خلافت الهی در لغت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۴۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث خلافت الهی است. "خلافت الهی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل خلافت الهی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

  • از نظر لغوی، خلیفه مشتق از خَلَف، به معنای آمدن چیزی بعد از چیزی که به جای آن قرار بگیرد، است: أن يجي‏ء شي‏ء بعد شي‏ء يقوم مقامه[۱].
  • بنابراین، خلیفه به معنای جانشین است؛ لذا برخی در معنای لغوی آن نوشته‌اند: "خلیفه در لغت به معنای کسی که جانشین غیرش است یا بَدَل از او در عملی که انجام می‌داده. خلیفه در اصل: خلیف بر وزن فعیل به معنای فاعل بوده و تاء در آن برای مبالغه در وصف، مثلِ علامة است"[۲].
  • دیگری نوشته است: "معنای اصلی خلف، عبارت از چیزی که پشت سرِ چیزی باشد، و در مقابل بودن، ضدّ آن است؛ و آن یا از جهت زمانی است یا مکانی یا از جهت کیفیت. کیفیت، مانندِ جانشین شدن مردی از پدرش در خصوصیات اخلاقی و کیفیت روش زندگی"[۳] و در ادامه می‌نویسد: "جمع خلیفه، خلائف مثل: کریم و کرائم و جمع خلیف، خُلَفا، مثل شریف و شُرَفا است"[۴][۵]
  • خلیفه بر وزن فعیله است و حرف "تا" در آن برای مبالغه و جمع آن خلائف و خلفاء می‌باشد. خلیفه و خلافت از ریشه خلف (پشت سر) به معنای جانشینی است.
  • ابن ‌منظور ذیل واژه خلف می‌گوید: "خَلَفَه يَخْلُفُه یعنی جانشین شد. خَلَفَ فلان فلاناً یعنی فلانی جانشین فلانی شد. اسْتَخْلَفَهُ یعنی او را جانشین خود قرار داد. الخَلِيفةُ: الذي يُسْتخْلَفُ ممن قبله، و الجمع خَلَائِف کسی که به جای شخص پیش از خود مینشیند و جمع کلمه خلیفه، خلائف است. الخِلَافة به معنای پادشاهی می‌باشد"[۶].
  • راغب اصفهانی می‌نویسد: خلافت به معنای نیابت و جانشینی از دیگری وضع گردیده است که این جانشینی یا به علت غایب بودن شخص یا مرگ وی و یا ناتوانی او و یا برای احترام و شرافت جانشین می‌باشد[۷] و جمله إستخلف الله عباده في الأرض به معنای اخیر می‌باشد که خداوند اولیای خویش را در زمین خلافت و نمایندگی می‌دهد.
  • هم‌چنین در کتاب العین بیان گردیده است که: خلیفه کسی است که به جای شخص پیش از خودش می‌نشیند و جای او را می‌گیرد. جن ریاست و عمارت دنیا را دارا بود، پس حق تعالی آدم و ذریه‌اش را جانشین وی قرار داد و قول حق تعالی این است که همانا من در زمین خلیفه قرار دادم.[۸].
  • نیز در مقایس اللغة در این زمینه وارد شده است که: خلافت بدین جهت خلافت و جانشینی نامیده شده است که دومی بعد از اولی می‌آید و جانشینش می‌گردد و می‌گوید: "نشستم جانشین فلانی یعنی بعد از او"[۹].
  • در مجمع البحرین از قول ابن اثیر بیان شده است که: خلیفه کسی است که مقام کسی را که رفته برمی‌گزیند و جانشین وی می‌شود و مکان او را پر می‌کند[۱۰].
  • در قاموس قرآن نیز آمده است: "خلیفه به معنای نائب و جانشین می‌باشد"[۱۱].
  • آیت‌الله جوادی آملی هم در این باره می‌فرمایند: "خلیفه، فعیله به معنای فاعل است نه به معنای مفعول، جانشینی سابق، نه کسی که ملحوق به دیگری است و پس از او بر جای وی مینشیند گرچه برخی چنین پنداری را ارائه کرده‌اند"[۱۲].
  • در غیاث اللغات خلافت به معنای به جای کسی و بعد از وی بودن، تعبیر شده است[۱۳].
  • دهخدا نیز در لغت نامه خود آورده است: "خلافت مصدر "خلف" و به معنای جانشین بیان شده است"[۱۴].
  • مرحوم طالقانی در کتاب تفسیرش آورده: "خلیفه، از خلف، کسی که جای دیگری بنشیند و قائم مقام او باشد و کار او را سامان بخشد، تاء برای مبالغه است"[۱۵].
  • در فرهنگ فارسی هم خلیفه دارای معنای متعددی می‌باشد که از جمله برای خلیفه معانی جانشین، ولی‌عهد، شاه، شاهنشاه و غیره ذکر شده است[۱۶].
  • بنابر آن‌چه تاکنون بیان شد، "خلیفه" یعنی کسی که جای شخص دیگر می‌نشیند و شخص جانشین در حکم کسی است که جانشینی او را بر عهده گرفته است و باید همه شئون و کارهایی که بر عهده یک جانشین می‌باشد را نیز تقبل نماید[۱۷]

خلافت الهی در معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان

از دیگر مفاهیمی که در شناخت معنا و چیستی امامت، می‌تواند کمک شایانی به ما کند، مفهوم خلیفه است. “خلیفه” از ریشه “خلف” گرفته شده است. ارباب لغت در تبیین این مفهوم، به تفصیل سخن به میان آورده و معانی مستقل و جداگانه فراوانی برای این ریشه بیان کرده‌اند[۱۸]؛ با وجود این، به نظر نمی‌رسد -دست کم در نگاه نخست- چنان‌که ابن فارس یادآور شده است، می‌توان ماده “خلف” را دارای سه اصل دانست:

  • آمدن چیزی به جای چیز دیگر؛ در این صورت، ماده “خلف” به صورت “خَلَف” خوانده می‌شود. البته در برخی کارها اگر امر دوم که پس از امر اوّل می‌آید، امری نامطلوب باشد، این واژه به صورت “خَلَف” و اگر امری مطلوب باشد به صورت “خلف” خوانده می‌شود، که ترکیب اسمی است؛ چنان‌که در قرآن نیز به همین شکل به کار رفته است: ﴿فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا[۱۹]. همچنین “خلافت” را نیز خلافت گویند، چرا که صاحب مقام خلافت، پس از شخص اول و به جای او می‌آید. به این ترتیب، خلیفه کسی است که به جای کسی می‌آید تا کارهای او را انجام دهد. “خوالف” که به زنان اطلاق می‌شود نیز از همین باب است؛ چرا که آنها قائم مقام مردان در خانه‌اند.
  • نقیض جلو یا پشتِ سر و بعد بودن[۲۰]؛ در این صورت، ماده “خلف” به صورت “خَلف” خوانده می‌شود؛ چنان‌که گفته می‌شود: “هذا خَلفی”. “خِلاف” نیز به همین معناست؛ چنان‌که در قرآن آمده است: ﴿إِذًا لَا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلًا[۲۱]؛ همچنین “خِلفة” نیز از همین باب است؛ چنان‌که در قرآن نیز آمده است: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً[۲۲].
  • تغییر[۲۳]. در این صورت نیز ماده “خلف” به صورت “خَلَف” خوانده می‌شود؛ برای نمونه، هنگامی که گفته می‌شود: “خلف فوه”، به معنای تغییر یافتن بوی دهان است. “خُلف وعده” نیز از همین باب به شمار می‌آید؛ چرا که به معنای تغییر یافتن وعده است[۲۴]. با نگاهی جامع‌تر به معانی سه‌گانه یاد شده، چنان‌که برخی محققان بر آن شده‌اند، می‌توان این سه اصل را نیز به یک اصل برگرداند و آن همان پشت سر بودن، تعقّب و بعدیت است که در زبان فارسی از آن به “جانشینی” تعبیر می‌شود؛ اما این مفهوم، خود، گاه به جهت زمان، گاه به جهت مکان و گاه به جهت کیفیت است. اما خلف به جهت زمان، همان معنای اول و دوم از معانی سه گانه یاد شده را دربرمی گیرد و مفهوم “خلیفه” نیز در همین قسم مندرج می‌شود. معنای سوم، یعنی تغییر، نیز وارد در جهت کیفی مفهوم خلف است[۲۵]. البته با نگاهی دقیق‌تر می‌توان گفت، در هر خلفِ کیفی، به گونه‌ای خلفِ زمانی نیز اشراب شده است؛ بدین معنا که نمی‌توان خلفِ کیفی‌ای را در نظر گرفت که فارغ از زمان و تعدد زمانی واقع شده باشد. از این‌رو، نمی‌توان خلف به جهت کیفیت را در عرض خلف، به جهت زمان و مکان قرار دارد. صرف نظر از این نکته، راجع به مفهوم خلیفه، می‌توان گفت: خلیفه کسی است که به جای کسی و پس از او می‌آید تا قائم مقام او باشد[۲۶] و در نتیجه متصدی کارهای او شود؛ از این‌رو، مردم او را جانشین فرد اوّل می‌دانند. البته، توجه به این نکته لازم است که امر خلافت، آن‌گاه که میان مردم واقع می‌شود، ناگزیر همراه با تعدد، بعدیت و تأخر زمانی است؛ بدین معنا که کسی می‌آید تا جای دیگری را بگیرد و کارهای او را انجام دهد. اما روشن است، آن‌گاه که امر خلافت، راجع به انسان، نسبت به خداوند قدیم و سرمدی به کار می‌رود، چنین تعدد و تأخر زمانی میان خدا و خلیفه او، نباید تصور شود؛ بلکه چنان‌که برخی محققان گفته‌اند، آن چه در اینجا بر آن تأکید می‌شود، تأخر از جهت کیفی است که مشتمل بر بالاترین مقدمات ربانی و روحانی است و مقامی بالاتر از آن تصور نمی‌شود[۲۷]. نکته‌ای که باید مدنظر قرار گیرد، آن است که در منابع لغوی، برای جمع بستن واژه “خلیفه” از دو واژه، یعنی “خلائف” و “خلفا” استفاده شده است. برخی لغویون در این باره، بر این نظر شده‌اند که “خلائف” جمع “خلیفة” و “خلفا” جمع “خلیف” است و “خلیفة” مؤنث واژه “خلیف” است[۲۸]. گفتنی است، در برخی منابع لغوی واژه “خلیفة” به مفهوم “السلطان الاعظم” نیز ترجمه شده است[۲۹] که ممکن است به کاربرد آن در عصر عباسی انصراف داشته باشد. شایان ذکر است که در عصر عباسی از “خلیفة” با عنوان “سلطان بزرگ” یاد می‌کردند[۳۰][۳۱]

منابع

  1. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان
  2. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان

پانویس

  1. مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۱۰، کلمه خلف.
  2. تفسیر التحریر و التنویر، ج۱، ص۳۹۱.
  3. التحقیق، ج۳، ص۱۱۰، کلمه خلف.
  4. التحقیق، ج۳، ص۱۱۱، کلمه خلف.
  5. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۴۹.
  6. محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج۲، ص۲۹۹.
  7. الْخِلَافَةُ: النّيابة عن الغير إمّا لغيبة المنوب عنه، و إمّا لموته، و إمّا لعجزه، و إمّا لتشريف المستخلف؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۲۹۴.
  8. الخَلِيفَةُ: من استخلف مكان من قبله، و يقوم مقامه، و الجن كانت عمار الدنيا فجعل الله آدم و ذريته خليفة منهم، يعمرونها، و ذلك قوله- عز اسمه-: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً و قال تعالى: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ أي: مستخلفين في الأرض}؛ خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۴، ص۲۶۷.
  9. الخِلِّيفَى: الخلافة، و إنَّما سُمِّيت خلافةً لأنَّ الثَّانى يَجى‏ءُ بَعد الأوّلِ قائماً مقامَه. و تقول: قعدتُ خِلافَ فُلانٍ، أى بَعْده؛ابوالحسن احمد بن فارس زکریا، مقایس اللغة، ج۲، ص۲۱۰.
  10. قال ابن الأَثير: الخَلِيفةُ مَن يقوم مَقام الذاهب و يَسُدُّ مَسَدَّه؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۵۵.
  11. سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۱، ص۲۸۶.
  12. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۲۸.
  13. غیاث‌الدین محمد رامپوری، غیاث اللغات، ص۳۳۹.
  14. علی‌اکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، ج۱۸، ص۷۳۰.
  15. محمود طالقانی، تفسیر پرتوی از قرآن، ج۱، ص۱۱۲.
  16. جبران مسعود، الرائد، ترجمه: رضا انزابی‌نژاد، ج۱، ص۷۵۷.
  17. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص:۲۰-۲۳.
  18. لغت‌نویسان در صفحات طولانی، به تبیین معانی و مصادیق عرفی و لغوی واژه «خلف» پرداخته‌اند که انعکاس تمام آنها در اینجا ضرورتی ندارد. از این‌رو، آنچه در این مقام بیان می‌شود، صرفاً به منظور تبیین معنای «خلیفة» است و خوانندگان محترم می‌توانند برای دریافت اطلاعت بیشتر به منابع اصیل لغوی مراجعه کنند.
  19. «و از پس آنان جانشینانی جایگزین شدند که نماز را تباه کردند و شهوت‌ها را پی گرفتند و زودا که با (کیفر) گمراهی روبه‌رو گردند» سوره مریم، آیه ۵۹؛ همچنین ر.ک: ﴿فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الْأَدْنَى وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَنْ لَا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِيهِ وَالدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ «پس از آنان، جانشینانی آمدند که کتاب (آسمانی) را به ارث بردند؛ کالای ناپایدار این جهان فروتر را می‌گیرند و می‌گویند: به زودی (توبه می‌کنیم و) آمرزیده خواهیم شد و اگر باز کالای ناپایداری مانند آن به دستشان برسد آن را می‌گیرند! آیا از اینان در کتاب (تورات) پیمان گرفته نشده است که جز حقّ به خداوند نسبت ندهند؟ در حالی که آنچه در آن (کتاب) است آموخته‌اند و سرای واپسین برای آنان که پرهیزگاری می‌ورزند بهتر است؛ آیا خرد نمی‌ورزید؟» سوره اعراف، آیه ۱۶۹.
  20. افزون بر ابن‌فارس... بسیاری از لغت‌شناسان این معنا را برای «خلف» بیان کرده‌اند. ر.ک: خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۶۶؛ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح تاج العلة و صحاح العربیة، ج۴، ص۱۳۵۳-۱۳۵۴؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۸۲؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص۲۹۳.
  21. «و در آن صورت (آنها نیز) پس از تو جز اندکی درنگ نداشتند» سوره اسراء، آیه ۷۶.
  22. «و اوست که شب و روز را پی سپر یکدیگر قرار داد» سوره فرقان، آیه ۶۲.
  23. ر.ک: محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج۲، ص۱۰۷۷-۱۰۷۸.
  24. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۱۰-۲۱۲.
  25. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۳، ص۱۱۰.
  26. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۶۶.
  27. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۶۶.
  28. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۸۳؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص۲۹۴. گفتنی است که برخی مفسران آشنا به علم لغت، مدت‌ها پیش از لغویون یاد شده بر این نکته و تفاوت میان «خلفاء» و «خلائف» تأکیده کرده‌اند. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۴۴؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۶۱۷؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۶۷۲. البته برخی محققان بر این باورند که «تاء» در «خلیفة» برای مبالغه است و از این‌رو، بر مفهوم جانشینی و خلافت دلالت بیشتری دارد. (عبدالرحمن بن علی بن جوزی، زاد المسیر، ج۱، ص۵۰؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۱، ص۶۸؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۱، ص۱۴۰-۱۴۲؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۳، ص۱۱۰). با وجود این، تلاش نگارنده برای یافتن مؤید و شاهدی بر این مدعا، در متون لغوی بی‌نتیجه بوده است.
  29. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۳۵۶؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج۳، ص۱۳۸.
  30. برای نمونه، ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۸، ص۶۱۶؛ احمد بن علی مسکویه رازی، تجارب الامم، ج۴، ص۱۶۴.
  31. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۲۳-۱۲۶.