نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Wasity(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۱ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۱۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۱ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۱۳ توسط Wasity(بحث | مشارکتها)
علی(ع) با اصحاب خود به سوی "فُلُس" حرکت کرد؛ در حالی که آشکارا اسلحه حمل میکردند علی(ع) پرچم را به "جبار بن صخر سلمی" داد. راهنمایی از "بنیاسد" به نام حریث را همراه خود کرد و راه "فَید"[۷] را در پیش گرفت[۸]. هنگامی که نزدیک دشمن رسید، فرمود: "میان شما و قبیلهای که قصد آن را دارید یک روز کامل راه است، اگر در روز حرکت کنیم ممکن است، به چوپانها و دیدبانهای آنان برخورد کنیم. آنها به قبیله خود خبر خواهند داد و در نتیجه، اهل قبیله متفرق میشوند و شما نمیتوانید به خواسته خود برسید؛ بنابراین امروز را همینجا میمانیم، چون شب فرا رسد، با اسب حرکت میکنیم. سپیده دم و میتوانیم غنیمتی به دست بیاوریم"[۹][۱۰].
یاران علی(ع) با پذیرش نظر ایشان، همان جا اردو زدند و شتران را برای چرا رها کردند. سپس تعدادی از افراد برای سرکشی و کسب خبر به اطراف رفتند. "ابوقتاده"، "حباب بن منذر" و "ابونائله" نیز در میان آنها بودند. آنان بر اسب سوار شدند و اطراف اردوگاه گشت میزدند که به غلام سیاهی برخوردند و درباره نام و علت حضورش در آن مکان پرسش کردند. غلام گفت: "مشغول انجام کار خود هستم".
آنان غلام را به حضور علی(ع) آوردند. حضرت فرمود:" کیستی و برای چه به این مکان آمدهای؟" غلام گفت:" در جستجوی چیزی بودم." فرمود:" او را زندانی کنید". غلام گفت: "من غلام مردی از خاندان بنینبهان از قبیله "طیّ" هستم. او به من دستور داده است که اینجا باشم و اگر سواران محمد را دیدم به سرعت برای آنها خبر ببرم. من به گروهی برنخورده بودم و هنگامی که شما را دیدم، خواستم پیش آنها بروم؛ اما با خود گفتم، شاید دوستان دیگرم خبر روشنتری بیاورند و شمار شما و اسبان و سواران و پیادگانتان را به دست آورده باشند. پس بهتر است عجله نکنم. حالا هم از آنچه به سرم آمده است، ترسی ندارم و در واقع، مشغول کار خود بودم که پیشاهنگان شما مرا گرفتند"[۱۱]. علی(ع) فرمود: "راست بگو! چه خبری داری؟" گفت: "قبیله، به اندازه یک شب بلند با شما فاصله دارند. سواران شما میتوانند، صبح زود به آنها برسند و فردا صبح، به آنها حمله کنند". علی(ع) به یاران خود گفت: "نظر شما چیست؟" جبّار بن صخر گفت: "عقیده من این است که امشب را تا صبح با اسبان خود حرکت کنیم و صبح زود که آنها در حال استراحتاند، به آنان حمله کنیم. غلام سیاه را با خود میبریم و حریث را برای راهنماییلشکر میگذاریم تا انشاءالله به ما ملحق شوند". علی(ع) نیز نظر او را قبول کرد[۱۲][۱۳].
سپاه مسلمانان حرکت کردند و غلام سیاه را با کتفهای بسته، با خود بردند. هنگامی که شب به نیمه رسید، غلام به دروغ گفت: "من راه را گم کردهام و مثل اینکه از آن گذشتهایم". علی(ع) فرمود: "برگرد به همان جایی که از آنجا اشتباه کرده است". غلام به اندازه یک میل یا بیشتر برگشت و گفت: "باز هم در اشتباهم". علی(ع) گفت: "مثل اینکه ما را فریب دادهای و میخواهی ما را از رسیدن به قبیله بازداری. او را جلو بیاورید". سپس فرمود: "یا باید راست بگویی یا گردنت را میزنیم". آنان او را آوردند و شمشیر کشیدند و بالای سرش ایستادند[۱۴]. غلام که متوجه خطر شد، گفت: "حالا اگر راست بگویم برای من فایدهای خواهد داشت؟" گفتند: "آری". گفت: "آنچه من کردم و دیدید به علت شرم و حیا بود و با خود گفتم، حالا که در امان هستم، چرا شما را به سراغ قبیله ببرم. حالا که از شما این حال را میبینم و میترسم که مرا بکشید، عذرم مقبول است و حتما شما را از راه را اصلی خواهم برد". پس از آن غلام گفت:" قبیله همین نزدیکی است." غلام آنها را به نزدیکترین منطقه برد؛ به گونهای که صدای سگها و حرکت گوسفندان و شتران شنیده میشد[۱۵][۱۶].
غلام گفت: "بقیه مردم هم همینجا هستند و حداکثر یک فرسخ فاصله دارند". مسلمانان به یکدیگر نگریستند و گفتند: "پس خاندان حاتم کجایند؟" گفت: "آنها هم وسط جمعیت هستند". مسلمانان گفتند: "اگر ما الان حمله کنیم و آنان را به وحشت بیندازیم، ممکن است داد و بیداد کنند و در تاریکیشب، بیشترشان فرار کنند؛ پس صبر میکنیم تا صبح شود؛ چرا که طلوع نزدیک است و در کمین خواهیم بود. پس از سپیدهدم حمله میکنیم تا اگر برخی هم گریختند، محل فرارشان از دید ما پنهان نماند. وانگهی، آنها اسب ندارند که برای فرار سوار شوند و حال آنکه ما همگی بر اسب سواریم". هنگامی که فجر دمید، بر آن قبیله حمله بردند و گروهی را کشتند و گروهی دیگر را اسیر کردند. زنان و بچهها را یک طرف جمع کردند. هیچ کس فرار نکرد؛ مگر اینکه جای او بر آنان پوشیده نماند و غنایم فراوان به دست آوردند[۱۷][۱۸].
مسلمانان، مردان را یک طرف و زنان و بچهها را طرف دیگر جمع کردند و از خاندان حاتم، خواهر "عدیّ" و چند دختر بچه را اسیر کردند و آنها را جداگانه نگه داشتند. اسلم به علی(ع) گفت: "برای آزاد ساختن من منتظر چه هستی؟" فرمود: "باید گواهی دهی که خدایی جز پروردگار یگانه نیست و محمد فرستاده خداست". اسلم گفت: "من بر آیین همین اسیرانی هستم که در واقع اقوام مناند، هر چه آنها بکنند من هم خواهم کرد". علی گفت: مگر نمیبینی که آنها در بند هستند. تو را هم با طناب همراه آنان قرار دهیم؟" گفت: "آری، من با دیگران در بند باشم، برایم بهتر از آن است که آزاد باشم؛ به هر حال، همراه آنها هستم. هر کار که میخواهید، بکنید". مسلمانان نیز او را کنار اسیران بردند. بقیه سپاهیانمسلمان هم از راه رسیدند و جمع شدند و اسیران را آوردند و اسلام را به آنها عرضه کردند. هر کس مسلمان شد، آزادش کردند و هر کس نپذیرفت، گردنش را زدند[۱۹][۲۰].
↑فید در جنوب شهر حائل، در عربستان سعودی واقع است و قرقگاهی داشته که به آن «حِمَی فَید» میگفتند؛ محمد محمد حسن شراب، المعالم الأثیرة فی السنة و السیرة، ص۲۱۹.
↑محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۸۵؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۲، ص۴۶.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۲، ص۴۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۵۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۸.
↑(آبی است در نواحی کوه سَلمی، برادر کوه "أجأ". این مکان در نزدیکی شهر حایل در شمال عربستان سعودی قرار دارد)؛ محمد بن حسن شراب، المعالم الأثیرة فی السنة و السیرة، ص۱۲۹.
↑ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۸۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۸.
↑ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۵۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۸۸.
↑محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۸۸؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۲۱۸.
↑شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۲، ص۶۲۴؛ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۸۸.