مناظرات امام جواد: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{امامت}} {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = امام جواد | عنوان مدخل = مناظرات امام جواد | مداخل مرتبط = مناظرات امام جواد در حدیث - مناظرات امام جواد در معارف و سیره امام جواد | پرسش مرتبط = }} ==مقدمه== پاسخهای علمی امام جواد{{ع}} در مجلس معتصم ز...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←مقدمه) |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
== | ==پاسخهای [[علمی]] [[امام جواد]]{{ع}} در مجلس [[معتصم]]== | ||
پاسخهای [[علمی]] [[امام جواد]]{{ع}} در مجلس [[معتصم]] | |||
[[زرقان]] نقل میکند: روزی [[احمد بن ابی دؤاد]] به [[دیدار]] معتصم [[عباسی]] رفت. هنگام بازگشت متوجه شدم که محزون و [[غمگین]] است. علت آن را جویا شدم. | [[زرقان]] نقل میکند: روزی [[احمد بن ابی دؤاد]] به [[دیدار]] معتصم [[عباسی]] رفت. هنگام بازگشت متوجه شدم که محزون و [[غمگین]] است. علت آن را جویا شدم. | ||
او در پاسخ گفت: کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و [[شاهد]] ماجرای امروز نبودم! | او در پاسخ گفت: کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و [[شاهد]] ماجرای امروز نبودم! |
نسخهٔ ۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۵۵
پاسخهای علمی امام جواد(ع) در مجلس معتصم
زرقان نقل میکند: روزی احمد بن ابی دؤاد به دیدار معتصم عباسی رفت. هنگام بازگشت متوجه شدم که محزون و غمگین است. علت آن را جویا شدم. او در پاسخ گفت: کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و شاهد ماجرای امروز نبودم! گفتم: چه رخ داده است؟ گفت: از دست این جوان سیاه چهره، محمد بن علی بن موسی! گفتم: از او چه دیدهای؟ گفت: در حضور خلیفه شخصی به دزدی اقرار کرد و تقاضا نمود تا حد سرقت بر او جاری شود. خلیفه دستور داد تا همه دانشمندان دینی جمع شوند و مقداری از دست وی را، که بایستی بریده شود، مشخص نمایند. همه دانشمندان آمدند. محمد بن علی الجواد(ع) نیز میان آنان حضور داشت. وقتی که خلیفه از ما پرسید: چه مقدار از دست او باید بریده شود؟ پاسخ دادم: از مچ دست باید بریده شود. خلیفه علت را پرسید. گفتم: چون دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ میباشد و خداوند میفرماید: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ﴾[۱]، «وجه»، یعنی صورت که شامل تمام صورت انسان از پیشانی و ابرو و دو طرف صورت تا چانه میشود و «ید» نیز شامل انگشتان، کف و مچ میشود.
گروهی از دانشمندان حاضر نیز با من در این تفسیر همعقیده بودند؛ اما گروهی دیگر گفتند: از مِرفَق باید قطع شود. خلیفه پرسید: به چه دلیل؟ پاسخ دادند: چون خداوند میرماید: ﴿وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾[۲]. این تعبیر گویای آن است که اندازه بریدن دست تا مرفق است، نه مچ. در این هنگام، معتصم عباسی به محمد بن علی الجواد توجه کرد و گفت: نظر شما در این مسئله چیست؟ گفت: همه دانشمندان سخن گفته، نظر خویش را بیان کردند. خلیفه گفت: به آنچه در این مجلس گفته شد، کاری ندارم. من نظر شما را در این مسئله میخواهم. گفت: مرا از اظهار نظر در این موضوع معاف بدار. خلیفه: تو را به خدا سوگند میدهم که نظر خویش را بیان کن. گفت: حالا که مرا به خداوند سوگند دادی، پس بشنو. آنچه دانشمندان حاضر گفتند، با سنت رسول خدا(ص) مخالف است؛ زیرا حد سارق در سنت پیامبر(ص) بریدن انگشتان دست است و شامل کف دست نمیشود. خلیفه گفت: دلیل شما چیست؟
حضرت فرمود: سخن جدم رسول خدا(ص) که فرمود: هنگام سجده باید هفت عضو از اعضای بدن انسان روی زمین قرار گیرد: پیشانی، کف دو دست، سر دو زانو، و دو انگشت بزرگ پاها. چنانچه در اجرای حد سرقت، دستهای او از مچ یا از مرفق، بریده شود، هنگام سجده نماز دچار مشکل شده، سجده او ناقص خواهد بود. خداوند میفرماید: ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾[۳] و مقصود از مساجد، اعضای هفتگانهای است که نمازگزار هنگام سجده باید آنها را روی زمین قرار دهد. و فرموده است: ﴿فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا﴾[۴] و چون کف دو دست متعلق به خدا میباشد، نباید بریده شود. راوی میگوید: معتصم پس از شنیدن سخنان فرزند علی بن موسی الرضا(ع) دستور داد تا دست سارق را به همان اندازه که او بیان کرده بود؛ یعنی انگشتان دست وی قطع کنند. ابن أبی دؤاد میگوید: من در این لحظه حقارت و کوچکی بیش از حد در خود احساس کردم و آرزو نمودم که ای کاش زنده نبودم و این سرافکندگی را مشاهده نمیکردم. زرقان میگوید: دوستم ابن أبی دؤاد برای من نقل کرد که سه روز پس از این ماجرا، دوباره به دیدار معتصم رفته، گفتم: نصیحت خلیفه بر من واجب است و وظیفه خود میدانم که نکاتی را از روی نصیحت و دلسوزی به شما متذکر شوم؛ زیرا از آن میترسم که خداوند مرا به خاطر عمل نکردن به این وظیفه، در آتش خشم خود بسوزاند. معتصم گفت: نصیحت تو چیست؟
گفتم: سزاوار نبود در مجلسی، که بسیاری از دانشمندان حضور داشتند، در برابر وزیران، نویسندگان، شخصیتهای سیاسی، نظامی و جمع زیادی از مردم عادی، که به مذاکرات مجلس گوش سپرده بودند، مسئله را مطرح کنید. آنگاه، پس از اظهار نظر همه فقیهان، هیچ کدام را نپذیرید و با کمال تأسف سخن یک نوجوان غیر مشهور، که گروهی ناچیز به امامت وی معتقدند و او را برتر از دیگران میدانند، بپذیرید و مطابق فتوای او حکم کنید و دیگران را شرمسار و سرافکنده سازید. خلیفه پس از شنیدن سخنان من، رنگ چهرهاش تغییر کرد و احساس کردم که متأثر شده، آماده جبران بیحرمتی به حیثیت و آبروی دانشمندان است. چهار روز از ماجرا گذشت. خلیفه یکی از نویسندگان دربار را محضر امام جواد(ع) روانه کرد تا از او برای آمدن به منزل خلیفه و صرف غذا دعوت کند. پیک دربار خدمت امام(ع) شرفیاب شد. و از امام خواست که دعوت خلیفه را پذیرفته، در منزل وی حاضر شود. حضرت از پذیرش دعوت و حضور در مجلس امتناع ورزید و فرمود: شما که میدانید من در این گونه مجالس شرکت نمیکنم! پیک دربار گفت: من از شما برای صرف غذا در منزل خودم دعوت میکنم و دلم میخواهد فرش منزل من با قدوم مبارک شما متبرک شود. شماری از وزیران دربار نیز به این مجلس دعوت شدهاند. امام(ع)، که با علم و دانش الهی از هدف اصلی آنان آگاه بود و میدانست که هدف از دعوت و اطعام چیزی جز مسموم نمودن وی نمیباشد، چارهای جز پذیرش نداشت. پس به ناچار دعوت را پذیرفت و سر سفره اطعام حاضر شد. امام(ع)، به محض خوردن غذا، در بدن خویش احساس ضعف و ناتوانی نمود. اثر غذای مسموم به سرعت وی را به بیماری دچار کرد. مرکب سواری خویش را خواست تا به منزل مراجعت نماید. صاحب خانه اصرار ورزید که بیشتر در خانه وی بماند.
امام(ع) فرمود: رفتن من از این خانه برای تو بهتر است. یکی دو روز بیشتر نگذشت که همانند اجداد دیگر خویش پذیرای مرگ با عزت و شهادت در راه خدا شد و به سرای باقی شتافت[۵].[۶]
منابع
پانویس
- ↑ «و بخشی از رخسارهها و دستهایتان را با آن مسح کنید» سوره نساء، آیه ۴۳.
- ↑ «و دستهایتان را تا آرنج بشویید» سوره مائده، آیه ۶.
- ↑ «و اینکه سجدهگاهها از آن خداوند است» سوره جن، آیه ۱۸.
- ↑ «پس با خداوند هیچ کس را (به پرستش) مخوانید» سوره جن، آیه ۱۸.
- ↑ «عَنْ زُرْقَانَ صَاحِبِ ابْنِ أَبِي دُوَادٍ وَ صَدِيقِهِ بِشِدَّةٍ قَالَ: رَجَعَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ ذَاتَ يَوْمٍ مِنْ عِنْدِ الْمُعْتَصِمِ وَ هُوَ مُغْتَمٌّ فَقُلْتُ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ وَدِدْتُ الْيَوْمَ أَنِّي قَدْ مِتُّ مُنْذُ عِشْرِينَ سَنَةً قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ لِمَ ذَاكَ قَالَ لِمَا كَانَ مِنْ هَذَا الْأَسْوَدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الْيَوْمَ بَيْنَ يَدَيْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ كَانَ ذَلِكَ قَالَ إِنَّ سَارِقاً أَقَرَّ عَلَى نَفْسِهِ بِالسَّرِقَةِ وَ سَأَلَ الْخَلِيفَةَ تَطْهِيرَهُ بِإِقَامَةِ الْحَدِّ عَلَيْهِ فَجَمَعَ لِذَلِكَ الْفُقَهَاءَ فِي مَجْلِسِهِ وَ قَدْ أَحْضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَسَأَلَنَا عَنِ الْقَطْعِ فِي أَيِّ مَوْضِعٍ يَجِبُ أَنْ يُقْطَعَ؟ قَالَ فَقُلْتُ مِنَ الْكُرْسُوعِ قَالَ وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ لِأَنَّ الْيَدَ هِيَ الْأَصَابِعُ وَ الْكَفُّ إِلَى الْكُرْسُوعِ لِقَوْلِ اللَّهِ فِي التَّيَمُّمِ ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ﴾ وَ اتَّفَقَ مَعِي ذَلِكَ قَوْمٌ وَ قَالَ آخَرُونَ بَلْ يَجِبُ الْقَطْعُ مِنَ الْمِرْفَقِ قَالَ وَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ قَالُوا لِأَنَّ اللَّهَ لَمَّا قَالَ ﴿وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾ فِي الْغَسْلِ دَلَّ ذَلِكَ عَلَى أَنَّ حَدَّ الْيَدِ هُوَ الْمِرْفَقُ قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي هَذَا يَا أَبَا جَعْفَرٍ فَقَالَ قَدْ تَكَلَّمَ الْقَوْمُ فِيهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ دَعْنِي مِمَّا تَكَلَّمُوا بِهِ أَيُّ شَيْءٍ عِنْدَكَ قَالَ أَعْفِنِي عَنْ هَذَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ بِاللَّهِ لَمَّا أَخْبَرْتَ بِمَا عِنْدَكَ فِيهِ فَقَالَ أَمَّا إِذَا أَقْسَمْتَ عَلَيَّ بِاللَّهِ إِنِّي أَقُولُ إِنَّهُمْ أَخْطَئُوا فِيهِ السُّنَّةَ فَإِنَّ الْقَطْعَ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ مِنْ مَفْصِلِ أُصُولِ الْأَصَابِعِ فَيُتْرَكُ الْكَفُّ. قَالَ وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذَلِكَ قَالَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ السُّجُودُ عَلَى سَبْعَةِ أَعْضَاءٍ الْوَجْهِ وَ الْيَدَيْنِ وَ الرُّكْبَتَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ فَإِذَا قُطِعَتْ يَدُهُ مِنَ الْكُرْسُوعِ أَوِ الْمِرْفَقِ لَمْ يَبْقَ لَهُ يَدٌ يَسْجُدُ عَلَيْهَا وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ يَعْنِي بِهِ هَذَا الْأَعْضَاءَ السَّبْعَةَ الَّتِي يُسْجَدُ عَلَيْهَا ﴿فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا﴾ وَ مَا كَانَ لِلَّهِ لَمْ يُقْطَعْ. قَالَ فَأَعْجَبَ الْمُعْتَصِمَ ذَلِكَ وَ أَمَرَ بِقَطْعِ يَدِ السَّارِقِ مِنْ مَفْصِلِ الْأَصَابِعِ دُونَ الْكَفِّ قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ قَامَتْ قِيَامَتِي وَ تَمَنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُ حَيّاً قَالَ زُرْقَانُ قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ صِرْتُ إِلَى الْمُعْتَصِمِ بَعْدَ ثَالِثَةٍ فَقُلْتُ إِنَّ نَصِيحَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيَّ وَاجِبَةٌ وَ أَنَا أُكَلِّمُهُ بِمَا أَعْلَمُ أَنِّي أَدْخُلُ بِهِ النَّارَ. قَالَ وَ مَا هُوَ قُلْتُ إِذَا جَمَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِي مَجْلِسِهِ فُقَهَاءَ رَعِيَّتِهِ وَ عُلَمَاءَهُمْ لِأَمْرٍ وَاقِعٍ مِنْ أُمُورِ الدِّينِ فَسَأَلَهُمْ عَنِ الْحُكْمِ فِيهِ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْحُكْمِ فِي ذَلِكَ وَ قَدْ حَضَرَ مَجْلِسَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ قُوَّادُهُ وَ وُزَرَاؤُهُ وَ كُتَّابُهُ وَ قَدْ تَسَامَعَ النَّاسُ بِذَلِكَ مِنْ وَرَاءِ بَابِهِ ثُمَّ يَتْرُكُ أَقَاوِيلَهُمْ كُلَّهُمْ لِقَوْلِ رَجُلٍ يَقُولُ شَطْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِإِمَامَتِهِ وَ يَدَّعُونَ أَنَّهُ أَوْلَى مِنْهُ بِمَقَامِهِ ثُمَّ يَحْكُمُ بِحُكْمِهِ دُونَ حُكْمِ الْفُقَهَاءِ قَالَ فَتَغَيَّرَ لَوْنُهُ وَ انْتَبَهَ لِمَا نَبَّهْتُهُ لَهُ وَ قَالَ جَزَاكَ اللَّهُ عَنْ نَصِيحَتِكَ خَيْراً قَالَ فَأَمَرَ الْيَوْمَ الرَّابِعَ فُلَاناً مِنْ كُتَّابِ وُزَرَائِهِ بِأَنْ يَدْعُوَهُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَدَعَاهُ فَأَبَى أَنْ يُجِيبَهُ وَ قَالَ قَدْ عَلِمْتَ أَنِّي لَا أَحْضُرُ مَجَالِسَكُمْ فَقَالَ إِنِّي إِنَّمَا أَدْعُوكَ إِلَى الطَّعَامِوَ أُحِبُّ أَنْ تَطَأَ ثِيَابِي وَ تَدْخُلَ مَنْزِلِي فَأَتَبَرَّكَ بِذَلِكَ فَقَدْ أَحَبَّ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ مِنْ وُزَرَاءِ الْخَلِيفَةِ لِقَاءَكَ فَصَارَ إِلَيْهِ فَلَمَّا طَعِمَ مِنْهَا أَحَسَّ السَّمَّ فَدَعَا بِدَابَّتِهِ فَسَأَلَهُ رَبُّ الْمَنْزِلِ أَنْ يُقِيمَ قَالَ خُرُوجِي مِنْ دَارِكَ خَيْرٌ لَكَ فَلَمْ يَزَلْ يَوْمُهُ ذَلِكَ وَ لَيْلُهُ فِي خِلْفَةٍ حَتَّى قُبِضَ(ع)»؛ (تفسیر عیاشی، ج۱، ص۳۱۹، ح۱۰۹؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۵، ح۷؛ ج۸۲، ص۱۳۸، ح۲۱؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۴۵، ح۸۱۴۱؛ ج۲۸، ص۲۵۲، ح۳۴۶۹۰؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۴۰۳، ح۲۴۱۲؛ حلیة الأبرار، ج۴، ص۵۸۰، ح۲؛ تفسیر برهان، ج۴، ص۴۷۱، ح۱۲؛ ج۴، ص۳۹۵، ح۶؛ نور الثقلین، ج۱، ص۶۸۲، ح۱۹۰؛ ج۵، ص۴۳۹، ح۳۷؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۴، ص۴۵۶، ح۵۱۴۳؛ انوار البهیه، ج۱۶، ص۲۵۶؛ مجمع البیان، ج۵، ص۳۷۲).
- ↑ طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل، دانشنامه جوادالائمه، ص ۲۳۴.