نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Ali(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۹ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۳۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۹ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۳۲ توسط Ali(بحث | مشارکتها)
در تاریخبغداد آمده که ربیعه مستقیماً از حضرت علی (ع) استماع کرده و هنگام ورود حضرت به منطقه "انبار" در رکاب ایشان بوده است. همو میگوید: امیر المؤمنین (ع) در پادگان "انبار" برایمان خطبهای ایراد کرد و چنین فرمود: "ای مرد! همانا جهاد، دری از درهای بهشت است و هرکه از آن روی گرداند، گرفتار بلا خواهد شد و به ذلت و خواری خواهد افتاد و افراد پست و کوچک وی را لگد مال خواهد کرد، به خداسوگند به من خبر رسیده که (سپاهیانمعاویه به مسلمانان یورش بردهاند و) گوشواره از گوش زنمسلمانی بیرون آورده، و پرده دری شده است در حالی که هیچ کدام از آنها برای جلوگیری از این کار زخمی بر تنش وارد نشده است...".[۴]؛
وقتی ضحاک پس از مرگ زیاد بر کوفهحکومت یافت، روزی از عبدالرحمان بن مخنف پرسید من در جنگغرب تدمر، مردی از شما را دیدم که تا آن روز نظیر او را ندیده بودم، نخست او بر ما حمله آورد و پایداری و دلیری کرد و گروهی را که من در میانشان بودم، ضربه زد و چون خواست بازگردد، به او حمله کردم و نیزهای به او زدم. او افتاد و همان دم برخاست و آن ضربه، به او صدمهای نزد. چیزی نگذشت که باز به همان دستهای که من در آن بودم، مجددا حمله آورد و مردی را بر زمین زد و چون خواست برگردد، باز من به او حمله کرده و شمشیری بر سرش زدم و پنداشتم که شمشیر در استخوان سرش اثر گذاشت؛ اما او بی درنگ شمشیری بر من فرود آورد ولی اثر نذاشت. او برگشت و گمان کردم که دیگر برنخواهد گشت. به خداسوگند شگفت زده شدم وقتی که دیدم سر خود را با عمامهای بسته و باز به سوی ما پیش میآید. به او گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، آیا آن دو ضربه تو را از حمله باز نداشت؟ در پاسخم گفت: هرگز آن دو ضربه مرا از حمله باز نمیدارد و من این را در راه خدا به حساب میآورم و تحمل میکنم، این را گفت و بلافاصله باز به من حمله کرد که نیزه بزند، من نیزهای به او زدم، در این موقع یارانش بر من هجوم آوردند و ما را از یک دیگر جدا کردند و آن گاه شب فرا رسید و میان ما پرده تاریکیشب کشیده شد.
ضحاک به عبدالرحمان گفت: آیا آن مرد را میشناسی؟ گفتم: آری این مرد، همان ربیعة بن ناجد است که سوارکار دلیر و شجاعقبیله ما میباشد، و گمان نمیکنم شجاعت او بر کسی پوشیده باشد.
از قضاربیعه در آن مجلس حاضر بود اما ضحاک او را نمیشناخت لذا خطاب به ربیعه گفت: آن مرد را میشناسی؟ ربیعه گفت: آری، من خودم بودم. ضحاک گفت: آن ضربه را که بر سرت خورد به من نشان بده؟ ربیعه سر خود را که آثار ضربتی در استخوان سرش نشسته بود، به او نشان داد. ضحاک دانست آن مرد شجاع و دلاور در میدان نبرد او بوده، لذا پرسید: امروز عقیده تو چیست؟ (یعنی آیا هنوز به علی (ع) معتقد و در جنگ و ستیز با ما هستی؟) ربیعه گفت: امروز عقیده من نظر عموم مردم است (چون مردمعراق در باطن از طرفداران حضرت علی (ع) بودند، اما از ترسجان خویش سکوت میکردند به همین مقدار پاسخ اکتفا کرد و دیگر چیزی نگفت.). اما ضحاک متوجه نظر و فکر و عقیده او شد و گفت: مانعی ندارد ولی تا زمانی که مخالفت خود را آشکار نسازید، بر شما باکی نیست و در امان خواهید بود، ولی در شگفتم که چگونه از چنگ زیاد جان سالم بدر بردهای، و او چرا با دیگر کسانی که کشته است (مثل حجر بن عدی و یارانش) تو را نکشته است و یاتو را تبعید نکرده است؟ ربیعه گفت: زیاد مرا از کوفهتبعید کرد ولی خداوند مرا از کشته شدن به دست او محفوظ بداشت[۹].
↑«یا ایها الناس، ان الجهاد باب من ابواب الجنه، فمن ترکه شمله البلاء، و سیم الخسف، ودیس بالاصغار،.الله بلغنی ان المراه المسلمه کانت ینزع عنها رعاثها، و یکشف عن ذیلها فما تمتنع، ثم انصرفوا موفورین و لک یکلموا ما علی هذا..»؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۲۰؛ (این خطبه نظیر همان خطبه ۲۷ نهج البلاغه است که حضرت به تفصیل سخن گفتند ودر ادامه فرمودند: «فَلَوْ أَنَّ اِمْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ عِنْدِي بِهِ جَدِيراً».