خلافت الهی در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی
معناشناسی
«خلافت» به معنای جانشینی است[۱] و خلیفه به جانشین میگویند.[۲] ولایت به معنای نزدیکی،[۳] فرمانروایی، سلطنت[۴] و نیز به معنای یاری کردن[۵] است و اشاره به قدرت و فعل دارد.[۶] در اصطلاح عرفانی خلافت، نیابت از ذات ربوبی در خلق است که دربردارنده دو جهت الوهیت و عبودیت است.[۷] امام خمینی خلافت را جانشینی از ذات در اظهار، ظهور و افاضه میداند و خلیفه در موطنهای گوناگون دارای مصادیق متفاوتی است[۸].
ولایت در اصطلاح عرفانی نسبتی میان حق و خلق است که در آن بنده در مقام فنای از نفس خویش به حق قیام میکند [۹] و بدون واسطه حقایق را از حقتعالی دریافت میکند.[۱۰] این قیام در پی تدبیر و سرپرستی حق نسبت به بنده حاصل میشود تا بنده به مقام قرب و تمکین برسد.[۱۱] امام خمینی نیز از دیدگاه عرفانی معانی متعددی برای ولایت ذکر میکند، ازجمله قرب، محبوبیت، تصرف، ربوبیت و نیابت.[۱۲] ایشان معتقد است ولایت قرب تامی است[۱۳] که در آن بنده به کمال مطلق میرسد[۱۴] و ربوبیت حق در بنده ظهور میکند، به گونهای که فعل بنده، فعل حقتعالی میشود.[۱۵] خلافت و ولایت در اصطلاح کلامی و تاریخ اسلام ریاست عامه در امور دین و دنیا به نیابت از رسول اکرم(ص) است.[۱۶] در اینجا نگاه عرفانی امام خمینی به بحث خلافت و ولایت بازگو میشود. واژههای مرتبط با خلافت و ولایتْ نبوت، رسالت و امامتاند[۱۷].
پیشینه
در قرآن کریم، آفرینش انسان در زمین با خلافت حضرت آدم(ع) آغاز میشود ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾[۱۸] و در برخی آیات، ولایت حقتعالی، ولایت پیامبر اکرم(ص) و ولایت اولوالامر و ولایت عموم مؤمنان ذکر شده است ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ﴾[۱۹]، ﴿بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ﴾[۲۰]، ﴿إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[۲۱]، ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۲۲]، ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ﴾[۲۳]، ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ﴾[۲۴] در روایات نیز قوام عالم به خلیفه و حجت الهی در زمین دانسته شده[۲۵] و ولایت و خلافت پیامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) مطرح گردیده است.[۲۶] همچنین ولایت ظاهری و باطنی و صفات اولیای حق بیان شده است.[۲۷] کتاب بصائر الدرجات نوشته محمد بن حسن صفار قمی از نخستین کتابهای روایی است که در آن از خلافت و ولایتسخن به میان آمدهاست. همچنین «کتاب الحجة» در کافی به این بحث اختصاص دارد و از مفصلترین ابواب آن بهشمار میرود. پیامبر اکرم(ص) بحث خلافت و ولایت را از نخستین روزهای دعوت اسلامی مطرح کرد و آغاز خلافت ظاهری پیامبر(ص) از حقتعالی در جامعه با تشکیل حکومت در مدینه بود و ایشان به تدبیر امور حکومت اقدام کرد[۲۸].
خلافت و ولایت در عرفان یکی از محوریترین مباحث است و عارفان معتقدند بدون خلافت و ولایت هیچ ظهوری در عالم نخواهد بود و تا خلیفه نباشد، هیچ مظهری ظهور نخواهد کرد.[۲۹] در آثار عرفانی بستر بحث خلافت و ولایت با مباحث کلامی متفاوت است. در علم کلام از جهات مختلفِ خلافت و ولایت ظاهری بحث شدهاست؛ اما در مباحث عرفانی به این موضوع از جهت باطنی آن پرداخته شده است [۳۰] و خلافت و ولایت با فنای عبد و قرب حقتعالی مرتبط است.[۳۱] از نخستین عارفانی که از این موضوع بحث کردهاند، ابویزید بسطامی،[۳۲] ابن جنید[۳۳] و حکیم ترمذی است.[۳۴] با ظهور ابنعربی این بحث و بحث انسان کامل و خلافت او به کمال رسید و پس از وی در آثار شاگردان و شارحان اندیشه او پرورش یافت[۳۵].
رویکرد عرفان نظری در موضوع ولایت، تفسیر امامت را در بستر شیعی هموار ساخت. سید حیدر آملی از نخستین عارفان شیعی است که بحث از ولایت و امامت را در بستر شیعی مطرح کرد و با آموزههای انسان کامل پیوند داد.[۳۶] عارفان سدههای اخیر نیز در آثار خود آن را طرح کرده و بحث آن را پیگرفتهاند؛ مانند محمد رضا قمشهای در حواشی فصوص و رسالة الولایه، میرزااحمد آشتیانی در رساله ولایت و علامه طباطبایی در رسالة الولایه.
امام خمینی در مباحث عرفانی خود برای بحث خلافت و ولایت اهمیت ویژهای قائل است؛ از این جهت کتاب مستقلی به نام مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه در این باب تألیف کردهاست از ویژگیهای ایشان در این بحث گسترش بحث خلافت به مرتبه صقع ربوبی و مرتبه فیض اقدس است که همه خلافتها از آن نشئت میگیرد[۳۷] و در سخنان دیگر اهل معرفت مشاهده نمیشود. همچنین ایشان مباحث عرفانی خلافت و ولایت را با حکومت پیوند میدهد که ریشه در مباحث توحیدی دارد و بنیاد حکومت را بر پایه اصول حکمی، عرفانی و فقهی استوار میکند.[۳۸].[۳۹]
حقیقت خلافت و ولایت
امام خمینی همانند دیگر عارفان،[۴۰] قائل است حقتعالی در مرتبه غیب مطلق، هیچگونه ظهور و اسم و رسمی ندارد و برای ظهور باید از آن مرتبه تنزل کند و برای افاضه فیض به ماسوا حقیقتی نیاز است که با او سنخیت داشته و واسطه این فیض گردد.[۴۱] از اینرو حقتعالی زمانی که اراده کرد تجلی کند و فیض درون را آشکار سازد، برای این منظور خلیفهای ایجاد کرد که جانشین او در ظهور باشد[۴۲]؛ بنابراین برای ظهور و بروز اسمای الهی و کشف اسرار خزاین او در قوس نزول عالم، خلیفهای غیبی لازم است تا در ظهور اسما و اعیان جانشین او شود.[۴۳] این خلیفه دارای برزخیت کبری و واسطه میان حق و خلق است و دارای دو جهت است: جهتی به سوی غیب مطلق که حقتعالی است و جهتی به سمت ما سوا. از اینرو برزخ میان بطون و ظهور است. او مظهر اسم اعظم «الله» ذاتی و محیط بر اسمای دیگر است.[۴۴] از این خلیفه با تعابیری همانند فیض اقدس، حجاب اعظم و حقیقت قدسیه یاد میشود[۴۵].
امام خمینی مانند برخی اهل معرفت[۴۶] معتقد است حقیقت خلافت، ظهور الوهیت در عالم است. به اعتقاد ایشان این حقیقت در قوس نزول، اصل وجود و کمال است که در سراسر کائنات از عوالم غیب تا عالم شهادت جریان دارد و آن حقیقت وجود منبسط و نفس رحمانی است که باطن خلافت ختمیه(ص) و ولایت مطلقه علویه(ع) است.[۴۷] این خلیفه در هر موطن و عالمی مظهری دارد که تنزل و ظل مرتبه بالاتر است[۴۸].
از دیدگاه عارفان در عالم طبیعت و دنیا خلافت الهی متعلق به انسان کامل است که به مرتبه مظهریت تام اسمای الهی رسیدهاست.[۴۹] امام خمینی حقیقت خلافت را در قوس صعود عالم فقر محض میداند؛ زیرا فقر در اصطلاح عرفانی، فقر وجودی است، به اینکه بنده خود را مشاهده نکند و وجودی برای خود نبیند و حقتعالی را وجود محض و غنی مطلق بداند تا اینکه رسوم عبودیت را طی کند و به کنه آنکه ربوبیت است، برسد[۵۰].
از سوی دیگر، برخی عارفان حقیقت ولایت را تحقق به اسمای الهی در نقطه اعتدالیه که منسوب به کلیات اسما و حقایق الهی است، معنا کردهاند[۵۱]؛ به این معنا که انسان در تحقق به اسمای الهی به حدی از اعتدال تام برسد که در آن هیچ اسمی از اسمای الهی بر دیگری غلبهای نداشته باشد[۵۲] و «ولیّ» به کسی گفته میشود که به فنای ذاتی، صفاتی و افعالی رسیده و متخلق به اسما و صفات حق است[۵۳] و نفس خود را برای خدا فارغ کرده و تنها به سوی او متوجه است[۵۴]؛ همچنین او فانی از حال خود و باقی به مشاهدهحق است و از خود خبر ندارد و جز با حقتعالی به آرامش نمیرسد[۵۵].
از دیدگاه امام خمینی حقیقت ولایت، قرب به حقتعالی است، به گونهای که بنده حقانی میشود و اعمال و تصرفات او تصرف حقتعالی میگردد.[۵۶] در حقیقت ولایت ظهور ربوبیت حق در صورت بنده است، به گونهای که عالم نزد بنده فانی است.[۵۷] ریشه و حقیقت ولایت متحد با خلافت است؛ زیرا خلیفه نیز قریب، محبوب و نایب حق است[۵۸]؛ همچنانکه خلافت و ولایت ظهور الوهیتاند[۵۹].[۶۰]
رابطه با نبوت، رسالت و امامت
از دیدگاه عارفان، ولایت باطن نبوت است و نبی خود دارای مقام ولایت است[۶۱] و به جهت ولایت باطنی خود فیض الهی را دریافت میکند و از جنبه ظاهری خویش که نبوت و رسالت است، به دیگران افاضه میکند. از اینرو جنبه ولایت انبیا(ع) برتر از نبوت و رسالت ایشان است[۶۲]. حقیقت نبوت، اظهار و اخبار از غیب الغیوب در حضرت واحدیت به حسب استعداد مظاهر است. این حقیقت در عوالم هستی مظاهری دارد و در عالم انسانی، مظاهر آن انبیای الهیاند که از ذات، صفات، احکام و مرادهای الهی خبر میدهند[۶۳].
امام خمینی، خلافت و ولایت را باطن نبوت میداند؛ زیرا در نبوت حقیقی مسئله اخبار و اظهار امور غیبی و کمالات پنهان مطرح است و این نبوت در درون خود ولایتی نیاز دارد تا به صورت نبوت ظاهر شود؛ بنابراین محور خلافت و ولایت ظهور حقتعالی در اشیا و در نبوت اخبار و اظهار امور غیبی است.[۶۴] ایشان ولایت را قرب، محبوبیت، تصرف و نوعی ظهور ربوبیت میداند که ریشه در خلافت حقیقی دارد[۶۵] و مقام خلافت را مقام جمع شدن همه حقایق الهی و اسمای مکنون و مخزون ثابت میشمارد.[۶۶] ایشان محور رسالت را بیان احکام و مدیریت زندگی فردی و اجتماعی بشر میداند[۶۷] و معتقد است رسالت اعم از نبوت است؛ زیرا هر رسولی دارای مقام نبوت است؛ اما هر نبیای مقام رسالت ندارد[۶۸] و از آنجا که رسالت امری زمانمند است، پایانپذیر است؛ اما ولایت بر پایه قرب و خلافت باطنی است که پایان نمیپذیرد[۶۹]امامت جنبه ظاهری خلافت و از شئون رسالت است.[۷۰] از اینرو اندیشمندان امامت را به خلافت، وصایت یا ریاست در امور دین و دنیا معنا کردهاند[۷۱].
امام خمینی امامت را منصبی حقیقی میداند که پیامبر اکرم(ص) از طرف خداوند مأمور به نصب آن است.[۷۲] به باور ایشان امامت دارای جنبه باطنی است که از آن به ولایت تعبیر میشود[۷۳]؛ صاحب این مقام باطنی انسان کامل و حجت خداوند بر زمین است[۷۴] و دارای خلافت کلی الهی است که خلافتی تکوینی است و به سبب آن همه موجودات عالم در برابر او خاضعاند.[۷۵] این مقام، مقام کشف و بسط حقایق است[۷۶].[۷۷]
اقسام خلافت و ولایت
اهل معرفت تقسیماتی برای خلافت ذکر کردهاند. مهمترین تقسیمها عبارتاند از:
- خلافت ظاهری و باطنی (معنوی): مقصود از خلافت ظاهری مقام فرمانروایی و حکومت بر عالم ملک و ناسوت است و مراد از خلافت باطنی و معنوی مقام وساطت برای رساندن فیضهای معنوی است.[۷۸] امام خمینی خلافت معنوی را مکاشفه معنوی برای حقایق و آگاهی بر عالم اسما و اعیان میشمارد.[۷۹] به باور ایشان خلافت الهی امری اعتباری نیست، به گونهای که افرادی را منصوب کنند بلکه از آنجا که حقیقت آن بسط حقایق و کشف آنها است، به همراه خلافت باطنی است.[۸۰] برخی معتقدند در خلافت ظاهری نیاز به نص نیست؛ ولی امام خمینی این ادعا را نمیپذیرد و قائل است تعیین در خلافت معنوی لازم نیست؛ ولی در خلافت ظاهری که از شئون نبوت و رسالت است و تحت اسمای کونیه است، تعیین لازم و اظهار آن ضروری است.[۸۱] ۲. خلافت مطلقه و مقیده: خلافت مطلقه خلافتی بدون واسطه از ناحیه خداوند است؛ اما خلافت مقیده خلافت با واسطه است، مانند خلافت حضرت هارون(ع) از حضرت موسی(ع)[۸۲].
- اهل معرفت برای ولایت نیز تقسیمهایی ذکر کردهاند؛ ازجمله: ولایت عامه و خاصه:[۸۳] مراد از ولایت عامه، قرب و نزدیکی به حق بهوسیله لطف است که مشترک میان همه مؤمنان است و تمام مؤمنان به لطف حق نزدیکاند؛ زیرا از ظلمت کفر بیرون آمده، وارد نور ایمان گشتهاند و مراد از ولایت خاصه، فنای عبد در حق و بقای به حق است که مخصوص واصلان و رهیافتگان از اربابان سلوک است.[۸۴] گاهی مراد از ولایت عامه، ولایت انبیای سابق است و در مقابل آن ولایت خاصه است که به ولایت امت محمدیه(ص) اختصاص دارد.[۸۵] ولایت خاصه به معنای نخست خود اقسامی دارد که اگر صاحب آن در مرتبه واحدیت باشد، مظهریت عموم اسمای الهی را داراست و اگر به مرتبه احدیت راه پیدا کند، ممکن است به مقام «أو ادنی» برسد. از اینرو آن را به ولایت خاصه محمدیه (احدیت) و غیر محمدیه تقسیم کردهاند[۸۶].
- ولایت مطلقه و مقیده: ولایت مطلقه ولایتی است که از تقید و تحدید به اسمی از اسمای الهی مبری است، مانند خلافت خاتم انبیا(ص) و ولایت مقیده محدود به اسمی از اسمای الهی است، مانند ولایت دیگر انبیا(ع) و رسل(ع).[۸۷] گاهی از ولایت عامه به مطلقه تعبیر میشود؛ از اینرو حضرت عیسی(ع) را خاتم ولایت مطلقه میدانند و ولایت مقیده بر ولایت خاصه محمدیه(ص) تطبیق میشود[۸۸].
- ولایت تکوینی و تشریعی: امام خمینی معتقد است ولایت تکوینی، ولایتی حقیقی و معنوی است که به موجب آن ولی قدرت تصرف در عالم را دارد و همه موجودات در برابر او خاضعاند[۸۹] و شعبهای از ولایت کلی الهی است که به انبیا(ع) و رسول خدا(ص) و اوصیای او داده شدهاست. ولایت تشریعی عبارت از ابلاغ و بیان دین و احکام آن و همچنین رهبری و زعامت جامعه و اجرای احکام شریعت است. این مقام و شأنی از ولایت است که نیاز به نص و بیان دارد و بُعد فقهی و سیاسی خلافت و ولایت است که در کلام و فقه بیشتر به آن پرداخته شدهاست؛ چنانکه در روایتی[۹۰] اسلام بر پنج پایه استوار است که مهمترین آن ولایت است.[۹۱].[۹۲]
گستره خلافت و ولایت
قرآن کریم، پیامبران(ع) را از جهت درجات و مقامات، مختلف معرفی کرده است: ﴿وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا﴾[۹۳] اهل معرفت نیز معتقدند گستره خلافت و ولایت انبیا(ع) مختلف است و برخی خلافت تام از ناحیه خداوند و برخی خلافت از سایر انبیا(ع) و رسل داشتهاند.[۹۴] به باور امام خمینی این اختلاف بر اساس اسمای حاکم بر آنان است[۹۵] و خلیفه و ولیّ مطلق کسی است که به حسب مقام جمعی خود، مظهر اسم اعظم «الله» باشد و از آنجا که خلافت انسان کامل به حسب اسم اعظم «الله» است، گستره خلافت و ولایت او محیط بر باقی خلافتهاست و این، سرّ اختلاف انبیا(ع) و برتری خلافت و ولایت پیامبر اسلام(ص) بر خلافت باقی انبیا(ع) است، بلکه خلافت باقی انبیا(ع) مظهر خلافت اوست.[۹۶] در حقیقت ربوبیت اسم «الله»، یک حقیقت است که به صورتهای خاص مطابق نیاز اهل هر زمان در صورتهای انبیا(ع) ظهور میکند که اگر تعینات و اشخاص و حکم کثرت ملاحظه شود، به صورت انبیای مختلف مشاهده میشوند و اگر به نگاه غلبه وحدت ملاحظه شوند، یک حقیقتاند و فرقی میان رُسُل نیست[۹۷]؛ البته نبوت نبی خاتم انبیا(ص)، چنانکه امام خمینی خاطرنشان کردهاست، نبوت مطلقه اصلیه حقیقیه است که از ازل تا ابد ادامه دارد و دیگر نبوتها، فرع نبوت او هستند و شریعت او کاملترین شرایع و تحت دولت اسم «الله» است که حکم آن ازلی و ابدی است و شرایع دیگر مظاهر شریعت اویند.[۹۸] همچنین مقام نبی خاتم(ص)، مقام اطلاق ولایت کلیه اصلیه و مشیت مطلقه است و مقام دیگر انبیا(ع)، مقام تقید ولایت جزئیه و مشیت مقیده است؛ بنابراین نبوت همه انبیا(ع)، ظهور نبوت او[۹۹] و دعوت همه انبیا(ع) به پیروی از دعوت نبی خاتم(ص) است، بلکه همه دعوتها دعوت به او و مظهر دعوت اویند[۱۰۰] و این مقامات معنوی پیامبر اکرم(ص) برای ائمه(ع) و حضرت فاطمه(س) به تبعیت ثابت است و آنان دارای خلافت کلی الهی و ولایت تکوینیاند[۱۰۱] و بنابر برخی روایات[۱۰۲] همه نور واحدند.[۱۰۳].[۱۰۴]
مراتب خلافت و ولایت
از نگاه اهل معرفت از دیدگاه هستیشناسانه، خلافت و ولایت مراتبی دارند. این مراتب در سخنان امام خمینی بسط بیشتری داده شدهاند. ایشان مراتب خلافت را تا مرتبه صقع ربوبی ارتقا میدهد. این مراتب در قوس نزول چنیناند:
- ولایت و خلافت فیض اقدس: عارفان خلافت فیض اقدس را چندان مطرح نکردهاند؛ اما امام خمینی معتقد است نخستین مرتبه از مراتب الهی تجلی اول، مقام احدیت و فیض اقدس است که دارای ولایت عظمی و خلافت کبری است. این خلیفه، خلیفه در ظهور و افاضه است که در همه اسما ظهور دارد[۱۰۵] و حقتعالی به حسب ذات اطلاقی هیچ نسبتی با هیچ شیئی ندارد؛ ولی در مقام ظهور به واسطه فیض اقدس در آینههای اسما و اعیان در مرتبه واحدیت ظهور میکند؛ یعنی فیض اقدس خلیفه حقتعالی برای ظهور در نشئه حضرت علمیه و علم الهی است.[۱۰۶] سبب ظهور حقتعالی در نشئات علمی و عینی، حب ذاتی حقتعالی برای مشاهده کمالات ذاتی خود در قالب تعینات اسمائی، اعیانی و خلقی در دو نشئه علمی و عینی است.[۱۰۷] امام خمینی، خلافت فیض اقدس را رب ولایت علوی میداند که این ولایت با حقیقت محمدیه در نشئه امر و خلق متحد است و خلافت حقیقی فیض اقدس خود را در موطن ولایت علوی در فیض مقدس نشان میدهد[۱۰۸].
- خلافت اسم اعظم «الله»: اسم اعظم «الله» نخستین تعین از فیض اقدس است و اول اسمی که از آن فیض دریافت میکند، اسم اعظم «الله» است که به مقام تعین خویش جامع همه اسما و صفات است و اول ظهور آن مقام رحمانیت و رحیمیت ذاتی است و به جهت جامعیت از همه اسمای الهی دارای اعتدال و استقامت است.[۱۰۹] خلافت اسم اعظم «الله» خلافت در ظهور است و حقتعالی برای مشاهده کمال ذاتش در مظهری جامع در موجودات به اسم اعظم که صاحب مقام احدیت جمع است، تجلی میکند و به واسطه او همه حقایق وجودی در قوس نزول و صعود عالم ظهور پیدا کردهاند[۱۱۰] و این اسم اعظم رب عین ثابت حقیقت محمدیه و انسان کامل است[۱۱۱] و پس از آن، خلافت اسمای دیگر است. رساندن فیض به اعیان ثابته به وسیله سرپرستی و خلافت اسما صورت میگیرد[۱۱۲].
- خلافت عین ثابت انسان کامل: از دیدگاه اهل معرفت عین ثابت انسان کامل که مظهر اسم اعظم «الله» و دارای همه حقایق اسما است، اول ظهور در عالم اعیان ثابته و نشئه علمی است و دیگر اسما و لوازم اسمائی در حضرت اعیان، به واسطه عین ثابت انسانِ کامل ظهور پیدا میکنند و نسبت او با آنها، همانند نسبت اسم اعظم «الله» با دیگر اسما است.[۱۱۳] اسم اعظم «الله» به جهت جامعیت جمال و جلال و ظهور و بطون، امکان ندارد به مقام جمعی خود بر هیچیک از اعیان تجلی کند؛ زیرا آنها مظاهر و آینههای محدودیاند و باید مظهری جامع در مقابلش وجود داشته باشد و آن عین ثابت انسان کامل است.[۱۱۴] همچنانکه اسم اعظم «الله» سرپرستی همه اسما را داراست، عین ثابت انسان کامل، وساطت رسیدن فیض به همه اعیان را داراست و ارتباط همه کثرات از اعیان ثابته و اعیان خارجیه با اسم «الله»، از طریق همین خلیفه است و این خلیفه افزون بر مجرای فیضبودن با آنان معیت قیومی دارد[۱۱۵].
- خلافت فیض مقدس: نخستین چیزی که در عالم خلق و اعیان ظهور مییابد، فیض مقدس و مشیت مطلقه است که منشأ آن حب ذاتی خداوند به بروز کمالات اسمائی است.[۱۱۶] به باور امام خمینی در عالم عینی، مشیت مطلقه، ظهور عین ثابت محمدی را در عالم خارج بر عهده دارد[۱۱۷]؛ بنابراین در نگاه ایشان ظهور حقتعالی در نشئه عینی و پیدایش کثرات خلقی در خارج از صقع ربوبی به وسیله خلیفه است که آن فیض مقدس است و چنین خلافتی در نشئه عینی نخستین و برترین خلافت خواهد بود.[۱۱۸] این خلافت ظل خلافت فیض اقدس است و فیض مقدس خلیفه در ظهور در خارج از صقع ربوبی است[۱۱۹].
- خلافت عقل اول: عقل اول نخستین تعین فیض مقدس و مشیت مطلقه است و مظهر اسم اعظم «الله» در عالم عین است و اعیان دیگر، تعینات و ظهورهای این حقیقت عقلیاند. خلافت عالم عقل در مراتب پایینتر، همانند عوالم ملکوت، مثال و ملک ظاهر میشود.[۱۲۰] به نظر امام خمینی همانگونه که در مرتبه «واحدیت» عین ثابت حقیقت محمدیه که صورت اسم اعظم «الله» است، اول گیرنده فیض است، در عالم عین و خارج، عقل اول نخستین گیرنده فیض از مشیت مطلقه است[۱۲۱].
- خلافت انسان کامل: در قوس صعود عالم خلافت در نشئه طبیعت به انسان کامل اختصاص دارد؛ زیرا انسان کامل، مظهر اسم اعظم «الله» و حقیقت محمدیه است و میتواند خلافت از اسم اعظم «الله» و حقیقت محمدیه را دارا باشد.[۱۲۲] صورت و مظهری از حقیقت محمدیه در عالم انسانی در چهره نبی و ولی ظهور میکند و عهدهدار خلافت و ولایت در این جهان است و در آخرین و برترین ظهور آن، در خلافت و ولایت پیامبر اسلام(ص) و علی(ع) ظاهر شدهاست.[۱۲۳] از دیدگاه امام خمینی این خلافت برای این است که احکام ربوبیت را در خارج اجرا سازد[۱۲۴]؛ از اینرو انسان کامل خلیفه الهی و حجت خداوند بر زمین است. این خلافت خلافتی الهی و تکوینی است که به موجب آن همه ذرات عالم در برابر آن خاضعاند[۱۲۵].[۱۲۶]
ختم ولایت
مراد از ختم ولایت، انتهای ظهور اسمای حاکم بر ولیّ در هر عصری است و خاتم ولایت مطلقه، باطن نبوت مطلقه حضرت ختمی(ص) است که مظهر اسم اعظم «الله» است و پس از او، نبیای ظهور نمیکند و از آنجا که وصیِ هر نبی تابع آن نبی است، وصی پیامبر خاتم(ص)، امیرالمؤمنین علی(ع) است که خاتم اوصیا و صاحب ولایت مطلقه است[۱۲۷].
اهل معرفت خاتم ولایت را به دو قسم مطلقه و مقیده تقسیم کردهاند. برخی خاتم ولایت مطلقه را عیسی(ع)[۱۲۸] و برخی علیبنابیطالب(ع) میدانند[۱۲۹] و حضرت مهدی(ع) را خاتم ولایت مقیده شمردهاند.[۱۳۰] سیدحیدر آملی از عارفانی است که به نقد برداشت برخی در تعیین مصداق خاتم ولایت مطلقه (عیسیبنمریم(ع)) و خاتم ولایت مقیده (محیالدین ابنعربی) پرداخته و به اثبات خاتمیت ولایت مطلقه علی(ع) و خاتمیت ولایت مقیده مهدی موعود(ع) همت گماشتهاست[۱۳۱].
برخی با جمع میان آرا، اختلاف را مربوط به دو اصطلاح ولایت مطلقه و مقیده دانستهاند. بنابر اصطلاح اول «ولایت مطلقه» به معنای ولایت عامه است که به انبیای سابق و اوصیای آنان اختصاص دارد و «ولایت مقیده» به معنای ولایت خاصه است که به رسول خاتم(ص) و اوصیا(ع) ایشان اختصاص دارد. در اصطلاح دوم ولایت مطلقه، ولایت خاصه محمدیه(ص) است که مقید به قیدی نیست و ولایت مقیده، ولایت خاصهای است که مقید به اسمی از اسمای الهی است، از این جهت عیسی(ع) را خاتم ولایت مطلقه (عامّه غیر محمدیه(ع)) به اصطلاح اول، و علی(ع) و مهدی موعود(ع) را خاتم ولایت مطلقه (خاصه محمدیه(ص)) به اصطلاح دوم دانستهاند؛ زیرا هر دو نور واحد و در ذات و صفات حقیقت یکسان هستند و بر اساس حکمت بالغه الهی تنها در شئون و ظهور اختلاف دارند[۱۳۲].
مقام خاتمیت ولایت مطلقه خاصه متعلق به وصی حضرت محمد(ص)، علی(ع) است که به تعیین الهی و ابلاغ آن حضرت(ص) بودهاست[۱۳۳] و از آنجا که نبوت پیامبر اکرم(ص) حاکم بر همه نبوتهای پیشین و مهیمن بر آنهاست، باطن این نبوت که ولایت مطلقه است نیز اینچنین است. از اینرو در روایتی از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده است که ایشان با انبیای سابق به صورت خفی و در باطن و با پیامبر اکرم(ص) به صورت ظاهر همراه بودهاست[۱۳۴]. از دیدگاه اندیشمندان شیعه این ولایت و وصایت استمرار دارد و ائمه هدی(ع) که اوصیای الهیاند دارای مقام ولایتاند. آخرینِ آنان، مهدی موعود(ع) خاتم ولایت خاصه محمدیه(ص) و خاتم اوصیاست.[۱۳۵] امام خمینی، حضرت مهدی(ع) را خاتم ولایت کلیه میداند که این مقام بهاصالت متعلق به رسول خاتم(ص) و بهتبع متعلق به مهدی(ع) است[۱۳۶].[۱۳۷]
رسیدن به مرتبه خلافت و ولایت
اهل معرفت رسیدن به مرتبه ولایت را در بحث از اسفار اربعه مطرح کردهاند. از دیدگاه آنان منازل سلوک را به چهار مرحله کلی تقسیم کردهاند که از آن به اسفار اربعه تعبیر میشود. در سفر اول که سفر از خلق به حق است، سالک پس از آراستهشدن به فضایل اخلاقی و به دست آوردن طهارت قلبی و لاهوتیگردیدن قلب و پس از سیر منازل احوال، به منزل ولایت ورود پیدا میکند[۱۳۸] و در حقیقت با رسیدن به فنای عبودیت و ظهور ربوبیت و مشاهده رحمانیت حق، مقام ولایت آشکار میگردد[۱۳۹]؛ بنابراین مرتبه اول ولایت در نهایت سفر اول و پایان مراتب تدانی و بدایت مقام «تدلّی» است[۱۴۰] و این مرتبه در جایی است که در آن، بنده به تجلیات فعلی میرسد و همه مراتب وجود را تحت نور این تجلیات مشاهده میکند و به مرتبه فنای فعلی میرسد که با تمکن در این مقام، حقتعالی چشم و گوش بنده میشود و این در صورتی است که بنده با تقرب به حقتعالی به مرتبه قرب نوافل برسد[۱۴۱] که در آن، بنده به فعل حقتعالی میبیند و میشنود. در سفر دوم با فنای سالک در فعل، صفت و ذات، وی به توحید فعلی، صفتی و ذاتی میرسد و دایره ولایت او کامل میشود.[۱۴۲] این ولی، اگر به خود آید و در سفر سوم به صحو تام برسد، باقی به بقای حق میگردد و این مرتبه قرب فرایض است.[۱۴۳] در این سفر به مقام «قاب قوسین» که مقام احدیت جمع و حضرت احدیت است میرسد[۱۴۴] و در سفر چهارم که اضمحلال در احدیت است[۱۴۵] به مقام «أو أدنی» که نهایت مقام ولایت است میرسد[۱۴۶] که اختصاص به پیامبر خاتم(ص) دارد[۱۴۷]؛ البته امام خمینی شرط رسیدن به مقام ولایت را خروج بنده از منزل انانیت و خودپرستی، پرهیز از محبت نفس[۱۴۸]، خروج از تصرف ابلیس و قرارگرفتن در زمره تصرف جنود الهی میداند؛ افزون بر اینکه ولایت باید همراه با طهارت ظاهری و باطنی باشد تا آنجا که قلب نورانی و الهیشده و ربوبیت حقتعالی در تمام مراتب ظاهر و باطن تجلی کند، در این مرحله عبودیت بهکلی فانی میشود و ربوبیت ظاهر میگردد[۱۴۹].
از دیدگاه اهل معرفت رسیدن به مقام خلافت، با رسیدن به مقام جمع محقق میشود. چنین شخصی صاحب اسم اعظم الهی و مظهر همه اسمای اوست و حقایقِ همه مظاهر را در خود دارد.[۱۵۰] از دیدگاه امام خمینی مقام خلافت پس از رسیدن بنده به فنای فعلی، صفاتی و ذاتی محقق میشود و این با تصرف حقتعالی در بنده به آنچه مشیت اوست، همراه است و با رجوع بنده به خویشتن و رسیدن به مقام بقای پس از فنا، خلیفه حق تصرف در خزاین حقتعالی را دارد و در حقیقت در این مقام تصرف، متصرف و متصرف فیه حقتعالی است[۱۵۱]. از دیدگاه امام خمینی خلیفه از خود هیچگونه استقلال و تعینی نباید داشته باشد وگرنه خلافت به استقلال بازمیگردد و این برای هیچ موجودی ممکن نیست[۱۵۲]؛ از اینرو ایشان حقیقت خلافت را فقر مطلق وجودی میداند که خلیفه برای خود استقلال وجودی قائل نیست[۱۵۳].[۱۵۴]
ویژگیها و آثار
امام خمینی و اهل معرفت در مجموع ویژگیهایی برای خلافت و ولایت بیان کردهاند، ازجمله:
- واسطه فیض بودن خلیفه و ولیّ: امام خمینی معتقد است انسان کامل و صاحب ولایت الهی، همانطور که در قوس نزول واسطه اصل وجود است، در قوس صعود نیز مقام وساطت در کمالات وجود را در سیر به سوی حق به عهده دارد و سالک باید با پیروی از شریعت انسان کامل، راه بپیماید و بدون آن به بیراهه خواهد رفت. از این جهت سلوک باید به دلالت و وساطت ولیّ کامل و حجت الهی انجام پذیرد[۱۵۵].
- لزوم اظهار خلافت ظاهری: به اعتقاد امام خمینی خلافت معنوی مکاشفه معنوی در مورد حقایق است که با اطلاع بر اعیان ثابته صورت میگیرد. از این جهت اظهار و تعیین آن لازم نیست؛ اما خلافت ظاهری از شئون رسالت است و تحت اسمای کونی واقع میشود و از منصبهای الهی است و امر آن بر مردم پنهان است. از این جهت اظهار و تعیین آن برای مردم لازم و واجب است[۱۵۶].
- استمرار ولایت و انقطاع نبوت: ولایت مقامی است که استمرار دارد، بهخلاف نبوت تشریعی که منقطع میشود[۱۵۷]؛ زیرا نبوت مظهر اسمی از اسمای حق نیست و «نبی» از اسمای خداوند نیست و جهت خلقی دارد؛ ولی ولایت مظهر اسم «ولیّ» و جهت حقی دارد[۱۵۸]؛ زیرا مدار رسالت بر احتیاجات ملکی، مانند سیاسات، معاملات و عبادات قرار دارد و این از امور کونی و طبیعی است که تشریع تام عهدهدار آن است و با انقطاع طبیعت پایان مییابد، بهخلاف ولایت که حقیقت آن با قرب حاصل میشود و پایانناپذیر است[۱۵۹]. در حقیقت نبوت سلطان اسم ظاهر، و ولایت سلطان اسم باطن است[۱۶۰].
- سبب قبولی عبادات: چنانکه در برخی روایات آمده،[۱۶۱] عبادات بدون ولایت «امامِ حق» پذیرفته نمیشوند و شخص بدون محبت ولیّ خدا که لازمه آن پیوند با او و پیروی از اوست، به بهشت راه نمییابد.[۱۶۲] به باور امام خمینی عبادات و عقاید، ظاهر و باطنی دارند که باطن آنها ولایت است؛ از این روبنابر روایات[۱۶۳] اگر کسی امام خود را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است[۱۶۴].
- اتصال خلیفه رسول خدا(ص) به علم لدنّی: کسی که پس از پیامبر(ص) خلیفه و جانشین اوست، باید همانند پیامبر(ص) به معدن علم او متصل باشد و آنچه پیامبر(ص) بر آن آگاه بود، او هم آگاه باشد؛ زیرا خلیفه قائممقام و جانشین او و در حکم اوست[۱۶۵].
- خلافت در تشریع: از دیدگاه اهل معرفت[۱۶۶] سالک وقتی سفر سوم از اسفار اربعه را به پایان میرساند و با هویت جمعی خود در مراتب موجودات سیر میکند، تمام مصالح بندگان و امور مربوط به مبدأ و معاد آنان و هر آنچه آنان را به خداوند نزدیک میکند، برای او آشکار میشود. او در این مرحله به نبوت میرسد؛ اما نبیّ صاحب شریعت نیست و با آغاز سفر چهارم به خلق بازمیگردد؛ در حالیکه حقانی شده، به نبوت تشریعی میرسد و احکام ظاهره و باطنه و قالبیه و قلبیه را تشریع میکند و از حقتعالی و اسما و صفات او خبر میدهد[۱۶۷].
- تصرف در خلق: قدرت تصرف ولی در خلق به جهت قیام او به حق از جهت باطن است.[۱۶۸] از دیدگاه امام خمینی ولیّ الهی از آنجا که حقانی گشته و به مرتبه قرب نوافل رسیدهاست، تصرف او تصرف حقتعالی است[۱۶۹]؛ البته ایشان همانند دیگر اهل معرفت خلیفه را در تمام مراتب نیابت و تصرف، حتی در خلافت کبری مستقل نمیداند و در حقیقت اصل وجود و همه فیوضات را از مستخلفعنه برمیشمرد، و میگوید تفویض به معنای واگذاری امور به خلیفه و کنارکشیدن مستخلفعنه و بیاثرماندن آن نیست.[۱۷۰]
- سریان خلافت در عالم: با توجه به جایگاه خلیفه در نظام هستی و ارتباط ویژه او با حقتعالی و نیابت تام او، آنچه ظاهر میشود، به واسطه خلیفه است و همه مراتب عالم، مراتب خلافتحق است که به واسطه خلیفه تحقق مییابد و مقام خلافت، مقام استجماع همه حقایق الهیه و اسمای مکنون و مخزون ثابت است.[۱۷۱] خلیفه در هر مرتبه از مراتب عالم سریان دارد و در هر مرتبه به اقتضای آن مرتبه است؛ یعنی در لاهوت، لاهوت، در جبروت، جبروت، در ملکوت، ملکوت و با ملک، ملک است.[۱۷۲]
- جواز حکومت از ناحیه حقتعالی: از دیدگاه امام خمینی جواز حکومت از فروع خلافت الهی است و غیر خلیفه، حق سلطنت و حکمکردن ندارد؛ اگرچه حکم او به حق باشد[۱۷۳]؛ زیرا سلطنت بر انسان، اختصاص به حقتعالی دارد که خالق اوست و کسی غیر حقتعالی حق محدودکردن آزادی انسان را ندارد.[۱۷۴] بنابر اعتقاد شیعه، امامت و خلافت، حق اهل بیت(ع) است و در عصر غیبت، این مسئولیت به صالحترین فرد جامعه یعنی فقیه جامع شرایط واگذار شدهاست[۱۷۵].[۱۷۶]
منابع
پانویس
- ↑ ابنفارس، معجم مقاییس اللغه، ۲/۲۱۰.
- ↑ ابنأثیر، النهایة، ۲/۶۹.
- ↑ جوهری، الصحاح، ۶/۲۵۳۰؛ زبیدی، ۲۰/۳۱۲.
- ↑ جوهری، الصحاح، ۶/۲۵۳۰؛ فیومی، ۶۷۲؛ زبیدی، ۲۰/۳۱۰.
- ↑ ابنمنظور، ۱۵/۴۰۷؛ فیومی، ۲/۶۷۲.
- ↑ ابناثیر، النهایة، ۵/۲۲۷؛ ابنمنظور، لسان العرب، ۱۵/۴۰۷.
- ↑ ابنعربی، الفتوحات المکیه، ۲/۶۸؛ جندی، شرح فصوص الحکم، ۲۰۲؛ قیصری، شرح فصوص، ۱۲۷–۱۳۱.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۸؛ یزدانپناه، فروغ معرفت در اسرار خلافت و ولایت، ۱/۳۱۹–۳۲۰.
- ↑ کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ۳۳؛ آملی، انوار الحقیقه، ۳۰۵.
- ↑ کاشانی، شرح فصوص، ۴۴.
- ↑ کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ۳۳.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۶.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۸.
- ↑ امام خمینی، حدیث جنود، ۱۰۰.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۴۰.
- ↑ فاضل مقداد، الباب الحادی عشر، ۴۰؛ شبّر، حق الیقین، ۲۵۷.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم؛ فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ «آیا ندانستهای فرمانفرمایی آسمانها و زمین از آن خداوند است و جز خداوند یار و یاوری ندارید؟» سوره بقره، آیه ۱۰۷.
- ↑ «آری، خداوند، سرور شما و او بهترین یاریکنندگان است» سوره آل عمران، آیه ۱۵۰.
- ↑ «جز این نیست که آن شیطان است که دوستانش را میترساند؛ از آنان نترسید و اگر مؤمنید از من بترسید» سوره آل عمران، آیه ۱۷۵.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ «سپس به سوی سرور بر حقّشان خداوند برگردانده میشوند؛ آگاه باشید که داوری با اوست و او سریعترین حسابرسان است» سوره انعام، آیه ۶۲.
- ↑ «بیگمان سرپرست من خداوند است که این کتاب (آسمانی) را فرو فرستاده است و او شایستگان را سرپرستی میکند» سوره اعراف، آیه ۱۹۶.
- ↑ کلینی، الکافی، ۱/۱۷۸–۱۷۹؛ حر عاملی، اثبات الهداة، ۵/۱۵۴.
- ↑ صدوق، الخصال، ۲/۴۱۳؛ طبرسی، الاحتجاج، ۱/۱۵۲.
- ↑ صفار، بصارئر الدرجات، ۱/۵۳۱؛ کلینی، الکافی، ۱/۱۹۸–۲۰۵.
- ↑ سبحانی، الالهیات، ۴/۴۶.
- ↑ قونوی، اعجاز البیان، ۱۳۵؛ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۸.
- ↑ قیصری، رسائل، ۲۶–۴۱؛ آملی، انوار الحقیقه، ۲۹۷–۳۰۲.
- ↑ جلوه، تعلیقه بر شرح فصوص الحکم، ۲۵۵.
- ↑ انصاری، نتائج الافکار القدسیة، ۳/۳۸۱.
- ↑ مزیدی، الامام الجنید سید الطائفتین، ۲۳۴.
- ↑ دشتبان، آرای عرفانی حکیم آیتالله العظمی میرزامحمدعلی شاهآبادی در آثار امام خمینی، ۱۰۱.
- ↑ ابنعربی، الفتوحات المکیه، ۲/۴۶۸؛ قونوی، مفتاح الغیب، ۵۸–۶۱ و ۹۹–۱۱۰.
- ↑ آملی، انوار الحقیقه، ۲۹۷–۳۰۲.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۷–۱۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۵/۸۱ و ۲۰/۴۵۲؛ یزدانپناه، فروغ معرفت در اسرار خلافت و ولایت، ۱/۲۳۱–۲۳۲.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ قونوی، النصوص، ۳۳؛ جامی، نقد النصوص، ۲۶.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۳–۱۴.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۵۱.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۲۶.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۶–۱۸؛ امام خمینی، دعاء السحر، ۱۰۰.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۷ و ۲۶.
- ↑ آملی، تفسیر المحیط، ۳/۲۵۰–۲۵۲.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۱۴۱.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۶.
- ↑ ابنعربی، عقلة المستوفز، ۴۵؛ آملی، تفسیر المحیط، ۳/۵۴۵.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۹۵–۹۶.
- ↑ کاشانی، لطائف الاعلام، ۵۶۴ و ۵۹۶.
- ↑ فناری، مصباح الانس، ۶۵.
- ↑ ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ۴۸۷.
- ↑ تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۸۰۷.
- ↑ هجویری، کشف المحجوب، ۲۷۲.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۸–۱۷۹.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۴۰.
- ↑ مصباح الهدایه، ۳۶.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۱۴۱.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ جندی، شرح فصوص الحکم، ۶۸۸؛ قاضیسعید، شرح الاربعین، ۲۵۵.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۸۳۷؛ جامی، نقد النصوص، ۲۱۳؛ آملی، المقدمات، ۱۶۸–۱۶۹.
- ↑ آملی، تفسیر المحیط، ۵/۲۶۷؛ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۸ و ۴۲.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۸.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۶.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۵۱.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۸.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۹۹.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۸.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۹۷.
- ↑ ابنمیثم بحرانی، ۱۷۴؛ حلی، الألفین، ۱۲.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۹۷؛ امام خمینی صحیفه، ۱۱/۲۱.
- ↑ امام خمینی، تعلیقه فوائد، ۵۸.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۱۴۶–۱۴۷.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۵۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۳۵۲.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ کاشانی، شرح فصوص، ۲۵۰؛ کاشانی، شرح منازل السائرین، ۵۰۶.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۹۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۳۵۱.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۹۶–۱۹۷.
- ↑ عفیفی، تعلیقه بر فصوص الحکم، ۲/۲۸۴.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۳۴.
- ↑ تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۸۰۸.
- ↑ قیصری، رسائل، ۶۳؛ آملی، المقدمات، ۲۰۴.
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۱۱۲–۱۱۳.
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۱۱۳–۱۱۴.
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۱۱۴.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۸–۱۷۹؛ امام خمینی، ولایت فقیه، ۵۳.
- ↑ کلینی، الکافی، ۲/۱۸.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۴ و ۶۵–۶۶؛ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۹۷.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ «و پروردگار تو به هر کس که در آسمانها و زمین است داناتر است و بیگمان ما برخی از پیامبران را بر برخی (دیگر) برتری بخشیدیم و به داود، زبور دادیم» سوره اسراء، آیه ۵۵.
- ↑ عفیفی، تعلیقه بر فصوص الحکم، ۲/۲۲۲.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۸۳.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۸۳؛ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۴۰–۴۱.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۲۸–۱۲۹.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۶۶.
- ↑ امام خمینی، تعلیقه فوائد، ۷۵؛ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۳۹–۴۸.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۴۱؛ تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۸۰۸.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۵۳–۵۴.
- ↑ حر عاملی، اثبات الهداه، ۲/۲۰۴.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۵۲.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۷–۱۸.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۶–۱۸.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۴۴–۴۵.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۶.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۷–۱۸، ۲۰ و ۲۹.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۵۱.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۰.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۸–۱۹ و ۳۰.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۳ و ۷۵–۷۶.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۵.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۵؛ امام خمینی، دعاء السحر، ۱۰۰ و ۱۲۰؛ قیصری، شرح فصوص، ۱۲۷–۱۲۸.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۴۵؛ امام خمینی، دعاء السحر، ۱۰۱.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۷۷–۷۸؛ یزدانپناه، فروغ معرفت در اسرار خلافت و ولایت، ۲/۱۳۰–۱۳۱.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۷–۱۸.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۶؛ امام خمینی، دعاء السحر، ۱۰۰.
- ↑ ابنعربی، عقلة المستوفز، ۵۰؛ عفیفی، تعلیقه بر فصوص الحکم، ۲/۲۹۱.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۳۰ و ۶۲.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۲۷ و ۵۱.
- ↑ جامی، نقد النصوص، ۶۳؛ امام خمینی، تعلیقه فوائد، ۶۰–۶۹؛ امام خمینی، دعاء السحر، ۷، ۸، ۱۷، ۶۶ و ۱۴۰–۱۴۷.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۸۲.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ۵۳.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ جامی، نقد النصوص، ۲۶۵–۲۶۷؛ امام خمینی، تقریرات، ۲/۲۴۷.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۴۳۹–۴۴۰.
- ↑ آملی، المقدمات، ۱۸۷.
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۱۱۴.
- ↑ جامع الاسرار، ۳۸۰–۴۴۷.
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۱۱۱–۱۲۰.
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۱۲۶؛ امام خمینی، صحیفه، ۱/۴–۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۲۴۷.
- ↑ آملی، المقدمات، ۲۴۲–۲۴۳؛ لاهیجی، مفاتیح الأعجاز، ۳۲۸–۳۳۰ و ۳۴۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۲۰/۲۴۹.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ انصاری، منازل السائرین، ۱۱۱.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۴۶–۱۴۸؛ امام خمینی، آداب الصلاة، ۶۱.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۴۷؛ آشتیانی، مقدمة کتاب مشارق الدراری، ۵۳.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۴۰–۴۱.
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۲۱۱).
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۲۱۱؛ جامی، نقد النصوص، ۱۵۳؛ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۸۷–۸۸.
- ↑ کاشانی، لطائف الاعلام، ۳۲۸–۳۲۹؛ آملی، تفسیر المحیط، ۶/۲۲۱.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۳۲.
- ↑ کاشانی، لطائف الاعلام، ۳۲۹؛ آملی، المقدمات، ۲. ۶۸.
- ↑ آشتیانی، مقدمة کتاب مشارق الدراری، ۵۳–۵۴.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۸ و ۲۱۲.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۶۰–۶۱.
- ↑ قیصری، شرح تائیه، ۳۸ و ۱۰۳.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۴۷.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۱۴۰.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۹۵.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۱۳۵–۱۳۶.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۹۶–۱۹۷.
- ↑ ابنعربی، فصوص الحکم، ۶۲ و ۱۳۵.
- ↑ ابنعربی، الفتوحات المکیه، ۱/۲۲۹ و ۳/۱۰۱؛ قیصری، شرح فصوص، ۱۴۷ و ۴۳۸؛ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۴۰.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۸.
- ↑ ابنترکه، شرح فصوص الحکم، ۲/۸۹۱.
- ↑ کلینی، الکافی، ۲/۱۹–۲۱؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ۱/۱۳–۱۸.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۵۷۶–۵۷۸.
- ↑ کلینی، الکافی، ۱/۳۷۱–۳۷۷.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۶۶.
- ↑ قمشهای، مجموعه آثار، ۹۵؛ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷؛ امام خمینی، البیع، ۲/۶۲۳–۶۲۴.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۱۹؛ جامی، نقد النصوص، ۵۱۲.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۸۹.
- ↑ آملی، المقدمات، ۱۶۸؛ تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۸۰۷.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۴۰ و ۱۷۸.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۹۵–۹۶؛ امام خمینی، آداب الصلاة، ۱۴۰.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۵۱.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۴۰۳؛ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۸.
- ↑ امام خمینی، الاجتهاد و التقلید، ۲۰.
- ↑ امام خمینی، کشف اسرار، ۲۲۱–۲۲۲.
- ↑ منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الإسلامیه، ۱/۸۵–۸۶.
- ↑ مستوفی و شهسواری، مقاله «خلافت و ولایت»، دانشنامه امام خمینی ج۵، ص۱۸۲ – ۱۹۴.