ربیعة بن ناجد اسدی در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ربیعة بن ناجد[۱] و به قولی فرزند ناجذ و یا ماجد اسدی ازدی، از محدثان حدیث و از اصحاب خاص یمنی امیرالمؤمنین (ع) و به قول شیخ طوسی از اعراب تمیم کوفه بوده است[۲].[۳]

ربیعه و نقل حدیث از امام (ع)

دلاوری‌های ربیعه

بازگویی ضحاک از شجاعت ربیعه

  • وقتی ضحاک پس از مرگ زیاد بر کوفه حکومت یافت، روزی از عبدالرحمان بن مخنف پرسید من در جنگ غرب تدمر، مردی از شما را دیدم که تا آن روز نظیر او را ندیده بودم، نخست او بر ما حمله آورد و پایداری و دلیری کرد و گروهی را که من در میانشان بودم، ضربه زد و چون خواست بازگردد، به او حمله کردم و نیزه‌ای به او زدم. او افتاد و همان دم برخاست و آن ضربه، به او صدمه‌ای نزد. چیزی نگذشت که باز به همان دسته‌ای که من در آن بودم، مجددا حمله آورد و مردی را بر زمین زد و چون خواست برگردد، باز من به او حمله کرده و شمشیری بر سرش زدم و پنداشتم که شمشیر در استخوان سرش اثر گذاشت؛ اما او بی درنگ شمشیری بر من فرود آورد ولی اثر نذاشت. او برگشت و گمان کردم که دیگر برنخواهد گشت. به خدا سوگند شگفت زده شدم وقتی که دیدم سر خود را با عمامه‌ای بسته و باز به سوی ما پیش میآید. به او گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، آیا آن دو ضربه تو را از حمله باز نداشت؟ در پاسخم گفت: هرگز آن دو ضربه مرا از حمله باز نمی‌دارد و من این را در راه خدا به حساب میآورم و تحمل میکنم، این را گفت و بلافاصله باز به من حمله کرد که نیزه بزند، من نیزه‌ای به او زدم، در این موقع یارانش بر من هجوم آوردند و ما را از یک دیگر جدا کردند و آن گاه شب فرا رسید و میان ما پرده تاریکی شب کشیده شد.
  • ضحاک به عبدالرحمان گفت: آیا آن مرد را می‌شناسی؟ گفتم: آری این مرد، همان ربیعة بن ناجد است که سوارکار دلیر و شجاع قبیله ما می‌باشد، و گمان نمی‌کنم شجاعت او بر کسی پوشیده باشد.
  • از قضا ربیعه در آن مجلس حاضر بود اما ضحاک او را نمی‌شناخت لذا خطاب به ربیعه گفت: آن مرد را می‌شناسی؟ ربیعه گفت: آری، من خودم بودم. ضحاک گفت: آن ضربه را که بر سرت خورد به من نشان بده؟ ربیعه سر خود را که آثار ضربتی در استخوان سرش نشسته بود، به او نشان داد. ضحاک دانست آن مرد شجاع و دلاور در میدان نبرد او بوده، لذا پرسید: امروز عقیده تو چیست؟ (یعنی آیا هنوز به علی (ع) معتقد و در جنگ و ستیز با ما هستی؟) ربیعه گفت: امروز عقیده من نظر عموم مردم است (چون مردم عراق در باطن از طرفداران حضرت علی (ع) بودند، اما از ترس جان خویش سکوت می‌کردند به همین مقدار پاسخ اکتفا کرد و دیگر چیزی نگفت.). اما ضحاک متوجه نظر و فکر و عقیده او شد و گفت: مانعی ندارد ولی تا زمانی که مخالفت خود را آشکار نسازید، بر شما باکی نیست و در امان خواهید بود، ولی در شگفتم که چگونه از چنگ زیاد جان سالم بدر برده‌ای، و او چرا با دیگر کسانی که کشته است (مثل حجر بن عدی و یارانش) تو را نکشته است و یاتو را تبعید نکرده است؟ ربیعه گفت: زیاد مرا از کوفه تبعید کرد ولی خداوند مرا از کشته شدن به دست او محفوظ بداشت[۹].
  • آری، ربیعة بن ناجد تا آخرین لحظات عمر خود بر ایمان و اعتقاد بر امامت و ولایت امیر مؤمنان علی (ع) باقی ماند و بر این اعتقاد پای فشرد و از خطرات آن نهراسید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.[۱۰]

منابع

پانویس

  1. در رجال برقی و رجال طوسی پدر ربیعه «ناجد» ودر تاریخ بغداد «ناجذ» و در شرح ابن ابی الحدید «ماجد» ضبط شده است.
  2. رجال برقی، ص۶ و رجال طوسی، ص۴۱، ش۲.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۲۸-۵۲۹.
  4. «یا ایها الناس، ان الجهاد باب من ابواب الجنه، فمن ترکه شمله البلاء، و سیم الخسف، ودیس بالاصغار،.الله بلغنی ان المراه المسلمه کانت ینزع عنها رعاثها، و یکشف عن ذیلها فما تمتنع، ثم انصرفوا موفورین و لک یکلموا ما علی هذا..»؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۲۰؛ (این خطبه نظیر همان خطبه ۲۷ نهج البلاغه است که حضرت به تفصیل سخن گفتند ودر ادامه فرمودند: «فَلَوْ أَنَّ اِمْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ عِنْدِي بِهِ جَدِيراً».
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۲۹.
  6. تدمر، یکی از شهرهای باستانی شام است که تا حلب ۵ روز پیاده راه فاصله داشته است.
  7. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۱۷ - ۱۲۱ و ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۱۳۵.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۳۰.
  9. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۲۰ - ۱۲۲.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۳۰-۵۳۲.