فقر وجودی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

اصطلاح «امکان» و «وجوب» معمولاً در نسبت‌سنجی بین موضوع و محمول در قضایا به کار می‌رود. در حمل محمول بر موضوع در قضایا، سه احتمال وجود دارد:

  1. ربط محمول بر موضوع عقلاً ضروری است؛ در این صورت چنین حملی واجب است.
  2. ربط محمول بر موضوع عقلاً ممتنع است؛ در این صورت چنین حملی محال است.
  3. ربط محمول بر موضوع عقلاً ممکن است؛ در این صورت چنین حملی ممکن است.

بر این اساس، اگر محمول، وجود و هستی اشیاء در خارج باشد، در یک تعریف جامع می‌توان گفت: هنگامی که ماهیت هر مفهومی را در ذهن، با وجود بسنجیم، اگر نسبت وجود به او، وجوب و ضرورت باشد، یعنی انفکاک وجود از او محال باشد، آن را «واجب الوجود بالذات» گویند. اگر نسبت وجود و عدم به آن ضرورت نداشته باشد، به آن «ممکن» می‌گویند؛ یعنی اگر علت وجودی‌اش تحقق پیدا کرد، لباس هستی می‌پوشد و اگر نه، در عدم باقی است[۱].

در مکتب مشاء، از آنجا که رابطه وجود و ماهیت، با دقتی که بعدها وخصوصاً در حکمت متعالیه تعریف شد، تبیین نشده بود، وصف امکان را برای ذوات ممکنات به کار می‌بردند[۲]. چنان که شیخ الرئیس در تعریف «امکان» می‌گوید: فاعتبار الذات وحدها لا یخلو، إما أن یکون مقتضیا لوجوب الوجود، أو مقتضیا لإمکان الوجود، أو مقتضبا لامتناع الوجود[۳].

عقلاً آنچه در عرصه هستی موجود است، یا وجود، ذاتی او است و در نتیجه، در نسبت‌سنجی با وجود، حمل هستی بر ذات او ضروری است و در نتیجه، واجب الوجود بالذات است و در غیر این صورت، محتاج دیگری در هستی و کمالات هستی است؛ پس ذاتاً ممکن الوجود است[۴].

بنابراین، بر اساس قاعده امتناع ترجیح بلا مرجح، هر شیء که هستی و یا نیستی در ذات او اخذ نشده و به عبارت دیگر، ذاتاً نمی‌تواند موجود یا معدوم باشد، نیازمند مرجّحی است که این تساوی را به یکی از دوسوی وجود یا عدم تغییر دهد. در غیر این صورت، چنانچه یکی از طرفین وجود و یا عدم، بدون مرجح محقق شود، لازم است که در عین تساوی نسبت وجود و عدم با او، عدم تساوی وجود و عدم و ترجیح یکی از طرفین در او محقق باشد و چنین امری به جمع متناقضین می‌انجامد و محال است. چنین تحلیل عقلی در مکتب مشاء، به این نتیجه منتهی می‌شود که ممکنات ذاتاً محتاج به مرجّحی هستند که ماهیت آنان را از حال تساوی نسبت به وجود و عدم، به سمت وجود ترجیح دهد. از این رو، در یک نگاه کلی، از آنجا که جهان، سراسر ممکن الوجودی است که به واسطه ذات واجب، هستی یافته است، بنابراین، اولاً، فقر و نیازمندی در ذات و صفات او نهادینه شده است و ثانیاً، چون مشاهده می‌کنیم که عالم، علی‌رغم امکان ذاتیش موجود است، پس یقیناً مرجّحی که علت هستی او است، موجود است و آن ذات، واجب بالذات، یعنی خداوند غنی بالذات است.

این نگاه هستی‌شناسانه به عالم، مبنای برهان صدیقین در حکمت مشاء را شکل می‌دهد. شیخ الرئیس این برهان را در مقایسه با سایر براهین، محکم‌ترین و کوتاه‌ترین برهان در اثبات واجب و نیازمندی ممکنات به او می‌داند. وی در تبیین تقریر خود می‌گوید: از آنجا که عالم هستی، ممکن است و ممکن ذاتاً در هستی فقیر و نیازمند دیگری در هستی است، بنابراین، اگر سلسله آحاد ممکنات به واجب الوجودی ختم نشود که غنی بالذات باشد، امکان عدم، همیشه برای مجموعه عالم وجود دارد و چون عالم هستی را موجود می‌بینیم، پس در سلسله ممکنات، قطعاً واجب بالذاتی موجود است که باب عدم را بر ممکنات سد نموده است[۵].

نتیجه آنکه، در تفکر مشّائی، ذوات عالم، از جماد و نبات گرفته تا ملکوت اعلی، همگی ممکناتی هستند که دائماً فقیر و نیازمند بارگاه الهی در هستی و کمالات هستی می‌باشند و دائماً کمال و رفع نیاز خود را از خداوند مسئلت می‌نمایند. از سوی دیگر، غنی بالذات، بنا بر قاعده عنایت، می‌باید نیاز نیازمندان را حتی قبل از درخواستشان تأمین نماید؛ تا چه رسد که ممکنات دائماً ابراز نیاز به درگاه باری تعالی می‌برند و از او درخواست برآورده شدن نیازهای خود را می‌کنند و او نیز به آنها در حد استعداد و درخواستی که دارند پاسخ می‌دهد.[۶]

منابع

پانویس

  1. ابی البقاء در تعریف امکان می‌گوید: الإمکان عبارة عن کون الماهیة بحیث تتساوی نسبة الوجود و العدم الیها، أو عبارة عن التساوی نفسه علی اختلاف العبارتین، فیکون صفة للماهیة حقیقة من حیث هی هی. (المعجم الفلسفی (ط. الشرکة العالمیة للکتاب، ۱۴۱۴ ﻫ.ق)، ج۱، ص۱۳۵).
  2. انصاف آن است که با بررسی دقیق‌تر در مکتب مشاء به این نتیجه می‌رسیم که آنان معتقد به اصالت وجود و حقانیت خارجی آن بودند چنان‌که بهمنیار به این مسئله علاوه بر آنکه تصریح می‌کند از همین طریق ضرورت وجود واجب تعالی را اثبات می‌نماید و عبارت او در التحصیل چنین است: بالحقیقة فان الموجود هو الوجود و المضاف هو الاضافة؛ و ذلک لان الوجود لیس هو ما یکون به الشیء فی الأعیان بل کون الشیء فی الأعیان او صیرورته فی الأعیان، و لو کان الشیء یکون فی الأعیان بکونه فی الاعیان لتسلسل الی غیر النهایة، فما کان یصح کون الشیء فی الأعیان فاذن الوجود الذی هو الکون فی الأعیان هو الموجودیة، والوجود الواجب بذاته هو موجودیته. (التحصیل (ط. انتشارات دانشگاه تهران. ۱۳۷۵ه. ش)، ص۲۸۱).
  3. النجاة (ط. دانشگاه تهران، ۱۳۷۹ ه. ش)، ص۳۶۷.
  4. عبارت بوعلی سینا در شفا به این ترتیب است: إن لکل واحد من الواجب الوجود، و الممکن الوجود، خواص. فنقول: إن الأمور التی تدخل فی الوجود تحتمل فی العقل الانقسام إلی قسمین، فیکون منها ما إذا اعتبر بذاته لم یجب وجوده، و ظاهر أنه لا یمتنع أیضا وجوده، و إلا لم یدخل فی الوجود، و هذا الشیء هو فی حیز الإمکان، و یکون منها ما إذا اعتبر بذاته وجب وجوده (الشفاء (الالهیات) (ط. مکتبة آیة الله المرعشی، ۱۴۰۴ ﻫ.ق)، ص۳۸). همچنین شیخ الرئیس در اشارات در این باره چنین می‌گوید: کل موجود إذا التفت إلیه - من حیث ذاته من غیر التفات إلی غیره - فإما أن یکون بحیث یجب له الوجود فی نفسه أو لا یکون - فإن وجب فهو الحق بذاته، الواجب وجوده من ذاته - و هو القیوم- و إن لم یجب لم یجز أن یقال إنه ممتنع بذاته - بعد ما فرض موجودا- بل إن قرن باعتبار ذاته شرط - مثل شرط عدم علته صار ممتنعا- أو مثل شرط وجود علته صار واجبا- و إن لم یقرن بها شرط لا حصول علة و لا عدمها- بقی له فی ذاته الأمر الثالث - و هو الإمکان فیکون باعتبار ذاته الشیء الذی لا یجب و لا یمتنع- فکل موجود اما واجب الوجود بذاته - أو ممکن الوجود بحسب ذاته (شرح الاشارات و التنبیهات (للمحقق الطوسی) (ط. نشر البلاغة، ۱۳۷۵ ه. ش)، ج۳، ص۱۸).
  5. شیخ الرئیس: ما حقه فی نفسه الإمکان - فلیس یصیر موجوداً من ذاته - فإنه لیس وجوده من ذاته أولی من عدمه - من حیث هو ممکن - فإن صار أحدهما أولی فلحضور شیء أو غیبته - فوجود کل ممکن الوجود هو من غیره...کل سلسلة مترتبة من علل و معلولات (کانت متناهیة أو غیر متناهیة) فقد ظهر أنها إذا لم یکن فیها إلا معلول احتاجت إلی علة خارجة عنها لکنها یتصل بها لا محالة طرفا، و ظهر أنه إن کان فیها ما لیس بمعلول فهی طرف و نهایة. فکل سلسلة تنتهی إلی واجب الوجود بذاته (شرح الاشارات و التنبیهات (للمحقق الطوسی) (ط. البلاغة، ۱۳۷۵ ه. ش)، ج۳، ص۱۹).
  6. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۳ ص ۵۰.