ابراهیم بن اسحاق احمری در معارف مهدویت: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
[[ابراهیم بن اسحاق احمری]] کنیهاش "[[ابو اسحاق نهاوندی]]" است. فردی [[ضعیف]] الحدیث و در [[دین]] خود متّهم میباشد و [[احادیث]] منقول از وی نیز قابلاعتماد نیست. وی کتابهایی نوشته که یکی از آنها درباره "[[غیبت]]" است<ref>رجال نجاشى، ج ۱، ص۹۴. </ref>. در [[کتب رجالی]]، تصریح به ادّعای [[دروغین]] [[نیابت]] او نیست، اما [[حدیثی]] در "[[بحارالانوار]]" وجود دارد که در آن [[حدیث]]، نیابت دروغین وی و "[[باقطانی]]" فهمیده میشود. خلاصه آن حدیث این است که: "[[احمد دینوری]] میگوید: من از [[اردبیل]] به قصد [[حج]] به دینور آمدم و در آن موقع یکی دو سال از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} میگذشت و [[مردم]] در خصوص آن [[حضرت]]، متحیر بودند. مردم دینور از آمدن من خوشحال گشتند، [[شیعیان]] آنجا نزد من جمع شدند و اموالی را که حدود سیزده هزار دینار نزد آنها برای [[امام]] جمع شده بود، تحویل من دادند تا به [[سامرا]] برسانم و رسید و [[قبض]] آن را برای آنان بیاورم. حرکت کردم و چون به [[بغداد]] رسیدم، درباره [[نایب امام]] تحقیق میکردم. به من گفتند: مردی در اینجاست که او را "باقطانی" میگویند و مدّعی نیابت است و دیگری معروف به "[[اسحاق احمر]]" است و سومی معروف به [[ابوجعفر عمروی]] (منظور [[عثمان بن سعید عمری]] است) نیز ادّعای نیابت دارند. من نخست از باقطانی شروع کردم و سری به وی زدم. دیدم پیرمردی مهیب و سرشناس و باشخصیت است. اسبی [[عربی]] و [[غلامان]] بسیار دارد. مردم بسیاری نیز دور او را گرفته و به [[گفتوگو]] میپرداختند. داخل شده و [[سلام]] کردم. او هم به من مرحبا گفت و نزد خود جای داد و از دیدن من مسرور گردید. به قدری نزد وی نشستم که بیشتر مردم بیرون رفتند. باقطانی از [[مذهب]] من جویا شد. گفتم: من مردی از [[اهل]] دینور هستم، مقداری [[اموال]] آوردهام که [[تسلیم]] کنم. گفت: آنها را بیاور. گفتم: میخواهم دلیلی بر [[اثبات]] [[نیابت]] شما داشته باشم، سپس آن را [[تسلیم]] کنم. گفت: فردا نزد من برگرد. چون فردا نزد وی رفتم، هیچگونه دلیلی برای [[اثبات]] ادعای خود نیاورد. [[روز]] سوم هم نزد وی رفتم و دلیلی نیاورد. سپس سری به [[اسحاق احمر]] زدم. دیدم [[جوانی]] تمیز، وضع او بهتر، اسبها، لباسها، [[نفوذ]] و غلامانش بیشتر از [[باقطانی]] است. مردمی که دور او بودند نیز از آنها که در نزد باقطانی بودند زیادتر بود. داخل شدم و [[سلام]] کردم. او نیز مرحبا گفت و مرا نزدیک خود نشانید. من هم قدری [[صبر]] کردم که [[جمعیت]] کم شد. آنگاه پرسید: آیا حاجتی داری؟ من هم همان جوابی را که به باقطانی داده بودم به او نیز گفتم و از وی دلیلی بر [[صدق]] ادّعایش خواستم. سه روز پیدرپی نزد او رفتم، ولی او نتوانست برای اثبات نیابت خود دلیل بیاورد. آنگاه نزد [[ابو جعفر عمری]] رفتم و او را [[نایب]] [[حقیقی]] یافتم..."<ref>بحارالانوار، ج ۵۱، ص۳۰.</ref><ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۹۹.</ref> | [[ابراهیم بن اسحاق احمری]] کنیهاش "[[ابو اسحاق نهاوندی]]" است. فردی [[ضعیف]] الحدیث و در [[دین]] خود متّهم میباشد و [[احادیث]] منقول از وی نیز قابلاعتماد نیست. وی کتابهایی نوشته که یکی از آنها درباره "[[غیبت]]" است<ref>رجال نجاشى، ج ۱، ص۹۴. </ref>. در [[کتب رجالی]]، تصریح به ادّعای [[دروغین]] [[نیابت]] او نیست، اما [[حدیثی]] در "[[بحارالانوار]]" وجود دارد که در آن [[حدیث]]، نیابت دروغین وی و "[[باقطانی]]" فهمیده میشود. خلاصه آن حدیث این است که: "[[احمد دینوری]] میگوید: من از [[اردبیل]] به قصد [[حج]] به دینور آمدم و در آن موقع یکی دو سال از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]] {{ع}} میگذشت و [[مردم]] در خصوص آن [[حضرت]]، متحیر بودند. مردم دینور از آمدن من خوشحال گشتند، [[شیعیان]] آنجا نزد من جمع شدند و اموالی را که حدود سیزده هزار دینار نزد آنها برای [[امام]] جمع شده بود، تحویل من دادند تا به [[سامرا]] برسانم و رسید و [[قبض]] آن را برای آنان بیاورم. حرکت کردم و چون به [[بغداد]] رسیدم، درباره [[نایب امام]] تحقیق میکردم. به من گفتند: مردی در اینجاست که او را "باقطانی" میگویند و مدّعی نیابت است و دیگری معروف به "[[اسحاق احمر]]" است و سومی معروف به [[ابوجعفر عمروی]] (منظور [[عثمان بن سعید عمری]] است) نیز ادّعای نیابت دارند. من نخست از باقطانی شروع کردم و سری به وی زدم. دیدم پیرمردی مهیب و سرشناس و باشخصیت است. اسبی [[عربی]] و [[غلامان]] بسیار دارد. مردم بسیاری نیز دور او را گرفته و به [[گفتوگو]] میپرداختند. داخل شده و [[سلام]] کردم. او هم به من مرحبا گفت و نزد خود جای داد و از دیدن من مسرور گردید. به قدری نزد وی نشستم که بیشتر مردم بیرون رفتند. باقطانی از [[مذهب]] من جویا شد. گفتم: من مردی از [[اهل]] دینور هستم، مقداری [[اموال]] آوردهام که [[تسلیم]] کنم. گفت: آنها را بیاور. گفتم: میخواهم دلیلی بر [[اثبات]] [[نیابت]] شما داشته باشم، سپس آن را [[تسلیم]] کنم. گفت: فردا نزد من برگرد. چون فردا نزد وی رفتم، هیچگونه دلیلی برای [[اثبات]] ادعای خود نیاورد. [[روز]] سوم هم نزد وی رفتم و دلیلی نیاورد. سپس سری به [[اسحاق احمر]] زدم. دیدم [[جوانی]] تمیز، وضع او بهتر، اسبها، لباسها، [[نفوذ]] و غلامانش بیشتر از [[باقطانی]] است. مردمی که دور او بودند نیز از آنها که در نزد باقطانی بودند زیادتر بود. داخل شدم و [[سلام]] کردم. او نیز مرحبا گفت و مرا نزدیک خود نشانید. من هم قدری [[صبر]] کردم که [[جمعیت]] کم شد. آنگاه پرسید: آیا حاجتی داری؟ من هم همان جوابی را که به باقطانی داده بودم به او نیز گفتم و از وی دلیلی بر [[صدق]] ادّعایش خواستم. سه روز پیدرپی نزد او رفتم، ولی او نتوانست برای اثبات نیابت خود دلیل بیاورد. آنگاه نزد [[ابو جعفر عمری]] رفتم و او را [[نایب]] [[حقیقی]] یافتم..."<ref>بحارالانوار، ج ۵۱، ص۳۰.</ref><ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۹۹.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۳۴
مقدمه
ابراهیم بن اسحاق احمری کنیهاش "ابو اسحاق نهاوندی" است. فردی ضعیف الحدیث و در دین خود متّهم میباشد و احادیث منقول از وی نیز قابلاعتماد نیست. وی کتابهایی نوشته که یکی از آنها درباره "غیبت" است[۱]. در کتب رجالی، تصریح به ادّعای دروغین نیابت او نیست، اما حدیثی در "بحارالانوار" وجود دارد که در آن حدیث، نیابت دروغین وی و "باقطانی" فهمیده میشود. خلاصه آن حدیث این است که: "احمد دینوری میگوید: من از اردبیل به قصد حج به دینور آمدم و در آن موقع یکی دو سال از رحلت امام حسن عسکری (ع) میگذشت و مردم در خصوص آن حضرت، متحیر بودند. مردم دینور از آمدن من خوشحال گشتند، شیعیان آنجا نزد من جمع شدند و اموالی را که حدود سیزده هزار دینار نزد آنها برای امام جمع شده بود، تحویل من دادند تا به سامرا برسانم و رسید و قبض آن را برای آنان بیاورم. حرکت کردم و چون به بغداد رسیدم، درباره نایب امام تحقیق میکردم. به من گفتند: مردی در اینجاست که او را "باقطانی" میگویند و مدّعی نیابت است و دیگری معروف به "اسحاق احمر" است و سومی معروف به ابوجعفر عمروی (منظور عثمان بن سعید عمری است) نیز ادّعای نیابت دارند. من نخست از باقطانی شروع کردم و سری به وی زدم. دیدم پیرمردی مهیب و سرشناس و باشخصیت است. اسبی عربی و غلامان بسیار دارد. مردم بسیاری نیز دور او را گرفته و به گفتوگو میپرداختند. داخل شده و سلام کردم. او هم به من مرحبا گفت و نزد خود جای داد و از دیدن من مسرور گردید. به قدری نزد وی نشستم که بیشتر مردم بیرون رفتند. باقطانی از مذهب من جویا شد. گفتم: من مردی از اهل دینور هستم، مقداری اموال آوردهام که تسلیم کنم. گفت: آنها را بیاور. گفتم: میخواهم دلیلی بر اثبات نیابت شما داشته باشم، سپس آن را تسلیم کنم. گفت: فردا نزد من برگرد. چون فردا نزد وی رفتم، هیچگونه دلیلی برای اثبات ادعای خود نیاورد. روز سوم هم نزد وی رفتم و دلیلی نیاورد. سپس سری به اسحاق احمر زدم. دیدم جوانی تمیز، وضع او بهتر، اسبها، لباسها، نفوذ و غلامانش بیشتر از باقطانی است. مردمی که دور او بودند نیز از آنها که در نزد باقطانی بودند زیادتر بود. داخل شدم و سلام کردم. او نیز مرحبا گفت و مرا نزدیک خود نشانید. من هم قدری صبر کردم که جمعیت کم شد. آنگاه پرسید: آیا حاجتی داری؟ من هم همان جوابی را که به باقطانی داده بودم به او نیز گفتم و از وی دلیلی بر صدق ادّعایش خواستم. سه روز پیدرپی نزد او رفتم، ولی او نتوانست برای اثبات نیابت خود دلیل بیاورد. آنگاه نزد ابو جعفر عمری رفتم و او را نایب حقیقی یافتم..."[۲][۳]
منابع
پانویس
- ↑ رجال نجاشى، ج ۱، ص۹۴.
- ↑ بحارالانوار، ج ۵۱، ص۳۰.
- ↑ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۹۹.