کودکی پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی
مقدمه
هنگامی که خبر تولد رسول خدا(ص) به عبدالمطلب رسید، از این ولادت بسیار خوشحال گشت. کودک را در پارچه پیچید و او را داخل کعبه برد و در اشعاری خدا را حمد کرد و سلامت او را از شر ستمکاران و حسودان خواست[۱]. عبدالمطلب روز هفتم ولادت فرزند آمنه(ص) برای او عقیقه کرد و نام او را محمد نهاد. از او سؤال شد که چرا او را به اسم اجدادش نام ننهادی و او را محمد نام گذاشتی؟ گفت: خواستم او در آسمان و زمین ستوده شود[۲].
بر پایه گزارشهای تاریخی، عادت و رسوم بزرگان و اشراف عرب پیش از اسلام چنان بود که فرزندان خود را از شیرخواری به بیابانهای اطراف مکه میفرستادند، تا از نظر جسمی سالم بمانند، در هوای آزاد رشد کنند، در گفتار فصیح شوند و از قریحهای سالم بهره برند. رسول خدا(ص) نیز از این سنت نیکوی عرب بهرهمند شد[۳] و عبدالمطلب، که در پی دایهای بود تا آن حضرت را شیر دهد، حلیمه دختر ذؤیب را یافت[۴] که همراه شوی خویش به مکه آمده بود تا نوزادی را برای شیر دادن نزد خود ببرد[۵]. عبدالمطلب حلیمه را فراخواند و به او تصریح کرد: من جد این کودک و جای پدر او هستم[۶] اگر خواستی او را شیر دهی، به تو میسپارمش و مزد تو را نیز عهدهدار میشوم[۷].
حلیمه، محمد را به صحرا نزد قبیله خود بنی سعد برد[۸]. هنگامی که آمنه محمد را تحویل حلیمه میداد، ضمن برشمردن حوادث خارقالعاده هنگام ولادت رسول خدا(ص) گفت: به من خبر دادهاند که او بعد از سه شبانه روز در خانه ابوذؤیب شیر خواهد خورد. حلیمه گفت: کُنْیه شُوی من ابوذؤیب است و آمنه از این خبر بسیار مسرور شد[۹].
ابن شاذان قمی (م ۲۶۰)[۱۰] گوید: زنان زیادی از بنی هاشم خواستند محمد را شیر دهند، ولی محمد پستان هیچ یک از آنان را نپذیرفت مانند حضرت موسی که خداوند درباره او فرمود: ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ...﴾[۱۱]. عبدالمطلب از پدر حلیمه خواست، دخترش، محمد را شیر دهد. پدر حلیمه گفت: کدام دخترم؟ عبدالمطلب گفت: هر کدام عاقلتر و باحیاتر است. پدر حلیمه گفت: حلیمه از نظر عقل، کاملتر و از نظر فهم، بهتر است و زبانی فصیح و قلبی مهربان دارد و راستگوست. پدر حلیمه خبر تقاضای عبدالمطلب را برای دایگی محمد به حلیمه رساند. حلیمه بسیار شادمان شد و خود را همراه همسرش به مکه رساند و پیامبر را به صحرا برد. قبیله بنی سعد که تهیدست بودند، به برکت وجود رسول خدا(ص) از نعمتهای فراوانی برخوردار شدند. حلیمه و شوهرش درباره حضور رسول خدا(ص) و برکات وجود آن حضرت در قبیله بنی سعد، داستانهایی را نقل کردهاند. زیاد شدن شیر در سینه حلیمه سعدیه، سرعت و قوت گرفتن مرکب ضعیف حلیمه[۱۲]، برخورداری از نعمت باران و سرسبز شدن صحرای بنی سعد و نیز زیاد شدن شیر گوسفندان و شترها، از برکات وجود رسول خدا(ص) در صحرای بنی سعد شمرده شده است[۱۳].
و حلیمه در این باره گفته است: زمینهای ما خشک بود، ولی وقتی با محمد به قبیله خود بازگشتیم، گوسفندان ما از صحرا سیر باز میگشتند و از آنها شیر میدوشیدیم. همه آرزو میکردند یتیمی مانند یتیمی که نصیب ما شده است، نصیب آنان شود. خداوند به برکت او فقر و بلا را از ما دور داشت و خیر و برکت را در میان ما جاری ساخت[۱۴] و به این ترتیب، بنی سعد برکت وجود شریف آن حضرت را در مورد خود و اموالشان مشاهده کردند[۱۵].
سرانجام حسادت برخی از خاندانها به وجود رسول خدا(ص) در نزد بنی سعد، موجب شد رسول خدا(ص) به خانوادهاش باز گردانده شود؛ در حالی که حلیمه به هیچ وجه نمیخواست او را از خود جدا سازد. شوهر حلیمه به همسرش گفت: به خدا سوگند حسادت خاندان فلان و فلان به ما، برای بهرهمندیمان از برکات بزرگ خداوند متعال به واسطه وجود محمد است[۱۶].
حلیمه پس از دو سال مراقبت از رسول خدا(ص) او را به خانوادهاش باز گرداند. عموم مورخان سبب برگرداندن محمد را به خاندانش، داستان برساخته شق صدر و شکافته شدن سینه او دانستهاند، اما عبدالمطلب از ترس وبای شایع شده در مکه، او را نزد حلیمه باز گرداند و حلیمه نیز به دلیل برکاتی که از وی دیده بود، با کمال خوشحالی او را پذیرفت. حلیمه درباره باز گرداندن رسول خدا(ص) گوید: بعد از تمام شدن دو سال، با کودک آمنه نزد او آمدیم و چون خیر و برکتی از او دیده بودیم، با آمنه سخن گفتیم و اصرار کردیم یک سال دیگر نزد ما بماند تا از وبای مکه حفظ شود[۱۷]. رسول خدا(ص) تقریباً مدت چهار سال گذشته از ولادت خود را در خانه حلیمه سعدیه و دور از خویشان خود بود و سال پنجم بعد از عام الفیل، حلیمه او را نزد مادرش آمنه آورد[۱۸]. حلیمه در وصف رسول خدا(ص) در مدتی که نزد آنان بوده گوید: محمد به کودکانی که بازی میکردند نگاه میکرد، اما از آنان دوری مینمود[۱۹]. از او هرگز کارهایی که از دیگر کودکان سر میزد، ندیدم. او بسیار تمیز بود و عریان بودن بدنش را دوست نداشت. هنگامی که زبان به سخن میگشود، سخنان نیکو میگفت. صدقه نمیخورد و اگر با حیوانی بدرفتاری میشد، با دست کشیدن بر آن حیوان، آرامش میکرد[۲۰].
حلیمه پیش از رسول خدا(ص) حمزه، ابوسلمه مخزومی و ابوسفیان بن حارث را شیر داد[۲۱]. البته گفتهاند نخستین زنی که چند روزی رسول خدا(ص) را شیر داد، ثُویبه کنیز ابولهب بود[۲۲]، ده دایه برای رسول خدا(ص) شمرده و دهمین آنها را حلیمه دانسته است، اما برخی از محققان با استناد به اختلافاتی که در محتوای نقلهای تاریخی وجود دارد، در شیر دادن ثویبه به رسول خدا(ص) تردید کردهاند[۲۳]. شق صدر یا شکافتن سینه: از داستانهای برساخته دوران کودکی رسول خدا(ص)، در صحرای بنی سعد است که نخستین بار ابن اسحاق[۲۴] این قصه را با سند «عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْعِلْمِ» نقل کرده است.
ماجرای شق صدر چنان است که گفته شده در یکی از روزها که پیامبر با برادران رضاعی خود در صحرای بنی سعد به چرانیدن گوسفندان قبیله مشغول بود، دو مرد که جامه سفید به تن داشتند، از آسمان به زمین آمدند و محمد را گرفتند و بر زمین خوابانیدند و شکمش را شکافتند. سپس دستهای خود را داخل شکم او کردند و غده شر را بیرون آوردند. سپس قلب حضرت را شستشو دادند و در جای خود نهادند و شکمش را دوختند و به آسمان بازگشتند[۲۵].
این ماجرا در کتابهای تاریخی و روایی اهل سنت، به طرق مختلف و با مضمونهای متضاد و با اسناد مرفوع[۲۶] یا مجهول[۲۷] نقل شده است[۲۸]، اما اهل سنت به دلیل وجود این روایات در کتابهای صحیح بخاری و صحیح مسلم[۲۹] آنها را صحیح دانستهاند. برخی گفتهاند شق صدر بین چهار تا پنج مرتبه تکرار شده است[۳۰] در سیره ابن هشام نیز دو روایت درباره شق صدر وجود دارد که به دو طریق ذکر شده است که هر دو طریق از حیث سند[۳۱]، اعتباری ندارد؛ زیرا یکی از طرق آن «عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْعِلْمِ» است و در طریق دیگر آن، جهم بن ابی جهم قرار گرفته که به گفته ذهبی، شناخته شده نیست[۳۲] و در تمام تاریخ طبری که بیش از بیست هزار راوی دارد، اسم او تنها یک بار آن هم در همین قصه شق صدر آمده است[۳۳]. دیگر منابع نیز این قصه را یا از کتابهای صحاح اهل سنت یا از سیره ابن هشام نقل کردهاند.
جعفر مرتضی عاملی[۳۴]، ضمن اقامه هشت دلیل در باطل بودن شق صدر، آبشخور و ریشه این قصه را از قصص جاهلی دانسته و شبیه این داستان را درباره اُمیة بن صلت از ابوالفرج اصفهانی[۳۵] نقل کرده است[۳۶]، داستان شکافتن سینه پیامبر را برگرفته از القائات مسیحیت میداند و میگوید: مسیحیان با این داستان بر آناند که بگویند به غیر از حضرت مسیح، همه فرزندان آدم را شیطان در هنگام ولادت، لمس کرده است. به همین دلیل، پیامبر اسلام نیز در معرض خطا و اشتباه بوده؛ وگرنه لازم نبود بهره شیطان با جراحی از قلب او جدا شود. البته آشفتگی مضمون و سستی متن روایات شق صدر و بالاخره ثقه نبودن بسیاری از راویان آن، نشان از تحریف و ساخته شدن آن دارد[۳۷].
منابع
پانویس
- ↑ بلاذری، انساب الأشراف، ج۱، ص۸۹.
- ↑ سیوطی، تنویر الحوالک، ص۷۲۷.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۳۳، ص۸۸؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۲.
- ↑ ابن هشام، سیرة النبویة، ج۱، ص۱۶۹؛ طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۱۵۸؛ شامی، سبل الهدی، ج۱، ص۳۸۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۹؛ طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۱۵۸.
- ↑ مجلسی، بحارالأنوار، ج۱۵، ص۳۷۳.
- ↑ مجلسی، بحارالأنوار، ج۱۵، ص۳۷۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۹-۹۰؛ همچنین ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۱۷۱.
- ↑ ابن شاذان، الفضائل، ص۲۶ و ۲۸.
- ↑ «و پیش از آن، (پستان) دایگان را از او بازداشتیم.».. سوره قصص، آیه ۱۲.
- ↑ برای نمونه ر.ک: ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۲۶۱؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۵.
- ↑ ابن شاذان، الفضائل، ص۲۷؛ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۱۱۱؛ کراجکی، کنز الفوائد، ص۷۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۴؛ ابن حجر، فتح، ج۶، ص۶۴۲.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۱؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۰؛ ابویعلی موصلی، مسند، ج۱۳، ص۹۳؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲۴، ص۲۱۴؛ ابن حجر، فتح، ج۶، ص۴۲۶.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۵۹؛ شامی، سبل الهدی، ج۱، ص۳۹۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۵۹.
- ↑ ابن حبیب، محبر، ص۱۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۰۲؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۰.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۳، ص۴۷۴.
- ↑ ابن شاذان، الفضائل، ص۲۹؛ کراجکی، کنز الفوائد، ص۷۲؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۱۵، ص۳۴۷.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب، ج۱، ص۱۴۹.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۱۰۷؛ شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۱، ص۳۸۷.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة نبی الاعظم، ج۲، ص۷۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۱۷۴- ۱۷۶.
- ↑ گزارشی است که از وسط یا آخر آن، یک راوی یا بیشتر افتاده است.
- ↑ حدیث مجهول حدیثی است که یک یا چند راوی آن ناشناخته است.
- ↑ ر.ک: ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص۲۴۹؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۶؛ شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۲، ص۸۲ و ۸۶؛ عامری، بهجة المحافل، ج۱، ص۴۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۴۹؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۱، ص۳۸۹.
- ↑ صدوق، کتاب توحید، ح۶۹۶۳.
- ↑ شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۲، ص۸۲؛ ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص۲۴۹.
- ↑ نیشابوری، صحیح مسلم، کتاب الصلاة، ح۳۳۶؛ کتاب الایمان، ح۲۳۷.
- ↑ ذهبی، میزان، ج۱، ص۴۲۶.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۵۸.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة نبی الاعظم، ج۲، ص۸۳.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۱۲۷.
- ↑ ابوریه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۱۸۹.
- ↑ محمدی، داداشنژاد، حسینیان، تاریخ اسلام، ج۱، ص ۴۴.