وجوب در فلسفه اسلامی
مقدمه
ضرورت یعنی استغناء فوق جهل[۱].[۲]
ضرورت ازلی
ضرورت ازلی عبارت است از اتصاف موضوع به محمول مطلقاً، یعنی بدون هیچ شرط و قیدی[۳].[۴]
ضرورت بالذات (واجب الوجود)
یعنی اینکه به حسب ذات خودش محال است که معلوم شود، یعنی لازمه ذاتش موجودیّت است. هیچ علّتی نمیتواند این لازمه ذاتش را از ذاتش بگیرد. چون چیزی که لازمه ذات است معنایش این است که با فرض این ذات، گرفتن این لازم از او محال است[۵]. یعنی اینکه موجودی بدون استناد به هیچ علتی موجود بوده و قائم بالذات باشد و عدم بر ذات او محال باشد. چنین موجودی را ما «واجب الوجود» میخوانیم[۶].[۷]
ضرورت بالغیر
الشیء ما لم یجب لم یوجد، هیچ چیزی مادامی که وجودش وجوب و ضرورت پیدا نکند وجود پیدا نمیکند. یعنی اگر شیء به حال امکان ذاتی خودش باقی باشد و هیچ وجوب و ضرورتی بر او حاکم نباشد اعمّ از آنکه اولویّتی فرض بکنیم یا فرض نکنیم وجود پیدا نمیکند؛ اشیاء آن وقت وجود پیدا میکنند که وجودشان به مرحله وجوب رسیده باشد. این همان مسألهای است که به تعبیر دیگر میگوییم ضرورت بر وجود اشیاء حاکم است. این ضرورت را «ضرورت بالغیر» یا «ضرورت من ناحیة العلة» مینامند[۸]. ضرورت بالغیر، یعنی اینکه موجودی در وجودش مستند به غیر باشد و از ناحیه آن غیر که علت وجود اوست وجود و ضرورت وجود کسب کرده است[۹].[۱۰]
ضرورت ذاتی
ضرورت ذاتی، عبارت است از ضرورت اتصاف موضوع [به محمول] مادامی که موضوع باقی است[۱۱]. [به عبارت دیگر] عبارت است از ضرورتی که برای شیء حاصل است و درآن ضرورت هیچگونه علت خارجی به هیچ نحو دخالت ندارد[۱۲].
ضرورت ذاتی فلسفی
«ضرورت ذاتی فلسفی» عبارت است از اینکه موجودی دارای صفت موجودیت به نحو ضرورت باشد و این ضرورت را مدیون هیچ علت خارجی نبوده باشد و به عبارت دیگر موجودی مستقل و قائم به نفس و غیر معلول بوده باشد[۱۳].[۱۴]
ضرورت ذاتی از نظر منطقین
ضرورت ذاتی این است که محمولی برای موضوعی ضرورت داشته باشد مطلقاً بدون اینکه مشروط به شرط خارجی خاصی باشد و بدون آنکه حالت معیّنی دخالت داشته باشد بلکه مادامی که ذات موضوع محفوظ است این محمول بالضروره برای موضوع ثابت است؛ یعنی تنها در نظر گرفتن ذات و موضوع کافی است برای حکم عقل به ضرورت اتصاف موضوع به محمول، مثل آنکه میگوییم «جسم دارای مکان یا مقدار است» یا آنکه میگوییم «انسان حیوان است» یا آنکه میگوییم «مثلث مجموع زاویههایش مساوی با دو قائمه است». معنای این جملهها این است که جسم مادامی که جسم بودنش محفوظ است دارای مکان و مقدار است، و انسان مادامی که انسان بودنش محفوظ است دارای حیوانیت است، و مثلث مادامی که مثلث بودنش محفوظ است تساوی زوایا با دو قائمه برایش ثابت است. در حقیقت در این گونه قضایا حکم عقل به ضرورت فقط مشروط به یک شرط است و آن عبارت است از بقای ذات موضوع؛ یعنی عقل در فرض بقای موضوع، حکم میکند به ضرورت ثبوت محمول از برای موضوع، به خلاف قضایای ضروری وصفیه که علاوه بر بقای موضوع، وجود حالت معیّن نیز شرط است. منطقیین در وهله اول از نظر کیفیت حکم عقل بیش از این دو قسم ضرورت و در نتیجه بیش از دو قسم قضایای ضروریه نیافتند: یک قسم قضایایی که تنها در نظر گرفتن ذات موضوع برای حکم عقل به ضرورت کافی است و یک قسم قضایایی که در نظر گرفتن حالت معیّن و شرایط خاص نیز شرط است. و البته از نظر منطقی این دو قسم ضرورت و همچنین امکان و امتناع، به محمول معیّنی اختصاص ندارد بلکه هر محمولی با هر موضوعی سنجیده شود اتصاف موضوع به آن محمول یا ضروری است یا ممکن است یا ممتنع است[۱۵].[۱۶]
ضرورت غیری
«ضرورت غیری» عبارت است از اینکه موجودی صفت موجودیت را به نحو ضرورت داشته باشد ولی این ضرورت را مدیون علت خارجی بوده باشد. «ضرورت غیری» عبارت است از ضرورتی که برای شیء به واسطه یک علت خارجی حاصل شده است خواه آن ضرورت از نظر منطقی ضرورت ذاتی باشد یا وصفی[۱۷].[۱۸]
ضرورت و امکان اخص از نظر منطقیین
منطقیین چون بحثشان روی کلیات است در مورد کلیات اگر ضرورت وقتی با وصفی پیدا کنند میگویند: «ضرورت» و اگر در مورد کلیات چنین ضرورتی پیدا نکنند میگویند: «امکان اخص»[۱۹].[۲۰]
ضرورت وقتی
یعنی یک شیء بالذات ضروری نیست، ولی در یک وقت معین ضرورت پیدا میکند، یعنی مسأله وقت و زمان مطرح است نه حالت، مانند اینکه میگوئیم: ماه منخسف میشود یا منخسف است. نه، ماه از آن جهت که ماه است اقتضا نمیکند که منخسف باشد. اگر شما بگویید ماه در وقتی که زمین میان آن و خورشید حائل بشود منخسف میشود این دیگر یک امر ضروری است و بالضرورة چنین است و این را «ضرورت وقتی» میگویند[۲۱].[۲۲]
ضرورت وصفی وقتی
این گاهی برای یک چیز یک قانون کلّی ماهوی وجود دارد که بگوییم هر وقت فلان طبیعت چنین شد فلان چیز دیگر وجود پیدا میکند، این میشود ضرورت وصفیِ وقتی[۲۳].[۲۴]
ضرورت وصفی و ذاتی
ضرورت «وصفی» معنایش این است که یک موضوع را در مقابل یک محمول اگر قرار بدهیم از نظر ذات این موضوع این محمول ضرورت ندارد، ولی از نظر وصف این موضوع یعنی اگر این موضوع را با یک وصف خاص در نظر بگیریم این محمول برایش ضرورت دارد. مثلاً اگر بگوئید انسان - یعنی هر انسانی - اگر چیزی در مقابل چشمش قرار بگیرد نمیبیند و اگر صدایی در مقابل گوشش بلند بشود نمیشنود، این غلط است و دروغ است؛ انسان این چنین نیست. ولی اگر بگویید انسان در حال بیهوشی یعنی هر انسانی در حالتی که بیهوش است اگر صدائی در مقابل گوشش بلند بشود نمیشنود معلوم است که البته این درست است نه اینکه انسان نمیبیند یا انسان نمیشنود بلکه انسان در حالت بیهوشی نمیبیند یا نمیشنود. یعنی اگر قید «بیهوشی» را بیاورید البته ضرورت هم دارد؛ هر انسان بیهوشی نمیشنود بالضرورة. این را ضرورت وصفی میگویند[۲۵]. [به عبارت دیگر] ضرورت وصفی عبارت است از ضرورت اتصاف موضوع به محمول به شرط بقای موضوع و به شرط وجود حالت معین[۲۶]. منطقییّن میگویند ضرورت بر دو قسم است: یا ذاتی است و یا وصفی؛ یعنی اگر رابطه محمولی با موضوعی «ضروری» باشد یا از آن جهت است که ذات موضوع قطع نظر از هر قید و شرط اضافی ایجاب میکند محمول را، و یا در صورت یک قید و شرط اضافی آن را ایجاب میکند. قسم اول «ضرورت ذاتی» است و قسم دوم «ضرورت وصفی». مثلاً رابطه عدد ۴ با جفت بودن ضروری است و ذات موضوع قطع نظر از هر قید و شرطی ایجاب میکند محمول را؛ یعنی عدد ۴ از آن جهت که عدد ۴ است، ایجاب میکند جفت بودن را بدون دخالت شرطی و قیدی، پس ضرورتی که در اینجا هست ضرورت ذاتی است. امّا یک معدود خاص، مثلاً گردو یا تخم مرغ، به خودی خود ایجاب نمیکند که جفت باشد، بلکه به شرط چهار بودن یا شش بودن و امثال اینها ایجاب میکند که جفت باشد. پس ضرورتی که اینجا هست ضرورت وصفی و شرطی است[۲۷].[۲۸]
ضروریات و بدیهیات
اگر این حقیقت (خارج از من جهانی است که من در وی کارهایی به حسب خواهش خود میکنم) را که ذهن ما آن را از مجموع معلومات و ادراکاتی که اجزاء اصلیه یا عناصر اولیه آن به شمار میرود ترکیب نموده تجزیه و تحلیل نماییم به عددی قابل توجه از معلومات ابتدایی بر خواهیم خورد که در ایجاد این حقیقت شرکت داشتهاند. این معلومات ابتدایی را در «منطق» گاهی (در مقاله تحلیل و ترکیب) «مبادی تصوریّه و تصدیقیّه». گاهی (در باب برهان) «ضروریات و بدیهیات» مینامند[۲۹][۳۰]
منابع
پانویس
- ↑ حرکت و زمان، ج۲، ص۲۶۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۱۸.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۲.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۱۹.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۹.
- ↑ مجموعه آثار شش ص۵۴۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۱۹.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۲۲۰.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۴۷؛ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۶۸ و ۲۰۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۱۹.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۲.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۵۵۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۰.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۰.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۰.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۵.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۱.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۲.
- ↑ شرح مبسوط منظومه، ج۳، ص۱۲۱؛ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۰.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۵۵۱.
- ↑ مجموعه آثار، ج۵، ص۳۷۳.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۲.
- ↑ مجموعه آثار، ج۶، ص۸۶.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۵۲۲.