نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۳:۴۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۳:۴۶ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل بنی عبد شمس (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
عبد شمس از عنوانهایی است که خیلی پیش از ظهوراسلام به کسانی اطلاق میشده است. از جمله برابر گزارشهای تاریخی به مثابه نام و جریانها و آثار بزرگی به او، مانند ساختن سدّ مأرب در تاریخ پیش از اسلام ماندگار شده است. در اینجا بررسی تاریخ و شخصیت چنین کسی مورد نظر نیست، بلکه مقصود نیای سوم بنی امیه و فرزند یا فرزند خوانده عبد مناف، جدّ سوم پیامبر اسلام (ص) است که در نهج البلاغه، حکمت ۱۲۰ از وی یاد شده و بر حسب یک برداشتدر نامه ۱۷ مورد اشاره قرار گرفته است.
در چگونگی انتساب عبد شمس به عبد مناف دو نظر در تاریخنقل شده است: یکی چنانکه اشاره شد و در این مورد روایتی تاریخی بدین تفصیل در منابع آمده است که: عائکه دختر مرة بن هلال همسر عبد مناف در یک زایمان دو پسر را با هم به دنیا آورد که انگشت یکی از آن دو به پیشانی دیگری چسبیده یا پیشانی هر دو به یکدیگر وصل بود. زمانی که جراح آن د را با تیغ از یکدیگر جدا ساخت، کسی از حاضران بر زبان راند که در میان فرزندان این دو نوزاد برای همیشه جنگ و خونریزی خواهد بود. روایت دیگری که در باب این انتساب وارد شده این است که امیبه از صلب عبد شمس نبود، بلکه غلامی از اهل روم بود که عبدشمس او را بر پایه قانون حلف (همپیمانی) به خود ملحق ساخت و بنا به رسم عهد جاهلی به منظور استحکام چنین نسبتی یکی از زنان آزادهعرب را به همسری او درآورد و بدین سان فرزندان او به بنی عبد شمس شهره شدند. از اینرو عبد شمس به یک معنا "لصیق" و وابسته قلمداد شد. در نامهای که امیرالمؤمنین (ع) در پاسخ یکی از نامههای معاویه نوشت، آمده است: اما گفته تو که مااز فرزندان عبدمنافیم، درست است که تبار ما یکی است، اما امیه در پایه هاشم نیست و حرب همرتبه با عبدالمطلب و ابوسفیان همسنگ با ابوطالب نیست. آنکه در راه خداهجرت کرد نه چونان کسی است که رسول خدایش آزادی بخشید و خاندانی که دارای حسبی است شایسته نه مانند کسی که خود را بدان خاندان بسته است[۱]. اگرچه کسانی مانند ابن ابی الحدید و شیخمحمد عبده خواستهاند در اینجا با تأویل ناروایی واژههایی چون صریح (کسی که نسب روشنی دارد) و لصیق (کسی که نسب روشن نداشته و به خاندانی بسته شده است) گونهای پردهافکنی و آبروداری کنند و به گونهای آن را از حوزه وابستگی به نسب به چگونگی اسلام آوردن کشانند و چنی معنا کنند که مقصود از صریح کسی است که با اختیارایمان آورده و لصیق به کسی گفته میشود که زیر برق شمشیر به حوزه اسلام درآمده است، امّا شواهدی در روایات هست که چنین برداشتی را تحت الشعاع خود قرار میدهند. برای نمونه در روایتی وارد شده است که پیامبر (ص) از سهم ذوی القربی در غنائمخیبر چیزی به بنی عبد شمس و... نداد، ولی نصیب بنی هاشم را از همان سهم پرداخت. وقتی مورد اعتراض قرار گرفت، فرمود: "ما و فرزندان مطلب در هیچ زمانی، چه در دوره جاهلیت و چه در اسلام، از هم جدایی نداشتهایم، ما و آنان یکی هستیم." و در این حال انگشتان مبارک را به صورت مشبک در یکدیگر قرار داد.
تصویرهای دیگری نیز برای برخی استنادات تاریخی برای توجیه مفهوم لصیق در این نامه آمده است، بدین صورت که گفتهاند: معاویه خود نیز دچار خدشهای در نسب بوده، زیرا هند مادر معاویه نیز به فجور و گناهکاری مشهور بوده است. البته باید دانست که در تاریخ موارد فراوانی از پیوندهای سببی میان تیره بنی عبدشمس و بنیهاشم ثبت شده که بیگمان برخی از آنها واقعیت داشته است.
شارح معتزلی به شماری از این پیوندهای زناشویی میان دو تیره مزبور اشاره کرده و امام (ع) نیز بر حسب آنچه در نهج البلاغه آمده و منابع پیش از آن هم نقل کردهاند، وقتی از آن حضرت در مورد تیرههای قریش سؤال شد، بنی عبدشمس را از تیرههای قریش برشمرد و در کنار بنی مخزوم و بنی هاشم از ویژگیهای آن تیره بدین صورت یاد کرد: اما فرزندان عبد شمس دوراندیشترند و در مال و فرزند نیرومندتر و لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشندهتریم و در زمان مرگ جوانمردتر و آنان پرشمارترند و فریب کارتر و زشتکردارتر و ما گشادهزبانتریم و خیرخواهتر و خوشروتر[۲][۳].