برهان تمانع

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

در قرآن کریم آمده است: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا[۱].

این برهان را معمولاً با یک صورت سطحی و عامیانه تقریر می‌‌کنند. خلاصه آن تقریر این است: اگر واجب‌الوجود متعدد باشد، میان خواست‌های آنها تزاحم برقرار می‌‌شود. در این صورت یا اراده و قدرت یکی بر اراده و قدرت دیگری پیروز می‌‌شود و یا اراده و قدرت هیچ‌کدام بر اراده و قدرت دیگری غلبه ندارد. محال است که اراده و قدرت یکی از آنها مغلوب گردد؛ زیرا مغلوبیت با کمال و وجوب وجود منافی است و اگر هیچ‌کدام غلبه نکند، جهان تباه می‌‌شود، زیرا اراده هیچ‌کدام مؤثر نیست و وقتی که اراده هیچ‌یک مؤثر نباشد، رابطه جهان با واجب‌الوجود که قطعی و ضروری است، قطع می‌‌شود؛ یعنی هیچ موجودی وجود پیدا نمی‌کند و باقی نمی‌ماند و این همان معنی فساد و تباهی عالم است

ولی این تقریر صحیح نیست؛ زیرا چه موجبی در کار است که اراده‌های واجب‌الوجودها را مزاحم یکدیگر فرض کنیم؟ بلکه الزاماً باید اراده‌های آنها را هماهنگ تصور کنیم؛ زیرا فرض این است که هر دو واجب‌الوجود، و هر دو علیم و حکیم‌اند، و هر دو وفق مصلحت و حکمت عمل می‌‌کنند و چون حکمت و مصلحت، یکی بیش نیست، اراده واجب‌الوجودها با یکدیگر موافق و هماهنگ است.

"برهان تمانع" بر تضاد و تخالف خواست‌ها و اراده‌ها مبتنی نیست، بلکه بر امتناع وجود هر حادثه ممکن از ناحیه تعدد اراده‌ها مبتنی است؛ یعنی اگر واجب‌الوجود متعدد باشد، با فرض هماهنگی و توافق اراده‌ها نیز تمانع وجود دارد. این برهان بر سه مسئله مبتنی است:

  1. واجب‌الوجود بالذات، واجب من جمیع الجهات و الحیثیات است؛
  2. حیثیت وجود معلول و حیثیت انتسابش به علت ایجادی‌اش یکی است؛
  3. ترجیح بلا مرجح محال است؛ یعنی محال است که فاعلی نسبت به دو اثر مختلف، نسبت متساوی داشته باشد؛ اما او یکی را به وجود آورد. ترجیح بلا مرجح مستلزم ترجح بلا مرجح است؛ زیرا فاعل که بالفرض با دو فعل نسبت متساوی دارد و فاعلیت هر دو را در حد قوه دارد، اگر بخواهد با یکی از دو فعل‌ها نسبت بیشتری پیدا کند، مستلزم این است که خودش خودبه‌خود از قوه به فعلیت برسد.

پس از این سه مقدمه، می‌‌گوییم: اگر دو واجب‌الوجود یا بیشتر وجود داشته باشند، به حکم مقدمه اول باید به این موجود افاضه وجود شود. پس، از طرف همه واجب‌ها باید به او افاضه وجود شود و به حکم مقدمه دوم و سوم، وجود هر معلول و انتساب آن معلول به علتش یکی است. پس در ایجاد، مستلزم دو وجود است و چون معلول مورد نظر، امکان وجود واحد بیش ندارد، بنابراین امکان انتساب به واحد ندارد. در این صورت، انتساب معلول به یکی از واجب‌ها، نه واجب دیگر، با اینکه هیچ امتیاز و رجحانی علی‌الفرض میان آنها نیست، ترجح بلا مرجح است. این نیز محال است؛ زیرا فرض این است که چیزی که امکان وجود یافته و شرایط وجودش محقق شده است، یکی بیش نیست و اگر فرض کنیم امکان وجودهای متعدد در کار است، درباره هر یک از آنها این اشکال وجود دارد؛ یعنی هر واحد از آن متعددها باید متعدد شود و هر یک از این متعددها نیز باید متعدد شود، تا بی‌نهایت و هرگز به واحدهایی که متعدد نشوند، منتهی نگردد. نتیجه اینکه هیچ چیز وجود پیدا نکند، و جهان نیست و نابود شود[۲].[۳]

منابع

پانویس

  1. «اگر در آن دو (آسمان و زمین) جز خداوند خدایانی می‌بودند، هر دو تباه می‌شدند» سوره انبیاء، آیه ۲۲.
  2. مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۱۵۵ - ۱۵۳؛ صدرالمتألهین شیرازی، فی المبدأ و المعاد، ص۱۴.
  3. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۶۲-۶۴.