میثم تمار در معارف و سیره علوی
مقدمه
میثم تمار از یاران رازدان و رازدار امیرالمؤمنین(ع) بوده که آن حضرت بعضی از اسرار غیبی و رازهای نهانی را به او میگفته است. او و حضرت یکدیگر را سخت دوست داشتند. میثم در بازار کوفه خرمافروش بود و گاه میشد که امیرالمؤمنین، با وجود برخورداری از منصب خلافت، به دکان میثم میرفت و به جای او خرما میفروخت و او را برای کاری میفرستاد. چنانکه گفتیم امیرالمؤمنین(ع) بعضی از اصحاب خاص خود را به دلیل برخورداری از لیاقت و استعداد به دانستن اخبار غیبی و وقایع آینده مفتخر کرده بود، که میثم تمار و کمیل بن زیاد و رشید هجری از آن جمله بودند. میثم ایرانی بود و به همین جهت به او «میثم نهروانی» میگفتند؛ چون نهروان در مرز ایران و عراق در منطقه ایرانینشین بود. در زمان امیرالمؤمنین(ع) مردم حوالی کوفه، که به «سواد کوفه» معروف بود تقریباً همه ایرانی بودند. در خود کوفه هم ایرانیان جمعیت بسیاری داشتند، به طوری که بازار کوفه در دست ایرانیان بود.
شیخ طوسی میثم را از اصحاب امیرالمؤمنین امام حسن(ع) و امام حسین(ع) شمرده است[۱]. شیخ مفید در الارشاد شرح حال میثم را چنین آورده است: تمار برده زنی از بنیاسد بود. امیرالمؤمنین(ع) او را خرید و آزاد کرد. حضرت از او پرسید: «نامت چیست؟» گفت: «سالم» حضرت فرمود: «پیغمبر به من خبر داد نامی که پدرت در ایران تو را به آن میخواند میثم بوده است» میثم گفت: «خدا و پیغمبرش راست گفتهاند. به خدا قسم نام من میثم است» حضرت فرمود: «پس برگرد به همان نامی که پیغمبر تو را به آن خوانده است، و نام سالم را رها کن». او هم نام خود را «میثم» و کنیهاش را «ابوسالم» قرار داد. روزی امیرالمؤمنین(ع) به میثم فرمود: «بعد از من تو را به دار میزنند و با حربهای مجروح میکنند. روز سوم از بینی و دهانت خون جاری و محاسنت از آن رنگین میشود. منتظر آن خضاب باش که تو را بر در خانه عمرو بن حریث به دار میآویزند. شما ده نفر هستید که دارتان میزنند و چوبه دار تو از همه کوتاهتر و به زمین نزدیکتر است. بیا تا آن نخل که تو را بر آن دار میزنند به تو نشان دهم». آنگاه حضرت آن نخل را به میثم نشان داد. میثم گاهی در پای آن نخل نماز میگزارد و میگفت: «مبارک باد ای نخل، من برای تو آفریده شدهام و تو هم برای من رشد کردهای». میثم پیوسته به آن درخت سر میزد تا اینکه آن را بریدند.
هر گاه عمرو بن حریث را میدید، میگفت: «من همسایه تو خواهم بود. همسایگی مرا نیکو دار». عمرو بن حریث که منظور میثم را نمیفهمید، میگفت: «میخواهی خانه ابن مسعود را خریداری کنی یا خانه ابن حکیم را؟». در همان سال که میثم به قتل رسید از مکه به مدینه آمد و به خانه همسر پیغمبر، امسلمه رفت. امسلمه پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «میثم، آزاد شده امیرالمؤمنین(ع)» ام سلمه گفت: «میثم تمار هستی؟» گفت: «آری» ام سلمه گفت: «به خدا بارها از پیغمبر شنیدم که در دل شب سفارش تو را به علی بن ابی طالب میکرد». میثم سراغ امام حسین(ع) را گرفت. ام سلمه گفت: «او در خارج مدینه است» میثم گفت: «به او خبر دهید که من میخواستم به او سلامی بکنم، اما باشد تا یکدیگر را در پیشگاه الهی ملاقات کنیم؛ چون وقت ندارم و میخواهم بازگردم». امسلمه عطری خواست و میثم محاسنش را با آن معطر ساخت و گفت: «به زودی محاسنم با خون رنگین میشود» امسلمه پرسید: «چه کسی این خبر را به تو داده است؟» میثم گفت: «سرور و مولایم» امسلمه از این سخن گریست و گفت: «آن آقا تنها سرور تو نیست، بلکه او سرور من و سرور همه اهل ایمان است». آنگاه میثم با امسلمه وداع کرد و به کوفه بازگشت. میثم وارد کوفه شد و مأموران عبیدالله زیاد، که در صدد دستگیری او بودند، او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد آوردند. حاضران گفتند: «این مرد از همه کس به علی نزدیکتر بوده است» ابن زیاد گفت: «وای بر شما، این ایرانی؟!» گفتند: «آری» عبیدالله زیاد پرسید: «خدایت کجاست؟» میثم گفت: «او در کمین ستمگران است و تو یکی از ستمکاران هستی» ابن زیاد گفت: «با اینکه تو عجم (بیگانه) هستی، هر چه میخواهی میگویی؟! اربابت گفته است که من با تو چه خواهم کرد؟» میثم گفت: «به من خبر داد که من دهمین کسی هستم که مرا به دار میزنی و چوبه دارم از همه کوتاهتر و به زمین نزدیکتر است» ابن زیاد گفت: «کاری میکنم که خلاف آن واقع شود» میثم گفت: «چگونه خلاف آن خواهی کرد؟ به خدا او به من خبر نداد، مگر اینکه پیغمبر از جبرئیل و او از خدا شنید. چگونه با اینها مخالفت خواهی کرد؟ من محلی را که در آن به دار زده میشوم در کوفه میشناسم و میدانم اولین مخلوق خدا هستم که در اسلام دهانش را میدوزند».
ابن زیاد برای این که خبر امیرالمؤمنین دروغ درآید او را با مختار بن ابوعبید ثقفی به زندان انداخت. میثم در زندان به مختار گفت: «تو از زندان آزاد میشوی و به خونخواهی امام حسین(ع) قیام میکنی و این مرد را، که مرا به قتل میرساند، خواهی کشت و پا بر روی سر بریدهاش خواهی گذاشت». ابن زیاد، مختار را از زندان آزاد کرد تا او را بکشد، اما در همان موقع قاصد یزید رسید و نامهای برای او از شام آورد که در آن نوشته بود مختار را از زندان آزاد کن. عبیدالله هم او را آزاد کرد. (خواهر مختار زن عبدالله عمر بود و از او خواسته بود که از یزید بخواهد برادرش را از زندان آزاد کند). میثم همچنان در زندان بود تا اینکه امام حسین(ع) قیام کرد، و همین باعث شد که ابن زیاد میثم را دار بزند. وقتی او را از زندان بیرون آوردند، مردی به او گفت: «چه لزومی داشت بگویی علی به تو خبر داده است که عبیدالله تو را میکشد؟» میثم تبسمی کرد و در حالی که به درخت نخل اشاره میکرد گفت: «من برای این درخت آفریده شدهام و این درخت هم برای من روییده شده است». وقتی او را دار زدند، مردم مقابل خانه عمرو بن حریث جمع شدند. عمرو گفت: «به خدا میثم به من میگفت همسایه توام و من منظورش را نمیفهمیدم». وقتی او را دار زدند، عمرو بن حریث به کنیزش گفت که زیر چوبه دار را جاروب کند و آب بپاشد و عود دود کند.
میثم بالای دار فضایل بنیهاشم و فضایح بنیامیه را برای مردم بیان میکرد[۲]. فضایلی که دوستان از ترس و دشمنان از روی دشمنی آن را پنهان میداشتند. به ابن زیاد خبر دادند که این برده، شما را رسواکرد، و او هم فرمان داد تا دهانش را بدوزند، و این اولین دهانی بود که در اسلام دوخته شد. بر اثر دوختن دهانش خون از بینی و دهان او جاری شد و محاسنش را رنگین کرد. شهادت میثم ده روز قبل از ورود امام حسین(ع) به عراق اتفاق افتاد. چون سه روز از دار زدن میثم گذشت، حربهای به او زدند و میثم الله اکبر گفت و در دم جان داد[۳]. در رجال کشی سدیر از پدرش، ابوحکیم، چنین روایت میکند: ما هفت نفر خرمافروش بودیم که جمع شدیم تا میثم را دفن کنیم. شبی، در حالی که پاسبانان آتش افروخته بودند، از پشت آتش گذشتیم و جنازه میثم را از دار پایین آوردیم و روی چوبی نهاده و در نهری دفن کردیم، سپس آب به روی آن جاری ساختیم. صبح آن روز عبیدالله سوارانی به جستوجو فرستاد، ولی چیزی نیافتند[۴].
در نقلهای گذشته اختلافاتی هست که باید به آنها توجه کرد؛ مثلاً در ملاقات میثم با امسلمه در مدینه ابوعمرو کشی به سند خود از حمزه، پسر میثم، روایت میکند که گفت: «پدرم به عمره رفت و به من گفت برای ملاقات امسلمه از وی اجازه گرفتم، او هم اجازه داد و در حالی که پردهای بین من و او آویخته شده بود، پرسید تو میثم هستی؟ گفتم: آری. فرمود: من بارها میدیدم که علی بن حسین فاطمه(ع) از تو یاد میکرد». در پاورقی مینویسد علامه مامقانی در رجال خود گفته است که در این نقل امام حسین(ع)، به قرینه «پسر فاطمه» با علی بن حسین مشتبه شده است. در این نقل، کشی میگوید ام سلمه از کنیزش عطر خواست و محاسن میثم را معطر کرد. و در روایتی به جای حمزه، پسر میثم، عمران پسر او آمده است.[۵]
منابع
پانویس
- ↑ شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۷۹ و ۷۰ و ۵۸.
- ↑ دار زدن در آن روزگار، همان آویزان کردن فرد بوده و با معنای مصطلح امروزی آن متفاوت است.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ص۳۲۳؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۷۴؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۹۴ - ۲۹۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۵۰۴.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۷۷.
- ↑ دوانی، علی، مقاله «اصحاب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۵۵۲.