خلافت الهی در معارف و سیره حسینی
مظلومیت سیدالشهداء در محرومیت از حق خلافت
«خلافت» حق الهی است که در انحصار خداوند متعال است و هیچ کس جز به انتصاب حق تعالی حق ولایت و خلافت بر مردم و آفریدههای او را ندارد. در حیات انبیا خلافت را خداوند در دل رسالت و نبوت آنها قرار داد. هر یک از انبیا در عین رسالتشان و ابلاغ برنامههای تشریعی، خلیفه الهی هم بودهاند. یعنی مأموریت داشتهاند که امور سیاسی جامعه را هم به دست گیرند تا در یک پوسته سالم، دینی صالح را مستقر کنند و اگر انبیا اهتمام به تشکیل حکومت صالح الهی نمیداشتند، طواغیت زمان آنچنان فساد سیاسی ایجاد میکردند که مجالی برای شنیدن و اجرای دعوت انبیا و فرامین الهی باقی نمیگذاشتند.
انبیا در هر عصر و زمانی تلاش کردهاند با نفی طاغوت، حکومت و خلافت عدل را مستقر کنند و در پرتو حکومت عدل، مکتب وحی استقرار یابد. آنچه در تاریخ مشاهده میشود و سنت همیشه تاریخ بوده، اینکه طاغوتها نه تنها منطق انبیا را نپذیرفتهاند بلکه با تمام قوا در برابر استدلالهای آزادیبخش و متعالی آنها جبهه خونین گرفتهاند. فقط به دلیل تضادی که دعوت انبیا با منافع شکم و شهوت و قدرتطلبی و رفاهجویی آنها داشته است. فرعون چرا در برابر موسی با تمام قوا به صحنه میآید؟ چون موسی میخواهد مردم را از فرعون جدا کند و به خداوند متعال وصل کند و اتصال به ابدیت حضرت حق با عبودیت و انقیاد بیچون و چرا در برابر فرعون سازگار نیست و فرعون سخت برآشفته میشود که چرا موسی چشم و گوش مردم را به حقایق غیب و شهود باز میکند و به تسلیم غیر خدا اذن نمیدهد؟ این باب مبارک خلافت الهیه بعد از انبیا به ائمه اطهار واگذار شد و غدیر جشن انتقال حکومت صالحان از انبیا به ائمه دین است. غدیر جشن آسمانیان و عرشیان به ولایت علی(ع) سرچشمه جوشان ائمه دین است، ولی در برابر علی و امام مجتبی نیروی قهار و مکاری مثل معاویه میایستد و همه مکر و حیله خود را جمع میکند تا امامت در زمامداری حق خود، ناکام شود و چرخ حکومت به وفق مراد خودشان در حرکت باشد.
در عصر سیدالشهداء که اصالتاً امامت و خلافت امت با حسین(ع) است، باز هم مانعی از تبار فرعون فرزند خلف ابوسفیان و معاویه چون خاری سر راه تحقق وعدههای الهی پیدا میشود و برای تأمین خواستهها و آرزوهای دنیایی خود جلادان خونآشامی مثل ابن زیاد را به کار میگیرد. در قسمتی از نامه سیدالشهداء این خط رسالت امام معصوم که تحقق خلافت حقه الهیه است برای تنویر افکار عمومی به خوبی ترسیم شده است. در ابتدای نهضت، امام نامهای به اهل بصره مینویسد و آنها را به اهداف بلند خود دعوت میکند. قسمتی از نامه امام اینست: «اما بعد فان الله اصطفى محمدا على خلقه و اكرمه بنبوته و اختاره لرسالته ثم قبضه الله اليه و... كُنَّا أَهْلَهُ و اولِيائَهُ و اوْصيائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِى النّاسِ فَاستأثَرَ عَلَينا قَوْمَنا بِذالِكَ فَرَضينا و كَرِهْنَا الفرقَةَ واحبَبنَا العافيةَ و نحنُ نَعْلَمُ انَا احَقُّ بذالكَ الحقِّ المستحقِّ عَلَينا مَمن تَوَلّاهُ... و قد بعثت رسولي اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الى كتاب الله و سنه نبيه فان السنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد و السلام عليكم و رحمة الله»[۱]. خدا پیامبر را به رسالت خود برگزید سپس او را به جهان دیگر برد و ما اهل بیت برای خلافت رسول خدا از دیگر مردم شایستهتر بودیم، ولی قوم ما خلافت را از ما گرفته به خود اختصاص دادند و ما برای حفظ وحدت اسلامی این ظلم را تحمل کردیم، در حالی که یقین داشتیم ما برای خلافت اسلامی شایستهتریم از کسانی که بر این مقام تکیه زدند و اینک فرستاده خود را با این نامه فرستادم و شما را دعوت میکنم که به منظور زنده کردن کتاب خدا و سنت پیامبر «در تشکیل حکومت» کمک کنید. چون سنت اسلام مرده و بدعت جای آن را گرفته است و اگر سخن مرا بشنوید و به دستور من عمل کنید شما را به راه سعادت رهبری خواهم کرد.
امام وقتی در مکه فرزدق را دید که از عراق به حجاز میآید اوضاع کوفه را پرسید، فرزدق گفت: دلهای مردم متوجه شما و شمشیرهای آنها بر ضد شماست و قضای امور از جانب خداست و هر چه او بخواهد میکند. امام فرمود: راست گفتی کار به دست خداست و هر چه او بخواهد «إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ الشُّكْرِ وَ إِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّجَاءِ فَلَمْ يَبْعُدْ مَنْ كَانَ الْحَقَّ نِيَّتُهُ وَ التَّقْوَى سرِيرَتُهُ»[۲].
اگر قضای خدا به دلخواه ما جاری شد و کارها بر وفق مراد ما پیش آمد «حکومت تشکیل دادیم» خدا را بر نعمتش ستایش میکنیم و اگر قضای خدا برخلاف امید ما جاری شد، باز هم چون مقصود ما پیروی از حق بوده و بر اساس تقوا عمل کردهایم تجاوز کار نخواهیم بود. از جمله «إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ» تشکیل حکومت و نجات اسلام طرح میشود و امکان داشته که امام با پشتیبانی نیروهای کوفه در آن شهر مستقر شود و خلافت اسلامی بهدست امام احیا گردد. امام ضمن نامهای توسط مسلم به کوفیان نوشت: «فَلَعَمرِي مَا الإِمامُ إلَّا العامِلُ بِالكِتابِ، وَالقائم بِالقِسطِ، وَالدّائِنُ بدین الحَقِّ»؛ به جان خودم قسم زمامدار و حاکم بر مسلمانان فقط کسی میتواند باشد که به قرآن عمل کند و عدالت را برپا دارد و تسلیم دین حق باشد. در راستای تشکیل حکومت پس از برخ برخورد با حر بن یزید ضمن خطابهای به سپاه او فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ يَكُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْكُمْ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَى بِوَلَايَةِ هَذَا الْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ وَ السَّائِرِينَ فِيكُمْ بِالْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ»[۳].
ما خانواده پیغمبر برای زمامداری کشور اسلامی شایستهتریم از اینان که به دروغ ادعای مقام خلافت میکنند و بر اساس ظلم و ستمگری با شما رفتار مینمایند. امام از منزل حاجر به مردم کوفه نامه نوشت و از رؤسای کوفه که با مسلم متفق شده بودند دعای خیر فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى إِخْوَانِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ كِتَابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ جَاءَنِي يُخْبِرُ فِيهِ بِحُسْنِ رَأْيِكُمْ وَ اجْتِمَاعِ مَلَئِكُمْ عَلَى نَصْرِنَا وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنَا فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يُحْسِنَ لَنَا الصَّنِيعَ وَ أَنْ يُثِيبَكُمْ عَلَى ذَلِكَ أَعْظَمَ الْأَجْرِ وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَمَانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولِي فَانْكَمِشُوا فِي أَمْرِكُمْ وَ جِدُّوا فَإِنِّي قَادِمٌ عَلَيْكُمْ فِي أَيَّامِي هَذِهِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ»[۴].
به نام خداوند بخشنده مهربان، نامهای است از حسین بن علی به برادران مسلمان و مؤمن خود سلام بر شما، ستایش میکنم خدای یکتا و بیشریک را، اما بعد: نامه مسلم رسید از حسن رأی شما و اینکه همه آماده یاری ما هستید و حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت اطلاع حاصل شد، از خدا آرزومندم امور ما را نیکو گرداند و به شما در برابر چنین اقدام خداپسندانه پاداش بزرگ کرامت فرماید و من هم به تعقیب این نامه روز سه شنبه هشتم ذیحجه مصادف با روز ترویه از مکه به جانب عراق عزیمت نمودم و به مجردی که رسول من بر شما وارد شود با سرعت تمام خود را برای انجام مقصود آماده ساخته و هر چه بیشتر جدیت نمایید و من هم به همین زودی وارد خواهم شد سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد. امام که فرمود: «یاری کردن شما که ما حقمان را طلب کنیم» چیست؟ آیا طلب حق غیر از طلب حکومت و خلافت حقه الهی است. امام خمینی فرمود: امام حسین(ع) مسلم را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامی تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد[۵].
علی(ع) که فرمود: این حکومت فی نفسه به قدر کفش کهنهای نمیارزد، ولی چون حکومت وسیلهای است برای اجرای فرامین الهی و یاری مظلوم و کوبیدن ظالم، علی(ع) حاضر میشود در شورای شش نفره عمر شرکت کند و امام رضا ولایتعهدی طاغوت را میپذیرد و امام حسین(ع) به دعوت مردم کوفه لبیک اجابت میگوید و میفرماید: «وَ نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ أَوْلَى بِوِلَايَةِ هَذَا الْأَمْرِ»[۶]. علی(ع) برای گرفتن حق خلافت خود تا آنجا صراحت و قاطعیت داشت که به ایشان گفتند تو برای گرفتن خلافت حریص هستی. میفرماید: شخصی در روز شورا به من گفت: «ای فرزند ابوطالب نسبت به خلافت حریص میباشی» در پاسخ او گفتم، «إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ»؛ به خدا سوگند! شما با اینکه از پیامبر اسلام دورترید، حریصتر میباشید، اما من شایستهتر و نزدیکتر به پیامبر اسلامم، همانا من تنها حق خود را مطالبه میکنم که شما بین من و آن حائل شدید و دست رد بر سینهام زدید[۷].
حقا اگر علی(ع) مطالبه حقش را نمیکرد، مسئول بود. امام حسین(ع). در راستای مطالبه حق است که در راه کوفه وقتی به تنعیم میرسد کاروانی را دید که از یمن به شام میرفت، بارش پارچههای رنگین و زیورهای گرانقیمت بود که حاکم یمن، بحیر بن ریسان حمیری برای یزید فرستاده بود. امام دستور داد کاروان را مصادره کنید! به شتردارانی که شترهای خود را کرایه داده بودند تا این اموال را برای یزید به شام ببرند، فرمود: ما شما را آزاد میگذاریم هر کدام مایل هستند با ما به عراق بیایند با آنان خوش رفتاری میکنیم و کرایه شترانشان را میپردازیم و هر کدام مایل نیستند همراه ما بیایند به اندازه راهی که از یمن تا اینجا طی کردهاند کرایه آنان را میدهیم. عدهای برگشتند و عدهای همراه امام به عراق رفتند[۸]. چرا مصادره؟ امام این ثروت را از بیت المال میداند و یزید را به حاکمیت حقه به رسمیت نمیشناسد. امام خود را والی مسلمین میداند و به حق اولی تصرف خود اوست. امام یزید را غاصب میداند و خلافت را حق مسلم خود میداند و لذا برای برگرداندن حق به مسیر اولی خود احتیاج به قدرت اقتصادی دارد تا بنیه نظامی خود را تقویت کند. وقتی مسلم دستگیر شد به حضور ابن زیاد برده شد به وی گفت: تو آمدهای تا بین مردم تفرقه بیاندازی؟ مسلم ضمن جوابی که به او داد فرمود: «فَأَتَيْنَاهُ لِنَأْمُرَ بِالْعَدْلِ وَ نَدْعُوَ إِلَى حُكْمِ الْكِتَابِ» ما آمدهایم تا مردم را امر به عدالت کنیم و به حکم قرآن دعوت نماییم[۹]. به چه وسیله میتوان امر به عدالت کرد و احکام قرآن را در بین مردم زنده ساخت؟ جز با حکومت و این همان مطلبی است که ابن زیاد ضمن سخنانش به مسلم بن عقیل میگوید: تو آرزوی چیزی را داشتی «یعنی حکومت» که خدا از آن جلوگیری کرد چون لایق آن نبودی، مسلم فرمود: اگر ما لایق آن نیستیم پس چه کسی لایق آن است؟ ابن زیاد گفت: یزید لایق آن است[۱۰].[۱۱]
منابع
پانویس
- ↑ طبری، ج۴، ص۲۶۶.
- ↑ ارشاد، ص۹۹؛ طبری، ج۴، ص۱۹۰.
- ↑ کامل، ج۴، ص۴۷؛ ارشاد، ص۲۰۵؛ حیاه الامام الحسین، ج۳، ص۷۶.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۶۶؛ طبری، ج۴، ص۲۹۷.
- ↑ صحیفه نور، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ ارشاد، ج۱، ص۲۰۵.
- ↑ نهج البلاغه، ص۲۴۶.
- ↑ طبری، ج۴، ص۲۸۹؛ لهوف، ص۶۰.
- ↑ ارشاد، ص۱۹۶.
- ↑ ارشاد، ص۱۹۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۶۹.