بحث:کوفه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←پانویس
(صفحهای تازه حاوی «==کوفه پس از واقعه کربلا== وقتی سرهای بریده شهیدان و اسیران کربلا را وارد کوفه کردند، مردم شهر اجتماع کرده و آنها را تماشا میکردند و در عین حال میگریستند. حضرت زینب{{س}} پس از مشاهده گریه و ناله کوفیان، خطاب به آنها...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
دختر عبدالله [[شمشیر]] [[پدر]] را به دستش داد و او با اینکه [[نابینا]] بود از خود [[دفاع]] میکرد و در آن حال [[رجز]] میخواند. مهاجمان از هر سو که [[حمله]] میکردند، دختر عبدالله میگفت: پدر از فلان طرف آمدند؛ تا اینکه دسته جمعی بر او حمله آوردند و دستگیرش کردند و نزد [[عبیدالله بن زیاد]] بردند. پس از یک [[مشاجره]] شدید لفظی که طی آن عبدالله با [[شجاعت]]، پاسخ درشتگوییهای [[ابن زیاد]] را داد، عبیدالله بن زیاد [[فرمان]] [[قتل]] او را صادر کرد. عبدالله بن عفیف گفت: الحمدالله [[رب العالمین]]. من قبل از اینکه مادرت تو را بزاید از [[خدا]] [[شهادت]] میطلبیدم و از او خواستم به دست ملعونترین [[خلق]] که خدا او را بیش از همه [[دشمن]] بدارد، به شهادت رسم. وقتی نابینا شدم از [[فیض]] شهادت [[نومید]] گشتم. اکنون خدا را [[شکر]] میکنم که شهادت را پس از [[نومیدی]] به من ارزانی داشت و دانستم که دعایم را [[مستجاب]] کرده است. | دختر عبدالله [[شمشیر]] [[پدر]] را به دستش داد و او با اینکه [[نابینا]] بود از خود [[دفاع]] میکرد و در آن حال [[رجز]] میخواند. مهاجمان از هر سو که [[حمله]] میکردند، دختر عبدالله میگفت: پدر از فلان طرف آمدند؛ تا اینکه دسته جمعی بر او حمله آوردند و دستگیرش کردند و نزد [[عبیدالله بن زیاد]] بردند. پس از یک [[مشاجره]] شدید لفظی که طی آن عبدالله با [[شجاعت]]، پاسخ درشتگوییهای [[ابن زیاد]] را داد، عبیدالله بن زیاد [[فرمان]] [[قتل]] او را صادر کرد. عبدالله بن عفیف گفت: الحمدالله [[رب العالمین]]. من قبل از اینکه مادرت تو را بزاید از [[خدا]] [[شهادت]] میطلبیدم و از او خواستم به دست ملعونترین [[خلق]] که خدا او را بیش از همه [[دشمن]] بدارد، به شهادت رسم. وقتی نابینا شدم از [[فیض]] شهادت [[نومید]] گشتم. اکنون خدا را [[شکر]] میکنم که شهادت را پس از [[نومیدی]] به من ارزانی داشت و دانستم که دعایم را [[مستجاب]] کرده است. | ||
ابن زیاد دستور داد گردنش را بزنند. آنگاه او را گردن زدند و پیکر پاکش را در سَبْخه (جای خاکروبهها) به دار آویختند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۲۹.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]]، ص۳۴۹.</ref> | ابن زیاد دستور داد گردنش را بزنند. آنگاه او را گردن زدند و پیکر پاکش را در سَبْخه (جای خاکروبهها) به دار آویختند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۱؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۲۹.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]]، ص۳۴۹.</ref> | ||
==[[اخراج]] قبیلههای معاند از [[کوفه]]== | |||
در میان قبیلههای مقیم کوفه، چند [[قبیله]] از آغاز با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[دشمن]] بودند و سر [[ناسازگاری]] داشتند. از جمله این [[قبائل]] «[[غنی]]» و «[[باهله]]» بودند. هنگامی که امیرمؤمنان{{ع}} برای [[جنگ با خوارج]] از کوفه خارج شد، [[هانی بن هوذه نخعی]] را [[جانشین]] خود در کوفه کرد. پس از خروج از کوفه، هانی در نامهای به امیرمؤمنان{{ع}} نوشت که قبیلههای غنی و باهله [[آشوب]] کردهاند و بنای [[نافرمانی]] گذاشتهاند و از [[خدا]] خواستهاند که دشمن را بر تو [[پیروزی]] دهد. امیرمؤمنان{{ع}} در پاسخ به او نوشت: «همه را از کوفه بیرون کن و یک نفر را باقی مگذار و [[نظم]] [[شهر]] را [[حفظ]] کن»<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۱، ص۱۸.</ref>.بنا به روایتی، امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: | |||
قبیلههای غنی و باهله را فراخوانید که بیایند و [[حقوق]] خود را برگیرند. به خدا، آنان در [[اسلام]] بهرهای ندارند. من فردای [[قیامت]] در جایگاه خود نزد [[حوض کوثر]]، آن جایگاه [[پسندیده]]، [[شهادت]] میدهم که آنان در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[دشمنان]] منند. | |||
بنا بر روایتی دیگر فرمود: | |||
فردا بیایید و [[حق]] خود را با دیگر [[مردم]] بگیرید. خدا [[گواه]] است که شما مرا [[دوست]] ندارید و من نیز شما را دشمن میدارم<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۱، ص۱۷.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۱۳.</ref> | |||
==[[سرپیچی]] [[کوفیان]] از [[رویارویی]] با [[شامیان]]== | |||
امیرمؤمنان{{ع}} پس از رسیدن خبر نتیجه [[حکمیت]]، ۶۵ هزار تن را فراهم کرد که به سوی [[شام]] حرکت کنند، اما [[خیانت]] [[خوارج]] موجب شد که با [[اصرار]] کوفیان، این [[سپاه]] به [[نهروان]] و برای سرکوبی خوارج رَوَد. امیرمؤمنان{{ع}} پس از [[جنگ نهروان]] خطاب به [[اهل کوفه]] فرمود: «اکنون آماده رفتن به سوی دشمنان خود، [[اهل شام]]، شوید». اما [[اشعث بن قیس]] به [[نمایندگی]] از سوی دیگران گفت: | |||
ای امیرمؤمنان، تیرهایمان تمام شده و شمشیرها کُند و سرنیزهها از کار افتادهاند و بیشترشان شکستهاند. ما را به کوفه بازگردان تا بهتر آماده شویم و افراد بیشتری گرد آوریم. شاید امیرمؤمنان بدینسان گروهی دیگر فراهم آورد به جای آنان که از ما کشتهاند. این کار برای [[رویارویی]] با [[دشمن]] شایستهتر است<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۱، ص۲۳؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۷.</ref>. | |||
پس از بحثهای بسیار، [[کوفیان]] همچنان بر بازگشت به [[کوفه]] پای فشردند و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به ناچار روی به کوفه نهاد. هنگام بازگشت به کوفه، امیرمؤمنان{{ع}} در ناحیه مَشِکن<ref>مشکن موضعی نزدیک شهرک اوانا کنار رود دجیل و دیر جاثلیق بود. (حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۱۲۷)</ref>، دوباره به [[سپاهیان]] خود فرمود: «از همین جا برای [[جنگ]] با [[معاویه]] حرکت کنیم. از این جنگ روی برنگردانید که [[خوار]] میشوید». اما کوفیان در پاسخ گفتند: «هوا بسیار سرد است». امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «این سرما برای [[یاران]] معاویه نیز هست». ولی کوفیان همچنان [[سستی]] نشان دادند. چون علی{{ع}} سستی یاران خود را دید، فرمود: «اُف بر شما که به [[بنی اسرائیل]] مانندید که حاضر نشدند با [[موسی]] به [[سرزمین مقدس]] روند و با [[کافران]] بجنگند». | |||
با این همه، کوفیان همچنان از [[فرمان]] امیرمؤمنان{{ع}} روی برتافتند. [[امام علی]]{{ع}} تا پیش از رسیدن به کوفه از هر فرصتی برای [[ترغیب]] کوفیان به جنگ بهره جست، ولی سودی نرساند<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۲، ص۲۶.</ref>. هنگامی که [[سپاه کوفه]] به «[[نخیله]] در نزدیکی کوفه رسید، امیرمؤمنان{{ع}} بار دیگر فرمود تا همه در [[لشکرگاه]] گرد آیند و آماده [[جهاد]] شوند و کمتر به سراغ [[زنان]] و [[فرزندان]] خود به کوفه روند. کوفیان چند روزی با امیرمؤمنان{{ع}} در نخیله ماندند، ولی سپس پنهانی به کوفه بازگشتند تا جایی که جز چند تن از سرشناسان، کسی با آن حضرت باقی نماند و اردوگاه خالی شد. امیرمؤمنان{{ع}} چون اوضاع را چنین دید، به ناچار به کوفه رفت»<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۷.</ref>. هنگام ورود به کوفه از محله اقوامی از قبیلهٔ همدان گذشت. مردمی از آنان خطاب به امیرمؤمنان{{ع}} گفتند: «تو [[مسلمانان]] را بیگناه کشتی و در [[فرمان خدا]] تن به [[سازش]] دادی و خواستار [[حکومت]] شدی و [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حَکَم]] کردی. [[حکم]] تنها برای [[خدا]] است». [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در پاسخ فرمود: «[[حکم خدا]] در گردن شما است. به زودی [[بدبختترین]] فرد [[امت]] [[محاسن]] مرا با [[خون]] [[خضاب]] خواهد کرد و سرانجام من کشته خواهم شد»<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۲، ص۲۸.</ref>. آنگاه در جمع مردم به سخن ایستاد و فرمود: | |||
ای مردم، برای حرکت به سوی [[دشمن]]، که [[جنگ]] با او مایه [[تقرب]] و راه یافتن به درگاه خدا است، آماده شوید؛ کسانی که در کار [[حق]] سرگردانند و از [[کتاب خدا]] دورند و از [[دین]] واماندهاند و [[کورکورانه]] [[طغیان]] کردهاند و در ورطه [[ضلالت]] غوطهورند. هرچه میتوانید نیرو و اسب آماده کنید و به خدا تکیه کنید که [[خداوند]] بهترین تکیهگاه و [[یاور]] است. | |||
ولی مردم نه آماده شدند و نه حرکت کردند. پس از چند [[روز]]، که امیرمؤمنان{{ع}} از آنان [[ناامید]] شد، سران [[کوفه]] را فراخواند و دلیل [[انتظار]] و [[سستی]] را جویا شد. برخی کوتاهی میکردند و برخی از [[جنگیدن]] ناراضی بودند و دیگران نیز که اعلام [[آمادگی]] کردند، اندک بودند<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۷.</ref>. ثقفی مینویسد: | |||
چند روز پس از ورود امیرمؤمنان{{ع}} به کوفه، بسیاری از [[یاران]] از پیرامونش پراکنده شدند. برخی بر باورهای [[خوارج]] بودند و برخی نیز در کار خود دچار تردید<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۲، ص۲۶.</ref>. | |||
بدینسان، [[کوفیان]] به رغم [[فرمان]] [[واجب الاطاعه]] امیرمؤمنان{{ع}} و درخواستهای پیوسته او برای [[پیکار]] با [[معاویه]] آماده نشدند و آن حضرت تا پایان [[خلافت]] خود نتوانست [[حاکم]] [[یاغی]] و [[فاسد]] [[شام]] را سرنگون کند.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۱۳.</ref> | |||
==[[سستی کوفیان]] و جسورتر شدن معاویه== | |||
[[جنگ نهروان]] اگرچه با [[پیروزی]] امیرمؤمنان{{ع}} پایان یافت، پیامدهایی تلخ و ناخوشایند به بار آورد. از آنجا که خوارج، [[اهل کوفه]] و برخی از آنان [[قاریان]] و زاهدان [[شهر]] بودند، کشتهشدنشان باعث شد موقعیت امیرمؤمنان{{ع}} در کوفه روی به افول [[نهد]]؛ به گونهای که دیگر از ایشان برای [[رویارویی]] با [[خطرها]] فرمان نمیبردند. این وضعیت توسط [[جاسوسان]] به [[آگاهی]] [[معاویه]] رسید. او، که با [[حیله]] [[قرآن به نیزه کردن]] توانسته بود از [[سقوط]] حتمی [[نجات]] یابد و با [[خیانت حکمین]] موقعیت خویش را تثبیت کند، با آگاهی از اوضاع [[کوفه]] و [[سستی کوفیان]]، [[جسور]] شد و برای [[تزلزل]] بیشتر [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}}، در قلمرو آن حضرت دست به تجاوزها و غارتهایی فجیع و جنایتکارانه زد. | |||
نخستین کار معاویه در این باره، تجزیه [[مصر]] از [[حکومت امیرمؤمنان]]{{ع}} بود. [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، که از پیش خطر را دریافته بود، تصمیم گرفت [[فرمانروای مصر]] را عوض کند و [[مالک اشتر]] را بدین کار بگمارد که از [[تدبیر]] لازم برای [[مدیریت بحران]] بهرهمند بود. معاویه از تصمیم [[آگاه]] شد و با [[دسیسه]] مالک اشتر را به [[شهادت]] رساند و [[عمروعاص]] را با لشکری به [[تصرف]] مصر گسیل کرد. [[محمد بن ابیبکر]]، فرمانروای مصر، به امیرمؤمنان{{ع}} نوشت: | |||
فرزند عاص با سپاهی ویرانگر و گران به [[سرزمین مصر]] فرود آمده است و بسیاری از [[مردم]] این ناحیه، که با آنان همدل بودهاند، به او پیوستهاند. کسانی نیز که همراه منند، [[سستی]] میکنند. اگر به مصر [[نیازمندی]]، مرا با [[مال]] و [[سپاه]] [[یاری]] رسان. | |||
امیرمؤمنان{{ع}} برای [[یاری رساندن]] به محمد بن ابیبکر ندای [[نماز]] داد و چون مردم جمع شدند، فرمود: «به سوی جرعه [جایی میان کوفه و [[حیره]]] روید و ان شاءالله فردا در آنجا نزد من باشید». | |||
[[روز]] بعد امیرمؤمنان{{ع}} پیاده به جرعه رفت و صبحگاهان به آنجا رسید و تا ظهر همانجا ماند، ولی هیچ کس نیامد. حضرت ناچار به کوفه بازگشت. همان شب سران [[شهر]] را فراخواند و در حالی که افسرده و [[غمگین]] بود بود، فرمود: | |||
چرا از [[استواری]] و [[جهاد]] در راه [[حق]] بازماندهاید تا در این [[دنیا]] به ناحق گرفتار [[مرگ]] و [[خواری]] شوید؟! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر مرگ برای جداکردنم از شما بیاید -که خواهد آمد- از آن استقبال میکنم؛ چراکه از [[همنشینی]] با شما بیزارم و از دوریتان ناراحت نمیشوم. شما چگونه مردمی هستید که وقتی میشنوید [[دشمن]] به دیارتان میآید و به شما [[حمله]] میآورد، نه از روی [[خداپرستی]] جمع میشوید و نه از روی [[غیرت]] تکان میخورید؟! | |||
پس از [[سخنرانی امام]]، [[مالک بن کعب همدانی]]<ref>مالک بن کعب ارحبی همدانی، عامل امیرالمؤمنین{{ع}} بر عین التمر بود و نیز فرماندهی سپاه آن حضرت را در کمک به محمد بن ابیبکر بر عهده داشت. (شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۷، ص۴۳۷)</ref> برخاست و از [[فرمانبرداری]] و [[وفاداری]] خویش سخن گفت و آنگاه رو به [[مردم]] کرد و گفت: | |||
از [[خدا]] بترسید و ندای پیشوای خود را پاسخ گویید و دعوتش را با [[یاری]] خود بپذیرید و با دشمن بجنگید. | |||
سپس گفت: «ای [[امیرمؤمنان]] من حرکت میکنم». [[امیر مؤمنان]]{{ع}} دستور داد ندا دردهند که مردم همراه با [[مالک بن کعب]] به سوی [[مصر]] حرکت کنند. با این حال، کسانی که آماده حرکت شدند، حدود دو هزار نفر بیشتر نبودند. در مدتی که این [[سپاه]] بیانگیزه آماده شد و از [[کوفه]] حرکت کرد، [[عمرو عاص]] به مصر [[یورش]] برد و به یاری عثمانیان مصر، [[محمد بن ابیبکر]] را [[شکست]] داد و به [[شهادت]] رسانید. هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابیبکر و [[سقوط مصر]] به امیرمؤمنان{{ع}} رسید، کسی را برای بازگرداندن مالک بن کعب فرستاد که او را از میانه راه بازگرداند. سپس در میان مردم، از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابیبکر خبرداد و آنان را برای کوتاهی در انجام دادن [[وظایف]] خویش، [[سرزنش]] کرد و از جمله فرمود: | |||
از پنجاه و چند [[روز]] پیش شما را گفتم که [[برادران]] خود را کمک کنید و [[نجات]] دهید، ولی چون شتر سر و صدا کردید و مانند کسانی که از [[جنگ با دشمن]] رویگردانند و [[پاداش]] خدا را نمیخواهند، به [[زمین]] چسبیدید. سرانجام سپاهی کوچک از شما با پراکندگی و [[افسردگی]] حرکت کرد؛ چنانکه گویی آنان را به سوی [[مرگ]] میکشانند. شما چه بد مردمی هستید! | |||
سپس در نامهای خطاب به [[عبدالله بن عباس]]، فرمانروای [[بصره]] نوشت: | |||
با [[مردم]] سخن گفتم و به آنان گفتم که پیش از آنکه دیر شود، محمد را [[نجات]] دهند. آشکار و پنهان آنان را خواندم. برخی بیمیلی کردند و آمدند و برخی بهانه آوردند و برخی بر جای نشستند. از [[خدا]] میخواهم که مرا از دست اینان نجات دهد و هر چه زودتر [[آسوده]] فرماید. به خدا [[سوگند]]، اگر [[امید]] نداشتم که در [[جنگ با دشمن]] به [[شهادت]] رسم، نمیخواستم یک [[روز]] با آنان باشم<ref>ر.ک: ثقفی، ابواسحاق، الغارات، ج۱، ص۲۷۶ - ۳۰۱؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۷۰ – ۸۳؛ احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۴.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۱۵.</ref> | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:1368107.jpg|22px]] [[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۹''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} |