تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-]]. {{پایان}} {{پایان}} ==پانویس== +]]. {{پایان منبعشناسی جامع}} ==پانویس==)) |
جز (جایگزینی متن - 'ﻫ. ق' به 'ﻫ.ق') |
||
(۲۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات پرسش | {{جعبه اطلاعات پرسش | ||
| موضوع اصلی | | موضوع اصلی = [[مهدویت (پرسش)|بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت]] | ||
| تصویر = 7626626268.jpg | |||
| تصویر | | مدخل بالاتر = [[مهدویت]] / [[امامت و ولایت امام مهدی]] / [[امامت امام مهدی]] / [[دلایل اثبات امامت امام مهدی]] | ||
| مدخل اصلی = [[مسجد جمکران]] | |||
| مدخل بالاتر | | مدخل وابسته = | ||
| مدخل اصلی | | پاسخدهنده = ۳ پاسخ | ||
| مدخل وابسته | |||
| پاسخدهنده | |||
}} | }} | ||
'''تاریخچه [[مسجد جمکران]] چیست؟''' یکی از پرسشهای مرتبط به بحث '''[[مهدویت (پرسش)|مهدویت]]''' است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[مهدویت]]''' مراجعه شود. | '''تاریخچه [[مسجد جمکران]] چیست؟''' یکی از پرسشهای مرتبط به بحث '''[[مهدویت (پرسش)|مهدویت]]''' است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[مهدویت]]''' مراجعه شود. | ||
== | == پاسخ نخست == | ||
[[پرونده:13681056.jpg|100px|راست|بندانگشتی|[[سید جعفر موسوینسب]]]] | |||
حجت الاسلام و المسلمین '''[[سید جعفر موسوینسب]]'''، در کتاب ''«[[دویست پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|دویست پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]»'' در اینباره گفته است: | |||
«شخصی به نام [[شیخ]] [[حسن بن مثله جمکرانی]] میگوید: من شب سهشنبه، روز هفدهم [[ماه مبارک رمضان]] سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه صدای در منزل را شنیدم درب منزل رفتم دیدم جماعتی از [[مردم]] به در خانه من آمدند و مرا از [[خواب]] بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب [[امام مهدی]] {{ع}} را [[اجابت]] کن که تو را میخواند. آنها مرا به محلی که اکنون [[مسجد]] است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده و [[جوانی]] در حدود سیساله بر آن تخت تکیه بر بالش کرده و پیرمردی هم پیش او نشسته است. آن پیر [[حضرت]] [[خضر]] {{ع}} بود. پس آن پیر مرا بنشاند. | |||
[[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} مرا به نام خواند و فرمود: برو به [[حسن]] مسلم -که در این [[زمین]] [[کشاورزی]] میکرد- بگو که این [[زمین]] شریفی است و [[حق تعالی]] این را از زمینهای دیگر [[برگزیده]] است و دیگر نباید در آن [[کشاورزی]] کند. | |||
[[حسن بن مثله جمکرانی|حسن بن مثله]] میگوید: عرض کردم ای مولا و سرورم، لازم است که من [[دلیل]] و نشانهای داشته باشم تا [[مردم]] حرف مرا قبول کنند. [[حضرت]] فرمود: نه، تو برو و آن [[رسالت]] را انجام بده، ما خودمان نشانههایی برای آن قرار میدهیم. پیش [[سید]] [[ابو الحسن]] برو و به او بگو [[حسن]] مسلم را احضار کند و سود چند سالهای را که از [[زمین]] بهدست آورده است وصول کند و با آن [[پول]]، [[مسجد]] را بنا کند... [[حسن بن مثله جمکرانی|حسن بن مثله]] میگوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمود: بزی در گله [[جعفر]] کاشانی است. آن را خریداری کن و بدین مکان بیاور، آن را بکش و بر بیماران [[انفاق]] کن، هر [[بیمار]] و مریضی از آن گوشت بخورد، [[حق تعالی]] او را شفا خواهد داد. من سپس به خانه برگشتم و تمامی شب را در [[اندیشه]] بودم، تا اینکه [[نماز صبح]] را خواندم و به سراغ [[علی]] منذر رفته و ماجرای شب گذشته را برای او [[نقل]] کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتیم. | |||
وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدم که طبق فرموده [[امام مهدی|امام]] {{ع}} حدود بنای [[مسجد]] را نشان میداد، سپس به [[قم]] نزد [[سید ابوالحسن رضا]] رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از [[سحر]] در [[انتظار]] شماست و تو از [[جمکران]] هستی، به او گفتم: آری. پس به درون خانه رفتم و [[سید]] مرا گرامی داشت و بسیار [[احترام]] نمود و به من گفت: ای [[حسن بن مثله جمکرانی|حسن بن مثله]]، من در [[خواب]] بودم که شخصی خطاب به من فرمود: [[حسن بن مثله]] نامی از [[جمکران]] پیش تو میآید، هرچه گوید [[تصدیق]] کن و به سخنش [[اعتماد]] کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت [[منتظر]] تو بودم. [[حسن]] ماجرای شب گذشته را تعریف نمود. | |||
[[سید]] بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آورده سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای [[جمکران]] رسیدند، بین راه گله [[جعفر]] کاشانی را دیدند، [[حسن بن مثله جمکرانی|حسن بن مثله]] به میان گله رفت و آن بز که از پس همه گوسفندان میآمد، پیش [[حسن]] دوید. [[جعفر]] [[سوگند]] یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم، بههرحال آن بز را به [[مسجد]] آورده و [[ذبح]] نمودند و چون [[بیماری]] از گوشت آن میخورد، با [[عنایت خداوند]] تبارک و تعالی و [[الطاف]] [[حضرت]] [[امام مهدی|بقیة اللّه]] {{ع}} شفا مییافت. | |||
{{ | |||
==پانویس== | [[حسن]] مسلم را احضار کرده و [[منافع]] [[زمین]] را از او گرفتند و [[مسجد جمکران]] را با چوب و دیوار پوشانیدند. [[سید]]، زنجیرها و میخها را با خود به [[قم]] برد و در خانهاش گذاشت. هر [[بیمار]] و دردمندی که خود را بدان زنجیرها میمالید، [[خداوند تعالی]] وی را شفای عاجل [[عنایت]] میفرمود؛ ولی پس از فوت [[سید]] [[ابوالحسن]]، آن زنجیرها پنهان گشت و دیگر کسی آنها را ندید<ref>شیخ على حائرى یزدى، الزام الناصب، ج ۲، ص ۵۸.</ref>. | ||
[[مسجد جمکران]] در حدود شش کیلومتری [[حرم]] [[مطهر]] [[فاطمه معصومه|حضرت معصومه]] {{س}} واقع شده است و همواره پذیرای [[مشتاقان]] و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف [[ایران]] و [[جهان]] میباشد. | |||
در طول [[تاریخ]] این [[مسجد]]، [[کرامات]] و [[معجزات]] بسیاری در آنجا دیده شده است و [[شیعیان]] و علاقمندان [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} از هر سو بار سفر بسته و برای [[خواندن نماز]] در این [[مسجد]] مسافرت میکنند. این [[مسجد]] همواره از [[احترام]] و [[قداست]] خاصی برخوردار است که در طول سال میلیونها زایر را پذیرا است. | |||
از بعضی از [[علما]] و [[مراجع تقلید]] و بزرگان، [[معجزات]] و عنایاتی درباره این [[مسجد]] [[نقل]] شده که نشان میدهد آنان چگونه به این محل [[مقدس]] [[احترام]] میگذاشتهاند. | |||
از جمله آنها مرحوم [[عبدالکریم حائری یزدی|آیت اللّه العظمی حائری یزدی]] -مؤسس [[حوزه علمیه قم]]- مرحوم [[سید محمد حجت کوه کمری|آیت اللّه العظمی حجت کوه کمری]]، [[حضرت]] [[امام خمینی]] قدّس سرّه، [[محمد علی اراکی|آیت اللّه اراکی]] قدّس سرّه، [[سید محمد رضا گلپایگانی|آیت اللّه گلپایگانی]] قدّس سرّه، و... را میتوان نام برد، [[عنایت]] و علاقه [[مقام معظم رهبری]] به [[مسجد جمکران|مسجد مقدس جمکران]] آن [[قدر]] زیاد است که طبق گفته مسئولین، بارها به این [[مسجد]] مشرف شدهاند<ref>سید جعفر میر عظیمى، مسجد مقدس جمکران، تجلّىگاه صاحب الزمان {{ع}}، چاپ سوّم، ناشر: خود مؤلف، ص ۱۳.</ref>»<ref>[[دویست پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|دویست پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص۳۹۴-۳۹۷.</ref>. | |||
== پاسخها و دیدگاههای متفرقه == | |||
{{پاسخ پرسش | |||
| عنوان پاسخدهنده = ۱. حجت الاسلام و المسلمین رجالی تهرانی؛ | |||
| تصویر = 1368299.jpg | |||
| پاسخدهنده = علی رضا رجالی تهرانی | |||
| پاسخ = حجت الاسلام و المسلمین '''[[علی رضا رجالی تهرانی]]'''، در کتاب ''«[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]»'' در اینباره گفته است: | |||
«[[شیخ]] [[حسن بن مثله جمکرانی]] گوید: من شب سه شنبه، هفدهم [[ماه مبارک رمضان]] سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از [[مردم]] به در خانه من آمدند و مرا از [[خواب]] بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب [[امام مهدی]] {{ع}} را [[اجابت]] کن، که تو را میخواند. آنها مرا به محلّی که اکنون [[مسجد]] است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده، و [[جوانی]] سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و [[پیری]] هم پیش او نشسته است، آن پیر [[حضرت خضر]] {{ع}} بود. پس آن پیر مرا بنشاند. [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به [[حسن]] مسلم، که در این [[زمین]] [[کشاورزی]] میکرد، بگو که این [[زمین]] شریفی است و حقتعالی آن را از زمینهای دیگر [[برگزیده]] است و دیگر نباید در آن [[کشاورزی]] کنند. [[حسن بن مثله]] عرض کرد: ای مولا و سرورم، لازم است که من [[دلیل]] و نشانهای داشته باشم تا [[مردم]] حرف مرا قبول کنند. [[حضرت]] فرمود: نه: تو برو و آن [[رسالت]] را انجام بده، ما خودمان نشانههایی برای آن قرار میدهیم. پیش [[سید]] [[ابو الحسن]] برو و به او بگو [[حسن]] مسلم را احضار کند، و سود چند ساله را که از [[زمین]] به دست آورده است وصول کند و با آن [[پول]] [[مسجد]] را بنا کند ... [[حسن بن مثله]] میگوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزی در گلّه [[جعفر]] کاشانی است، آن را خریداری کن و بدین وضع بیاور، آن را بکش و بر بیماران [[انفاق]] کن، هر [[بیماری]] و مریضی که از گوشت آن بخورد، حق تعالی او را شفا دهد. وی گوید: من سپس به خانه بازگشتم و تمام شب را در [[اندیشه]] بودم، تا اینکه [[نماز صبح]] خوانده به سراغ [[علی]] منذر رفتم و ماجرای شب گذشته را برای او [[نقل]] کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم. وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده [[امام]] {{ع}} حدود بنای [[مسجد]] را نشان میداد؛ سپس به [[قم]]، نزد [[سید]] [[ابو الحسن]] [[رضا]] رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از [[سحر]] در [[انتظار]] شماست و تو از [[جمکران]] هستی. به او گفتم: آری، پس به درون خانه رفتم، [[سید]] مرا گرامی داشت و بسیار [[احترام]] نمود و به من گفت: ای [[حسن بن مثله]]، من در [[خواب]] بودم که شخصی خطاب به من فرمود: [[حسن بن مثله]] نامی، از [[جمکران]] پیش تو میآید، هرچه گوید [[تصدیق]] کن و به سخنش [[اعتماد]] کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت [[منتظر]] تو بودم. [[حسن]] ماجرای شب گذشته را تعریف نمود. | |||
[[سید]] بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آورده و سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای [[جمکران]] رسیدند، گلّه [[جعفر]] کاشانی را دیدند. [[حسن بن مثله]] به میان گلّه رفت و آن بز، که از پس همه گوسفندان میآمد، پیش [[حسن]] دوید، [[جعفر]] [[سوگند]] یاد کرد این بز در گلّه من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. بههرحال آن بز را به [[مسجد]] آورده و [[ذبح]] نمودند، و چون [[بیماری]] از گوشت آن میخورد، با [[عنایت خداوند]] تبارک و تعالی و [[الطاف]] [[حضرت]] [[بقیة اللّه]] {{ع}} شفا مییافت. [[حسن]] مسلم را احضار کرده و [[منافع]] [[زمین]] را از او گرفتند، و [[مسجد جمکران]] را با چوب و دیوار پوشانیدند. [[سید]] زنجیرها و میخها را با خود به [[قم]] برد و در خانهاش گذاشت. هر [[بیمار]] و دردمندی که خود را بدان زنجیر میمالید، [[خداوند تعالی]] وی را شفای عاجل [[عنایت]] میفرمود. ولی پس از فوت [[سید]] [[ابو الحسن]]، آن زنجیرها پنهان گشته و دیگر کسی آنها را ندید.<ref> الزام النّاصب، شیخ علی یزدی حائری، ج ۲، ص ۵۸.</ref> [[مسجد]] شریف [[جمکران]] یا [[صاحب]] الزّمان {{ع}} در شش کیلومتری شهر [[مقدّس]] [[قم]] واقع شده و همواره پذیرای [[مشتاقان]] و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف [[ایران]] و [[جهان]] میباشد»<ref>[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص ۲۷۲.</ref>. | |||
}} | |||
{{پاسخ پرسش | |||
| عنوان پاسخدهنده = ۲. پژوهشگران مؤسسه آینده روشن؛ | |||
| تصویر = 1368303.jpg | |||
| پاسخدهنده = پژوهشگران مؤسسه آینده روشن | |||
| پاسخ = '''پژوهشگران مؤسسه آینده روشن'''، در کتاب ''«[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]»'' در اینباره گفتهاند: | |||
«در کتاب [[نجم الثاقب فی احوال الامام الغائب (کتاب)|نجم الثاقب]] [[محدث نوری]] بهطور مفصل تاریخچه [[مسجد مقدس جمکران]] آمده است، اما در اینجا به صورت مختصر بیان میکنیم: [[شیخ]] [[حسن بن مثله]] جمکرانی میگوید: من شب سهشنبه هفدهم [[ماه مبارک رمضان]] سال ۲۷۳ﻫ.ق در خانه خود خوابیده بودم که ناگهان عدهای از [[مردم]] به در خانه من آمدند و در حالی که نیمی از شب گذشته بود مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز و خواسته [[امام مهدی]] {{ع}} را [[اجابت]] کن که تو را میخواند. [[حسن بن مثله]] جمکرانی میگوید: برخاستم و به در خانه آمدم. | |||
جماعتی از بزرگان را دیدم؛ [[سلام]] کردم، جواب دادند و آنگاه مرا آوردند تا جایگاهی که اکنون [[مسجد]] است. دیدم تختی گذاشتهاند و فرشی بر آن پهن کردهاند و...؛ [[جوانی]] سیساله بر آن بالشها تکیه کرده و شخصی پیر در مقابل او نشسته و کتابی در دست گرفته و میخواند. آن پیرمرد [[حضرت خضر]] بود. آن پیرمرد مرا نشاند و [[امام]] به من فرمود: برو و به [[حسن بن مسلم]] بگو که تو چند سال است که در این [[زمین]] میکاری و ما خراب میکنیم و پنج سال است که زراعت میکنی و امسال دوباره زراعت کردی، دیگر اجازه نداری که در این [[زمین]] زراعت کنی و باید هر نفعی که از این [[زمین]] بردهای، برگردانی تا در این مکان [[مسجد]] بنا کنند. به او بگو: حقتعالی این [[زمین]] را از میان زمینهای دیگر [[برگزیده]] است و تو آن را همراه [[زمین]] خود گرفتی و حال آنکه [[خداوند]] به سبب این عمل تو، دو پسر جوانت را از تو گرفت و تو بیدار نشدی. | |||
[[حسن بن مثله]] گفت: ای مولای من، باید [[دلیل]] و نشانی بر گفته شما داشته باشم تا [[مردم]] حرف مرا [[تصدیق]] کنند. [[حضرت]] فرمود: ما در اینجا علامتگذاری میکنیم تا تو را [[تصدیق]] کنند. تو نزد [[سید]] [[ابو الحسن]] برو و بگو تا [[حسن]] بن مسلم را حاضر کند و درآمد چندساله این [[زمین]] را از او بگیرد و خرج بنای این [[مسجد]] کند و مابقی مخارج [[مسجد]] را از رهق یکی از روستاهای کاشان بیاورد و [[مسجد]] را تمام کند»<ref>[[مهدویت پرسشها و پاسخها (کتاب)|مهدویت پرسشها و پاسخها]]، ص ۱۳۵.</ref>. | |||
}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:پرسش]] | ||
[[رده:پرسمان مهدویت]] | [[رده:پرسمان مهدویت]] | ||
[[رده:(ات): پرسشهایی با ۳ پاسخ]] | [[رده:(ات): پرسشهایی با ۳ پاسخ]] | ||
[[رده:(ات): پرسشهای مهدویت با ۳ پاسخ]] | [[رده:(ات): پرسشهای مهدویت با ۳ پاسخ]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۴۰
تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت |
مدخل بالاتر | مهدویت / امامت و ولایت امام مهدی / امامت امام مهدی / دلایل اثبات امامت امام مهدی |
مدخل اصلی | مسجد جمکران |
تاریخچه مسجد جمکران چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث مهدویت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.
پاسخ نخست
حجت الاسلام و المسلمین سید جعفر موسوینسب، در کتاب «دویست پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان» در اینباره گفته است:
«شخصی به نام شیخ حسن بن مثله جمکرانی میگوید: من شب سهشنبه، روز هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه صدای در منزل را شنیدم درب منزل رفتم دیدم جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب امام مهدی (ع) را اجابت کن که تو را میخواند. آنها مرا به محلی که اکنون مسجد است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده و جوانی در حدود سیساله بر آن تخت تکیه بر بالش کرده و پیرمردی هم پیش او نشسته است. آن پیر حضرت خضر (ع) بود. پس آن پیر مرا بنشاند.
حضرت مهدی (ع) مرا به نام خواند و فرمود: برو به حسن مسلم -که در این زمین کشاورزی میکرد- بگو که این زمین شریفی است و حق تعالی این را از زمینهای دیگر برگزیده است و دیگر نباید در آن کشاورزی کند.
حسن بن مثله میگوید: عرض کردم ای مولا و سرورم، لازم است که من دلیل و نشانهای داشته باشم تا مردم حرف مرا قبول کنند. حضرت فرمود: نه، تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما خودمان نشانههایی برای آن قرار میدهیم. پیش سید ابو الحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار کند و سود چند سالهای را که از زمین بهدست آورده است وصول کند و با آن پول، مسجد را بنا کند... حسن بن مثله میگوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمود: بزی در گله جعفر کاشانی است. آن را خریداری کن و بدین مکان بیاور، آن را بکش و بر بیماران انفاق کن، هر بیمار و مریضی از آن گوشت بخورد، حق تعالی او را شفا خواهد داد. من سپس به خانه برگشتم و تمامی شب را در اندیشه بودم، تا اینکه نماز صبح را خواندم و به سراغ علی منذر رفته و ماجرای شب گذشته را برای او نقل کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتیم.
وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدم که طبق فرموده امام (ع) حدود بنای مسجد را نشان میداد، سپس به قم نزد سید ابوالحسن رضا رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از سحر در انتظار شماست و تو از جمکران هستی، به او گفتم: آری. پس به درون خانه رفتم و سید مرا گرامی داشت و بسیار احترام نمود و به من گفت: ای حسن بن مثله، من در خواب بودم که شخصی خطاب به من فرمود: حسن بن مثله نامی از جمکران پیش تو میآید، هرچه گوید تصدیق کن و به سخنش اعتماد کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم. حسن ماجرای شب گذشته را تعریف نمود.
سید بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آورده سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای جمکران رسیدند، بین راه گله جعفر کاشانی را دیدند، حسن بن مثله به میان گله رفت و آن بز که از پس همه گوسفندان میآمد، پیش حسن دوید. جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم، بههرحال آن بز را به مسجد آورده و ذبح نمودند و چون بیماری از گوشت آن میخورد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و الطاف حضرت بقیة اللّه (ع) شفا مییافت.
حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفتند و مسجد جمکران را با چوب و دیوار پوشانیدند. سید، زنجیرها و میخها را با خود به قم برد و در خانهاش گذاشت. هر بیمار و دردمندی که خود را بدان زنجیرها میمالید، خداوند تعالی وی را شفای عاجل عنایت میفرمود؛ ولی پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها پنهان گشت و دیگر کسی آنها را ندید[۱].
مسجد جمکران در حدود شش کیلومتری حرم مطهر حضرت معصومه (س) واقع شده است و همواره پذیرای مشتاقان و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف ایران و جهان میباشد.
در طول تاریخ این مسجد، کرامات و معجزات بسیاری در آنجا دیده شده است و شیعیان و علاقمندان حضرت مهدی (ع) از هر سو بار سفر بسته و برای خواندن نماز در این مسجد مسافرت میکنند. این مسجد همواره از احترام و قداست خاصی برخوردار است که در طول سال میلیونها زایر را پذیرا است.
از بعضی از علما و مراجع تقلید و بزرگان، معجزات و عنایاتی درباره این مسجد نقل شده که نشان میدهد آنان چگونه به این محل مقدس احترام میگذاشتهاند.
از جمله آنها مرحوم آیت اللّه العظمی حائری یزدی -مؤسس حوزه علمیه قم- مرحوم آیت اللّه العظمی حجت کوه کمری، حضرت امام خمینی قدّس سرّه، آیت اللّه اراکی قدّس سرّه، آیت اللّه گلپایگانی قدّس سرّه، و... را میتوان نام برد، عنایت و علاقه مقام معظم رهبری به مسجد مقدس جمکران آن قدر زیاد است که طبق گفته مسئولین، بارها به این مسجد مشرف شدهاند[۲]»[۳].
پاسخها و دیدگاههای متفرقه
۱. حجت الاسلام و المسلمین رجالی تهرانی؛ |
---|
حجت الاسلام و المسلمین علی رضا رجالی تهرانی، در کتاب «یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان» در اینباره گفته است:
«شیخ حسن بن مثله جمکرانی گوید: من شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۳۹۳ هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و طلب امام مهدی (ع) را اجابت کن، که تو را میخواند. آنها مرا به محلّی که اکنون مسجد است آوردند. وقتی که خوب نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن گسترده شده، و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیری هم پیش او نشسته است، آن پیر حضرت خضر (ع) بود. پس آن پیر مرا بنشاند. حضرت مهدی (ع) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن مسلم، که در این زمین کشاورزی میکرد، بگو که این زمین شریفی است و حقتعالی آن را از زمینهای دیگر برگزیده است و دیگر نباید در آن کشاورزی کنند. حسن بن مثله عرض کرد: ای مولا و سرورم، لازم است که من دلیل و نشانهای داشته باشم تا مردم حرف مرا قبول کنند. حضرت فرمود: نه: تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما خودمان نشانههایی برای آن قرار میدهیم. پیش سید ابو الحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار کند، و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است وصول کند و با آن پول مسجد را بنا کند ... حسن بن مثله میگوید: چون مقداری راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزی در گلّه جعفر کاشانی است، آن را خریداری کن و بدین وضع بیاور، آن را بکش و بر بیماران انفاق کن، هر بیماری و مریضی که از گوشت آن بخورد، حق تعالی او را شفا دهد. وی گوید: من سپس به خانه بازگشتم و تمام شب را در اندیشه بودم، تا اینکه نماز صبح خوانده به سراغ علی منذر رفتم و ماجرای شب گذشته را برای او نقل کردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم. وقتی که رسیدیم، زنجیرهایی را دیدیم که طبق فرموده امام (ع) حدود بنای مسجد را نشان میداد؛ سپس به قم، نزد سید ابو الحسن رضا رفتیم، و چون به خانه او رسیدیم، خادمان او گفتند که او بعد از سحر در انتظار شماست و تو از جمکران هستی. به او گفتم: آری، پس به درون خانه رفتم، سید مرا گرامی داشت و بسیار احترام نمود و به من گفت: ای حسن بن مثله، من در خواب بودم که شخصی خطاب به من فرمود: حسن بن مثله نامی، از جمکران پیش تو میآید، هرچه گوید تصدیق کن و به سخنش اعتماد کن که سخن او سخن ماست. از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم. حسن ماجرای شب گذشته را تعریف نمود. سید بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آورده و سوار شدند. وقتی به نزدیک روستای جمکران رسیدند، گلّه جعفر کاشانی را دیدند. حسن بن مثله به میان گلّه رفت و آن بز، که از پس همه گوسفندان میآمد، پیش حسن دوید، جعفر سوگند یاد کرد این بز در گلّه من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. بههرحال آن بز را به مسجد آورده و ذبح نمودند، و چون بیماری از گوشت آن میخورد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و الطاف حضرت بقیة اللّه (ع) شفا مییافت. حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفتند، و مسجد جمکران را با چوب و دیوار پوشانیدند. سید زنجیرها و میخها را با خود به قم برد و در خانهاش گذاشت. هر بیمار و دردمندی که خود را بدان زنجیر میمالید، خداوند تعالی وی را شفای عاجل عنایت میفرمود. ولی پس از فوت سید ابو الحسن، آن زنجیرها پنهان گشته و دیگر کسی آنها را ندید.[۴] مسجد شریف جمکران یا صاحب الزّمان (ع) در شش کیلومتری شهر مقدّس قم واقع شده و همواره پذیرای مشتاقان و شیفتگان حضرتش از نقاط مختلف ایران و جهان میباشد»[۵]. |
۲. پژوهشگران مؤسسه آینده روشن؛ |
---|
پژوهشگران مؤسسه آینده روشن، در کتاب «مهدویت پرسشها و پاسخها» در اینباره گفتهاند:
«در کتاب نجم الثاقب محدث نوری بهطور مفصل تاریخچه مسجد مقدس جمکران آمده است، اما در اینجا به صورت مختصر بیان میکنیم: شیخ حسن بن مثله جمکرانی میگوید: من شب سهشنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۲۷۳ﻫ.ق در خانه خود خوابیده بودم که ناگهان عدهای از مردم به در خانه من آمدند و در حالی که نیمی از شب گذشته بود مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز و خواسته امام مهدی (ع) را اجابت کن که تو را میخواند. حسن بن مثله جمکرانی میگوید: برخاستم و به در خانه آمدم. جماعتی از بزرگان را دیدم؛ سلام کردم، جواب دادند و آنگاه مرا آوردند تا جایگاهی که اکنون مسجد است. دیدم تختی گذاشتهاند و فرشی بر آن پهن کردهاند و...؛ جوانی سیساله بر آن بالشها تکیه کرده و شخصی پیر در مقابل او نشسته و کتابی در دست گرفته و میخواند. آن پیرمرد حضرت خضر بود. آن پیرمرد مرا نشاند و امام به من فرمود: برو و به حسن بن مسلم بگو که تو چند سال است که در این زمین میکاری و ما خراب میکنیم و پنج سال است که زراعت میکنی و امسال دوباره زراعت کردی، دیگر اجازه نداری که در این زمین زراعت کنی و باید هر نفعی که از این زمین بردهای، برگردانی تا در این مکان مسجد بنا کنند. به او بگو: حقتعالی این زمین را از میان زمینهای دیگر برگزیده است و تو آن را همراه زمین خود گرفتی و حال آنکه خداوند به سبب این عمل تو، دو پسر جوانت را از تو گرفت و تو بیدار نشدی. حسن بن مثله گفت: ای مولای من، باید دلیل و نشانی بر گفته شما داشته باشم تا مردم حرف مرا تصدیق کنند. حضرت فرمود: ما در اینجا علامتگذاری میکنیم تا تو را تصدیق کنند. تو نزد سید ابو الحسن برو و بگو تا حسن بن مسلم را حاضر کند و درآمد چندساله این زمین را از او بگیرد و خرج بنای این مسجد کند و مابقی مخارج مسجد را از رهق یکی از روستاهای کاشان بیاورد و مسجد را تمام کند»[۶]. |
پانویس
- ↑ شیخ على حائرى یزدى، الزام الناصب، ج ۲، ص ۵۸.
- ↑ سید جعفر میر عظیمى، مسجد مقدس جمکران، تجلّىگاه صاحب الزمان (ع)، چاپ سوّم، ناشر: خود مؤلف، ص ۱۳.
- ↑ دویست پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان، ص۳۹۴-۳۹۷.
- ↑ الزام النّاصب، شیخ علی یزدی حائری، ج ۲، ص ۵۸.
- ↑ یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان، ص ۲۷۲.
- ↑ مهدویت پرسشها و پاسخها، ص ۱۳۵.