شرایط کارگزاران دولت
شرایط استانداران و کارگزاران
مقام و منصب در اسلام عنوان مسئولیت، وظیفه و امانت دارد و هیچ گاه نباید با نظر طعمه و ریاست به آن نگریست.
از دیدگاه امیرالمؤمنین(ع) حکومت و امارت، عنوان امانت دارد که در اختیار افراد قرار میگیرد و مسئولان حکومتی باید افرادی دیندار، امانتدار، صالح، پارسا، با تقوا، آگاه، با سیاست و کفایت، دارای حیا، از خاندانهای صالح و قابل اطمینان باشند و از مقام، به نفع خود و خویشان و جهت گردآوری مال، سوء استفاده نکنند. حضرت در هنگام بهکارگیری کارگزاران خود همیشه آنها را به تقوای الهی توصیه میکرد. ابن عبد البر مینویسد: علی بن ابی طالب(ع) هرگاه میخواست کسی را به کار بگمارد او را میخواست و به وی چنین سفارش میکرد:بر تو باد پرهیز از خدایی که چارهای از دیدار با او نیست و برای تو نهایتی جز او نیست، پس او مالک دنیا و آخرت است. بر تو باد عمل به آن چه تو را به آن فرمان داده، به چیزی که تو را به خداوند نزدیک میکند. پس آنچه نزد خداست جایگزین دنیاست[۱].
حضرت در نامهای که به اشعث بن قیس نوشت، فرمود: کار امارت تو، برایت طعمه و وسیله کسب مال نیست، بلکه امانتی بر گردن توست که به خوبی باید از آن حفاظت نمایی[۲].
حضرت در نامه به حاکم بحرین نوشت: پس همانا به خوبی از عهده حکومت برآمدی و امانت خود را ادا کردهای[۳]؛
امیرالمؤمنین(ع) در نامهای که به ابن عباس درباره اختلاس او نوشته است، میفرماید: اگر تو انجام دادی (و خیانت کردی)، پس همانا پروردگارت را ناراحت کرده، خلاف فرمان امام خود عمل نمودی و به امانت خویش خیانت کردی. [۴]؛
حضرت در نامه چهل و یکم نیز از حکومت تعبیر به امانت دارد و بر این اساس، ایشان افرادی را به امارت میگمارد که چنین برداشتی از آن داشته باشند و کسانی را که طالب و خواهان ریاست و مقام بودند و در این راه، تلاش بیهوده میکردند برای پذیرش این مناصب صالح نمیدانست و به طلحه و زبیر که خواهان حکومت و ریاست بودند، فرمود: شما دو نفر به آن چه قسمت الهی است، راضی باشید تا من نظر خود را اعلام کنم؛ اما بدانید که من در امانتم (حکومت) کسی را شریک قرار نمیدهم، مگر افرادی از اصحابم را که از دین و امانتداری او مطمئن و راضی باشم[۵].
بنابراین حکومت عنوان امانت دارد و امانتدار باید امین، مؤمن و مورد اطمینان باشد.
در این باره در نامهای که حضرت به مالک اشتر نوشت و از او خواست به کوفه بیاید تا روانه مصر گردد، فرمود: و جانشین کار خود را (در نصیبین و جزیره) فردی مورد اطمینان و خیرخواه از یارانت قرار ده[۶].
حضرت همچنین در نامهای که به حذیفه نوشت، فرمود: و جمع کن افراد مورد اطمینان و کسانی که مورد علاقه تو میباشند و راضی به دیانت آنها و حسن امانتشان میباشی و از آنها در کارهایت یاری بخواه[۷].
حضرت در نامه خود به مالک اشتر در هنگام انتخاب کارگزار اسلامی برابر نقل تحف العقول بر پارسایی، آگاهی و سیاست دانی آنان تأکید مینماید و میفرماید: برای حکومت مناطق تحت فرمانت افرادی از اهل ورع و پارسایی، با دانش و سیاست برگزین.[۸].[۹]
منابع
پانویس
- ↑ « عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ لَابُدَّ مِن لِقَائِهِ وَ لَا مُنْتَهَى لَكَ دُونَهُ فَإِنَّهُ یَمْلِکُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ عَلَیْکَ فِیمَا بِهِ بِمَا یُقَرِّبُکَ مِنَ اللهِ فَإِنَّ مَا عِنْدَهُ خَلَفٌ مِنَ الدُّنْیَا»؛ ابن عبد البر، بهجة المجالس و أنس المجالس، ج۳، ص۲۴۸.
- ↑ «وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه ۵، ص۳۶۶؛ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، ص۸۳۹.
- ↑ «فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ وَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه ۴۲، ص۴۱۴؛ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، ص۹۶۰.
- ↑ «... إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ وَ أَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه ۴۰، ص۴۱۲؛ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، ص۹۵۵ و ۹۵۶.
- ↑ «ارْضَيَا بِقِسْمِ اللَّهِ لَكُمَا حَتَّى أَرَى رَأْيِي وَ اعْلَمَا أَنِّي لَا أُشْرِكُ فِي أَمَانَتِي إِلَّا مَنْ أَرْضَى بِدِينِهِ وَ أَمَانَتِهِ مِنْ أَصْحَابِي»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۱.
- ↑ «وَ اسْتَخْلِفْ عَلَى عَمَلِكَ أَهْلَ الثِّقَةِ وَ النَّصِيحَةِ مِنْ أَصْحَابِكَ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۴.
- ↑ «فَاجْمَعْ إِلَيْكَ ثِقَاتِكَ وَ مَنْ أَحْبَبْتَ مِمَّنْ تَرْضَى دِينَهُ وَ أَمَانَتَهُ وَ اسْتَعِنْ بِهِمْ عَلَى أَعْمَالِكَ»؛ دیلمی، ارشادالقلوب، ج۲، ص۳۲۱؛ بحارالأنوار، ج۲۸، ص۸۸؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۱۸۰؛ أعیان الشیعه، ج۴، ص۶۰۴.
- ↑ «فَاصْطَفِ لِوِلَايَةِ أَعْمَالِكَ أَهْلَ الْوَرَعِ وَ الْعِلْمِ وَ السِّيَاسَةِ»؛ حرانی، تحف العقول، ص۱۳۷؛ ذاکری، مدیریت و سیاست، ص۱۰۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۹۷ - ۱۰۰.