهانش در تعقیب ضحاک رفتند اما اثری از آنها نیافتند لذا به کوفه بازگشتند و گزارش کار خود را به امام (ع) دادند[۷].[۸]

بازگویی ضحاک از شجاعت ربیعه

وقتی ضحاک پس از مرگ زیاد بر کوفه حکومت یافت، روزی از عبدالرحمان بن مخنف پرسید من در جنگ غرب تدمر، مردی از شما را دیدم که تا آن روز نظیر او را ندیده بودم، نخست او بر ما حمله آورد و پایداری و دلیری کرد و گروهی را که من در میانشان بودم، ضربه زد و چون خواست بازگردد، به او حمله کردم و نیزه‌ای به او زدم. او افتاد و همان دم برخاست و آن ضربه، به او صدمه‌ای نزد. چیزی نگذشت که باز به همان دسته‌ای که من در آن بودم، مجددا حمله آورد و مردی را بر زمین زد و چون خواست برگردد، باز من به او حمله کرده و شمشیری بر سرش زدم و پنداشتم که شمشیر در استخوان سرش اثر گذاشت؛ اما او بی درنگ شمشیری بر من فرود آورد ولی اثر نذاشت. او برگشت و گمان کردم که دیگر برنخواهد گشت. به خدا سوگند شگفت زده شدم وقتی که دیدم سر خود را با عمامه‌ای بسته و باز به سوی ما پیش میآید. به او گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، آیا آن دو ضربه تو را از حمله باز نداشت؟ در پاسخم گفت: هرگز آن دو ضربه مرا از حمله باز نمی‌دارد و من این را در راه خدا به حساب میآورم و تحمل میکنم، این را گفت و بلافاصله باز به من حمله کرد که نیزه بزند، من نیزه‌ای به او زدم، در این موقع یارانش بر من هجوم آوردند و ما را از یک دیگر جدا کردند و آن گاه شب فرا رسید و میان ما پرده تاریکی شب کشیده شد.

ضحاک به عبدالرحمان گفت: آیا آن مرد را می‌شناسی؟ گفتم: آری این مرد، همان ربیعة بن ناجد است که سوارکار دلیر و شجاع قبیله ما می‌باشد، و گمان نمی‌کنم شجاعت او بر کسی پوشیده باشد. از قضا ربیعه در آن مجلس حاضر بود اما ضحاک او را نمی‌شناخت لذا خطاب به ربیعه گفت: آن مرد را می‌شناسی؟ ربیعه گفت: آری، من خودم بودم. ضحاک گفت: آن ضربه را که بر سرت خورد به من نشان بده؟ ربیعه سر خود را که آثار ضربتی در استخوان سرش نشسته بود، به او نشان داد. ضحاک دانست آن مرد شجاع و دلاور در میدان نبرد او بوده، لذا پرسید: امروز عقیده تو چیست؟ (یعنی آیا هنوز به علی (ع) معتقد و در جنگ و ستیز با ما هستی؟) ربیعه گفت: امروز عقیده من نظر عموم مردم است (چون مردم عراق در باطن از طرفداران حضرت علی (ع) بودند، اما از ترس جان خویش سکوت می‌کردند به همین مقدار پاسخ اکتفا کرد و دیگر چیزی نگفت.). اما ضحاک متوجه نظر و فکر و عقیده او شد و گفت: مانعی ندارد ولی تا زمانی که مخالفت خود را آشکار نسازید، بر شما باکی نیست و در امان خواهید بود، ولی در شگفتم که چگونه از چنگ زیاد جان سالم بدر برده‌ای، و او چرا با دیگر کسانی که کشته است (مثل حجر بن عدی و یارانش) تو را نکشته است و یاتو را تبعید نکرده است؟ ربیعه گفت: زیاد مرا از کوفه تبعید کرد ولی خداوند مرا از کشته شدن به دست او محفوظ بداشت[۹]. آری، ربیعة بن ناجد تا آخرین لحظات عمر خود بر ایمان و اعتقاد بر امامت و ولایت امیر مؤمنان علی (ع) باقی ماند و بر این اعتقاد پای فشرد و از خطرات آن نهراسید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.[۱۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. در رجال برقی و رجال طوسی پدر ربیعه «ناجد» ودر تاریخ بغداد «ناجذ» و در شرح ابن ابی الحدید «ماجد» ضبط شده است.
  2. رجال برقی، ص۶ و رجال طوسی، ص۴۱، ش۲.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۲۸-۵۲۹.
  4. «یا ایها الناس، ان الجهاد باب من ابواب الجنه، فمن ترکه شمله البلاء، و سیم الخسف، ودیس بالاصغار،.الله بلغنی ان المراه المسلمه کانت ینزع عنها رعاثها، و یکشف عن ذیلها فما تمتنع، ثم انصرفوا موفورین و لک یکلموا ما علی هذا..»؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۲۰؛ (این خطبه نظیر همان خطبه ۲۷ نهج البلاغه است که حضرت به تفصیل سخن گفتند ودر ادامه فرمودند: «فَلَوْ أَنَّ اِمْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ عِنْدِي بِهِ جَدِيراً».
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۲۹.
  6. تدمر، یکی از شهرهای باستانی شام است که تا حلب ۵ روز پیاده راه فاصله داشته است.
  7. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۱۷ - ۱۲۱ و ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۱۳۵.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۳۰.
  9. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۲۰ - ۱۲۲.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۳۰-۵۳۲.