تجربه‌گرایی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

"تجربه‌گرایی"، رویکرد و نگرشی فلسفی است که بر آزمایش و محوریت تجربه مبتنی می‌باشد. زمینه‌های این رویکرد از قرن چهاردهم، توسط ویلیام أکام آغاز شد و کسانی مانند فرانسیس بیکن، جان لاک، بارکلی موجب شدند تا تجربه‌گرایی به عنوان نگرشی اجتماعی و فلسفی سر برآورد. این دیدگاه در قرن هجدهم با دیوید هیوم به اوج خود رسید[۱].

مبانی مشترک تجربه‌گرایی

تقدم احساس بر عقل، اولویت دادن به مشاهدات حسّی در راه به دست آوردن اصول و معارف، و اینکه همه باورهای اخلاقی و قدسی بر تجربه و احساس متّکی می‌‌باشد؛ از جمله زیربناهای متفقٌ علیه رویکرد تجربه‌گرایی است. همچنین به نظر تجربی‌مذهبان، مفاهیم و اصول، اموری است متأخر محض؛ یعنی منشأ آنها همان تأثرات حسّی و وجدانی یا تنها تأثرات حسّی است[۲].

از نظر آنها اعتماد به حواس و اتّکا بر آنها در راه تجربه و آزمایش، اعم از احساس ظاهری و باطنی است؛ زیرا تجربه به معنای فلسفی آن به معنای چیزهایی است که در ذهن انسان می‌‌گذرد؛ اعم از اینکه منشأ آن عالم خارج باشد (که به واسطه تأثیرات و حوادث بیرونی در ذهن ایجاد می‌‌شود) و یا احساس باطن؛ مثل علم نفس به خود و تفکر و کلیه امور و وقایع ذهنی؛ حتّی احساس لذت و ألم[۳].

فلاسفه تجربی می‌‌گویند: پیش از آنکه به بحث درباره امور بپردازیم، باید تحقیق کنیم که اولاً چه چیزی را می‌‌توان دانست، یعنی فهم و علم بشری به چه چیزی تعلق می‌‌گیرد؛ ثانیاً منشأ علم چیست و چگونه حاصل می‌‌شود؛ و ثالثاً قطعیت آن تا چه حدّ است؟[۴]

مبنای دیگری که جزء اصول مشترک به حساب می‌‌آید، "پسینی بودن مفاهیم عقلی" است؛ یعنی عقل توان مفهوم‌سازی و دستیابی به معارف نو و بدیع را داراست، اما بعد از حمایت و پشتیبانی حوادث و اعیان بیرونی و عینی. در واقع، ادعای اصالت تجربه این است که عقل به‌خودی‌خود، منشأ علم جدیدی نمی‌تواند باشد، جز عمل کردن براساس مواد حسّی. البته این، بدان معنا نیست که عقل نمی‌تواند ترکیبات جدیدی از این عناصر حسّی حاصل کند، بلکه فقط به این معناست که عمل ترکیب و مقایسه و انتزاع آن، به همین مواد محدود است و خارج از این نمی‌تواند برود؛ زیرا ذهن انسان همانند صفحه کاغذ ساده‌ای است که هیچ نقشی ندارد، و تجربه، آن را منقوش و مملو می‌سازد. پس، عقل از این داده‌های حسّی، تصورات و تصدیقات جدید می‌‌سازد[۵].

در مجموع صاحبان این نظریه انسان را موجودی صرفاً پذیرنده و منفعل از مدرکات عینی و بیرونی می‌دانند که در واقع نقشی ثانوی برای آن قائلند؛ نه اینکه به او، به عنوان موجودی دارای قوه عاقله فعال و سازنده نگریسته شود. این رویکرد به دیگر حوزه‌ها، به ویژه واقعیت‌های ارزشی و اخلاقی نیز کشیده شده است. هر چند همان‌گونه که اشاره شد، نمی‌توان همه تجربه‌گرایان را در مبارزه با متافیزیک، هم‌رأی و هم‌نظر پنداشت. لازمه طبیعی مشاهده‌گرایی و تجربه‌محوری به نادیده انگاشتن حقایق غیر حسّی خواهد انجامید.

از اینجاست که گفته شده، تجربه در معنایی عام، دربرگیرنده گونه‌های متفاوت تجربه حسّی، زیباشناختی، اخلاقی، دینی و غیر از اینها می‌‌شود، و به عقیده آنان هر نوع باور، اعتقاد و ایمانی باید به تجربه، مشاهده و درک عینی متّکی باشد[۶].[۷]

نقد و بررسی

تجربه‌گرایان، ناگزیرند لااقل برای اثبات "آمپریسیم"، به عنوان یک مکتب با اصول و قواعد خاص، به لوازم آن نیز تن در دهند و آن نیست جز نگرش عقل‌گرایانه، هرچند به صورت حداقلی.

به تعبیر علامه طباطبایی، تمام مقدمات اثبات حس‌گرایی و نفی عقل‌نگری، خود عقلی هستند. پس، از صحت دلیل، فساد لازم می‌‌آید؛ زیرا تشخیص صواب از خطا در اعیان، با حسّ و تجربه نیست؛ بلکه با عقل و قواعد عقلی میسّر است[۸].

مرحوم شهید صدر، منطق تجربی را دارای چالش‌های متعدد درون مکتبی میداند که در هر صورت التزام به آنها، به خودستیزی و نقض تجربه‌گرایی خواهد انجامید. خلاصه برخی اشکالات ایشان چنین است:

  1. این قاعده که "تجربه مقیاس حقیقت است"، یا از معارف اولی و ضروریه است و یا چنین نیست. اگر از قضایای بدیهی و ضروری باشد که سابق بر تجربه است و این، با منطق تجربی که به چنین معارفی اعتقاد ندارد، در تضاد است، و اگر به تجربه پیشین نیاز داشته باشد، معلوم است که در بدو امر، نتوانسته‌ایم بدانیم که آیا تجربه مقیاس منطقی صحیحی است، یا نه.
  2. فلسفه تجربی فقط ظواهر و اعراض ماده را اثبات می‌‌کند؛ اما از اثبات ذات ماده و جوهر مادی (که آن ظواهر از وی عارض می‌‌گردد)، عاجز است؛ زیرا آنها به وسیله حس درک نمی‌شود و تنها با برهان عقلی می‌‌توان وجود آنها را درک کرد. [در جایی که اعراض و اصول ماده، فرع وجود ذات و حقیقت ماده هستند؛ با نبودن جوهر، سخن از عرض بیهوده است].
  3. در فلسفه تجربه‌گرایی، حکم به استحاله، مانند وجود مثلث چهار ضلعی و وجود جزء بزرگ‌تر از کل، ناممکن است؛ زیرا در اینجا یا باید به استحاله اعتراف کرد و یا باید منکر آن بود. صورت اول، مستلزم آن است که به معرفت عقلی مستقل غیر مستند به تجربه اذعان کرد، و در صورت دوم، حکم به استحاله تناقض، ناممکن است که موجب می‌‌شود همه علوم و معارف بشری، از جمله "تجربه"، ارزش خود را از دست بدهند[۹]؛ زیرا قضیه عدم اجتماع و امتناع نقیضین ام‌القضایا هست که عدم پایبندی به آن، انسداد باب همه علوم را در پی خواهد داشت.

بنابراین، التزام به اینکه همه مفاهیم و معارف از فرایند احساس و آزمایش به دست می‌‌آیند، به خودستیزی و پارادوکس می‌‌انجامد؛ زیرا عقول سلیم نمی‌تواند غیر از این حکم کند که همه قوانین و اصول عمومی و کلی، جزء اعیان فیزیکی نیستند، و به تجربه و آزمایش درنمی‌آیند و در واقع، پس از اثبات این قواعد عامه هست که سخن گفتن از مصادیق آنان که اعیان فیزیکی باشند، رواست.

ازاین‌روست که گفته می‌‌شود، تجربیان هیچ نظریه جهان‌شناختی جامعی از خودشان ارائه ندادند. آنان، صرفاً برداشت مکانیکی خواص آماده از جهان را از دانشمندان طبیعی سده هفدهم تحویل گرفتند. فلسفه تجربی، آن‌گونه که به گزاره‌ای درباره راه‌ها و وسایل تحصیل شناخت جهان متکی است، بر جهان‌نگری خاصی استوار نیست. در واقع نظریه‌ای خاص از شناخت است؛ نظریه‌ای معرفت‌شناختی که این، جدی‌ترین ضعف آن بود[۱۰].

مهم‌تر از همه، اینکه اصول تجربی در سه جا در اصول عقلی ریشه دوانده است که با نفی هرکدام از آنها باید دست از رویکرد تجربی برکشید. آن سه، عبارت‌اند از:

  1. مبدأ علیت، یعنی ممتنع بودن صدفه که موجب تعلیل مشترک برای صفات و حالات متعدد می‌‌شود.
  2. مبدأ سنخیت، یعنی میان علت و معلول همخوانی وجود دارد که از هر علت، معلول معینی صادر می‌‌گردد.
  3. مبدأ امتناع تناقض که به استحاله اجتماع نفی و ایجاب حکم می‌‌کند[۱۱].

از دیگر چالش‌های فراگیر بر فلسفه تجربی، به چالش کشاندن آموزه‌های دینی و اعتقادی است. از اینجاست که ملاحظه می‌‌شود هرکدام از فیلسوفان تجربه‌گرا، به نحوی برخی از اصول اخلاقی و ارزشی را مورد تردید، یا انکار قرار داده‌اند. فرانسیس بیکن صریحاً عقل فطری بشر را مورد انکار قرار داد و آن را همچون دیگر نظام‌های فلسفی گذشته مردود می‌‌دانست[۱۲]. جان لاک که آموزه‌های افلاطونی و دکارتی در خصوص تصورات فطری را مضحک و بی‌پایه می‌‌دانست، معتقد بود اغلب نظام‌های متافیزیکی بی‌معناست[۱۳].

بار کلی نیز با اعتقاد به اینکه هیچ شیئی مستقل از ذهن وجود ندارد، و حتی اگر وجود داشته باشد، نمی‌توان آن را شناخت[۱۴]، مفاهیم فطری را در وادی انکار قرار داده است. دراین‌باره هیوم با شدت بیشتری به نادیده انگاشتن آموزه‌های دینی و حتی مبارزه با خداگرایی پرداخته است.

هیوم، در این جهت، ضمن مخالفت با دیدگاه دکارت و لایب‌نتیز و دانشمندان پیش از او که در موارد محدودیت قوای ادراکی، به ایمان مذهبی و دینی مبتنی بر کتاب مقدس جمع می‌‌کردند؛ می‌‌گوید: من قبول دارم که قوای ادراکی بشر محدود است؛ ولی این محدودیت مجوز آن نمی‌شود که به کتاب مقدس اتکا کنیم و آن را محک قرار دهیم؛ زیرا ایمان مذهبی و دینی، همان مقدار معرفت اندکی را که می‌‌توانیم پیدا کنیم، نقض می‌‌کند. ایمان، مکمل قوای ادراکی بشر نمی‌تواند باشد؛ بلکه کار آن، برطرف‌کننده و ترمیم‌کننده نارسایی‌های عقل بشر نیست، و از این جهت باید یکی را برگزینیم، یا عقل را و یا وحی را؛ و من عقل و معرفت را برمی‌گزینم و به کتاب مقدس ایمان ندارم[۱۵].

از دیگر نتایج تفکر او این بود که بایستی اظهارات متافیزکی را مبنی بر اینکه خدا علّت جهان است، از پنجره به بیرون پرتاب کرد[۱۶].

آن‌گونه که از مجموع دیدگاه‌های تجربه‌گرایان به دست می‌‌آید، آموزه‌های الهی از اعتبار راستین برخوردار نیستند. این برداشت، از آن‌روست که چون این‌گونه مفاهیم قابل مشاهده و احساس نیستند و در نهایت در گردونه آزمایش و تجربه در نخواهند آمد، هیچ‌گونه میزان و مقیاسی برای رد یا اثبات آنها نمی‌توان در نظر گرفت[۱۷].

منابع

پانویس

  1. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۲۱۱.
  2. علمی اردبیلی، فرهنگ فلسفه، و اعلام وابسته، ج۱، ص۱۹۷.
  3. بنگرید به: بزرگمهر، فلاسفه تجربی انگلستان، ص۲۹.
  4. بزرگمهر، فلسفه چیست؟، ص۴۵.
  5. بزرگمهر، فلاسفه تجربی انگلستان، ص۲۹.
  6. بزرگمهر، فلسفه چیست؟، ص۴۰.
  7. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۲۱۱ ـ ۲۱۲.
  8. بنگرید به: طباطبایی، المیزان، ج۱، ص۴۷.
  9. بنگرید به: صدر، فلسفتنا، ص۷۹ - ۷۶.
  10. نواک، فلسفه تجربه‌گرا، از لاک تا پوپر، ص۱۳.
  11. بنگرید به: صدر، فلسفتنا، ص۸۳.
  12. بنگرید به: جهانگیری، احوال، آثار و آرای فرانسیس بیکن، ص۱۵۹ - ۱۵۸.
  13. رابینسون و گراوز، تاریخ فلسفه غرب، ص۶۴.
  14. هاسپرس، درآمدی بر تحلیل فلسفی، ص۲۰۴.
  15. ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج۲، ص۷۳.
  16. جعفری، بررسی و نقد نظریات دیوید هیوم، ص۸۸.
  17. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۲۱۳ ـ ۲۱۶.