نبوت
این جستار یک نوشتار آزمایشی است. مطالب اصلی دانشنامه در این باره، هنوز نهایی نشده است. |
نبوت گرفتن خبر از جانب خداوند برای هدایت مردم و اصلاح معاش و معاد آنان است.
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل نبوت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
واژهشناسی لغوی
نبی یا از "نبأ" به معنای خبر است [۱] یا از "نَباوه" به معنای ارتفاع و شرافت. [۲] در صورت اول معنای نبی خبردهنده یا خبر داده شده یا خبردار است و در صورت دوم به معنای رفیع و بلند مرتبه میباشد، و نبوت به معنای رفعت و بلند مرتبگی است. [۳] بنابراین، نبی کسی است که خداوند به او خبر داده، یا کسی است که از جانب خداوند خبر میدهد [۴] و شریفتر و بلند مرتبهتر از سایر انسانهاست [۵].
نبوت در اصطلاح
بررسی تاریخ زندگی بشر نشان میدهد که همواره گروهی به نام پیامبران و رسولان اعلام کردهاند که از جانب خداوند متعال به سوی مردم آمدهاند تا تعالیم و فرامین آسمانی را به ایشان ابلاغ نمایند. در واکنش به این دعوتها، گروهی به آنان ایمان آورده و از آموزهها و ارشادهای آنان بهرهمند شدهاند و عدهای نیز نسبت به این مسئله راه انکار را در پیش گرفتهاند. از این رو مبحثی تحت عنوان نبوت در کنار سایر اصول اعتقادی شکل گرفته است.
نبوت در اصطلاح متکلمان
متکلمان امامیه، با استفاده از حسن و قبح ذاتی و عقلی و با کمک صفات الهی همچون عدل و حکمت و لطف الهی، به تعریف نبوت و ضرورت بعثت پیامبران پرداختند. همه تعریف متکلمان امامیه از نبوت به سه عنصر مهم اشاره دارند. نخست اینکه نبی، از طرف خداوند برانگیخته شده است. دوم: مأموریت اصلاح امور مردم و هدایتگری آنها را دارد و سوم: با روش اعجاز به اثبات خود پرداخته است. اشاعره معتقدند انبیایی که از طرف خداوند متعال برگزیده شدند، هیچ ضرورتی نداشته است چون منکر حسن و قبح ذاتی هستند [۶].
نبوت در اصطلاح فیلسوفان
فلاسفه معتقدند، وقتی تمام قوای حسی و خیالی و عقلی انسان رشد کرد، قابلیت ارتباط با ملائکه و امکان دریافت وحی و توانایی صدور معجزه را پیدا میکند. در واقع وحی الهی، فعل الهی است و به پیامبران، تفضل و عنایت میشود ولی به انسانهای کاملی که به جهت رشد هستی شناختی، قابلیت دریافت آن را داشته باشند [۷].
نبوت در اصطلاح عارفان
اصطلاحاتی در عرفان مطرح است که شناخت آنها در تبیین نبوت مؤثر است. نبوت، مقام ظهور خلافت و ولایت است و ولایت، مقام بطون ثبوت است. مقام نبوت، دو قسم تعریف و تشریع دارد. نبوت تعریف افزون بر تبلیغ احکام، تأدیب به اخلاق، تعلیم به حکمت و قیامِ به سیاست است، این قسم از نبوت را رسالت نیز میگویند.
تقسیمبندی دیگر نبوت: نبوت مطلقه و مقیّده، اِخبار از معرفت ذات حق تعالی، اسماء و صفات و احکام الهی است. "ولی الله" با الهام و ارشاد غیبی و وحی الهی با حق تعالی پیوند شدیدی برقرار ساخته، صاحب کرامت و خرق عادت و مبدأ افعال الهی میشود. تفاوت نبی و رسول و ولی این است که نبی و رسول، دارای تصرف در خلق بر حسب ظاهر و شریعت هستند؛ اما ولی بر حسب باطن و حقیقت در آن تصرف میکند؛ به همین جهت، ولایت، از نبوت بزرگتر است. اهل معرفت تجلی و ظهور حقیقت وجود مطلق را ضروری میدانند و تجلیات نیز بر اساس استعدادهای موجودات تحقق مییابد لذا برای تکمیل حلقههای این سلسله تجلیات، حلقه و مرتبه انسان کامل ضرورت دارد.
انسان کامل، نزد اهل معرفت، جامع بین مظهریت مطلقه و مظهریت اسما و صفات و افعال است. هیچ موجودی از موجودات جهانِ امکان، هم وزن او نیست. چنان که امام رضا میفرماید: "الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا يُدَانِيهِ أَحَدٌ..." انسان کامل به لحاظ وجودِ کلیِ سِعی و انبساطیاش، بر همه مقدم بوده و همه انبیا در شریعت و ولایت خود وارث اویند. اما درباره نسبت نبوت و ولایت و انسان کامل مولا عبدالصمد همدانی مینویسد: "نبوت، ظاهر ولایت و ولایت، باطن نبوت است و اصولا وجود انسان کامل، از ضروریات نظام هستی است و انسان کامل نیز یا نبی است یا ولی،... ". عارفان نیز تلاش نمودند که خداشناسانه و انسانشناسانه و هستیشناسانه به معرفی نبوت و رسالت و ولایت و انسان کامل بپردازند [۸].
ضرورت نبوت
- از آنجا که هر یک از ما به معارف فرا عادی دسترسی نداریم، نتیجه میگیریم وجود پیامآورانی به عنوان واسطه، امری ضروری است. آیا ما هرگاه اراده کنیم، میتوانیم برای فهم معارف فرا عقلی به منبع الهی مراجعه کنیم؟ خیر. لذا براساس حکمت الهی، باید رسولانی مبعوث شوند تا راه صحیح و کامل سعادت را در اختیار انسان قرار دهند [۹].
- لازمه حکمت الهی، وجود راهی فرا عادی برای هدایت بشر به سعادت است و همچنین لازم است تا افرادی معصوم، این راه را در اختیار دیگران قرار دهند و در صورت لزوم، مجری احکام الهی باشد لذا وجود نشانهای محکم برای اثبات ادعای پیامبری ضرورت دارد. سؤال این است: آیا برای ما نیز پیامبری از سوی خدای متعال فرستاده شده یا اینکه خدای حکیم برنامهای برای هدایت ویژه بشر امروز در نظر نگرفته است؟ تنها ادعای پیامبری کسی قابل پذیرش است که با از اعجاز برخوردار باشد و یا از طریق معرفی پیامبران پیشین و یا از هر طریق دیگری که اطمینانبخش باشد. تنها طریق مطلوب برای اثبات حقانیت پیامبر اسلام، اعجاز است زیرا ایشان پیامبر خاتم هستند. باید نخست، صدق ادعای پیامبر اسلام اثبات شود. آن هم از طریق معجزهای که جاودانه باشد [۱۰].
از جمله این ضرورت ها:
- ضرورت وحیانی؛
- ضرورت کلامی؛
- ضرورت فلسفی؛
- ضرورت عرفانی.
اهداف نبوت
کارکردهای نبوت
فلسفه تکثر پیامبران
در اسلام تعداد پیامبران تا ۱۲۴ هزار نفر شمارش شده است. در اینجا سؤال از چرایی و فلسفه تجدد و تکرار پیامبران پیش میآید.در تحلیل این شبهه نکات زیر قابل تأمل است:
- حفظ اصل نبوت: مخاطبان آدم (ع) بسیار محدود و به خانوادهاش منحصر میشد و گوهر نبوت آدم (ع) تصدیق و ایمان به خداوند و عدم اطاعت از شیطان بود. همچنین انسان دارای غرایز حیوانی است که در حقیقت دشمن دوم تلقی میشود. چنین انسانی حدوثاً و بقاءً به راهنمایی، مثل حضرت آدم نیازمند بود.از طرفی برای حفظ و صیانت اصل دیانت از فراموشی و انتقال صحیح آن به نسلهای بعدی، وجود پیامبران بعدی ضروری میباشد تا آموزههای آسمانی پیامبران، مفقود و مورد تحریف واقع نشود.
- اطلاعرسانی: با مرور زمان، برخی افراد به مناطق دورتر کوچ کردند و به دلیل عدم وجود وسایل ارتباطجمعی از حوادث و اخبار سایر مناطق بیاطلاع بودند لذا پیامبری تنها میتوانست بر مردم یک منطقه اتمامحجت کند پس تکثر و تعدد پیامبران، امری لازم و ضروری بود پس: ﴿﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾﴾ [۱۱].
- ناپدید شدن کتابهای آسمانی: مخاطبان پیامبران نتوانستند کتب آسمانی که پر از آموزههای ناب بود را حفظ و صیانت کنند بدین دلیل بعد از مدتی مفقود و ناپدید میشدند. بر این اساس، ضرورت ارسال مجدد کتاب و پیامبر آسمانی در میان بشر باقی مانده بود.
- تحریف شرایع: با مرور زمان، آموزههای آسمانی به آفت تحریف و بدعت مبتلا شدند. تحریف و بدعت در دین در حوزه اعتقادی و عملی میتواند تحقق یابد، مانند نسبت خداوندی دادن به عیسی (ع) و جابهجا کردن حکم حرام و حلال: ﴿﴿وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ﴾﴾. علاوه بر تحریف، بدعتهایی هم صورت گرفته بود که باید حذف میشد.
- اختلاف مقتضیات و نیازها [۱۲]: بعض آموزههای دین بر حسب نیازها، مقتضیات زمانه و مصالح، وضع و تشریع شده که با تغییر مقتضیات و مصالح یا بهصورت کلی حذف میشوند و یا کم و کیف آن تغییر پیدا میکند: مانند حرمت صید ماهی در روز شنبه برای امت موسی (ع) و کم و کیف نماز در شرایع گذشته. بنابراین دین برای بقای خویش باید خود را با مقتضیات و نیازهای واقعی انسان وفق دهد و این مقتضی تکرار پیامبران و تجدید شرایع است. به تعبیر عرفا، دین و شریعت در مقام بسیط و پیش از نزول، واحد است اما بعد از نزول به دلیل اختلاف استعدادهای انسانی و جوامع، متعدد و متخلف میشود.
- رشد و تکامل بشریت: انسانها با اتکا به فطرت و عقل و آموزههای پیامبران در شناخت خداوند و حرکت بهسوی کمال، گامهای اولیه را برمیدارند و برای طی کردن مدارج بالاتر، به آموزههای جدید نیازمندند که این غرض با تجدید نبوت و تکرار پیامبران به دست میآید. مرحله اول رشد و تکامل در زمان حضرت نوح (ع)، با نزول شریعت و التزام به آن، باورهای دینی و ایمان مؤمنان حالت جهش پیدا کرد. آمادگی و استعداد بیشتر مردم، سبب نزول شریعت ابراهیم، موسی و عیسی شد که پسین از پیشین کاملتر بود. مردم در عصر پیامبر اسلام آمادگی دریافت شریعت کامل را کسب کردند و دلیل این مدعا، حفظ کتاب آسمانیشان است. از طرفی رشد انسانها، در یک زمانی مقتضی پیامبر جدید بود و از طرفی بعد نزول شریعت کامل، رشد ایشان علت حفظ این شریعت بوده و لذا مقتضی ختم نبوت و شریعت هم شد. قرآن کریم در مورد کمال شریعت میفرماید: ﴿﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾﴾ [۱۳].
فلسفه عدم اکتفا به یک پیامبر
چرا خدای واحد پیام خویش را از طریق یک پیغمبر نفرستاده؟ بنا به دلایلی که در شبهه پیشین گفته شد اگر بعثت پیامبران، متکثر و متنوع نبود، باید بر آن اشکال میشد [۱۴].
فلسفه نسخ شریعت
اگر همه پیامبران از سوی یک خدای حکیم مبعوث شدهاند، پس چرا پیامبر جدید، شریعت پیامبر پیشین را لغو کرد؟ عالمان لغت نسخ را در لغت به ازاله و ابطال معنا کردهاند که این در احکام الهی امر محال است، بلکه نسخ در اصطلاح دینی به معنای انقضای زمان حکم پیشین است.
- استحاله نسخ در گوهر دین و جواز آن در شریعت: گوهر دین، همان آموزهها و اصول ثابت و فطری مثل توحید و صفات کمالی خدا و معاد است. در کنار گوهر دین، احکام عبادی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی وجود دارد. گوهر دین از زمان آدم تا خاتم بوده اما شریعت، متعدد بوده، لذا نسخ بههیچوجه در گوهر دین راه ندارد اما در شریعت بعضاً امری لازم و ضروری است.
- نسخ، لازمه تحول جامعه و مقتضیات زمانه: شریعت، یک سری بایدها و نبایدهایی است، متناسب با جامعه و زمان نزول شریعت؛ یعنی احکام پیشین شریعت سابق بر یک سری موضوعات و مصالح عصر خود مبتنی بود که به دلیل تبدیل موضوع، حکم آن نیز از اعتبار و حجیت میافتد. آنچه که شایسته سؤال و شبهه است این است که در طول هزاران سال بایدها و نبایدهای ثابت برای بشر تعیین گردد [۱۵].
- اختصاص بعض احکام به جوامع خاص: بعض احکام دین، مقررات و احکام درست عرف خود را تأیید کرده و لازم نیست پیامبر و شریعت جدید عین آن رسوم و فرهنگ را در جامعه متفاوت دیگری تأیید نماید بلکه تکرار و چنین احکامی در شریعت دیگر، سؤالبرانگیز خواهد بود.
- تحریف بعض شرایع: در بعض احکام شرایع پیشین، بدعتهایی صورت گرفته مثل نسبت دادن شرابخواری به حضرت عیسی، که درواقع حکم اسلام حرمت شرابخواری، نسخ شریعت نیست بلکه ابطال بدعت است.
- بعض تحریمها، کفاره گناهان: یکی دیگر از عوامل تغییر شریعت، علاوه بر تأثیر مکان، زمان و جامعه، اعمال و رفتار قوم و جامعه خاصی است، لذا وقتی جامعه دیگری جایگزین قبلی گردد، احکام اختصاصی آن جامعه نیز نسخ میشود: مانند تحریم خوردن گوشت شتر و شیر آن بر بنیاسرائیل بهعنوان مجازات و سرپیچی یهود از فرمان الهی. حال چرا در شریعت اسلام، هیچ تغییری راه ندارد؟ اولاً با ظهور اسلام، شریعت کامل نازل شد و ثانیاً اسلام با اتکا به اصل امامت و تأیید عقل، راه را برای بعضی تغییرات جزئی باز گذاشته است [۱۶].
شئون پیامبران
قلمرو دین، همه امور مربوط به سعادت انسان است و پیامبر در همه این امور باید معصوم باشد لذا مهمترین شئون پیامبر عبارت است از:
- مرجعیت دینی: شناخت باورها و امور اخلاقی و حقوقی، امری ضروری برای سعادت انسان است و معصوم بهترین مرجع در این امور است لذا از باب قبح تقدیم مفضول بر افضل، معنا ندارد که با وجود معصوم، معارف دینی را از دیگران بگیریم.
- زعامت سیاسی "وضع و اجرا قوانین": وضع و اجرای قوانین اجتماعی متناسب با مبانی دینی، نقشی اساسی در سعادت انسان دارد. اولاً غیر معصوم از شناخت کمتری نسبت به قانون الهی و نحوه اجرای مطلوب آن برخوردار است و ثانیاً غیر معصوم به دلیل تأثیرپذیری از هوای نفس و شیطان، ممکن است مخالف شناخت حقیقی خویش عمل کند. پس حق ولایت سیاسی برای پیامبر معصوم است یا کسی که از او اجازه دارد [۱۷].
رابطه پیامبران با سیاست و حکومت
برخی از روشنفکران معاصر معتقدند فلسفه بعثت به تبلیغ آموزههای فردی دینی منحصر شده و آنان در قبال مسائل اجتماعی و دنیوی هیچ مسئولیت و شأنی ندارند. سکولارها مدعیاند پیامبران در عرصههای سیاسی و اجتماعی وارد نشدهاند. در پاسخ باید گفت: منبع تاریخی معتبری از زندگی، سیاسی و اجتماعی پیامبران در دسترس نداریم. باری! یگانه منبع تاریخ مطمئن قرآن مجید است.
۱. حکومت و حاکمیت از آن خدا: قرآن مجید به مشروعیت حکومت پیامبران پرداخته و از جهت تعیین حاکم و نیز از جهت منشور حکومت، مبطل نظریه سکولاریسم است. خداوند، حکم و حکمرانی را به خود اختصاص داده و از غیر خود "مانند قیصرها" نفی میکند و برخی آیات حتی مردم را از مراجعه به چنین مراکزی منع کرده: ﴿﴿يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ﴾﴾ آیات دیگری وجود دارد که امر میکند بر الزام به حکمرانی، مطابق دین الهی: ﴿﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾﴾. این آیات، منشور حکومت را مشخص میکند [۱۸]. نخست به نقد نظریه عدهای از سکولاریستها که بهصورت صریح، منکر حاکمیت خداوند شدهاند میپردازیم: خداوند متعال انسان را از نیستی، جامه وجود پوشاند و بستر مناسب حیات و رشد مادی و معنوی را در اختیار او قرار داد. و انسان علاوه بر اصل خلقت، در ادامه حیاتش نیز به خداوند محتاج است. ﴿﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه...﴾﴾. پس انسان مملوک مطلق خداوند است و عقل تصدیق میکند که اختیار مملوک از آنِ مالک و فیاض است و مملوک باید فرمانبردار مالک خویش باشد و در تمام تصرفات محتاج اذن و تأیید مالک است چه در عرصه تصرف در خود یا در طبیعت. انسانی که برای تصرف در اعضای خود و استفاده از نعمتهای طبیعت به اذن تأیید خالق نیازمند است چگونه در ایجاد یک حکومت که تصرف و تسخیر در منابع طبیعی و ایجاد محدودیت برای مخلوقات خداوند است نیازمند اذن نباشد؟ در حالی که عقل هر نوع ایجاد محدودیت در زندگی دیگران را برنمیتابد. پس حاکمیت، هم عقلاً و هم از جهت قرآن به خداوند تعلق دارد: ﴿﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه﴾﴾. باری! ازآنجاکه حکومت از مقام قدسی خداوند، دور است، لذا در مواردی،انجام آن را به انسانهای شایسته واگذار میکند مانند حضرت داوود (ع). نظریه دوم سکولارها که میگوید خداوند حق مشروعیت و حاکمیت خویش را به مردم تفویض کرده است، اگر بهگونهای باشد که مشروعیت حکومت پیامبران را خارج کند، "برخلاف آیات"، به سکولاریسم منجر میشود اما اگر فقط منکر مشروعیت، الهی حاکم، غیر معصوم باشد، مثبِت سکولاریسم نیست [۱۹].
۲. عدالت اجتماعی فلسفه بعثت: برخی آیات، ابلاغ قوانین اجتماعی و جامه عمل پوشاندن به آنها را موجب تحقق عدالت میداند: ﴿﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ﴾﴾. این آیه شریفه، به ساحت دنیوی مردم اهمیت داده است. زیرا عنوان "الکتاب" به احکام فردی و عبادی اختصاص داده نشده، چنانکه منافع آهن نیز برای مردم در همین جهان است. حاصل آنکه، در کارنامه پیامبران اصول ناظر به امور دنیوی هم وارد شده است. ﴿﴿وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ﴾﴾. آیات دیگری که در حوزه قضاوت و اقتصاد به اجرای عدالت توصیه میکند: ﴿﴿مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتًا﴾﴾ [۲۰]، ﴿﴿سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾﴾ [۲۱] و ﴿﴿وَيَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾﴾ [۲۲].
۳. آزادی اجتماعی فلسفه بعثت: در طول تاریخ، چهبسا متفکران و فیلسوفانی که از سلطه و استثمار قشر اقلیت حاکم، پشتیبانی کردهاند. اما پیامبران در برابر چنین حکومتهایی به مقابله برخاستند: ﴿﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾﴾.
۴. حکومت و رفع اختلاف مردم، هدف دیگر بعثت: یکی از شئون اصلی حکومتها، رفع اختلافهاست و برای الزامآور بودن حکم قاضی نیز باید راهکارهای عملی اتخاذ شود. نگاه قرآن کریم به نبوت اینچنین است: ﴿﴿وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾﴾ آیه دیگری مردم را برای رفع اختلاف به انبیا و دین رجوع داده: ﴿﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾﴾ [۲۳]. در ادامه این آیه، این را شرط ایمان میانگارد: ﴿﴿إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُون...﴾﴾. آیات فوق، نظر سکولاریستها را رد میکند که برای حفظ قداست و اعتبار دین، دین نباید وارد صحنه سیاست و حکومت گردد. اما باید گفت این امر نهتنها دون شأن الهی انبیا نیست، بلکه بهعنوان غایت انزال کتب آسمانی توصیف شده است. مثلاً امام رضا، تعلیم منافع و مضرات بعضی از اشیای طبیعت را یکی از ضروریات وجود رسول بیان میکند [۲۴]. علامه طباطبائی در تعریف نبی مینویسد: "النبی هو الذی یتبین الناس صلاح معاشهم و معادهم". باری! وضع قانون و حکومت، به منظور نیل انسان به قرب الهی که شریعت، نقش مقدمه موصله را ایفا میکند. امام خمینی: "تمام چیزهایی که انبیا آوردند، مقصود بالذات نبوده است، تشکیل حکومت مقصود بالذات نیست. لکن محل خلاف، در منشأ مشروعیت حکومت است که عدهای آن را آرای عمومی میداند حتی حکومت پیامبر گرامی اسلام را" [۲۵]. سکولاریستها اصرار دارند که با تمسک به تعریف اصطلاحی نبوت، حکومت را خارج از ماهیت آن نشان دهند، چراکه ماهیت نبوت، همان ابلاغ پیام الهی است اما باید گفت که ادعا این است که حکومت و اجرای عدالت یکی از اهداف پیامبر است و اگر اکثریت پیامبران به تشکیل حکومت دینی، موفق نشدهاند عمده دلیل آن، عدم زمینه لازم بوده است.
۵. عدم دخالت، معلول عوامل مختلف: عدم مسئولیت برخی پیامبران در مقابل حکومت و سیاست ممکن است به خاطر شأن و مرتبه پایین خود نبی باشد و ممکن است به عدم اقبال مردم و یا نبود شرایط لازم حکومت برگردد. حاصل آنکه: نبی به مقام حکومت منصوب شده است اما عملاً زمینه آن فراهم نشده است.
۶. کارنامه اجتماعی بعضی پیامبران:
- حضرت موسی: در چند جای قرآن به حضرت موسی و برادرش هارون مأموریت داده شده تا بنیاسرائیل را از ستم فرعون رها نماید: ﴿﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى﴾﴾. موسی بذرهای امید تشکیل حکومت آزاد را در دل بنیاسرائیل میافشاند: ﴿﴿قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾﴾ حضرت موسی از فرعون میخواهد که بنیاسرائیل را در اختیار وی قرار دهد: ﴿﴿فَأَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُم﴾﴾.
- حضرت یحیی: به علت شدت اعتراض به طاغوت عصر خود به شهادت رسید.
- حضرت عیسی: هرچند این حضرت، به پیامبر صلح اشتهار یافته است اما درصدد مقابله با امپراتور وقت، یعنی هیرودیس بود و هنگامیکه تعقیب و دستگیری حضرت قطعی شد به حواریون خود دستور تهیه و خرید اسلحه داد اما آنها از پذیرفتن آن سرباز زدند. در انجیل، برای نشان دادن حضرت عیسی به شخصی سیاستگریز، تحریفاتی رخ داده است [۲۶].
- حضرت محمد مصطفی (ص): در عصر حضرت، حاکم خاصی در شبهجزیره عربستان حکومت نمیکرد، بلکه بیشتر طایفهای و قبیلهای بود. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت حضرت را آزادی مردم از انواع یوغها و زنجیرهای دوره جاهلیت وصف میکند: ﴿﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾﴾ [۲۷]. رسول خدا انگیزه بعثت خود را چنین بیان میدارد: "إِنَ اللَّهَ بَعَثَنِي أَنْ أَقْتُلَ جَمِيعَ مُلُوكِ الدُّنْيَا". نکته قابلذکر اینکه خداوند به خود پیامبران نیز چنین هشدار میدهد که مبادا بعد از سرنگونی حاکمان ظالم خود به استعمار مردم بپردازند: ﴿﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾﴾.
۷. تفاوت اسلام با شرایع پیشین: اگر به فرض پذیرفتیم در طول تاریخ، پیامبران همگی از عرصه سیاست به دور بودند، دلیلی به غیرسیاسی بودن اسلام نیست. با مراجعه به قرآن، روشن میشود که حضرت رسول در قبال دنیا و حکومت مسئولیت الهی داشته است [۲۸].
چرا پیامبران فقط از مردان مبعوث میشوند؟
در تحلیل این شبهه به دو نکته بسنده میکنیم:
- تفکیک مقام ولایت و پیغمبری: مقام ولایت به معنی نزدیکی و قرب به خداوند، برای مرد و زن، مشترک و یکسان است. نبوت به معنای خبر دادن از عالم غیب و ارتباط با فرشتگان هم برای مرد و زن ممکن بلکه تحقق یافته است.
- مقام اجرایی و عملیاتی نمودن وحی در میان جامعه که انواع آزار و اذیت را به دنبال دارد و به مدیریت عرصههایی مانند جنگ نیاز دارد با مردان تناسب دارد و طبیعت زن با این امور سنخیت ندارد. پس آیات مشعر بر نبوت زنان را بر معنای خاص نبوت "خبر دادن" باید تفسیر کرد [۲۹].
چرا برای همه اقوام پیامبری مبعوث نشد؟
یکی از شبهات این است که اکثر، بلکه همه پیامبران از منطقه آسیا برخاستند. اینکه خداوند برای همه اقوام در نواحی مختلف پیامبرانی فرستاده یا نفرستاده است از تاریخ، معلوم نمیگردد اما قرآن میفرماید: ﴿﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾﴾. از این آیات استفاده میشود که خداوند برای هر امت و جامعه بزرگ پیامبر فرستاده نه برای هر جمع و گروهی. اما آیات دیگری بهصورت شفاف از بعثت پیامبران برای هر قوم و اجتماعی کوچک خبر میدهند: ﴿﴿وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ﴾﴾. امام علی (ع): "وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَل... ".
- علت عدم ذکر نام همه پیامبران در قرآن: اولاً: قرآن کتاب تاریخی نیست، بلکه به نکات عبرتآمیز و برجسته تاریخ پیامبران اشاره میکند. ثانیاً: قرآن بهصورت کلی به فرستادن پیامبران برای هر قومی بسنده نموده . ثالثاً: خود قرآن متذکر این امر میشود که: ﴿﴿وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾﴾. رابعاً: بدیهی است ذکر پیامبرانی که مردم عصر قرآن با آنان آشنایی دارند، مناسب و اثرگذار میتواند باشد، بر همین اساس قرآن کریم به نام پیامبران و سرنوشت امتهایی اشاره میکند که در منطقه مخاطبان اولیه خود واقع شده باشند [۳۰].
- فقدان بستر نبوت در بعض جوامع ابتدایی: این احتمال وجود دارد که بعد از دوران حضرت آدم برخی انسانها به دلیل دوری از پیامبران از جهت فرهنگ سیر نزولی پیدا کرده باشند. چنین جوامعی نمیتواند در خود انسانهای شریف و آماده نبوت را بپروراند چراکه نبوت، انتخاب الهی است با توجه به قابلیت و استعداد لازم جامعه. ﴿﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه﴾﴾. یعنی جعل رسالت، به بستر خاصی منوط میباشد که علم بر آن از آنِ خداوند است. ظاهر حدیث امام علی که فرمود: "خداوند سبحان، خلق را از پیامبر مرسل یا کتاب نازلشده یا حجت لازم یا حجت قائم خالی نمیگذارد". یعنی ممکن است فقط یک از این ۴ مورد باشد و دیگری نباشد. ممکن است جوامع انسانی بدون پیامبر باشند، اما آنان با حکم سرشت و فطرتشان به عبادت معبود میپرداختند. حاصل آنکه جوامع ابتدایی اولاً به دلیل زندگیشان به پیامبران نیازی نداشتند زیرا عدالت اجتماعی مطرح نبود ثانیاً آنان آمادگی لازم برای مواجهه با پیامبران را نداشتند ثالثاً به همین دلیل از میان آنان نمیتوان یک نبی را برگزید [۳۱].
- تأثیر محیط در ظهور و کثرت پیامبران: اصولاً مناطق و اقلیمهای مختلف جهان هرکدام قابلیت و تمایلات خاصی دارند. و به نوع خاص فعالیت اقتصادی، کشاورزی، یا تفریح و ورزش علاقه نشان میدهند مثلاً بیشتر کشورهای شرقی دارای عرفان عمیق هستند، در حالی که غرب بیشتر به علوم تجربی روی آورده است. ازآنجاکه معنویت و عرفان در ناحیه فلسطین و حجاز بیشتر و عمیقتر بوده است، ظهور پیامبران بیشتری از این نواحی نیز انتظار میرود و علت این ارتباط از رابطه دو طرفه جسم و روح انسان ناشی میشود. استاد مطهری: "محیط جغرافیایی و اوضاع و احوال و گرمی آفتاب و اینها در پرورش جسم انسان مفید است و وضع جسم هم در پرورشهای مخصوص روح و اشراق تأثیر دارد" [۳۲].
- ظهور انسانهای حکیم غیر پیامبر: انسانهای اولیه در ابتدا به انسانهای حکیم و فرزانهای نیاز داشتند تا برای دریافت آموزههای معرفتی و اخلاقی آماده شوند، آنگاه در مرحله بعد پیامبران ظهور کنند. آیا دو پاسخ "نبود بستر نبوت" و "ظهور انسانهای حکیم" با ظاهر آیات و روایات تعمیم دهنده نبوت برای همه مردم منافات دارد؟ پاسخ: این آیات از تعمیم بعثت برای هر امت و قومی خبر میدهد که شکل اجتماعی منسجمی دارد نه برای انسان اولیه غارنشین و جنگل نشین [۳۳].
- چرایی ظهور پیامبران بزرگ از مناطق خاص: نوح از عراق، ابراهیم از عراق و شام و مصر و حجاز، موسی از مصر و فلسطین، عیسی از شام و فلسطین و حضرت محمد (ص) نیز از شبهجزیره عربستان ظهور کردند. چرا پیامبران بزرگ از مناطق مختلف جهان برانگیخته نشدند تا مردمانش را مورد تأثیر قرار دهند؟
- الف: تأثیر محیط: نبوت و دریافت وحی به شرایط تکوینی و روحی بسیاری وابسته است. لذا تنها پیامبران بزرگ میتوانند علاوه بر نبوت، شریعت را دریافت نمایند. لذا پیامبران بزرگ از مناطقی ظهور میکنند که در آن بستر و زمینه نبوت، بیشتر باشد و در مناطق فلسطین و حجاز، تمدنهای بزرگ موجود، حاکی از وجود این استعداد است زیرا این تمدنها نوعاً با تکامل معنویت و آمادگی روحی مردم آنجا همراه بوده است.
- ب: نیاز جوامع متمدن و بزرگ به شریعت و پیامبران بزرگ: جوامع متمدن به دلیل شکل حکومت و جامعهشان به آموزههای معرفتی، عبادی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی، اقتصادی و حتی نظامی احتیاج دارند که پیامبران خاصی توانایی عملیاتی نمودن آن را دارند. چون در آسیای غربی "فلسطین و حجاز" جوامع متمدن وجود داشت، خداوند پیامبران صاحب شریعتی را بر آنان مبعوث کرد.
- ج: تشریع نبوت از مراکز تمدنها و جوامع بزرگ: مراکز مهم و متمدن جهان بر مناطق مختلف دیگر، تأثیر دارند، لذا در صورت پذیرش نبوت توسط آنان، تبلیغ و ترویج دین در مناطق دیگر به سهولت انجام میگرفت و نوعاً مردمان دیگر مناطق با مراکز مهم از طریق رفتوآمد مرتبط بودند مثلاً با ادعای نبوت توسط حضرت موسی آنهم از درون کاخ فرعون در مصر، این خبر مانند باروت در کل قلمرو فرعون منفجر شد [۳۴].
وحی در لغت
واژه وحی و مشتقات آن، معانی گوناگونی دارد: "اشاره، نوشتن، پیام، در دل افکندن، سخن گفتن پنهانی، القاء مطلبی به دیگری، سرعت، صدا، آتش و...". خلیل بن احمد فراهیدی مینویسد: "وحی، یرجی به معنای کتب یکتب است و "اوحی" "باب افعال" به معنای برانگیختن، الهام و اشاره است؛ "اوحی لها" یعنی به او امر کرد و "ایحاء" "باب افعال" به معنای اشاره میآید. لسان العرب به همه معانی گفته شده اشاره نموده و از زبان ثعلبه مینویسد: به ابن انبار گفتم: وحی چیست؟ "قال: الملک، فقلت: و لِمَ سمی الملک وحی؟ فقال: الوحی النار فکانه مثل النار ینفع و یضر" [۳۵]. ابن دُرَید، بر آن است که اگر خاستگاه وحی، خداوند متعال باشد معنای این واژه "خبر" و در دل افکندن خواهد بود و اگر منشأ وحی، مردم و انسانها باشند، در این صورت وحی به معنای اشاره است. واژه "وحی" گاه مصدرِ "وحی – یحی – و حیاً" است و گاه اسم و مصدر از "اوحی – یوحی – ایحاء" شمرده میشود؛ لکن گویا اتفاق بر این سات که "وحی و ایحاء" هر دو به یک معنی میباشند [۳۶]. برخی از لغتشناسان برای وحی یک معنای اصلی بیان نموده و سایر معانی را به این اصل بازمیگردانند: ابن فارس، نویسنده مقاییس اللغة مینویسد: " "و، حاء، یاء" اصل یدل علی القاء علی فی اخفاء أو غیره إلی غیرک... و کل ما فی باب الوحی فراجع إلی هذا الاصل الذی ذکرناه". راغب اصفهانی مینویسد: "اصل الوحی: الارشارة الریعة". در تاج العروس، اساس وحی را سری بودن آن میداند و مینویسد: "سمی وحیاً لأن المَلَک أسره عن الخلق و خص به النبی... ". زبیدی در نقل دیگری از ابواسحاق مینویسد: "اصل وحی، در لغت اعلام پنهانی است و به همین جهت الهام را وحی گویند". مؤلف التحقیق فی کلمات القرآن مینویسد: اصل یگانه در ماده "وحی" افکندن و القاء امری در باطن و درون چیزی است: تکوینی باشد یا قلبی؛ چه آن امر، علم باشد یا ایمان یا نور یا وسوسه و چه القاکننده فرشته باشد یا انسان یا چیز دیگر، چه باواسطه باشد یا بیواسطه" [۳۷].
عناصر محوری در معنای لغوی وحی را میتوان چنین شماره کرد:
- انتقال سریع.
- پنهانی و پوشیده بودن غیر.
- القای مطلبی به غیره به قصد فهمیدن مخاطب [۳۸].
وحی در اصطلاح
هرگاه وحی بهطور مطلق و بدون قرینه به کار رود، بر وحی رسالی دلالت دارد. عقل عادی انسان نمیتواند جزئیات وحی را درک کرده و از آن تعریفی دقیق ارائه دهد. مفهوم اصطلاحی وحی، مکالمات و افاضات تشریعی خداوند بر انسانهای برگزیده است. زرقانی: "فی لسان الشرع أن یُعلِمَ اللهُ تعالی من اصطفاه مِن عباده کل ما أراد اطلاعه علیه من انواع الهدایة و العلم لکن بطریقة سریة خفیة غیر معتادةٍ للبشر". شیخ محمد عبده مینویسد: "و قد عرفوه شرعاً بأنه اعلام الله تعالی لنبی من انبیائه بحکم شرعی و نحوه... بأنه عرفان یجده من نفسه مع الیقین بأنه من قبل الله بواسطه أو بغیر واسطة" و سیوطی وحی را اعلام نمودن شریعت دانسته است. از دیدگاه فلاسفه، راز تلقی وحی، اتصال نفس و روح پیامبران با عقل فعال است. علامه طباطبائی نیز وحی را از لوازم نبوت میداند که نوعی تکلیم الهی است و نبوت بر آن توقف دارد و مینویسد: "و قد قرر الادب الدینی فی الاسلام أن لا یطلق الوحی علی غیر ما عند الانبیاء و الرسل من تکلیم الهی". درمجموع میتوان گفت: در وحی الهی به پیامبران، همان خصیصه اصلی "آگاهی بخشی رمزی و فوری" وجود دارد [۳۹].
بنابراینچنین مواردی نمیتواند وحی اصطلاحی باشد:
- الف. وحی به معنای الهام امور باطل
- ب. وحی به غیر پیامبر
- ج. مبدأ وحی غیر خداوند باشد
- د. اگر الهامی را همگان درک کنند.
بخش چهارم: ارکان وحی
- وحی کننده.
- دریافتکننده وحی.
- محتوای وحی.
- در برخی موارد، پیک وحی "ملائکه آسمانی".
ساختار معناشناسی وحی در قرآن
نظام معنایی ویژهای بر واژگان قرآن حاکم است و مضمر باید در پی کشف آن برآید. بهوسیله تحلیلهای ادبی، لغوی و مفهومشناسی معنای اصطلاحات قرآن را میتوان در واژههای جانشین، همنشین و متقابل پیدا کرد. واژههای نزدیک به وحی را میتوان در سه بخش بیان کرد. واژههای بیانکننده رابطه پیامرسانی بین وحی کننده و گیرنده وحی: مانند واژه کلام، قول، نبأ قصص؛ واژهای مربوط به از جانب خدا بودن وحی: نزول، آتی و مجیء؛ واژهای بیانگر نزول لفظی قرآن: قرائت، تلاوت و ترتیل.
علت کاربردهای مختلف در موقعیتهای متفاوت چیست؟ [۴۰]
ظهور بهتر معنای موردنظر خاص، بهوسیله لفظ خاص، مثلاً: در آیه ﴿﴿وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماً﴾﴾ خداوند هم رابطه گفتاری حضرت موسی (ع) با خود را بیان کرده و هم فهمانده که او نسبت به انبیای پیش از خود فضیلتی نیز ندارد. ولی از واژه قول استفاده نکرده است که ناظر به گفتوگو و مذاکره بین دو ذات است. هرگاه عنایت به قطعی بودن و شگفتآور بودن سخن باشد از آن با واژه "نبأ" تعبیر میشود و نیز هرگاه مقصود گویایی مطلب یا خبری پیوسته به شکل داستان باشد از واژه "قصص" استفاده شده است.
بررسی اقسام واژگان
۱. واژگان بیانکننده رابطه گفتاری وحی
- الف. قول: واژه قول به سخن گفتن خداوند یا فرشتگان با افراد گوناگونی اشاره دارد: ﴿﴿قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُم﴾﴾، ﴿﴿قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾﴾ [۴۱]، ﴿﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾﴾ [۴۲]، ﴿﴿قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِي وَبِكَلامِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُن مِّنَ الشَّاكِرِينَ﴾﴾ [۴۳] [۴۴]. همه این آیات بهخوبی و روشنی مفهوم وحی را میرسانند؛ اما عنایت خداوند نسبت به کاربرد این واژه "قول" طرح رابطه گفتاری بین دو ذات متفاوت است.
- ب. کلام: بیشترین مورد کلام در قرآن کریم درباره خداوند متعال با حضرت موسی (ع) آمده است. قول و کلام ازنظر "عرف عام" عبارت است از: حروف و اصواتی که از متکلم صادر میشود. هدف اصلی صدا و کلام، ابزار سرّ درون است. فلاسفه گفتهاند حقیقت کلام و قول، اظهار و ابزار درون است؛ نه ایجاد صوت و لفظ بر این اساس هر رفتاری از متلکم که همان اثر سخن گفتن را دارا باشد، میشود آن را "کلام" نامید [۴۵]. مثلاً هر چیزی که قدرت الهی را نمایش دهد، کلمه الهی است. مثل عیسی (ع) پایه و اساس حقیقت کلام چیزی است که دلالت بر معنای پنهانی و باطنی انسان میکند. ویژگیهایی که تابع مصادیق و افراد آن است، و در معنای حقیقی کلام، دخالت ندارد. و نیز وجودات خارجی که با تمام وجود حکایت از علت خود میکنند کلامند. کلام و قول را میتوان بر دو قسم دانست:
- تکوینیات: که قول و کلام همان فعل خداوند است. ﴿﴿إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾﴾؛
- غیر تکوینیات: ابزار خواستههای درونی بهصورت لفظ یا غیر آن.
- ج. قص و قصص: "قصص" "به فتح ق و ص" مفرد و به معنای خبر و تعقیب و... است [۴۶]. قصص "به کسر قاف" جمع قصه است که برخی روشن بودن معنا را و برخی مطابق با واقع بودن را قید آن دانستهاند. ﴿﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾﴾. و بنابراین تصریح برخی از مفسران قید "حق" برای تأکید و توضیح قصه است.
- د. نبأ: خبری که فایده و سود بزرگی داشته باشد و موجب علم نیز باشد. ﴿﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ﴾﴾ [۴۷]. در آیه سوم سوره تحریم واژه نبأ مفهوم وحی را میرساند. پیامبر به همسرش گفت که تو اسرار را فاش ساختهای. حفصه گفت: ﴿﴿مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ﴾﴾.
- هـ. ندا: صدای تنها و نیز بلند شدن و ظهور صدا را "ندا" گویند. ﴿﴿وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيم * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا﴾﴾، ﴿﴿فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ﴾﴾[۴۸]. در واژه ندا غیر از رابطه گفتاری نوعی اعلام و ابراز نیز وجود دارد.
۲. واژگان مبین بیرونی و غیر نفسانی بودن وحی
برخی واژهها نشان میدهند که منشأ وحی از درون پیامبر نیست:
- الف. نزول: اصل واژه نزول به معنای فرود آمدن از جای بلند به جای پست است و هرگاه به خدا نسبت داده میشود به معنای عطا و بخشش نیز میآید. نزول قرآن به معنای آمدن از مرتبه "عند اللهی" به مرتبه الفاظ است.
- ب. اتیان و اتیاء: آمدن با سهولت و آسانی را گویند و بیشترین مورد آن مربوط به اعطاء کتاب به حضرت موسی (ع) است [۴۹]. ﴿﴿وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ﴾﴾. آمدن واژه "آتی" با واژگانی چون ذکر، سبع الثمانی و حق، بهترین گواه در ارائه مفهوم وحی و آمدن قرآن از جانب خداوند متعال است.
- ج. مجیء: مفهوم مجیء ازنظر لغت اعم از اتیان است؛ به معنای آسان آمدن و نیز نوعی آمدن که باهدف انجام میگیرد. ﴿﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى﴾﴾. هدایت را در این آیه به معنای رسول و قرآن کریم دانستهاند و بنابراینکه هدایت، قرآن باشد مفهوم وحی را میرساند.
- د. القاء و تلقی: واژه "لقاء" به معنای روبهرو با چیزی است و القاء به معنای انداختن هر چیزی و تلقی به معنای استقبال از چیزی و تلقیه به معنای روبهرو کردن و تفهیم و اعطاست. ﴿﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾﴾. صاحب التحقیق، روبه شدن همراه با ارتباط را در معنای القا و تلقیه مؤثر میداند [۵۰].
۳. واژگان دال بر نزول لفظی قرآن
برخی واژهها گویای این است که قرآن باهمین الفاظ بر پیامبر خوانده شده است:
- الف. قرائت: به معنای خواندن به کار رفته است و در اصل به معنای جمعکردن و نیز جمعکردن حروف و کلمات است. خواندن آیات قرآن بر پیامبر (ص) جز بهواسطه حروف و کلمات انجام نمیپذیرد.
- ب. تلاوت: یعنی به دنبال رفتن، پیروی کردن و نیز خواندن کلمهای بعد از کلمه دیگر بدون فاصله تلاوت، به کتابهای آسمانی اختصاص دارد؛ اما قرائت اعم است. مرحوم طبرسی مینویسد: اصل قرائت جمع حروف است و اصل تلاوت پیروی کردن حروف همراه با تعقل و فهم این واژه در پنج جای قرآن کریم مفهوم وحی را میرساند: ﴿﴿تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ﴾﴾ [۵۱].
- ج. ترتیل: بیان کردن سخن منظم، پایدار و همراه با فاصله را گویند و نیز هرگاه سخنی پایدار بهراحتی بیان شود آن را ترتیل گویند. پیامبر اکرم در معنای ترتیل، چنین فرمودند: حروف و کلمات آن را بهروشنی ادا کن؛ نه همچون ذرات شن آن را پراکنده کن و نه آن را همچون شعر پشت سرهم بخوان چون به شگفتیهای قرآن رسیدید توقف کنید. علت کاربرد واژههای قرائت، تلاوت و ترتیل، برخورداری وحی از کلمات، حروف، نظم و ترتیب و جدا کردن یا بیان منظم کلمات و حروف میباشد. پس خود پیامبر معانی قرآن را به الفاظ تبدیل نکرده است [۵۲].
کاربردهای وحی در قرآن
توجه به حوزههای کاربرد وحی ما را در تلقی درست از وحی کمک میکند.
الف. کاربرد وحی در حوزه ارتباط خداوند با انسانها
در این حوزه، موحی خداوند و موحی الیه انسانها میباشند و محتوای وحی متفاوت است:
- تشریع قوانین الهی: موحی الیه فقط پیامبران الهیاند. و در مواردی، ملائک نیز بهعنوان واسطهها و پیک وحی هستند. مانند آیه ﴿﴿إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِه﴾﴾.
- تاییدات عملی امامان حق: در این حوزه، وحی مطلق به مکنونات قلبی و اراده افراد است و موحی خداوند و موحی الیه انسانهای شایسته میباشند. ﴿﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ﴾﴾. علامه طباطبائی "رحمهالله" در ذیل این آیه چنین مینویسد: اضافه شدن مصدر فعل به معمولش یعنی "خیرات" این معنا را میرساند که "فعل خیر" در خارج تحقق دارد. زیرا نفرمود "أن یعفوا الخیرات" [۵۳]. پس عمل خیرات که از ایشان صادر میشده، به وحی و دلالتی باطنی و الهی بوده که مقارن آن صورت میگرفته و این وحی غیر از وحی مشرعی است. مؤید این معنا جمله ﴿﴿وَ كانُوا لَنا عابِدينَ﴾﴾ است. یعنی ائمه پیش از این نوع وحی هم خدا را عبادت میکردهاند و عبادتشان با اعمالی بوده که وحی تشریعی مشخص کرده. پس این وحی، وحی تسدید "تأیید" است. یعنی پروردگار متعال بندهای از بندگان خود را به روح القدس اختصاص دهد تا او آن بنده را در انجام کارهای نیک و دوری از گناه ارشاد نماید.
- الهامات الهی: الهام به معنای القاء و در دل افکندن است [۵۴]. از عبارات علامه طباطبائی چنین به دست میآید که ایشان الهام را در مورد القای در دل انسان و هدایت غریزی حیوانات باهم به کار میبرد. اما به نظر میرسد که الهام بیشتر در مورد انسان به کار میرود، چون الهام به معنای القای در قلب است و این معنا با الهام به انسان، بیشتر سازگاری دارد. گاهی وحی در این معنا به کار رفته: ﴿﴿أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ﴾﴾.
منابع
- کلام نوین اسلامی؛
- انسانشناسی؛
- دین و نبوت؛
- مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن؛
- پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی.
جستارهای وابسته
- پیامبر (نبی)
- نبوت در قرآن؛
- نبوت در حدیث؛
- نبوت در کلام اسلامی؛
- نبوت در حکمت اسلامی؛
- نبوت در عرفان اسلامی.
- نبوت در فلسفه دین؛
- نبوت از دیدگاه بروندینی.
پرسشهای وابسته
منبعشناسی جامع نبوت
پانویس
- ↑ کتاب العین، ج۸، ص۳۸۲؛ لسان العرب، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ لسان العرب، ج۱، ص۱۶۳ و ج۱۵، ص۳۰۲.
- ↑ الفروق اللغویة، ص۵۳، معانی الاخبار، ص۱۱۴.
- ↑ کتاب العین، ج۸، ص۳۸۲؛ لسان العرب، ج۱، ص۱۶۲ و ۱۶۳.
- ↑ مجمع البحرین، ج۱، ص۴۰۵؛ لسان العرب، ج۱۵، ص۰۲؛ تاج العروس، ج۲۰، ص۲۱۳.
- ↑ کلام نوین اسلامی، ص ۳۷-۳۹.
- ↑ کلام نوین اسلامی، ص ۴۰ و ۴۱.
- ↑ کلام نوین اسلامی، ص ۴۲-۵۰.
- ↑ الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۱۲۴.
- ↑ الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۱۴۰ و ۱۴۱.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۳۳-۲۳۶.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۳۷ و ۲۳۸.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۳۸ و ۲۴۲.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۴۲ و ۲۴۳.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۱۹۷-۱۹۹.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۱۹۹-۲۰۲.
- ↑ الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۱۳۰ و ۱۳۱.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۶۳ و ۲۶۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۶۷-۲۷۰.
- ↑ سوره نساء، آیه: ۵۸.
- ↑ سوره مائده، آیه: ۴۲.
- ↑ سوره هود، آیه: ۸۵.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۷۰-۲۷۴.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۱، ص ۴۰.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۷۵-۲۷۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۷۸-۲۸۲.
- ↑ سوره اعراف، آیه: ۱۵۷.
- ↑ دین و نبوت، ص ۲۸۲-۲۸۴.
- ↑ دین و نبوت، ص ۲۵۷-۲۵۹.
- ↑ دین و نبوت، ص ۲۴۳-۲۴۶.
- ↑ دین و نبوت، ص ۲۴۶-۲۴۸.
- ↑ دین و نبوت، ص ۲۴۹ و ۲۵۰.
- ↑ دین و نبوت، ص ۲۵۰ و ۲۵۱.
- ↑ دین و نبوت، ص ۲۵۱-۲۵۴.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۲۹ و ۳۰.
- ↑ پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۱۹-۲۱.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۳۱-۳۳.
- ↑ پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۲۱.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۳۴-۳۶؛ پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۲۳-۲۵.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۳۸ و ۳۹.
- ↑ سوره هود؛ آیه: ۴۶.
- ↑ سوره بقره؛ آیه: ۱۲۴.
- ↑ سوره اعراف؛ آیه: ۱۴۴.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۰ و ۴۱.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۲ و ۴۳.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۴ و ۴۵.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۶ و ۴۷.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۸ و ۴۹.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۰ و ۵۱.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۲-۵۵.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۷ و ۵۸.
- ↑ مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۹ و ۶۰.
- ↑ پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۲۶ و ۲۷.
- ↑ پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۲۸ و ۲۹.