خلافت الهی در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

معناشناسی

خلافت به معنای نیابت از غیر است، به جهت غیبت منوب عنه یا به علّت مرگش یا به جهت عاجز بودنش و یا به سبب شرافت بخشیدن به نایب[۱]. واژه خلیفه در قرآن کریم به معنای جانشین خداوند بر روی زمین آمده است و این خلافت تمام نمی‌شود، جز اینکه خلیفه در همه شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیر، حاکی از مستخلف باشد[۲]. در این مدخل، معنای اصطلاحی خلافت الهی مقصود است و آنچه به امامت و رهبری مربوط می‌‌شود، در جایگاه خود آمده است. در اینجا از واژه «خلف»، «ورث» و مشتقّات آن دو و نیز از بعضی آیات با توجّه به شأن نزول و روایات مربوط استفاده شده است[۳].

خلیفه در قرآن

واژه خلیفه در دو مورد به شکل مفرد و در باقی موارد به صورت جمع "خلائف" و "خلفا" در قرآن کریم به کار رفته است. خلیفه در لغت به معنای کسی است که جانشین و قائم مقام کسی می‌شود.

واژه خلیفه با برشمردن اشتقاق‌های آن در قرآن کاربرد فراوان دارد که در مجموع بیش‌تر آیات به معنای کنار رفتن گروهی و جانشین شدن گروهی دیگر آمده است که به نمونه‌هایی از این آیات اشاره می‌شود:

  1. وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ[۴]؛
  2. وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ[۵]؛
  3. أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۶]؛
  4. فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ...[۷].

در این آیات مراد، خلافت و جانشینی عامه مردم است که از طرف خداوند برای آبادانی زمین و بهره بردن از نعمت در آن اذن داده شده است.

علامه طباطبایی درباره این نوع از خلافت می‌فرماید: "خلیفه بودن مردم در زمین به این معنا است که هر لاحقی از ایشان جانشین سابق شود و سلطه و توانایی بر دخل و تصرف و انتفاع از زمین داشته باشد، همانطور که سابقین بر این کار توانایی و تسلط داشتند"[۸]. در تفسیر تبیان در این زمینه آمده است: "خلفا در این آیات جمع خلیفه است و معنایش این است که گروهی بر جای گروهی دیگر به تدبیر امور اقدام نمایند"[۹].

بنابراین یک دسته از آیات نشان‌ دهنده خلافت عامه مردم در استفاده از نعمت‌های الهی است که بنابر حکمت الهی از نعمت‌های خداوند در زمین استفاده می‌برند[۱۰].

در برابر آیاتی که بیان شد یک سری آیات در قرآن مسئله خلافت و جانشینی را به معنای خاص مطرح کرده‌اند که دانشمندان از آن آیات، شأن ولایت خاصه و تصرف در امور را برای آن خلفا استفاده کرده‌اند که به دو نمونه از آیات که صراحت بیشتری در این زمینه دارند اشاره می‌شود:

  1. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۱۱]؛
  2. يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ[۱۲].

آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیه إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً می‌گوید: "مقام آدمیت که شخصیت حقوقی انسان کامل است محور خلافت الهی است؛ زیرا بیان خلافت در قالب جمله اسمیه مفید استمرار است"[۱۳]. صدرالمتالهین شیرازی با استفاده از آیه: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ می‌گوید: "مراد از خلافت آدم در زمین، مقام ولایت است و این مقام بزرگ‌ترین منصب است که با آن حق تصرف در امور و مصالح دیگران پیدا می‌کند"[۱۴]. حسن مصطفوی در التحقیق می‌نویسد: أما الخليفة: فهو كالخلف صفة، الا انه إذا انتسب إلى الله المتعال فيراد منه التأخر من جهة الكيفية، وهذا المعنى من أشرف الأوصاف الروحانية و أعلى المقامات الربانية، ولا يتصور مقام أعلى وأفضل منه[۱۵].

بنابراین آن‌چه تا به حال بیان شد رهیافتی بود برای این مطلب که واژه خلیفه به معنای جانشینی خداوند در قرآن به دو معنا به کار رفته است: یکی به معنای جانشینی عام و برای استفاده از نعمت‌های خداوند در زمین و دوم به معنای جانشینی خاص و دارای مقام و منصب الهی که از آثار آن داشتن ولایت و حق تصرف در امور دیگران است تا در سایه رهبری آنان احکام و قوانین الهی از تغییرو تحریف محفوظ ماند و بر این اساس است که وجود آن خلفای الهی برای همیشه در روی زمین به عنوان حجت الهی و هدایت‌گر انسان‌ها لازم است و از طرف دیگر برای همه واجب است که با آنان مخالفت نورزیده و فرمانبردار آنان باشند[۱۶].[۱۷]

معنای خلیفه در کاربردهای قرآنی

خلیفه از مادّه "خلف" مشتق بوده، که با مشتقاتش در قرآن مجید، ۱۱۶ بار استعمال شده است و خود لفظ‍ "خلیفه" از آن تعداد، دو بار بیش‌تر استعمال نشده است:

  1. یک مورد در سوره بقره: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۱۸].
  2. و دیگری در سوره ص: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ[۱۹].

آنچه اهل لغت و مفسران و همه بر آن اتفاق دارند، خلیفه به معنای جانشین است؛ اما در اینکه کدام انسان خلیفه است و جانشینِ چه کسی‌؟ نظریه‌های مختلفی بیان شده است:

  1. در آیه اول، جانشینی از موجودات سابق و ساکن روی زمین، مانندِ ملائکه یا جن و در آیه دوم، جانشینی از انبیای سابق[۲۰]، و علت انتخاب این نظریه را، ممتنع بودن جانشینی از خدای متعال بیان کرده‌اند؛ زیرا او حاضر و شاهد است، غایب نیست تا نیاز به جانشین داشته باشد.
  2. جانشینی از خداوند متعال، که مخصوص حضرت آدم (ع) بوده؛ چنان‌که از ظاهر تفسیر برخی مفسران استفاده می‌شود[۲۱].
  3. آن جانشینی اختصاصی نبوده و شامل همه افرادی می‌شود که قوّه و استعداد دریافت اسما را به فعلیت درآورده و انسان‌هایی مؤمن و وارسته باشند[۲۲].
  4. آن جانشینی به طور مساوی شامل مجموع آدم (ع) و ذریه او می‌شود[۲۳]؛ و جهت خلافت انسان‌ها، به دلیل داشتن علم و توانایی بر هرگونه تصرف در روی زمین و عُمران آن و بهره‌برداری از منافع گوناگون آن و ابداع و اختراع اشیای مختلف است. به عبارت دیگر: ابتکار و خلاقیت انسان‌ها مظهر خالقیت، اختیار، حاکمیت و قدرت مطلق خدای متعال است[۲۴].

بررسی نظریه اول:

نظریه اول مردود است؛ به دلیل اینکه زمینه و سیاق آیه شریفه به دو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت، جانشینی خدا در زمین بوده، نَه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند. برخی بنابراین نظریه، گفته‌اند: موجودات قبلی ملائکه بوده‌اند و همان‌ها نیز اعتراض کرده‌اند، آن محلّ اشکال است که چگونه موجود مجرد در زمین مادّی، ساکن بوده است، و دیگر اینکه خدای سبحان اسما را به آدم (ع) تعلیم داده و او را به آن مفتخر کرده و مشمول کرامت ویژه الهی شده، کرامتی که ملائکه زمینه دریافت آن را نداشتند، چنین کمال و کرامتی در صورتی تصور دارد که آدم (ع) خلیفه خدای متعال باشد؛ اما جانشینی از قومی به نام جن، کرامتی برای آن حضرت نمی‌آورد و نیازمند به علم به اسما، یا برخورداری از مقام تسبیح و تقدیس نیست، تا موجب سؤال فرشتگان شود. افزون بر آن، ظاهر جمله إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً، این است که گوینده برای خود، خلیفه تعیین می‌کند، نَه برای دیگران و دیگر اینکه جریان سَجده برای خلیفه نیز نشان می‌دهد او جانشین خداست، نَه خلیفه شخص دیگر.

از آن گذشته، نسل‌های فراوانی یکی پس از دیگری آمدند و هر کدام جانشین دیگری بودند و آفریدگار همه آنها خدای سبحان بود، ولی هنگام آفریدن هیچ یک از آنان، فرشتگان را در جریان آفرینش قرار نداد و از آن به عنوان خلیفه یاد نکرد، وگرنَه فرشتگان، سابقه ذهنی از جعل خلافت داشتند و دیگر سؤال نمی‌کردند و از این گونه جعل خلافت تعجب نمی‌کردند. آنچه سبب انتخاب نظریه جانشینی از موجودات قبلی شده، امتناع و اشکال بر جانشینی از خداوند متعال است؛ در ردّ تعلیل و اشکال جانشینی، باید گفت: آن امتناع و اشکال در صورتی وارد است که مراد از جانشینی، تفویض و واگذاری حضور و تدبیر امور باشد و چنین معنایی نَه مورد تأیید عقل است و نَه مستفاد از نقل و آیات قرآنی. آنچه درباره جانشینی از خداوند متعال تصور دارد، مظهریت خاص و مرآتیت ویژه است؛ یعنی مراد از خلافت از پروردگار متعال، این است که او مظهر صفات و افعال اوست؛ خدا اصل است و خلیفه، آیت و مرآت او.

به عبارت دیگر: نَه خالی شدن صحنه وجود از خداوند مراد است و نَه واگذاری مقام ربوبیت و تدبیر به جانشین؛ زیرا نَه غیبت و محدودیت خداوند متعال، قابل تصور صحیح است و نه استقلال انسان در تدبیر امور، قابل قبول؛ چون موجود ممکن و فقیر، ذاتاً و مستقلاً از اداره امور خود عاجز است، چه رسد به تدبیر دیگران. پس خلیفه خدا، همان یدالله است که به صورت آدمی کار می‌کند و در واقع خود خداوند است که آن فعل را انجام می‌دهد و خلیفه خدا، مجرای صدور فعل و محلّ نزول اراده پروردگار است: «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُم»[۲۵]؛ لذا انسان کامل و خلیفه خدا، تنها آستینی است که دست قدرت خدا از آن بیرون می‌آید و در او ظهور می‌کند: وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى[۲۶].

بنابراین، محیط‍ مطلق و حاضر محض خلیفه ندارد، لذا اگر خداوند که محیط‍ بر همه چیز است، کسی را جانشین خود معرفی کرد، مقصود این است که دست خدا از آستین او ظهور یافته: إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ[۲۷]؛ ظاهر معنای خلافت از مستخلفٌ‌عنه این است، چنان که خداوند متعال، شاهد و قادر بر هر چیزی است، خلیفه او نیز چنین است؛ تنها تفاوت در این است که خداوند، آن صفات را بالاصاله و بالذات دارد و خلیفه او بالتَّبَع و بالعَرَض.

اشکال دیگری مطرح می‌شود که: چرا خداوند برای عمارت زمین و تدبیر انسان‌ها و تکمیل نفوس و اهداف دیگر، بی‌واسطه اقدام نمی‌کند و برای خود جانشین نصب می‌کند؟

در پاسخ اشکال مزبور باید گفت: نصب خلیفه یا به دلیل قصور فاعل است یا قصور قابل، قِسم اول در جایی تصور دارد که مستخلف عنه، بر اثر غیبت یا ناتوانی یا ضعف نتواند به کارهای خود رسیدگی کند و چنین چیزی نسبت به خداوندی که دائم‌الحضور و بر همه چیز احاطه دارد: أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ[۲۸] و إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ[۲۹]، و هیچ‌گونه ضعفی درباره او تصور نمی‌شود، معنا ندارد. پس آنچه در مورد خلافت از خدا متصور است، قِسم دوم، یعنی قصور قابل است؛ با این توضیح که فیض خدای سبحان گرچه نسبت به همه موجودات، دائم است، غالب آنها به ویژه موجودات زمینی توان آن را ندارند که بی‌واسطه، فیض، احکام، علوم و معارف الهی را دریافت کنند، بلکه نیازمند به واسطه‌ای هستند که با زبان آنان آشنا و برایشان محسوس و ملموس باشد. بنابراین، علت جعل خلیفه و نصب واسطه، قصور مردم و کامل نبودن قابلیت آنان از تلقی بی‌واسطه فیض است[۳۰].

بررسی نظریه دوم:

نظریه دوم نیز مردود است؛ زیرا مراد از خلیفه شخص حقیقی آدم (ع) نیست، بلکه مراد شخصیت حقوقی آدم و مقام شامخ انسانیت به کمال رسیده است و دلیل بر آن، اولاً: بیان جعل خلیفه به صورت جمله اسمیه که مفیدِ استمرار است و ثانیاً: پرسش استفهامی فرشتگان است: قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ[۳۱].

چون ظاهر آیه شریفه خصوصاً به قرینه تقابل بین مَنْ يُفْسِدُ و نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ، افساد یک نوع در مقابل اصلاح نوع دیگر از موجودات همانند فرشتگان است. پس اعتراض به فرد نبوده، بلکه به نوع انسان بوده که در بین آنان افساد و خونریزی تحقق می‌یابد و آن سؤال، حاکی از درک فرشتگان از استمرار خلافت و عدم انحصار آن در خصوص آدم (ع) بوده است. دلیل دیگر، جعل خلافت برای حضرت داوود (ع) است:يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ[۳۲]؛ از آیه مذکور، عدم اختصاص خلافت برای حضرت آدم (ع) استفاده می‌شود.

برای ردّ دو نظریه اول، افزون بر قراین متصل سیاق آیه شریفه که ذکر شد، قراین منفصل در قالب روایات نیز وجود دارد که اولاً: مستخلفٌ‌عنه ذات اقدس خداوند است و از آدم (ع) تعبیر به خلیفة‌الله شده است؛ و ثانیاً: از انسان‌های کامل از ذریه او تعبیر به خلفا می‌شود که دلالت بر عدم اختصاص خلافت بر حضرت آدم (ع) دارد. در زیارات ائمه اطهار (ع) از آنان نیز تعبیر به خلیفة‌الله[۳۳]، و در روایات نیز تعبیر به خلفاءالله[۳۴] شده است و در بعضی روایات آمده: بعد از آنکه آدم (ع)، فرشتگان را از اسما با خبر ساخت، آنان دانستند که آن حضرت و انسان‌های کامل از ذریه او به مقام خلافت شایسته‌ترند:«فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ أَحَقُّ بِأَنْ يَكُونُوا خُلَفَاءَ الله فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى بَرِيَّتِهِ...»[۳۵]. و نظیر آن، حدیث امیرالمؤمنین (ع) است: «قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: ... إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِي وَ أَجْعَلَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ أَنْبِيَاءَ وَ مُرْسَلِينَ وَ عِبَاداً صَالِحِينَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِينَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَ عَلَى خَلْقِي فِي أَرْضِي...»[۳۶]. این روایت به ضمیمه روایت دیگری که در ذیل آیه خلافت حضرت آدم (ع) وارد شده و در آن از او نیز به اولین خلیفة‌الله تعبیر شده است: «فَكَانَ آدَمُ أَوَّلَ خَلِيفَةِ اللَّهِ»[۳۷]؛ نتیجه می‌دهد که مجعول در آیه خلافت، آدم (ع) و هر انسان کامل دیگری است[۳۸].

بررسی نظریه سوم و چهارم:

نظریه سوم و چهارم نیز با توجه به مطالب پیشین، مردود است. افزون بر آن، مقتضای سنخیت میان خلیفه و مستخلف‌عنه در آن لحاظ‍ نشده است، چگونه انسان‌های غیر کامل، همانند افراد عادی مؤمن و وارسته یا کافر و فاسق می‌توانند. خلیفه خدای متعال بوده و حاکی و مظهر صفات ثبوتی او باشند؟ و دیگر اینکه هدف از خلقت و جعل خلافت، آبادی و عُمران زمین نبوده؛ با توجه به اینکه در فرهنگ قرآنی، دنیا متاعی ناچیز معرفی شده است؛ بلکه طبق آیه شریفه وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[۳۹]، هدف از آن، شناخت و معرفت که در پیِ آن بندگی است، می‌باشد؛ و اگر هدف عمران بوده، پیامبران (ع) به جای صَرف اکثر اوقاتشان در تبلیغ توحید و تربیت نفوس، آن را صَرف آبادانی زمین می‌کردند.

بنابراین، خلیفه در آیات شریفه، خلافت در روی زمین از جانب پروردگار متعال است که انسان‌های کامل برگزیده بتوانند در عالَم مادّی، ارتباط‍ و وساطت در میان خالق و مخلوق، پیدا کنند و به این اعتبار انوار معارف و فیض‌های غیبی را به دیگران رسانیده، و احکام تشریعی و قوانین الهی را بیان کنند. در حقیقت هدف از جعل خلافت، برای تأمین زندگی سعادتمند روحی و بیان کردن مصالح، مفاسد، خیر و شر در حیات انسان است[۴۰].

منظور از خلیفه:

بنابر آنچه در معنای خلیفه اصطلاحی در قرآن کریم با استفاده از نظریه‌های مفسرین شیعه و سُنّی مطرح شد، چهار نظریه ارائه گردید. البته اگر آیات قرآن با دقت قرائت شود، ملاحظه می‌شود در بعضی از آنها، اطاعت از فرستاده‌گان خدا، اطاعت از خود خدای متعال لحاظ‍ شده است و بیعت با آنان، بیعت با خدای متعال یا ایمان به خدای متعال توأم با ایمان به پیامبران (ع) دانسته شده است که از آن آیات استفاده می‌شود آنان جایگاهی بس مهم در صحنه عالَم دارند و به عنوان جانشین خدای متعال مطرح هستند، که در بخش اول در ذیل عنوان ولایت خلیفه الهی، به آیات اشاره خواهد شد.

لذا خلیفه، فقط‍ انبیا و اوصیا (ع) یعنی انسان‌های کامل[۴۱]، که آن را تفسیر و معنا کرده‌اند؛ روح‌المعانی، ج۱، ص۲۲۰ و ۲۲۱ و ج۲۳، ص۱۸۶.</ref> هستند؛ و نحوه خلافت آنان به صورت مراتب تشکیکی است که بعضی از آنان صبغه خلافتشان نسبت به بعضی دیگر، کامل‌تر است؛ و مؤید آن آیه شریفه تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ[۴۲]؛ و آیه دیگر: وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا[۴۳] است.

بنابراین، همه مفسرینی که خلیفه را به معنای جانشینی از خدای متعال تفسیر کرده‌اند، خلیفه اعظم را، پیغمبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) می‌دانند[۴۴].

فرق خلافت با امامت، نبوت و رسالت

در قرآن کریم هر چهار کلمه خلیفه، امام، نبوت و رسالت یا مشتقات آن، استعمال شده است که آیات دارای کلمه خلیفه در ذیل عنوان مفهوم خلیفه در قرآن مطرح شد.

اما کلمه امام، در قرآن مجید، بر مصادیق مختلفی استعمال شده است که به دو دسته تقسیم می‌شود:

  1. مصادیق غیر بشری، مانند لوح محفوظ‍‌: وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ[۴۵]
  2. کتاب آسمانی: وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً[۴۶].

مصادیق بشری که از جهت حقانیت و بطلان، به دو دسته تقسیم می‌شود:

  1. امام حق: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۴۷]
  2. امام باطل: فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ[۴۸] و وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ[۴۹].

امّا امامت در اصطلاح دینی به دو صورت عام و خاص است که در معنای عام، شامل نبوت و رسالت به عنوان مقتدا و اسوه می‌شود و در معنای خاص، شامل آنها نشده و در بعضی موارد بعد از تحقق مقام نبوت و رسالت استوَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۵۰]. یا مقام ویژه‌ای است که از طرف خدای سبحان به اوصایای پیامبران (ع)، عنایت می‌شود.

اما کلمه نبوت، ۵ بار مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ[۵۱]؛ أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ[۵۲]؛ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ[۵۳]؛ وَلَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ [۵۴]؛ وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ[۵۵] در قرآن استعمال شده و در اصل و ریشه آن، اختلاف است. بعضی گفته‌اند: از نَبَأ به معنای خبر مشتق شده[۵۶] و برخی دیگر نوشته‌اند: از نبوه (بر وزن نغمه) به معنای رفعت و بلندی مقام، مشتق شده است[۵۷]؛ لذا با لحاظ‍ ریشه، ترجمه آیه شریفه وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا[۵۸] دو گونه می‌شود؛ ای پیامبر! در کتاب قرآن از موسی یاد کن که او بنده مخلَص و فرستاده حق و پیام‌آور برای خَلق بود. ای پیامبر! در کتاب قرآن از موسی یاد کن که او بنده مخلَص و فرستاده‌ای والامقام بود.

اما کلمه رسالت فقط‍ یک بارفَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ[۵۹] و جمع آن "رسالات"، ۸ بار در قرآن مجید استعمال شده است؛ و معنای رسالت این است که مأموریتی بر عهده کسی بگذارند و او موظف به تبلیغ و ادای آن شود[۶۰].

کاربرد واژه "خلیفه" و مشتقات آن در قرآن کریم

در قرآن کریم بارها از واژه خلیفه و مشتقات آن، که به نوعی در معنای جانشینی به کار رفته‌اند، سخن به میان آمده است. پرداختن به تمام این آیات، خود پژوهشی مستقل می‌طلبد، اما آن چه در این مقام شایان توجه است، تفکیک میان آیات مختلف در این باره است. این آیات را می‌توان در چهار محور و معنای کلی دسته‌بندی کرد:

  1. جانشینی غیر انسان از غیر انسان: واژه خلیفه و مشتقات آن، گاه درباره جانشینی غیر انسان برای غیر انسان به کار رفته است: وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا[۶۱]. بر اساس این آیه، شب و روز به اراده خداوند متعال به جای یکدیگر می‌آیند و جانشین هم می‌شوند.
  2. جانشینی انسان به جای انسان: واژه خلیفه در قرآن کریم، بارها در مواردی به کار رفته است که انسان‌ها به جای یکدیگر آمده‌اند. به آیات زیر توجه کنید: فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ[۶۲]. در این آیه، از سرنوشت قوم حضرت نوح (ع) سخن به میان آمده است. براساس این آیه، نجات‌یافتگان از طوفان حضرت نوح (ع) خلیفه معرفی شده‌اند. به نظر می‌رسد، این نام‌گذاری به این اعتبار باشد که آنها بازمانده قوم نوح (ع) بودند، پس از آنکه طوفان تکذیب‌کنندگان آن پیامبر را غرق کرد. وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۶۳]. خداوند متعال در این آیه، خطاب به قوم عاد، حضرت هود (ع) از جانشینی آنها پس از قوم حضرت نوح (ع) سخن به میان آورده است و به نظر می‌رسد که مقصود از جانشینی و خلافت در این آیه، آمدن آن قوم پس از قوم حضرت نوح (ع) است[۶۴]. وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا[۶۵]. در این آیه نیز خداوند متعال خطاب به قوم ثمود، قوم حضرت صالح (ع) آنها را جانشینان قوم عاد معرفی می‌کند. به نظر می‌رسد، مقصود از جانشینی و خلافت در این آیه نیز همان آمدن افرادی پس از افراد دیگر است. فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا[۶۶]. پس از آنکه خداوند متعال از پیامبران الهی و پیروان راستین آنها در قوم بنی اسرائیل به نیکی یاد می‌کند، در آیه فوق از جانشینان ناشایست آنها سخن به میان می‌آورد که به پیروی از شهوات روی آوردند. به نظر می‌رسد در این آیه نیز، واژه “خَلف” در معنای لغوی خود، یعنی آمدن چیزی پس از چیز دیگر، به کار رفته است. فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ[۶۷]. در این آیه، از سرنوشت شوم فرعون سخن به میان آمده است. بر اساس ظاهر این آیه، بدن او نجات داده می‌شود تا عبرتی برای آیندگان باشد که پس از او می‌آیند.
  3. جانشینی ملائکه به جای انسان: تتبع در آیات روشن می‌سازد که دست کم در یک آیه، جانشینی ملائکه به جای انسان نیز مطرح شده است: وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنْكُمْ مَلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ[۶۸].
  4. جانشینی انسان به جای خدا: در آیات معدودی از قرآن کریم، مسئله جانشینی و خلافت انسان از طرف خداوند مطرح شده است. آیاتی که از جانشینی انسان برای خدا سخن به میان آورده‌اند، یک سیاق ندارند؛ چنان‌که در برخی از آنها، واژه خلیفه به طور مفرد به کار رفته است و بر اصل بحث جعل خلیفه تأکیده شده است؛ فارغ از آنکه تمام انسان‌ها یا برخی از آنها خلیفه باشند. مهم‌ترین این آیات همان آیه سی ام سوره بقره است: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ[۶۹]. در این آیه، خداوند متعال از تصمیم خود، مبنی بر قرار دادن خلیفه بر روی زمین، خبر داده است. در منابع تفسیری، دیدگاه‌های متفاوتی راجع به این آیه به چشم می‌خورد؛ چنان‌که برخی مقصود از خلافت را در این آیه، خلافت و جانشینی از ملائکه دانسته‌اند؛ بدین دلیل که آنها پیش‌تر ساکن زمین بودند[۷۰]؛ برخی دیگر نیز مقصود از خلافت را در این آیه، آمدن انسان پس از جنیان دانسته‌اند[۷۱]؛ بعضی دیگر از مفسران نیز گفته‌اند، منظور از خلافت در این آیه، آمدن انسان به جای انسان‌های نخستین است[۷۲] و سرانجام، گروهی نیز بر جانشینی انسان از خداوند، البته در قلمرویی خاص، تأکید کرده‌اند[۷۳]. با وجود این، حق آن است که روشن‌ترین تفسیر از خلافت در این آیه، همان جانشینی خداوند است[۷۴]؛ چرا که اوّلاً، دلیلی برای دیگر احتمالات بیان نشده است؛ ثانیاً، با توجه به آیات پس از آن، می‌توان گفت سیاق این آیات تناسبی با احتمالات یاد شده ندارد؛ بدین بیان که خداوند متعال در پاسخ شگفتی ملائکه، اسماء را به آدم (ع) آموخت، آن‌گاه که آنها را بر ملائکه عرضه کرد. این کار، تناسبی ندارد با این تفسیر که مقصود از خلافت انسان، خلافت از انسان‌های پیشین است[۷۵]، بلکه ناظر بر ابراز توانایی و استعداد برای جانشینی خداوند است؛ چیزی که ملائکه تکویناً از آن محروم بودند[۷۶]. آیه دیگری که به بحث جعل خلیفه مربوط می‌شود، آیه خلافت حضرت داوود (ع) است: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ[۷۷].

برخی معتقدند که مقصود از خلافت حضرت داوود (ع) در این آیه، جانشینی ایشان از پیامبران پیشین است[۷۸]؛ برخی دیگر معنای خلافت داوود (ع) را، جانشینی وی از خداوند متعال[۷۹]، در تدبیر امر بندگان دانسته‌اند[۸۰].

به نظر می‌رسد، فارغ از محدوده خلافت حضرت داوود (ع) روشن‌ترین معنایی که از خلافت آن حضرت، در این آیه بر آن تأکید شده است، همان معنای خلافت و جانشینی از خداوند در زمین است. این مدعا با توجه به آنکه مقیدی در بین نیست، مستحکم‌تر می‌شود؛ ضمن آنکه تعابیری همچون إِنَّا و جَعَلْنَاكَ روشن می‌سازد که خداوند در پی اعطای شأن و مقامی ویژه به حضرت داوود (ع) است که همان خلافت است. در این آیه، خداوند پس از تأکید بر خلیفه بودن حضرت داوود (ع) به او فرمان می‌دهد تا در میان مردم حکم کند، در حالی که در منظومه بینش اسلامی، حکم کردن تنها حق خداوند است: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ[۸۱]. بنابراین، تأکید بر شأن حکم کردن برای آن حضرت که متفرع بر خلافت او شده است، روشن می‌سازد که جانشینی داوود (ع) جانشینی از خداوند، و نه از پیشینیان، است[۸۲].

در برخی دیگر از آیات قرآن کریم، خلافت و جانشینی از خداوند به تمام انسان‌ها نسبت داده شده است؛ چنان‌که می‌خوانیم: وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ[۸۳].

برخی مفسران بر این باورند که مقصود از خلافت در این آیه، همان جانشینی از اقوام پیشین است[۸۴]؛ برخی دیگر نیز گفته‌اند، جانشینی انسان‌ها از جنیان منظور است[۸۵].

با وجود این، با نگاهی گذرا به آیاتی که در مقام جانشینی قومی از قوم دیگر است، می‌توان به این نتیجه رسید که خداوند متعال در تمامی این آیات، مقصود خود را با واژگانی همچون “بعد” یا “بعدهم” به صراحت روشن ساخته است؛ از این‌رو در آیاتی که چنین واژگانی نیامده است، باید به دنبال قرینه‌ای گشت تا مقصود و مراد روشن شود. از سوی دیگر، جانشینی و خلافت انسان‌ها تنها به دو صورت تصور می‌شود؛ یکی، جانشینی انسان‌ها از یکدیگر و دیگری، جانشینی انسان‌ها از طرف خداوند هنگامی که خداوند متعال به طور مطلق و بدون قید، از جعل خلیفه به وسیله خود سخن می‌گوید، این آیه ظاهر در خلافت از جانب خود اوست. در اینجا نیز به نظر می‌رسد، با توجه به آنکه سیاق خود این آیه و نیز آیات قبل و بعد از آن، بر جانشینی از اقوام پیشین دلالتی ندارد، می‌توان مدعی شد که ظاهر این آیه، بر جانشینی انسان‌ها از خداوند تأکید می‌کند[۸۶]؛ با این حال، چنان‌که در این آیه آمده است، میان این جانشینان تساوی برقرار نیست، بلکه برخی از آنها بر بعضی دیگر، برتری و فضیلت دارند.

نکته دیگری که توجه به آن، ما را در تشخیص مفهوم و مدلول آیه یاری می‌کند، آمدن ترکیب خَلَائِفَ الْأَرْضِ، خُلَفَاءَ الْأَرْضِ و مانند آن، در خطاب‌های قرآنی است. چنین ترکیب‌هایی نیز در نگاه نخست، همانند تعبیر خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ که راجع به خلافت حضرت آدم (ع) از خداوند است، در جانشینی عالم هستی، از جانب خداوند، ظهور دارد؛ در حالی که در تمام آیاتی که بر جانشینی قومی از قوم دیگر تأکید شده، صرفاً مسئله در پی هم آمدن آنها مطرح شده و خلافت مقید به روی زمین نشده است.

آیه دیگری که از جانشینی انسان‌ها از خداوند سخن به میان آورده است، آیه ۶۲ سوره نمل است: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ[۸۷].

برخی مفسران بر این عقیده‌اند که مقصود از خلافت در این آیه، جانشینی هر قومی از قوم دیگر است[۸۸]. با توجه به آن چه در توضیح آیه پیشین عرضه شد، می‌توان گفت: در این آیه نیز تمام انسان‌ها، خلیفه روی زمین معرفی شده‌اند و قرینه‌ای بر معنای جانشینی از اقوام دیگر وجود ندارد[۸۹].

تبیین مقام خلیفة اللهی انسان در قرآن کریم

از نمونه‌های کاربرد واژه خلیفه در قرآن کریم، چنین به دست آمد که خداوند متعال انسان را، خلیفه و جانشین خود، روی زمین قرار داده است. این گزاره، بی‌گمان روشن‌ترین و محکم‌ترین آموزه‌ای است که راجع به آیات یاد شده، می‌توان ابراز کرد. برای پی بردن به رابطه میان خلافت و امامت در قرآن کریم، پرسش‌های چندی راجع به دیگر مسائل مربوط به این آموزه پیش روی ماست که مهم‌ترین آنها، که به حوزه بحث ما مربوط می‌شود، عبارت‌اند از:

  1. دلیل اینکه خداوند از میان سایر موجودات، انسان را خلیفه خود قرار داده است، چیست؟
  2. آیا تمام انسان‌ها یا تعداد محدودی از آنها، خلیفه خداوند هستند؟
  3. اگر تعداد محدودی از انسان‌ها خلیفه خداوند هستند، ملاک انتخاب آنها چیست؟
  4. آیا سنت وجود خلیفه در زمین، مستمر و همیشگی یا محدود به عصر خاصی است؟
  5. قلمرو خلافت انسان از جانب خداوند، تا به کجاست؟
  6. چه ارتباطی میان مقام خلافت در مفهوم قرآنیِ آن و مقام نبوت و امامت وجود دارد؟

راز برگزیده شدن انسان برای جانشینی خدا: تأمل و اندیشه‌ورزی در آیه ۳۰ سوره بقره و آیات پس از آن، ما را به این نتیجه می‌رساند که وجه برتری انسان از ملائکه یا همان ملاک خلافت انسان، علم او به اسماء بوده است؛ چیزی که ملائکه، شایستگی، شأنیت و استعداد پذیرش آن را، به گونه‌ای که انسان داشت، نداشتند. به دیگر سخن، آن چه موجب برتری انسان بر ملائکه شد، توانایی پذیرش این اسماء به گونه حضوری و تکوینی بود، در حالی که ملائکه تکویناً قابلیت پذیرش این اسماء را نداشتند[۹۰].

اگرچه تبیین حقیقت اسماء، از مسائل بسیار پردامنه و اختلاف‌انگیز میان مفسران شیعه و سنی بوده است[۹۱]، در اینکه ملاک انتخاب انسان برای مقام خلافت، همان علم وی به اسماء بوده است، نمی‌توان تردید کرد[۹۲]؛ چرا که خداوند متعال در پاسخ سخن ملائکه که از انتخاب انسان برای مقام خلیفة اللهی شگفت‌زده شده بودند، فرمود: إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ[۹۳]؛ آن‌گاه خداوند اسماء را به حضرت آدم (ع) تعلیم داد و پس از آنکه ملائکه نتوانستند از آن اسماء خبر دهند، حضرت آدم (ع) به دستور خداوند، به ملائکه از آنها خبر داد؛ آن‌گاه خداوند فرمود: قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ[۹۴]. با توجه به آنچه گذشت، روشن می‌شود که علم حضرت آدم (ع) به اسماء یا استعداد پذیرش آنها، همان چیزی بود که خداوند از آن خبر داشت، اما ملائکه خبر نداشتند. به دیگر بیان، ملائکه از دلیل و ملاک انتخاب انسان برای مقام خلیفة اللهی آگاه نبودند و به همین دلیل، اظهار شگفتی کردند، اما پس از آگاهی از این حقیقت، همگی سرِ تعظیم فرود آوردند: فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ[۹۵].

خلافت تمام انسان‌ها یا برخی از آنها: پس از آنکه روشن شد راز خلافت انسان از خدا، توانایی او برای دریافت علم به اسماء بوده است، اینک پرسشی که مطرح می‌شود این است که آیا خداوند چنین علمی را به همگان داده است یا می‌دهد؟ به دیگر بیان، آیا تمام انسان‌ها قابلیت و استعداد دریافت این علم را دارند؟ اگر پاسخ منفی است، باید دانست که خداوند این علم را چرا و به چه کسانی ارزانی می‌دارد؟ چنان‌که گذشت، بر اساس ظاهر برخی از آیات، این مقام به گروه خاصی از انسان‌ها اختصاص ندارد و تمامی آنها بهره مند از این منصب الهی‌اند. حال پرسش اینجا است که آیا می‌توان به این ظاهر، ملتزم شد و پیامبران، تکذیب کنندگان و سایر جنایت کاران را خلیفه خدا به شمار آورد؟ هنگامی که به سایر آیات قرآن کریم مراجعه می‌کنیم، این حقیقت روشن می‌شود که در مقام تحقق و وقوع و فعلیت، تمام انسان‌ها نزد خداوند یکسان نستند؛ تا آنجا که خداوند نسبت به کسانی که پیامبران را تکذیب می‌کنند، با نهایت انزجار می‌فرماید: قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا[۹۶].

بی‌اعتنایی انسان به دعوت پیامبران، چنان او را از خداوند دور می‌کند که از مرتبه انسانیت تنزل می‌دهد و چنین کسی حتی در میان چهارپایان نیز جایگاهی نخواهد داشت: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا[۹۷].

اینک، آیا می‌توان تصور کرد که خداوند علم به اسماء را به چنین کسانی نیز عطا کرده باشد؟ آیا میان اسمائی که ملائکه شایستگی]دریافت آن را نداشتند، و چنین انسان‌هایی، می‌توان سنخیتی تصور کرد تا بر اساس آن، بتواند احتمال داد که آنها نیز چنین علمی را دارایند؟

با توجه به آن چه گذشت، می‌توان به این نتیجه رسید که اولاً، تنها تعداد محدودی هستند که عملاً، مقام دریافت علم به اسماء را دارایند و در نتیجه، خلیفه خدایند؛ ثانیاً، مقصود از آیاتی که به طور عام انسان‌ها را خلیفه خدا بر روی زمین معرفی می‌کند، می‌تواند این باشد که نوع انسان به طور بالقوه، می‌تواند به جایی برسد که شایستگی]دریافت علم به اسماء را داشته باشد.

اینک باید دید چه کسانی شایستگی]دریافت علم به اسماء و در نتیجه مقام خلیفة اللهی را دارند؟ برای یافتن پاسخ این مسئله می‌توان به آیاتی مراجعه کرد که متضمن فلسفه و حکمت آفرینش جهان و انسان‌اند. خداوند متعال در آیات متعددی، با یادآوری نعمت‌هایی که به انسان داده است، در مقام بیان این امر است که تمام جهان و موجودات آن، برای انسان آفریده شده‌اند تا در خدمت او باشند؛ برای نمونه، آفرینش حیوانات برای سواری دادن به انسان‌ها استفاده از گوشت آنهاست[۹۸]؛ باران و میوه‌های روی درختان، برای بهره‌مندی انسان است[۹۹]؛ ستارگان درخشان آفریده شده‌اند تا انسان‌ها را در تاریکی شب راهنمایی کنند[۱۰۰].

خداوند متعال سرانجام در آیه‌ای، به طور کلی تصریح می‌کند که تمام موجودات برای انسان آفریده شده‌اند: هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۱۰۱].

تأمل در این آیات، از سویی ما را به مقام والای "انسان" آگاه می‌سازد و از سوی دیگر، اهمیت و عظمت مأموریت و مسئولیت او در این جهان، یادآور می‌شود. از این‌رو، بر تمام انسان‌ها لازم است با تتبع در متون دینی، از جمله قرآن کریم، به رسالت خود در این دنیا آگاه شوند. خداوند متعال راجع به هدف خود از آفرینش انسان، می‌فرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[۱۰۲].

بنابر این آیه، هدف از آفرینش انسان، عبادت کردن است؛ البته روشن است که عبادت کردن هدف جن و انس است، نه اینکه معبود شدن هدف خداوند باشد[۱۰۳] تا گفته شود، خداوند در پی رفع نقص خود بوده است.

عبودیت، اظهار آخرین درجه خضوع در برابر معبود است؛ البته عبودیت نیز، خود مراتبی دارد و عبودیت کامل آن است که انسان جز به معبود واقعی، یعنی کمال مطلق، نیندیشد و بدین ترتیب، به تکامل انسانی برسد[۱۰۴]؛ از همین روست که برخی مراد از يَعْبُدُونِ و هدف نهایی آفرینش را همان شناخت خداوند دانسته‌اند[۱۰۵].

همچنین، بر اساس این آیه، هر کاری که بشر انجام می‌دهد، اگر متن عبادت خداوند یا مقدمه عبادت او نباشد، زاید و باطل و بیرون از حوزه هدف آفرینش است. بنابراین هدف مخلوق باید آن باشد که تمام شئون عملی و علمی خود را بر اسا عبادت خداوند قرار دهد تا آن چه در آیه مبارکه قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[۱۰۶] بیان شده، محقق گردد[۱۰۷].

با وجود این، چنان‌که برخی مفسران گفته‌اند با نگاهی کلان‌تر و دقیق‌تر به آیات قرآن کریم، می‌توان به این نتیجه رسید که حتی عبادت کردن انسان نیز هدف متوسط آفرینش اوست و هدف نهایی، همان لقای خداوند است؛ چنان‌که آیه وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنْتَهَى[۱۰۸] بر این معنا دلالت دارد[۱۰۹].

به دیگر بیان عبادت مقدمه‌ای برای تکامل است. هنگامی که انسان به تکامل رسید، چنین مرحله‌ای همراه با لقای پروردگار است. بدین ترتیب، تکامل انسان و لقای خداوند، هر دو در یک رتبه هستند.

با توجه به آنچه گذشت، روشن می‌شود که هدف از آفرینش انسان، رساندن او به تکامل حقیقی است که مساوق با قرب الهی و لقای حضرت دوست است. حال می‌توان گفت، آفرینش نخستین انسان، حضرت آدم (ع) مقارن با جعل خلیفه روی زمین بوده است؛ پس مقام خلافت الهی نمی‌تواند بی ارتباط با هدف آفرینش او باشد. به دیگر بیان، انسان آفریده شده است تا به هدفی دست یابد و در سایه رسیدن به آن هدف، مقام خلیفة اللهی را کسب کند. بنابراین، می‌توان گفت کسانی به مقام خلیفة اللهی دست می‌یابند که بیشترین تناسب را با هدف آفرینش داشته باشند؛ از این‌رو، می‌توان تصور کرد که میان خود خلفای الهی نیز تفضیل و برتری وجود داشته باشد و برترین خلیفه کسی باشد که به طور کامل، به هدف آفرینش دست یافته است[۱۱۰].

به دیگر بیان، چنان‌که برخی محققان گفته‌اند، خلیفه خدا کسی است که بیشترین مناسبت و سنخیت را با خداوند داشته باشد[۱۱۱].

استمرار یا انقطاع جانشینی انسان از خدا: اکنون نوبت به پاسخ دادن به این پرسش‌ها رسیده که آیا قرار دادن خلیفه بر روی زمین، قانونی مستمر و پایدار است یا آنکه محدود به عصر و دورانی خاص بوده است؟ و آیا خداوند در هر دوره، تنها یک خلیفه دارد یا می‌تواند خلفای متعددی هم داشته باشد؟

مروری دگربار بر آیه ۳۰ سوره بقره خالی از لطف نیست: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۱۱۲].

چنان‌که برخی مفسران شیعه و اهل سنت تصریح کرده‌اند، سنت جعل خلیفه در زمین، سنتی همیشگی و مداوم است و نمی‌توان عصری را تصور کرد که خالی از خلیفه باشد[۱۱۳]. برخی دیگر از مفسران اگر چه به این امر تصریح نکرده‌اند، تحلیل آنها از دلیل جعل خلیفه به گونه‌ای است که ناگزیر باید نظریه وجود خلیفه در تمام عصور را بپذیرند؛ چرا که آنها در تحلیل خود، بر نقص عالم از توان دریافت مستقیم فیض خداوند و نیاز به واسطه فیض، که امری دائمی است، تأکید کرده‌اند[۱۱۴]. افزون بر آن، می‌توان گفت که مفهوم “جعل” به صورت اسم فاعل بیان شده که مقتضی استمرار است[۱۱۵].

البته اینکه لازم باشد در هر دوره زمانی، تنها یک خلیفه در زمین باشد، از این آیه برداشت نمی‌شود [۱۱۶]، اما روشن است که در هر عصری، دست کم یک نفر باید به چنین مقامی دست یابد. اکنون باید دانست که میان مقام خلافت و مقام نبوت و امامت، چه ارتباطی وجود دارد.

در پاسخ به این پرسش می‌توان گفت، اگر بناست خداوند در هر دوره دست کم یک خلیفه داشته باشد، لازم است که او کسی باشد که بیشترین نزدیکی را به هدف آفرینش داشته و در نتیجه، برترین انسان‌ها باشد؛ در غیر این صورت، قبح تقدیم مفضول بر افضل لازم می‌آید؛ پس خلیفه خدا و کسی که علم به اسماء را دارد، باید با فضیلت‌ترین انسان‌ها نیز باشد.

در فرهنگ دینی مسلمانان، پیامبران نه تنها برترین انسان‌ها به شمار می‌آیند، بلکه بر اساس دیدگاه اغلب مکاتب و مذاهب فکری، مقام آنها از ملائکه نیز برتر است[۱۱۷]؛ از این‌رو، چنان که مفسران اهل سنت نیز اذعان کرده‌اند[۱۱۸]، می‌توان مدعی شد که تمام پیامبران، خلفای خداوند بر روی زمین‌اند. البته، چنان‌که گذشت، بر اساس ظاهر آیات نورانی قرآن کریم، اینکه دو نفر، به طور هم زمان علم به اسماء را داشته باشند، منتفی نیست[۱۱۹] و این مدعا بر واقعیت خارجی نیز منطبق است؛ چنان‌که حضرت ابراهیم و حضرت لوط (ع) هم زمان بودند و حضرت یحیی (ع) نیز با حضرت عیسی (ع) در یک دوره زمانی حکم نبوت داشتند.

قلمرو خلافت خلیفه خدا: پرسش مهم دیگری که در این عرصه وجود دارد و در تعیین شئون و وظایف خلیفة الله بسیار حائز اهمیت است، این است که خلافت خلیفه خداوند در چه محدوده‌ای است؟ آیا خلیفة الله در همه امور، حتی اموری که مانند حیات دادن به کائنات و اعطای روزی به آنها نیز، خلیفه خداوند است؟ آیا انسان خلیفه خداوند برای جمادات، نباتات و حیوانات نیز به شمار می‌آید؟

پاسخ به این پرسش‌ها می‌تواند نقش مؤثری در شناخت مقام خلیفه و امام داشته باشد؛ از این‌رو، لازم است این موضوع، با دقت بیشتری بررسی شود.

مفسران شیعه و سنی در این‌باره نظریاتی متفاوت مطرح کرده‌اند؛ چنانکه برخی تصرف در هستی، تدبیر شئون آن و برپایی عدل را در حیطه خلافت دانسته‌اند[۱۲۰]؛ برخی دیگر تأکید کرده‌اند که جاری ساختن احکام خداوند و هدایت بندگان، در حوزه خلافت خلیفة الله است[۱۲۱]؛ عده‌ای دیگر نیز آباد ساختن زمین، حکومت میان مردم، به کمال رساندن آنها و اجرا کردن احکام خداوند را از شئون خلیفه دانسته‌اند[۱۲۲].

به نظر می‌رسد، برای پاسخ دادن به پرسش‌هایی که پیش‌تر مطرح شد، باید دلیل و حکمت جعل خلیفه از جانب خداوند را دانست. به راستی، چرا خداوند به انتخاب خلیفه برای خود، بر روی زمین دست می‌زند؟

هنگامی که به عرف و سیره عقلا مراجعه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که انسان‌ها عرفاً و عقلاً، هنگامی به انتخاب جانشین و خلیفه برای خود اقدام می‌کنند که به هر دلیلی، خود نمی‌خواهند یا نمی‌توانند، کاری را انجام دهند؛ آن‌گاه کسی را جانشین خود قرار می‌دهند تا به آن کار رسیدگی کند.

چنین تصویری از جعل خلیفه از جانب خداوند، شایسته ذات ربوبی او نیست؛ از این‌رو، باید اذعان کرد که ممکن است ما نتوانیم به حکمت اصلی این کار پی ببریم، چنان‌که ملاصدرا، فیلسوف بزرگ جهان اسلام، سر و راز خلافت انسان از جانب خداوند را از امور پیچیده‌ای دانسته است که انسان‌ها به آن دست نمی‌یابند، مگر آنکه خداوند، خود آن را بازگوید[۱۲۳]. برخی دیگر از مفسران نیز حقیقت خلافت را در حق خداوند متعال، ممتنع دانسته‌اند[۱۲۴].

برخی مفسران اهل سنت بر این باورند که خداوند متعال، به دلیل قصور عالم هستی از قبول فیض، جانشین و خلیفه‌ای در زمین قرار داد تا واسطه فیض باشد[۱۲۵]. اگر چه اذعان به چنین حقیقتی، ما را به ارزش والای خلیفه آشناتر می‌سازد، می‌توان در تبیین بهتر حکمت جعل خلیفه، چنین گفت که بی‌گمان، خداوند متعال و حکیم برنامه‌ای بر روی زمین داشته که با توجه به اینکه خودش با این دنیای مادی سنخیت نداشته است، می‌بایست برای اجرای کردن آن برنامه‌ها، جانشینی برای خود انتخاب می‌کرد. همچنین می‌توان حدس زد که آن برنامه، همان تکامل انسان بوده است. روشن است که برای رسیدن به این هدف، به وجود راهنمایانی نیاز است که خود هدایت شده باشند و زمینه هدایت دیگران را نیز فراهم آورند. بنابراین، هدف با یکی از اهداف خداوند از جعل خلیفه بر روی زمین، همان هدایت انسان‌هاست. افزون بر آن، یکی از وظایف خلیفة الله به کمال رساندن بندگان خداست؛ با چنین تحلیلی می‌توان مدعی شد که جعل خلیفه از سوی خداوند، نه تنها امری جایز و واقع شده است، بلکه امری ضروری به شمار می‌رود. البته، این سخن به آن معنا نیست که خلیفه خدا تنها در امر هدایت انسان‌ها، از جانب خداوند حکم و اذن خلافت دارد؛ به دیگر سخن، این تحلیل دست کم یکی از حوزه‌های خلافت خلیفة الله را تبیین می‌کند، اما اینکه خلیفه خدا در امور دیگری غیر از راهنمایی انسان‌ها نیز شأن و اذن خلافت را داشته باشد، امری عجیب و ناسازگار با روح آیات قرآن کریم نیست.

به نظر می‌رسد، توجه به قواعد ادبی و عرفی محاوره نیز می‌تواند ما را به محدوده خلافت خلیفة اللّهی آگاه کند. اصول محاوره و گفت و گو میان عقلای عالم حاکی از آن است که وقتی فردی، فرد دیگری را به جانشینی خود منصوب می‌کند، و این جانشینی را با قراین حالیه و مقالیه، به امر خاصی مقید نمی‌کند، دلیلی بر تقید کلام او وجود ندارد. در قرآن کریم، به ویژه آیه سی ام سوره بقره، خداوند انسان را به طور مطلق، به جانشینی خود منصوب کرده است و تا زمانی که مقیّدی عرضه نشده باشد، نمی‌توان از این اطلاق دست برداشت. از این‌رو، خلیفه را می‌توان جانشین خداوند در تمام کارهای او و به اذن او دانست؛ چنان‌که حضرت عیسی (ع) با گِل کبوتر می‌سازد و با دمیدن در آن، به اذن خداوند، موجب حیات او می‌شود، بیماران را شفا می‌دهد و حتی مرده را به اذن خداوند زنده می‌کند أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ[۱۲۶]. حضرت داوود و سلیمان (ع) کلام پرندگان را می‌فهمند وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ[۱۲۷]. سلیمان پیامبر (ع) با هُدهُد سخن می‌گوید وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ * لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ * فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ * إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ * وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ * أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ * اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ * قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ * اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ[۱۲۸] و کلام مور را می‌فهمند حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ[۱۲۹]؛ همچنین، باد به فرمان او حرکت می‌کند[۱۳۰] و...[۱۳۱].

آیا نوع انسان خلیفه الهی است؟

انسان، خلیفه خداست و این مقام والاترین و بالاترین مقامی است که یک موجود می‌تواند به آن نائل شود. خداوند متعال با لطف خاص خویش ردای خلافت را بر قامت انسان پوشاند و او را اشرف مخلوقات قرار داد.

آیه خلافت از جمله آیات و عمده آنها در مباحث انسان‌شناسی است و در بحث خلافت انسان در زمین منحصر به فرد است و بیانگر جایگاه انسان در نظام هستی و ارزش و مقام او هست. محققین و مفسرین ذیل این آیه به مسائلی چون خلافت انسان در زمین، منشأ پیدایش انسان، جایگاه ارزشی او و فضیلت انسان نسبت به موجودات دیگر واشرفیت انسان میان مخلوقات پرداخته‌اند و یکی از فضایل و کراماتی که با استفاده از این آیه برای انسان قائل شده‌اند مقام خلافت الهی است.

اینکه خداوند درباره هیچ موجود دیگری، از قبل، به فرشتگان اعلامی نداشت و با آنان در میان نگذاشت و مثلا نفرمود: من عرش یا آسمان یا زمین می‌آفرینم، بلکه تنها درباره آفرینش انسان که حضرت آدم(ع) مصداق کامل آن است فرمود: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۱۳۲]، دلیل بر آن است که این موجود از ویژگی خاصی برخوردار است که دیگر موجودات امکانی از آن برخوردار نیستند؛ چنان‌که تعبیر به «جاعل» به جای «خالق» خالی از لطف نیست؛ زیرا ماده جعل غالباً در امور ابداعی بکار رفته، لطیف‌تر از ماده خلق است و نشان آن است که بداعت و صنعتی که بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[۱۳۳] در این موجود بکار برده، با آفرینش سایر موجودها تفاوت دارد.

تعبیر به «خلیفة» به جای انسان نیز ممکن است اشاره به این باشد که انسان، تنها موجودی زمینی و مرکب از روح و بدن نیست و آنچه در خلافت وی مطرح است نه‌تنها از محدوده نظر متفکران مادی که هر موجودی را مادی می‌دانند خارج است، بلکه از محدوده نظر متفکران الهی که انسان را مرکب از بدن و روح مجرد می‌دانند نیز فراتر است زیرا بر این اساس، همان طور که انسان در بدن خلاصه نمی‌شود و بالاتر از بدن، مرحله‌ای به نام روح مجرد دارد، در این دو مرحله نیز خلاصه نمی‌شود، بلکه بالاتر از روح مجرد دارد که در مخزن الهی و در لوح و کرسی و عرش است و در مقام عنداللهی و لقاءاللهی حضور دارد و در حقیقت، فراتر از «من» به معنای روح که بر بدن مسلط است «من» دیگری در ولی‌الله و خلیفة‌الله هست که بر روح او مسلط است[۱۳۴].

حقیقت انسان را نفس ناطقه او تشکیل می‌دهد و الا در مراتب خلقت مادی انسان از نطفه و علقه و مضغه و تبدیل مضغه به استخوان و پوشش استخوان با گوشت، با سایر حیوانات مشترک است. به لحاظ همین بعد است که انسان ارتقا به عالم مجردات پیدا کرده و به وسیله دو بال علم و عمل و یا به عبارتی به واسطه معرفت و بندگی کامل، شایستگی سجده فرشتگان و خلیفه خدا در روی زمین را پیدا کرده بدین ترتیب کرامت خاصی شامل حال او شده است. این شخص انسان کامل است که می‌تواند مظهر اسم اعظم شود[۱۳۵]. این جانشین خداوند به جایی خواهد رسید که پس از طی مراحلی، جانشین خداوند در تصرف و ولایت در عالم می‌شود، به طوری که می‌تواند کسوت تمام اسما و صفات خداوند را به خود بپوشاند و در نهایت به جایی برسد که تنها تفاوت او با خداوند، این خواهد بود که خدا واجب بالذات وانسان واجب بالغیر هست، بنابراین انسان می‌تواند در صفات، افعال، مثال خدا شود، همان‌طوری که خداوند خلق می‌کند، انسان هم می‌تواند صوری ایجاد نماید، لکن در مملکت خودش؛ بنابراین خداوند انسان را مملکتی شبیه مملکت خودش قرار می‌دهد؛ بنابراین جایگاه خلافت الهی سبب می‌شود که آدمی آینه الهی گشته و در نتیجه قابلیت مظهریت جمیع اسما را در خود محقق کند که البته این مرتبه برای انسان کامل بالفعل و برای دیگران بالقوه وجود دارد. او قطب است و بقیه گرد او حرکت می‌کنند[۱۳۶].

راه شناخت خداوند از طریق شناخت انسان کامل است و انسان کامل کتاب جامعی است که تمام آیات خداوند در او جمع است. در واقع او انسان کبیری است که اشرف ممکنات است.

مقام خلیفة‌اللهی همان شجره طوبایی است که اصل و ریشه آن ثابت و شاخه‌هایش در آسمان است: أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ[۱۳۷].

از این‌رو فرشتگان آسمان‌ها نیز از میوه این شجره و از علم این انسان کامل بهره می‌گیرند و اصولاً کمال آن فرشتگان در این است که از این درخت استفاده و در برابر آن خضوع کنند.

خلیفة‌الله کسی است که تغذیه علمی و عملی او از تعلیم اسماء تأمین می‌شود و تنها بدن و وجود عنصری اوست که از باب وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ[۱۳۸] از زمین و طبیعت تغذیه می‌کند[۱۳۹].

او نه تنها از آسمان‌ها، بلکه از هر موجود امکانی، حتی از فرشته، لوح و قلم نیز بزرگ‌تر است. او هم اهل تسبیح و تقدیس است، هم اهل تحمید و تکبیر؛ یعنی دارای صفات تشبیهی است، هم دارای صفات تنزیهی. او در دنیا و در آخرت میزان اعمال است: «هُم الْمَوازِين الْقِسْط»[۱۴۰]. هر عملی که مطابق عمل او بود حق و هر کاری که مخالف کار او بود باطل است. او چون اولین صادر و نخستین فیض خداست واسطه نزول برکات الهی به عالم طبیعت است. حتی در فیض ظاهری که به وجود عنصری خودش می‌رسد، حقیقت و باطن خود او واسطه است؛ یعنی باطن خود اوست که برای ظاهرش جلوه می‌کند و فیض الهی از باطن او به ملائکه رسیده، از راه ملائک به افراد عادی و از جمله به وجود عنصری خود او می‌رسد و بالاخره چنین نیست که فرشتگان، نسبت به مقام شامخ وی که تعین اول است سمت تعلیمی داشته باشند، بلکه آنان نسبت به این مرحله برین و والا از خدمتگزاران انسان کامل به حساب می‌آیند و تنها مراحل نازله انسان کامل است که فرشتگان از مجاری و وسایط فیض آن محسوب می‌شوند[۱۴۱].[۱۴۲]

منابع

پانویس

  1. مفردات راغب، ص ۲۹۴، «خلف».
  2. المیزان، ج ۱، ص ۱۱۵؛ ج ۱۷، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۵.
  3. فرهنگ قرآن، واژه «خلافت».
  4. «و پروردگار تو بی‌نیاز دارای بخشایش است؛ اگر بخواهد شما را باز می‌برد و آنچه را بخواهد پس از شما جانشین می‌گرداند به همان‌گونه که شما را از نسل گروه دیگری پدید آورد» سوره انعام، آیه ۱۳۳.
  5. «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایه‌هایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بی‌گمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵.
  6. «آیا شگفت می‌دارید که از سوی پروردگارتان بر (زبان) مردی از شما پندی آمده باشد تا بیمتان دهد؟ و به یاد آورید هنگامی را که پس از قوم نوح شما را جانشین کرد و در آفرینش بر گستره (توانمندی) شما افزود، بنابراین نعمت‌های خداوند را به یاد آورید باشد که رستگار گردید» سوره اعراف، آیه ۶۹.
  7. «او را دروغگو دانستند، ما هم او و کسانی را که با او بودند در کشتی رهایی بخشیدیم و آنان را جانشین (پیشینیان) گرداندیم»... سوره یونس، آیه ۷۳.
  8. محمدحسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، مترجم: سید محمد باقر موسوی همدانی، ج۱۷، ص۷۵.
  9. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۴۴.
  10. حیدر مظفری، بازخوانی تحولات اعتقادی و تاریخی امامت و واژگان مرتبط، ص۱۳۲.
  11. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم»... سوره بقره، آیه ۳۰.
  12. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن» سوره ص، آیه ۲۶.
  13. عبدالله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص۲۹۱.
  14. محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین شیرازی، تفسیر القرآن الحکیم، ج۳، ص۵۱.
  15. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱، ص۱۱۰.
  16. حیدر مظفری، بازخوانی تحولات اعتقادی و تاریخی امامت و واژگان مرتبط، ص۱۳۷.
  17. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۲۵-۲۸.
  18. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  19. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم» سوره ص، آیه ۲۶.
  20. التبیان، ج۱، ص۱۳۱؛ التفسیرالکبیر، ج۱، ص۳۸۸ و ج۹، ص۳۸۶؛ تفسیرالطبری، ج۱، ص۲۳۸ و ج۱۰، ص۵۷۵؛ روح البیان، ج۱، ص۹۳؛ روض‌الجنان، ج۱، ص۱۹۸.
  21. کشاف، ج۱، ص۱۲۴؛ مجمع‌البیان، ج۱، ص۱۷۶.
  22. المیزان، ج۱، ص۱۶۰؛ برای عمومیت خلافت، استشهاد به آیاتی (سوره اعراف، آیه ۶۸؛ سوره یونس، آیه ۱۴؛ سوره نمل، آیه ۶۲) می‌نماید که قابل مناقشه بوده، زیرا از سیاق آن آیات برمی‌آید، مقصود در آنها، خلافت و جانشینی امت‌ها از امت‌های پیشین است، نه خلافت نوع انسان از خداوند متعال.
  23. الکاشف، ج۱، ص۸۰؛ المنار، ج۱، ص۲۵۹، در منبع اخیر آمده: المراد بالخليفة آدم و مجموع ذريته.
  24. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۴۹-۵۰.
  25. مفاتیح الجنان، زیارت اول از زیارات مطلق امام حسین (ع).
  26. «و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند» سوره انفال، آیه ۱۷.
  27. «بی‌گمان آنان که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با خداوند بیعت می‌کنند» سوره فتح، آیه ۱۰.
  28. «آگاه باش که او به هر چیزی چیره است» سوره فصلت، آیه ۵۴.
  29. «بی‌گمان خداوند بر هر چیزی گواه است» سوره حج، آیه ۱۷.
  30. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۵۱-۵۳.
  31. «گفتند: آیا کسی را در آن می‌گماری که در آن تباهی می‌کند و خون‌ها می‌ریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  32. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم» سوره ص، آیه ۲۶.
  33. البلدالامین، ص۲۸۵ و ۲۹۴؛ مصباح الکفعمی، فصل ۴۱، ص۴۸۷؛ بحارالانوار، ج۹۹، ص۱۱۶، باب ۷.
  34. الکافی، ج۱، ص۱۹۳، باب ان الائمة (ع) خلفاء الله عزوجل فی ارضه... ؛ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۴۷.
  35. برهان، ج۱، ص۷۳، ح۲؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص۲۸۴، باب ۶، ح۳۸.
  36. نورالثقلین، ج۱، ص۵۲، ح۸۰.
  37. برهان، ج۱، ص۷۵، ح۱۳.
  38. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۵۳-۵۴.
  39. «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
  40. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۵۴-۵۵.
  41. یکی از علمای اهل سنّت بر خلاف روش دیگر عالمان آن فرقه، در کتاب تفسیرش در ذیل آیه سوره بقره می‌نویسد: "خلیفه یعنی جانشین خدای متعال در زمینش و هر نبی جانشین خدای متعال است، برای آباد کردن زمین، سیاست مردم، تکمیل نفوس آنان و به اجرا درآوردن امر خدای متعال در بین مردم، البته نَه به علت نیاز به آن جانشین، بلکه برای ناتوانی و قصور مردم از دریافت فیض مستقیم پروردگار سبحان، پس ناچار به واسطه قرار دادن بین خود و مردم است تا فیضش را با واسطه به مردم برساند". سپس جمله‌هایی می‌نویسد که عام‌پسند است که خلیفه به معنای جانشین از افراد ساکن قبل از آدم (ع) و ذریه‌اش است و در ادامه آورده: "در نزد اهل الله (آنان که عارف حقیقی هستند)، خلیفه خود حضرت آدم (ع) است که دارای قدرت الهی است، چنان‌که از باب کنایه، هر دو دست خدای متعال راست است، دو دست آدم (ع) نیز راست و دارای توان و قدرت الهی است و کسی جز او که دارای سعه حق باشد، در موجودات دیگر نیست و به وسیله اوست که اضداد جمع شده و نشأه وجود (خَلق)، کامل شده و حق ظاهر شده و همیشه آن خلافت (الهی) در انسان کامل تا قیامت (متجلی) است، بلکه هر موقع آن انسان کامل، از این عالَم (دنیا) رفت، عالَم هم می‌رود و برچیده می‌شود، برای اینکه او (دارای) روحی است که به سبب آن، قوام و قیام عالَم است و انسان کامل ستون معنوی آسمان‌ها و دارِ دنیا است، مانند: این است که عالَم، جسد و روح آن، انسان کامل باشد، و چون او قابلیت ذاتی دارد، مستحقّ خلافت الهی و تدبیر عالم شده است، و خدای سبحان هر چه بخواهد، می‌تواند انجام دهد و فاعل حقیقی و اصلی نیست مگر خدای متعال. سپس می‌نویسد: اینجا جای بحث و تحقیق طولانی نیست و منکران خلافت به آن معنا نیز زیاد هستند و کمک حقیقی نیست مگر خدای عزّوجلّ". و در ذیل آیه يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶. درباره خلافت داوود (ع) دو قول نقل می‌کند، یکی جانشینی از انبیای قبل از او و قولی نیز به معنای جانشینی از خدای متعال، که قول دوم را انتخاب، و می‌نویسد: "پس داوود (ع) جانشین خدای متعال است، به همان معنای جانشینی که قبلاً نام بردم" و اشاره می‌کند به کلمه خلیفه در آیه وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن می‌گماری که در آن تباهی می‌کند و خون‌ها می‌ریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم؛ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
  42. «برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم؛ از ایشان یکی آن است که خداوند با وی سخن گفت و پایگاه‌های برخی از ایشان را بالا برد» سوره بقره، آیه ۲۵۳.
  43. «و پروردگار تو به هر کس که در آسمان‌ها و زمین است داناتر است و بی‌گمان ما برخی از پیامبران را بر برخی (دیگر) برتری بخشیدیم و به داود، زبور دادیم» سوره اسراء، آیه ۵۵.
  44. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۵۵-۵۶.
  45. «و هر چیزی را در نوشته‌ای روشن بر شمرده‌ایم» سوره یس، آیه ۱۲.
  46. «و کتاب موسی به پیشوایی و بخشایش پیش از او بوده است» سوره هود، آیه ۱۷؛ سوره احقاف، آیه ۱۲.
  47. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  48. «با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید» سوره توبه، آیه ۱۲.
  49. «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
  50. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستم‌کاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  51. «هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکمت و پیامبری بدهد» سوره آل عمران، آیه ۷۹.
  52. «آنان کسانی هستند که به آنها کتاب و داوری و پیامبری دادیم» سوره انعام، آیه ۸۹.
  53. «و ما به او اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را بخشیدیم و در فرزندان او پیامبری و کتاب (آسمانی) را نهادیم» سوره عنکبوت، آیه ۲۷.
  54. «و به راستی ما به بنی اسرائیل کتاب (آسمانی) و داوری و پیامبری دادیم» سوره جاثیه، آیه ۱۶
  55. «و نوح و ابراهیم را فرستادیم و در فرزندان آنان پیامبری و کتاب (آسمانی) نهادیم» سوره حدید، آیه ۲۶.
  56. تبیان، ج۷، ص۱۳۳؛ کنزالدقائق، ج۸، ص۲۳۲؛ المیزان، ج۲، ص۱۳۹.
  57. مجمع البیان، ج۶، ص۸۰۰؛ کشف الاسرار، ج۶، ص۵۴.
  58. «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
  59. «(صالح) از آنان روی گردانید و گفت: ای قوم من! بی‌گمان پیام پروردگارم را به شما رسانده‌ام و برای شما خیرخواهی کرده‌ام امّا شما خیرخواهان را دوست نمی‌دارید» سوره اعراف، آیه ۷۹.
  60. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۵۶-۵۸.
  61. «و اوست که شب و روز را پی سپر یکدیگر قرار داد برای آن کس که بخواهد در یاد گیرد یا بخواهد سپاس گزارد» سوره فرقان، آیه ۶۲.
  62. «او را دروغگو دانستند، ما هم او و کسانی را که با او بودند در کشتی رهایی بخشیدیم و آنان را جانشین (پیشینیان) گرداندیم و آنهایی را که آیات ما را دروغ شمردند غرق کردیم پس بنگر که سرانجام بیم‌داده‌شدگان چگونه بود» سوره یونس، آیه ۷۳.
  63. «آیا شگفت می‌دارید که از سوی پروردگارتان بر (زبان) مردی از شما پندی آمده باشد تا بیمتان دهد؟ و به یاد آورید هنگامی را که پس از قوم نوح شما را جانشین کرد و در آفرینش بر گستره (توانمندی) شما افزود، بنابراین نعمت‌های خداوند را به یاد آورید باشد که رستگار گردید» سوره اعراف، آیه ۶۹.
  64. گفتنی است، مرحوم علامه طباطبایی مقصود از خلافت در این آیه را همان خلافت و جانشینی از خداوند دانسته است. ر. ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶.
  65. «و یاد کنید آنگاه را که شما را جانشینانی پس از (قوم) عاد قرار داد و در این سرزمین جای داد که در هامون آن کاخ‌ها می‌سازید و کوه‌ها را برای خانه‌سازی می‌تراشید» سوره اعراف، آیه ۷۴.
  66. «و از پس آنان جانشینانی جایگزین شدند که نماز را تباه کردند و شهوت‌ها را پی گرفتند و زودا که با (کیفر) گمراهی روبه‌رو گردند» سوره مریم، آیه ۵۹.
  67. «بنابراین امروز تو را با کالبد بی‌جانت بر ساحل می‌افکنیم تا برای آیندگانت نشانه‌ای باشی و بی‌گمان بسیاری از مردم از نشانه‌های ما غافلند» سوره یونس، آیه ۹۲.
  68. «و اگر می‌خواستیم به جای شما در زمین فرشتگانی می‌گماشتیم که جانشین گردند» سوره زخرف، آیه ۶۰.
  69. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن می‌گماری که در آن تباهی می‌کند و خون‌ها می‌ریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم؛ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
  70. ر. ک: محمد بن جریر طبرسی، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۵۶ و ۱۵۷؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۳۱؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۲۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۷۶؛ فضل بن حسن طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، ج۱، ص۳۶؛ عبدالرحمن بن علی بن جوزی، زاد المسیر، ج۱، ص۳۷ و ۵۰؛ محمد بن یوسف اندلسی، البحر المحیط فی تفسیر، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷.
  71. ر. ک: طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، محمد بن یوسف اندلسی، بحر المحیط فی التفسیر؛ حسن بن محمد نیشابوری، تفسیر غرائب الفرقان، ج۱، ص۲۱۵ و ۲۱۶؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، ج۱، ص۱۲۷-۱۳۲.
  72. ر. ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، محمدجواد بلاغی، آلاءالرحمن فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۸۲-۸۴؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۸۰-۸۱؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج.
  73. ر. ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۳۱؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۷۶.
  74. ر. ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۶؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۲۴؛ فضل بن حسن طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، ج۱، ص۳۶ و ۳۷؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۱، ص۲۸-۳۰؛ محمد بن یوسف اندلسی، البحر المحیط فی التفسیر، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۱، ۱۴۰-۱۴۲؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ سیدعبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۴۶؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۵؛ سید محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱، ص۲۲۷؛ ناصر مکارشیرازی، تفسیر نمونه، ج۱، ص۱۷۷-۱۷۹؛ احمد بن محمد بن عجبیة، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج۱، ص۹۳-۹۴؛ محمد ثناء الله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰-۵۱؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳.
  75. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶.
  76. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶.
  77. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند» سوره ص، آیه ۲۶.
  78. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۵۵۶؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۴، ص۸۹؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۷۳۷؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۸، ص۴۹.
  79. سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱۲، ص۱۷۸ و ۱۷۹؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۷، ص۱۹۴؛ سید محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱، ص۲۲۷ و ج۱۹، ص۲۵۳.
  80. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طوسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، عبدالرحمن بن علی بن جوزی، زاد المسیر، ج۳، ص۵۶۹؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۳، ص۸۲۱.
  81. «داوری جز با خداوند نیست» سوره انعام، آیه ۵۷؛ و نیز ر. ک: سوره یوسف، آیه ۴۰ و ۶۷.
  82. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج۱-۳، ص۳۶۳.
  83. «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایه‌هایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بی‌گمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵.
  84. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۳۳۸؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۲، ص۳۸۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۶۰۷؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج۸، ص۱۱۶؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۷، ص۱۵۸؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۳، ص۵۰۰؛ سید عبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۱۶۹؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۴، ص۳۱۲-۳۱۳.
  85. ر. ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان.
  86. ر. ک: محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۴، ص۱۹۲؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القران العظیم و السبع المثانی؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۹۶.
  87. «یا آن کسی که به درمانده، چون وی را بخواند، پاسخ می‌دهد و بلا را (از او) می‌گرداند؟ و شما را جانشینان زمین می‌گرداند؛ آیا با خداوند، خدایی (دیگر) هست؟ اندک پند می‌پذیرید» سوره نمل، آیه ۶۲.
  88. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۱۱۰؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۳۷۷؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۵۸؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج۱۵، ص۶۵؛ عتیق بن محمد سورآبادی، تفسیر سورآبادی، ج۳، ص۱۷۸۵؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۵۶۵؛ دمشقی، اسماعیل بن عمرو بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۶، ص۱۸۶؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص۲۱۸؛ سید محمد طنطاوی، التفسیر الوسیط، ج۱۰، ص۳۴۷.
  89. ر. ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶ و ج۱۵، ص۳۸۳؛ احمد بن محمد بن عجبیة، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج۱، ص۹۳-۹۴.
  90. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶-۱۱۷.
  91. ر. ک: محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۱، ص۲۸-۳۰؛ سید عبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۴۶؛ احمد بن محمد بن عجبیة، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج۱، ص۹۳ و ۹۴؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶-۱۱۷؛ محمدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج۱، ص۷۹-۸۱؛ محمدجواد مغنیه، تفسیر المبین، ص۸؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۸۲؛ سید محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱، ص۲۲۹-۲۳۲.
  92. ر. ک: ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج۱-۳، ص۳۶۵.
  93. «من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
  94. «فرمود: ای آدم! آنان را از نام‌های اینان آگاه ساز! و چون آنان را از نام‌های اینان آگاهانید فرمود: آیا به شما نگفته بودم که من نهان آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و از آنچه آشکار می‌کنید و پوشیده می‌داشتید آگاهم؟» سوره بقره، آیه ۳۳.
  95. «آنگاه همه فرشتگان، همگان فروتنی کردند» سوره ص، آیه ۷۳ و سوره حجر، آیه ۳۰؛ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ «و (یاد کنید) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید، همه فروتنی کردند جز ابلیس که سرباز زد و سرکشی کرد و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴؛ وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ «و به راستی شما را آفریدیم و شما را چهره‌نگاری کردیم سپس به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید! همه فروتنی کردند جز ابلیس که از فروتنان نبود» سوره اعراف، آیه ۱۱؛ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا «و (یاد کن) آنگاه را که با فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید و فروتنی کردند جز ابلیس که گفت: آیا برای کسی فروتنی کنم که از گل آفریده‌ای؟» سوره اسراء، آیه ۶۱؛ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ «و (یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم برای آدم فروتنی کنید! (همه) فروتنی کردند جز ابلیس که از پریان بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید» سوره کهف، آیه ۵۰؛ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى «و (یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم برای آدم فروتنی کنید (همگان) فروتنی کردند جز ابلیس که سر باز زد» سوره طه، آیه ۱۱۶.
  96. «بگو: اگر دعای شما نباشد پروردگارم به شما بهایی نمی‌دهد که (حقّ را) دروغ شمردید پس به زودی (عذاب) گریبانگیر (شما) خواهد شد» سوره فرقان، آیه ۷۷.
  97. «آیا گمان می‌کنی که بیشتر آنان می‌شنوند یا خرد می‌ورزند؟ آنها جز همگون چارپایان نیستند بلکه گمراه‌ترند» سوره فرقان، آیه ۴۴.
  98. اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعَامَ لِتَرْكَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ «خداوند همان است که چارپایان را برای شما پدید آورد تا از برخی از آنها سواری بگیرید و از (گوشت) برخی از آنها می‌خورید» سوره غافر، آیه ۷۹.
  99. أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ «از آسمان، آبی فرو فرستاد که با آن از میوه‌ها برای شما روزی‌یی برآورد» سوره بقره، آیه ۲۲.
  100. وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «و او همان است که ستارگان را برای شما آفرید تا در تاریکی‌های خشکی و دریا بدان‌ها راه جویید؛ به راستی این آیات را برای گروهی که دانشورند روشن (بیان) داشته‌ایم» سوره انعام، آیه ۹۷.
  101. «اوست که همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید آنگاه به (آفرینش) آسمان (ها) رو آورد و آنها را (در) هفت آسمان، سامان داد و او به هر چیزی داناست» سوره بقره، آیه ۲۹.
  102. «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
  103. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۳۸۶؛ عبدالله جوادی آملی، توحید در قرآن، ص۳۹۱.
  104. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲، ص۳۸۷-۳۸۸.
  105. ر. ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۱۹۴؛ دمشقی، اسماعیل بن عمرو بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۷، ص۳۹۶؛ سیدمحمد طنطاوی، التفسیر الوسیط، ج۱۴، ص۲۹؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۷، ص۱۳؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۳۸۸.
  106. «بگو: بی‌گمان نمازم و نیایشم و زندگیم و مرگم از آن خداوند پروردگار جهانیان است» سوره انعام، آیه ۱۶۲.
  107. عبدالله جوادی آملی، توحید در قرآن، ص۳۹۲.
  108. «و اینکه پایان (هر چیز) به سوی پروردگار توست» سوره نجم، آیه ۴۲.
  109. عبدالله جوادی آملی، توحید در قرآن.
  110. قرآن کریم در این باره می‌فرماید: وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایه‌هایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بی‌گمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵.
  111. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸. گفتنی است، ملاصدرا خود، تبیین فلسفی زیبایی از این مسئله عرضه کرده است. وی موجودات را به موجود بالفعل از تمام وجوه و موجود بالفعل از بعضی وجوه و بالقوه نسبت به برخی وجوه، تقسیم می‌کند. قسم اول را مشتمل بر ذات باری تعالی و برخی ملائکه مقرب می‌داند و قسم دوم را نیز بر دو نوع تقسیم می‌کند؛ قسمی که برای آن انتقال از صورتی به صورت دیگر ممکن نیست که همان اجرام آسمانی هستند؛ قسم دوم، که برای آن انتقال از صورتی به صورت دیگر ممکن است. قسم دوم نیز یا به گونه‌ای است که انتقال یاد شده برای آن به آسانی صورت می‌گیرد که این قسم مشتمل بر انسان، حیوان و نبات است. قسم اخیر نیز یا به گونه‌ای است که انتقال آن، انتقالی محدود، نه بی نهایت، است یا آنکه انتقال یاد شده، همیشگی و نامحدود است. قسم اول، انسان و قسم دو، حیوان است. انسان نیز یا استعدادهای بالقوه خود را در نهایت به فعلیت می‌رساند یا آنکه به دلیل موانع، به این مرحله نمی‌رسد. نوع نخست، همان خلیفه خدا در عالم است و قسم دوم یا از اهل سلامت یا از اهل شقاوت هستند. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۱۰.
  112. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  113. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۲۲۲؛ محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج۱-۳، ص۳۶۷.
  114. عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۱، ص۶۸؛ اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج۱، ص۹۳-۹۴؛ محمد ثناءالله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰-۵۱؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، ج۱، ص۱۲۷؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ص۲۲۲-۲۲۳.
  115. گفتنی است، برخی متکلمان امامیه برای اثبات تداوم سنت جعل خلیفه و منحصر نبودن آن در سلسله نبوت، به آیه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ [«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین می‌گرداند چنان‌که کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید» سوره نور، آیه ۵۵] استناد کرده‌اند. بر اساس این آیه، از میان این امت نیز کسانی برای خلافت انتخاب می‌شوند و اگر بنا بود، خلفای این امت نیز همگی از پیامبران باشند، ختم نبوت واقع نمی‌شد. ر. ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۵.
  116. یادکرد این نکته ضروری است که برخی متکلمان با اشاره به واژه «خلیفة» در آیه یاد شده، بر نظریه لزوم وحدت خلیفه در هر عصر تأکید کرده‌اند. ر. ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۹-۱۰.
  117. یادکرد دو نکته در این‌باره ضروری به نظر می‌رسد: اوّلاً، شیعیان با توجه به تأکید بر قبح تقدیم مفضول بر افضل، برتر بودن پیامبران را نسبت به مردم عصر خود، از امور مسلّم می‌دانند و بر همین اساس، به افضلیت مقام نیز قائل شده‌اند. در متون کلامی و تفسیری اهل سنت، به این مطلب چندان پررنگ تصریح نشده است، اما با توجه به آنکه آنها نیز همچون شیعیان بر این باورند که پیامبران از ملائکه برترند، می‌توان گفت که از نظر ایشان نیز پیامبران به طریق اولی از مردم عصر خود برترند. (ر. ک: شیخ صدوق، الاعتقادات فی دین الامامیة، ص۸۹؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۴۹-۵۰؛ محمد بن عمر فخر رازی، المحصل، ص۵۳۱؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۸۸؛ حسن بن یوسف حلی، الباب الحادی عشر، ص۱۰؛ میر سید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۴). افزون بر آن، این که شأن هدایتی به پیامبران می‌دهند یا آنها از موجب رفع نزاع میام مردم می‌دانند نیز می‌تواند قرینه‌ای بر مسلّم داشتن برتری پیامبران بر سایر مردم زمان خود باشد. (قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح الاصول الخمسة، ص۵۶۸؛ محمد بن محمد ابومنصور ماتریدی، التوحید، ص۱۳۵-۱۳۶). با وجود این، برخی از اندیشمندان ماتریدی، به گونه‌ای در این‌باره سخن رانده‌اند که نظریه برتری پیامبر بر دیگر انسان‌های عصر خود را می‌توان به آنها نسبت داد. ر. ک: احمد البیاضی، اشارات المرام، ص۳۲۹؛ در این بیان فخر رازی در عبارتی تصریح به افضلیت پیامبران می‌کند. وی می‌نویسد: النبوّة منصب إلهي لا يتحمّله إلّا الأمثل؛ محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۲۶۴. ثانیاً، برتر بودن پیامبران از سایر انسان‌های عصر خود، مطلبی است که افزون بر آنکه پشتوانه عقلی و نقلی دارد، فلاسفه معروف جهان اسلام نیز آن را پذیرفته‌اند؛ چنان‌که فارابی (۲۵۹-۳۳۹ق) انسان کامل را برترین انسان عصر خود دانسته و آن را بر پیامبر منطبق کرده است. (ابونصر محمد بن محمد فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص۱۲۱. برای توضیحات بیشتر در این باره، ر. ک: عبدالله نصری، سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب، ص۱۶۹؛ مجید محمدی، «فارابی و فلسفه نبوت»، کیهان اندیشه، شماره ۴۰، ص۱۵۸-۱۶۷). سهروردی نیز کامل‌ترین انسان‌ها را کسی می‌داند که ویژگی‌هایی فراتر از نفوس دیگر حاصل کند، سخن خدای را بشنود و فرشتگان را به چشم ببیند؛ به عقیده چنین شخصی همان نبی است. شهاب‌الدین سهروردی، مجموعه مصنفات، ج۱، ص۹۵ و ج۳، ص۷۵ و نیز، ر. ک: ابن سینا، المبدأ و المعاد، ص۱۱۵-۱۱۶؛ ملاصدرا، مبدأ و معاد، ص۴۹۱.
  118. محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۲۴؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۱، ص۶۸؛ اندلسی، محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷؛ محمد ثناءالله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰ و ۵۱؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۲۲۲؛ سید محمد طنطاوی، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، ج۱، ص۹۲.
  119. گفتنی است برخی مفسران اهل سنت بر این باورند که در هر عصر، تنها یک خلیفه می‌تواند وجود داشته باشد. ر. ک: اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج۱، ص۹۳-۹۴.
  120. احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۸۲-۸۳.
  121. محمد ثناءالله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰-۵۱.
  122. سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۲۲۲؛ عبدالله عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۱، ص۶۸؛ سید محمد طنطاوی، التفسیر الوسیط الکریم، ج۱، ص۹۲.
  123. واعلم إنّ سرّ خلافة الإنسان للّه من غوامض العلوم التي لم يمكن الإطّلاع عليها إلا بتوقيف اللّه عباده عليها بالوحي أو ما ينتمي إليه. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۹. ملاصدرا، خود را تبیین سرّ خلافت انسان برای خداوند چنین می‌گوید: هنگامی که صفات خداوند اقتضای بسط مملکت الوهی او را کرد، تحقق چنین امری به آفرینش مخلوقات، تسخیر اشیا و تدبیر ممالک بود و از آنجا که مباشرت ذات قدیم وی به چنین امور حادثی، جداً بعید بود، به جعل خلیفه‌ای برای خود دست زد. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۲؛ و نیز ر. ک: احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۸۰-۸۱؛ محمد عزت دروزة، التفسیر الحدیث، ج۶، ص۱۵۷.
  124. محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۶، ص۳۸۶.
  125. عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۱، ص۶۸؛ اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج۱، ص۹۳-۹۴؛ محمد ثناءالله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰-۵۱؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، ج۱، ص۱۲۷. گفتنی است که این آموزه را بزرگان عرفان نیز پذیرفته‌اند. ر. ک: رضا نوروزی، خلافت الهی از دیدگاه شریعت و عرفان، پایان‌نامه کارشناسی ارشد، ص۵۵-۵۷.
  126. «من برای شما از گل، (اندامواره‌ای) به گونه پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم، به اذن خداوند پرنده‌ای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد» سوره آل عمران، آیه ۴۹.
  127. «و سلیمان از داود میراث برد و گفت: ای مردم! به ما زبان مرغان آموخته‌اند و از همه چیز (بهره‌ای) بخشیده‌اند؛ بی‌گمان این برتری آشکاری است» سوره نمل، آیه ۱۶.
  128. «و از حال مرغان باز پرسید و گفت: مرا چه می‌شود که هدهد را نمی‌بینم یا او از غایبان است؟ * او را سخت عذاب خواهم کرد یا سرش را خواهم برید مگر آنکه حجّتی آشکار برای من بیاورد * آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافته‌ای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بی‌گمانی آورده‌ام * من زنی یافته‌ام که بر آنان پادشاهی می‌کند و از همه چیز برخورداری یافته است و اورنگی سترگ دارد * او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده می‌برند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافته‌اند * (شیطان چنان کرد) تا برای خداوند سجده نبرند، همان (خداوند) که نهان آسمان‌ها و زمین را آشکار می‌گرداند و آنچه پنهان می‌کنید یا آشکار می‌دارید، می‌داند * خداوند است که خدایی جز او نیست، پروردگار اورنگ سترگ (فرمانفرمایی جهان) * (سلیمان) گفت: به زودی خواهیم دید که راست گفته‌ای یا از دروغگویان بوده‌ای؟ * این نامه مرا ببر و نزد آنان فرو افکن، آنگاه از آنان رو بگردان و (گوشه‌ای کمین کن و) بنگر چه پاسخی می‌دهند» سوره نمل، آیه ۲۰-۲۸.
  129. «تا آنکه به درّه موران رسیدند، موری گفت: ای موران! به خانه‌های خود درآیید تا سلیمان و سپاهش شما را ناآگاهانه فرو نکوبند * (سلیمان) از گفتار آن (مور) خندان لب گشود و گفت: پروردگارا! در دلم افکن تا نعمتت را که به من و به پدر و مادرم بخشیده‌ای سپاس بگزارم و کردار شایسته‌ای که تو را خشنود کند به جای آرم و مرا به بخشایش خود در زمره بندگان شایسته خویش درآور» سوره نمل، آیه ۱۸-۱۹.
  130. فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ «پس ما باد را رام او کردیم که به فرمان او هر جا می‌خواست به نرمی روان می‌شد» سوره ص، آیه ۳۶.
  131. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۲۳-۱۴۶.
  132. «می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  133. «پدیدآور آسمان‌ها و زمین است» سوره بقره، آیه ۱۱۷.
  134. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۱۲۲.
  135. محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الحکیم، ج۲، ص۳۲۳.
  136. حسن حسن‌زاده آملی، هزار و یک نکته، ص۵۵.
  137. «ریشه‌اش پابرجاست و شاخه‌اش سر بر آسمان دارد» سوره ابراهیم، آیه ۲۴.
  138. «و ما آنان را کالبدی که خوراک نخورند نیافریده بودیم» سوره انبیاء، آیه ۸.
  139. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۱۱۷.
  140. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۲۶.
  141. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۱۲۴.
  142. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۵۲-۵۶.