احترام و تکریم والدین در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در [[سیره نبوی]]، [[نیکی]] و [[احترام به پدر و مادر]] است. [[احترام]] و [[نیکی به والدین]]، معنای گستردهای دارد و به طور کلی، از هر نوع بیاحترامی به آنها و هر چیزی که موجب ناخشنودی آنها میشود، باید دوری جست. رسول خدا{{صل}}، خدمت و [[احترام به والدین]] را محدود به [[زمان]] حیاتشان نمیداند و این خدمتگزاری را حتی پس از [[مرگ]] نیز ممکن میشمارد. | یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در [[سیره نبوی]]، [[نیکی]] و [[احترام به پدر و مادر]] است. [[احترام]] و [[نیکی به والدین]]، معنای گستردهای دارد و به طور کلی، از هر نوع بیاحترامی به آنها و هر چیزی که موجب ناخشنودی آنها میشود، باید دوری جست. رسول خدا{{صل}}، خدمت و [[احترام به والدین]] را محدود به [[زمان]] حیاتشان نمیداند و این خدمتگزاری را حتی پس از [[مرگ]] نیز ممکن میشمارد. | ||
==[[احترام به والدین]] در سیره [[پیامبر خاتم]] {{صل}}== | == [[احترام به والدین]] در سیره [[پیامبر خاتم]] {{صل}}== | ||
یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در [[سیره نبوی]]، [[نیکی]] و [[احترام به پدر و مادر]] است. [[احترام]] و [[نیکی به والدین]]، معنای گستردهای دارد و به طور کلی، از هر نوع [[بیاحترامی]] به آنها و هر چیزی که موجب [[ناخشنودی]] آنها میشود، باید دوری جست. در [[قرآن کریم]] آمده است: {{متن قرآن|فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ}}<ref>«به آنان اف مگو» سوره اسراء، آیه ۲۳.</ref>، واژه «اُفّ»، کلمهای است که برای بیان و اظهار [[انزجار]] و [[ناراحتی]] استعمال میشود و گفتن آن به [[والدین]] کمترین مرتبه بیاحترامی است. شخصی از [[رسول خدا]]{{صل}} پرسید: [[حق]] پدر بر فرزندش چیست؟ [[پیامبر]] در پاسخ فرمود: {{متن حدیث|لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لَا يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَا يَجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا يَسْتَسِبُّ لَهُ}}<ref>«پدر را به نامش نخواند و جلوتر از او راه نرود و پیش از او ننشیند و سبب نشود که دیگران به پدرش دشنام دهند» اصول کافی، ج۲، ص۱۵۹ و ۱۶۰.</ref>. | یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در [[سیره نبوی]]، [[نیکی]] و [[احترام به پدر و مادر]] است. [[احترام]] و [[نیکی به والدین]]، معنای گستردهای دارد و به طور کلی، از هر نوع [[بیاحترامی]] به آنها و هر چیزی که موجب [[ناخشنودی]] آنها میشود، باید دوری جست. در [[قرآن کریم]] آمده است: {{متن قرآن|فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ}}<ref>«به آنان اف مگو» سوره اسراء، آیه ۲۳.</ref>، واژه «اُفّ»، کلمهای است که برای بیان و اظهار [[انزجار]] و [[ناراحتی]] استعمال میشود و گفتن آن به [[والدین]] کمترین مرتبه بیاحترامی است. شخصی از [[رسول خدا]]{{صل}} پرسید: [[حق]] پدر بر فرزندش چیست؟ [[پیامبر]] در پاسخ فرمود: {{متن حدیث|لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لَا يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَا يَجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا يَسْتَسِبُّ لَهُ}}<ref>«پدر را به نامش نخواند و جلوتر از او راه نرود و پیش از او ننشیند و سبب نشود که دیگران به پدرش دشنام دهند» اصول کافی، ج۲، ص۱۵۹ و ۱۶۰.</ref>. | ||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
همچنین در سیره آن حضرت آمده است در ماجرای حنین که در [[سال هشتم هجرت]] رخ داد، شیماء، دختر حلیمه و [[خواهر]] رضاعی پیامبر با جمعی از دودمانش به [[اسارت]] [[سپاه اسلام]] درآمدند. پیامبر هنگامی که شیماء را میان [[اسیران]] دید، به پاس محبتهای او و مادرش در دوران شیرخوارگی، [[احترام]] و [[محبت]] شایانی به شیماء کرد. پس برخاست و عبای خود را بر [[زمین]] گستراند. آنگاه شیماء را روی آن نشاند و با [[مهربانی]] مخصوصی از او احوالپرسی کرد و به وی فرمود: «تو همان هستی که در [[روزگار]] شیرخوارگی به من [[محبت]] کردی». جالب اینکه از آن [[زمان]]، شصت سال گذشته بود. شیماء از [[پیامبر]] درخواست کرد تا [[اسیران]] طایفهاش را [[آزاد]] سازد. پیامبر به او فرمود: «من سهمیه خودم را بخشیدم و در مورد سهمیه دیگر [[مسلمانان]] به تو پیشنهاد میکنم که پس از [[نماز ظهر]] برخیزی و در حضور مسلمانان، [[بخشش]] مرا وسیله خود قرار دهی تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند». شیماء چنین کرد. مسلمانان گفتند: ما نیز به [[پیروی از پیامبر]]، سهمیه خود را بخشیدیم. تنها دو نفر به نام [[اقرع]] و عُیَینه سهمیه خود را نبخشیدند. پیامبر هر یک از اسیران آنها را با شش نفر [[اسیر]] دیگر عوض کرد. در نتیجه، همه اسیران [[طایفه]] شیماء آزاد شدند<ref>اعلام الوری، ص۱۲۶ و ۱۲۷.</ref><ref> [[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[رسول مهربانی (کتاب)|رسول مهربانی]] ص ۶۴.</ref>. | همچنین در سیره آن حضرت آمده است در ماجرای حنین که در [[سال هشتم هجرت]] رخ داد، شیماء، دختر حلیمه و [[خواهر]] رضاعی پیامبر با جمعی از دودمانش به [[اسارت]] [[سپاه اسلام]] درآمدند. پیامبر هنگامی که شیماء را میان [[اسیران]] دید، به پاس محبتهای او و مادرش در دوران شیرخوارگی، [[احترام]] و [[محبت]] شایانی به شیماء کرد. پس برخاست و عبای خود را بر [[زمین]] گستراند. آنگاه شیماء را روی آن نشاند و با [[مهربانی]] مخصوصی از او احوالپرسی کرد و به وی فرمود: «تو همان هستی که در [[روزگار]] شیرخوارگی به من [[محبت]] کردی». جالب اینکه از آن [[زمان]]، شصت سال گذشته بود. شیماء از [[پیامبر]] درخواست کرد تا [[اسیران]] طایفهاش را [[آزاد]] سازد. پیامبر به او فرمود: «من سهمیه خودم را بخشیدم و در مورد سهمیه دیگر [[مسلمانان]] به تو پیشنهاد میکنم که پس از [[نماز ظهر]] برخیزی و در حضور مسلمانان، [[بخشش]] مرا وسیله خود قرار دهی تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند». شیماء چنین کرد. مسلمانان گفتند: ما نیز به [[پیروی از پیامبر]]، سهمیه خود را بخشیدیم. تنها دو نفر به نام [[اقرع]] و عُیَینه سهمیه خود را نبخشیدند. پیامبر هر یک از اسیران آنها را با شش نفر [[اسیر]] دیگر عوض کرد. در نتیجه، همه اسیران [[طایفه]] شیماء آزاد شدند<ref>اعلام الوری، ص۱۲۶ و ۱۲۷.</ref><ref> [[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[رسول مهربانی (کتاب)|رسول مهربانی]] ص ۶۴.</ref>. | ||
==پاسداشت مقام مادر== | == پاسداشت مقام مادر == | ||
[[مقام]] مادر نزد [[رسول الله]]{{صل}} از اهمیت خاصی برخوردار بود. ایشان هم خود به [[والدین]] سببی و نسبی [[احترام]] مینهاد و هم دیگران را به این کار [[تشویق]] میکرد. روزی [[حضرت رسول]]{{صل}} به بالین [[جوانی]] رفت که در حال [[جان]] دادن بود، ولی جان دادن بر او بسیار سخت و دشوار مینمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. [[پیامبر]] فرمود: «چه میبینی؟» عرض کرد: دو نفر سیاه چهره را میبینم که روبهروی من ایستادهاند و از آنها میترسم. آن جناب پرسید: آیا این [[جوان]] مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض کرد: بلی یا رسول الله! من مادر او هستم. حضرت پرسید: آیا از او [[راضی]] هستی؟ عرض کرد: راضی نبودم، ولی اکنون به واسطه شما راضی شدم. آنگاه جوان بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، باز حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود: چه میبینی؟ عرض کرد: آن دو سیاه چهره رفتند و اکنون دو نفر سفیدرو و [[نورانی]] آمدند که از دیدن آنها من [[خشنود]] میشوم. سپس از [[دنیا]] رفت<ref>داستانها و پندها، ج۱، ص۱۴۰.</ref>. | [[مقام]] مادر نزد [[رسول الله]]{{صل}} از اهمیت خاصی برخوردار بود. ایشان هم خود به [[والدین]] سببی و نسبی [[احترام]] مینهاد و هم دیگران را به این کار [[تشویق]] میکرد. روزی [[حضرت رسول]]{{صل}} به بالین [[جوانی]] رفت که در حال [[جان]] دادن بود، ولی جان دادن بر او بسیار سخت و دشوار مینمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. [[پیامبر]] فرمود: «چه میبینی؟» عرض کرد: دو نفر سیاه چهره را میبینم که روبهروی من ایستادهاند و از آنها میترسم. آن جناب پرسید: آیا این [[جوان]] مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض کرد: بلی یا رسول الله! من مادر او هستم. حضرت پرسید: آیا از او [[راضی]] هستی؟ عرض کرد: راضی نبودم، ولی اکنون به واسطه شما راضی شدم. آنگاه جوان بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، باز حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود: چه میبینی؟ عرض کرد: آن دو سیاه چهره رفتند و اکنون دو نفر سفیدرو و [[نورانی]] آمدند که از دیدن آنها من [[خشنود]] میشوم. سپس از [[دنیا]] رفت<ref>داستانها و پندها، ج۱، ص۱۴۰.</ref>. | ||
نسخهٔ ۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۱۵
یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در سیره نبوی، نیکی و احترام به پدر و مادر است. احترام و نیکی به والدین، معنای گستردهای دارد و به طور کلی، از هر نوع بیاحترامی به آنها و هر چیزی که موجب ناخشنودی آنها میشود، باید دوری جست. رسول خدا(ص)، خدمت و احترام به والدین را محدود به زمان حیاتشان نمیداند و این خدمتگزاری را حتی پس از مرگ نیز ممکن میشمارد.
احترام به والدین در سیره پیامبر خاتم (ص)
یکی از اصول اخلاقی بسیار مهم در سیره نبوی، نیکی و احترام به پدر و مادر است. احترام و نیکی به والدین، معنای گستردهای دارد و به طور کلی، از هر نوع بیاحترامی به آنها و هر چیزی که موجب ناخشنودی آنها میشود، باید دوری جست. در قرآن کریم آمده است: ﴿فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ﴾[۱]، واژه «اُفّ»، کلمهای است که برای بیان و اظهار انزجار و ناراحتی استعمال میشود و گفتن آن به والدین کمترین مرتبه بیاحترامی است. شخصی از رسول خدا(ص) پرسید: حق پدر بر فرزندش چیست؟ پیامبر در پاسخ فرمود: «لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لَا يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَا يَجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا يَسْتَسِبُّ لَهُ»[۲].
آن حضرت در پاسخ به پرسش از حق پدر و مادر بر فرزندانشان فرمود: «آن دو، بهشت و دوزخ تو هستند»[۳]، کنایه از اینکه رضایت آنها از فرزند، او را بهشتی و نارضایتی آنها، او را دوزخی میکند. پیامبر اکرم(ص) نیکی به پدر و مادر را سبب طولانی شدن عمر آدمی معرفی میکند و میفرماید: "در عالم خواب دیدم عزرائیل برای قبض روح یکی از افراد امتم آمد، در این هنگام، نیکی او به پدر و مادرش عزرائیل را از قبض روح او بازداشت"[۴].
آن حضرت، خشنودی خداوند را در رضایت پدر میداند و میفرماید: «رِضَا اللَّهِ فِي رِضَا الْوَالِدِ وَ سَخَطُ اللَّهِ فِي سَخَطِ الْوَالِدِ»[۵]. در روایتی آمده است شخصی به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت من با علاقه و شور و نشاط، برای جهاد آمادگی دارم. پیامبر فرمود: "بنابراین، به میدان جهاد برو و در راه خدا با دشمن جنگ کن که اگر در این راه کشته شوی، در پیشگاه خدا زنده هستی و روزی داده میشوی و اگر (بر اثر بیماری) بمیری، پاداشت بر عهده خداست و اگر از جبهه، زنده به خانهات باز گردی، از گناهانت پاک میشوی، همانند روزی که متولد شدهای". او عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادر پیری دارم که به گمان خود با من اُنس گرفتهاند و رفتن من به جهاد را خوش ندارند. پیامبر فرمود: "در این صورت، نزد پدر و مادرت باش، سوگند به خداوندی که جانم در دست قدرت اوست، اُنس گرفتن یک شبانه روز آنها با تو از جهاد یک سال بهتر است"[۶].
رسول خدا(ص)، خدمت و احترام به والدین را محدود به زمان حیاتشان نمیداند و این خدمتگزاری را حتی پس از مرگ نیز ممکن میشمارد. ایشان در پاسخ به پرسش از نیکی کردن به پدر و مادر پس از فوت آنها فرمود: «نَعَمْ الصَّلَاةُ عَلَيْهِمَا وَ الِاسْتِغْفَارُ لَهُمَا وَ إِنْفَاذُ عَهْدِهِمَا مَنْ بَعْدِهِمَا وَ صِلَةُ الرَّحِمِ الَّتِي لَا تُوصَلُ إِلّا بِهِمَا وَ إِكْرَامُ صَدِیقِهِمَا»[۷].
رسول الله(ص) اعمال فرزندانی را که از فرمان پدر و مادر سر باز میزنند، نامقبول میشمارد و میفرماید: «يُقَالُ لِلْعَاقِّ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنِّي لَا أَغْفِرُ لَكَ»[۸]. ایشان خدمت به والدین را سبب سبک شدن مجازات گناهان شمرده است. گفتهاند مردی به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: در زمان جاهلیت دارای دختر شدم. او را پروراندم تا به حدّ بلوغ رسید. لباس و زیور بر تنش کردم و او را به کنار چاهی آوردم و در میان آن چاه انداختم. آخرین سخنی که از او شنیدم، این بود یا اَبتاه (ای پدر جان). اکنون پشیمانم و از شما میخواهم که بفرمایید این گناه را چگونه جبران کنم؟ پیامبر فرمود: آیا مادرت زنده است؟ گفت: نه. پیامبر فرمود: آیا خاله داری؟ گفت: آری. پیامبر فرمود: «به او نیکی کن؛ زیرا خاله همانند مادر است و نیکی به او گناهانت را جبران و پاک میکند»[۹]. رسول خدا(ص) در سخنی دیگر میفرماید: «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ»[۱۰][۱۱]
همچنین در سیره آن حضرت آمده است در ماجرای حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماء، دختر حلیمه و خواهر رضاعی پیامبر با جمعی از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند. پیامبر هنگامی که شیماء را میان اسیران دید، به پاس محبتهای او و مادرش در دوران شیرخوارگی، احترام و محبت شایانی به شیماء کرد. پس برخاست و عبای خود را بر زمین گستراند. آنگاه شیماء را روی آن نشاند و با مهربانی مخصوصی از او احوالپرسی کرد و به وی فرمود: «تو همان هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبت کردی». جالب اینکه از آن زمان، شصت سال گذشته بود. شیماء از پیامبر درخواست کرد تا اسیران طایفهاش را آزاد سازد. پیامبر به او فرمود: «من سهمیه خودم را بخشیدم و در مورد سهمیه دیگر مسلمانان به تو پیشنهاد میکنم که پس از نماز ظهر برخیزی و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار دهی تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند». شیماء چنین کرد. مسلمانان گفتند: ما نیز به پیروی از پیامبر، سهمیه خود را بخشیدیم. تنها دو نفر به نام اقرع و عُیَینه سهمیه خود را نبخشیدند. پیامبر هر یک از اسیران آنها را با شش نفر اسیر دیگر عوض کرد. در نتیجه، همه اسیران طایفه شیماء آزاد شدند[۱۲][۱۳].
پاسداشت مقام مادر
مقام مادر نزد رسول الله(ص) از اهمیت خاصی برخوردار بود. ایشان هم خود به والدین سببی و نسبی احترام مینهاد و هم دیگران را به این کار تشویق میکرد. روزی حضرت رسول(ص) به بالین جوانی رفت که در حال جان دادن بود، ولی جان دادن بر او بسیار سخت و دشوار مینمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. پیامبر فرمود: «چه میبینی؟» عرض کرد: دو نفر سیاه چهره را میبینم که روبهروی من ایستادهاند و از آنها میترسم. آن جناب پرسید: آیا این جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض کرد: بلی یا رسول الله! من مادر او هستم. حضرت پرسید: آیا از او راضی هستی؟ عرض کرد: راضی نبودم، ولی اکنون به واسطه شما راضی شدم. آنگاه جوان بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، باز حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود: چه میبینی؟ عرض کرد: آن دو سیاه چهره رفتند و اکنون دو نفر سفیدرو و نورانی آمدند که از دیدن آنها من خشنود میشوم. سپس از دنیا رفت[۱۴].
کسانی که به مادر خود خدمت میکردند، نزد پیامبر خدا ارزش والایی داشتند. داستان اویس قرنی در این میان جذابیت ویژهای دارد. گویند اویس شتربانی میکرد و از مزد آن، مخارج خود و مادرش را تأمین میکرد. یک روز از مادر اجازه خواست برای زیارت پیامبر به مدینه رود، مادرش گفت: اجازه میدهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی. اویس حرکت کرد. وقتی به خانه حضرت رسید، پیامبر نبود. به ناچار اویس پس از یکی دو ساعت توقف، بدون دیدن پیامبر به یمن بازگشت. چون حضرت به خانه برگشت، پرسید: این نور کیست که در این خانه تابیده است؟ گفتند: شتربانی که اویس نام داشت، به اینجا آمد. هرچه منتظر ماند، شما نیامدید و بازگشت. پیامبر فرمود: آری، اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت. آنگاه درباره او فرمود: «تَفُوحُ رَوَائِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ قَرَنَ، وَا شَوْقَاهْ إِلَيْكَ، يَا أُوَيْسُ الْقَرَنِيُّ»[۱۵].
همچنین آوردهاند که مردی مادر سالخوردهاش را به دوش گرفته بود و او را در اطراف کعبه، طواف میداد. هنگام طواف، پیامبر را دید. از آن حضرت پرسید: آیا حق مادرم را ادا کردم؟ پیامبر فرمود: نه، حتی یک نفس او را جبران نکردهای[۱۶].
پیامبر همواره خاطره رحلت مادر مهربان را با خود داشت، به گونهای که پس از گذشت پنجاه و پنج سال، در سفر "عمرة القضاء" همین که گذارش به مزار مادر افتاد، چنان اشک از دیدگانش فروریخت که همه حاضران را به گریه انداخت. ایشان میفرمود: «مهر و محبت مادرم را به خاطر آوردم»[۱۷][۱۸]
منابع
پانویس
- ↑ «به آنان اف مگو» سوره اسراء، آیه ۲۳.
- ↑ «پدر را به نامش نخواند و جلوتر از او راه نرود و پیش از او ننشیند و سبب نشود که دیگران به پدرش دشنام دهند» اصول کافی، ج۲، ص۱۵۹ و ۱۶۰.
- ↑ میزان الحکمه، ج۷۴، ص۸۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۷۴، ص۸۰.
- ↑ «خشنودی خدا در خشنودی پدر است و ناخشنودی خدا در ناخشنودی پدر» میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۲.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۱۶۰.
- ↑ «آری، دعا کردن برای آنها، آمرزش خواستن برایشان و اجرا کردن وصیتهایشان پس از مرگ آنها و صله رحم کردن با خویشان آنها و احترام گذاشتن به دوستان آنهاست». میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۴.
- ↑ «هر کار (عبادی) که میخواهی، بکن، ولی من تو را نمیآمرزم» نهج الفصاحه، ص۷۰۹۸.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۱۶۳ - ۱۶۲.
- ↑ «بهشت زیر پای مادران است» میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۹۴.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، نگین رسالت ص ۴۷ و رسول مهربانی ص ۶۴.
- ↑ اعلام الوری، ص۱۲۶ و ۱۲۷.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، رسول مهربانی ص ۶۴.
- ↑ داستانها و پندها، ج۱، ص۱۴۰.
- ↑ «نسیم بهشت از جانب یمن و قرن میوزد. چه بسیار مشتاقم به دیدارت، ای اویس قرنی!» بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۵۵.
- ↑ تفسیر فی ظلال القرآن، ج۷، ص۴۱۵.
- ↑ تفسیر فی ظلال القرآن، ج۷، ص۱۲۵.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، کانون محبت ص ۲۹.