ابوجندل عامری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
| موضوع مرتبط = ابوجندل عامری | | موضوع مرتبط = ابوجندل عامری | ||
| عنوان مدخل = [[ابوجندل عامری]] | | عنوان مدخل = [[ابوجندل عامری]] | ||
| مداخل مرتبط = [[ابوجندل | | مداخل مرتبط = [[ابوجندل عامری در قرآن]] - [[ابوجندل عامری در تاریخ اسلامی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||
[[رده: | [[رده:اصحاب پیامبر]] |
نسخهٔ ۲۳ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۱۹
مقدمه
وی از پیشگامان در اسلام[۱] و از تیره بنی عامر از قبیله قریش بود[۲]. عاص (عاصی)[۳] نام اوست. برخی نام او را عبدالله گفتهاند[۴] که اشتباه است. برادران و خواهران او عبارتاند از: عبدالله، ابوسهیل[۵] که در بدر شرکت داشت، عتبه، سهله و هند[۶]. همچنین ابواهاب بن عزیز برادر مادریاش و نیز سهل و سکران عموهای او بودند[۷]. مادرش فاخته، از قبیله بنی نوفل بن عبد مناف[۸] دختر عامر یا عمرو بن نوفل[۹] بود. از ابوجندل نسلی باقی نماند[۱۰].
ابن عبدالبر[۱۱] در مدخل ابوجندل بن سهیل میگوید: اینکه گروهی از صحابه، نام ابو جندل را عبدالله - که با پدرش به بدر آمد و به مسلمانان پیوست. گفتهاند، اشتباه است؛ زیرا ابوجندل در بدر و غزوات دیگر پیش از فتح مکه حضور نداشت[۱۲]. دو مدخل تحت عنوان عبدالله بن سهیل برادر أبوجندل و ابوجندل بن سهیل آورده و در پایان اشاره دارد که برخی آن دو را یکی دانستهاند.
ابن عساکر[۱۳] دو مدخل تحت عنوان ابوجندل عامری عاص بن سهیل و ابوجندل بن سهیل آورده و گفته که زبیر بن بکار بین آن دو فرق گذاشته، در حالی که در جایی دیگر نام او را عبدالله آورده است[۱۴]. ابن حجر در بخش کنیهها به ابوجندل بن سهیل[۱۵] و در قسم سوم (مخضرمین) به ابوجندل بن سهیل شامی[۱۶] اشاره کرده است. ابن حجر[۱۷] میگوید کسی که عبدالله و ابوجندل را یکی بداند، اشتباه کرده است؛ زیرا عبدالله در یمامه قبل از ابوجندل شهید شد. بنابراین، میتوان گفت ابوجندل و عبدالله دو نفر هستند و کسانی که آن دو را یکی دانستهاند، به خطا رفتهاند.
ابوجَندَل در مکه اسلام آورد و پدرش او را زندانی کرد و به پایش زنجیر زد[۱۸] و مانع هجرتش به مدینه شد[۱۹]. هنگام پیمان صلح حدیبیه در سال ششم هجرت، در حالی که دو طرف مشغول نوشتن صلحنامه بودند، ابوجندل توانست با زنجیری که به پایش بود، از زندان فرار کند و خود را به مسلمانان در حدیبیه برساند[۲۰]. هنگامی که پدرش، سهیل او را دید، از جا برخاست و به صورتش سیلی زد و ابوجندل از مسلمانان کمک خواست. سهیل به پیامبر گفت: این نخستین مورد از مفاد صلحنامه است، باید ابوجندل را به من برگردانید. رسول خدا(ص) فرمود: "هنوز صلحنامه نوشته نشده است". سهیل گفت: به خدا من چیزی نخواهم نوشت تا او را برگردانی و حضرت او را برگرداند[۲۱]. همین مسئله (جواز یا عدم جواز بازگرداندن مسلمان به کافر) مستند فقهی بعضی از فقها قرار گرفته است[۲۲].
سپس رسول خدا(ص) از سهیل خواست فرزندش را رها کند، ولی او نپذیرفت. بعد دو نفر به نام مِکرَز بن حفص و حویطب با سهیلسخن گفتند و ابوجندل را در پناه خود قرار دادند[۲۳] تا اینکه پدرش دست از آزار و اذیت او برداشت، ولی در خانه خود (در مکه) زندانیاش کرد. رسول خدا(ص) او را به صبر، پایداری و تحمل سختیها در راه خدا سفارش کرد و وعده رهایی او و همراهانش را در آینده نزدیک به او داد و فرمود ما با این قوم پیمانی نوشتیم و بر آن پایبندیم[۲۴]. عمر در بین راه ابوجندل را تشویق میکرد پدرش را بکشد و میگفت: آنان مشرک هستند و خون او مانند خون سگ ارزشی ندارد و امید داشت او سهیل را بکشد، ولی ابوجندلسخن عمر را نپذیرفت. عمر گفت اگر ما پدرانمان را درک میکردیم، آنان را در راه خدا میکشتیم [۲۵]. ابوجندل به عمر گفت: چرا تو پدرم را نمیکشی؟ عمر گفت: رسول خدا(ص) مرا از کشتن او و غیر او نهی کرده است. ابوجندل پاسخ داد تو برای اطاعت از رسول خدا(ص) از من شایستهتر نیستی[۲۶].
وعده پیامبر درباره ابوجندل تحقق یافت و او توانست دوباره از زندان بگریزد و به ابوبصیر و مسلمانانی بپیوند که از مکه به «عیص» فرار کرده بودند؛ زیرا آنان نمیتوانستند به رسول خدا(ص) ملحق شوند، چون آن حضرت با مشرکان در صلح بود. از سوی دیگر، آنان نمیخواستند نزد قوم خود نیز باشند. زمانی که ابوجندل بر ابوبصیر وارد شد، ابوبصیر امامت نماز را به او سپرده وقتی برخی از مردم بنی غفار، بنی اسلم، جهینه و قبایل دیگر، از آمدن ابوجندل آگاه شدند، به دور او گرد آمدند و تعداد آنان به سیصد جنگجو رسید[۲۷]. آنان به کاروانهای قریش که از کنار ساحل در منطقه ذی مژه در عیص میگذشتند، حمله میکردند و پس از کشتن آنان، اموالشان را به تصرف در میآوردند و از این راه قریش را در تنگنا قرار میدادند و هیچ کس بر آنان پیروز نمیشد. ابوجندل درباره آن ایام شعری سروده است[۲۸].
ابوجندل، ابوبصیر و یارانشان، وقتی کاروان ابوالعاص، داماد پیامبر، با گروهی از قریشیان بر آنان گذشت، آنان را اسیر و اموالشان را تصرف کردند، ولی کسی از آنان را نکشتند و ابوالعاص را رها کردند[۲۹]. این گروه چنان عرصه را بر قریش تنگ کردند که ابوسفیان نزد رسول خدا(ص) رفت و از ایشان خواست ابوبصیر و ابوجندل را به مدینه فراخواند و گفت: کسانی که نزد آن حضرت بیایند، در امان هستند. ابوسفیان گفت: این گروه کاری انجام میدهند که نباید میکردند. رسول خدا(ص) به ابوبصیر و ابوجندل نامه نوشت و امر کرد نزد او بیایند[۳۰]. حتی دستور داد کسانی که با آن دو هستند، به شهرها و نزد خانوادههایشان برگردند و از این پس متعرض قریش و کاروان آنان نشوند. وقتی نامه رسول خدا(ص) به ابوبصیر رسید، او در حال احتضار بود که نامه را خواند و از دنیا رفت. ابوجندل او را دفن کرد و در کنار قبرش مسجدی ساخت. ابوجندل با گروهی از صحابه بر رسول خدا(ص) وارد شدند و بقیه اصحاب نزد خانوادههایشان برگشتند و از آن پس، راه تجاری کاروان قریش امن گردید[۳۱].
ابوجندل در فتح مکه شرکت کرد[۳۲] و برادرش عبدالله برای پدرش سهیل از رسول خدا(ص) امان گرفت و سهیل در جعرانه اسلام آورد[۳۳] و آن حضرت صد شتر از غنایم حنین برای تألیف قلوب به او داد[۳۴]. ابن سعد[۳۵] به نقل از واقدی میگوید: ابوجندل در جنگ یمامه و نبرد مَرجالصُفر[۳۶] در سال سیزدهم شرکت داشت. در این جنگ از میان رومیان مردی بیرون آمد و هماورد خواست، ابوجندل برای مبارزه بیرون آمد که ابوعبیده او را منع کرد[۳۷].
ابوجندل و پدرش سهیل به سوی شام رفتند و پیوسته در فتوحات شرکت داشتند تا آنکه هر دو آنجا درگذشتند [۳۸]. گزارش شده که او در اواخر عمر دچار خطا و لغزش شد و با دو تن از مجاهدان در شام شراب نوشیدند و برای توجیه عملشان آیه ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا﴾[۳۹]. را تاویل کردند و آن را حلال شمردند [۴۰]. ابوعبیده درباره آنان به عمر نامه نوشت و وی دستور داد بر ایشان حد جاری کند[۴۱]. ابوعبیده، ابوجندل را حد زد، در حالی که ابوجندل و پدرش مقام و منزلتی داشتند. از این رو، ابوجندل پیوسته باخود سخن میگفت. ابوعبیده به عمر نوشت ابوجندل پس از حد خوردن با خودش سخن میگوید و ما بر هلاکت او ترسناکیم. عمر به ابوجندل نامه نوشت و به او گفت از آن خطایی که از تو سر زده و محزونت کرده، با این عبارت توبه کن: ﴿حْمَ تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾[۴۲]. ناراحتی ابوجندل پس از خواندن این نامه برطرف شد[۴۳]. همچنین مفسران گفتهاند در شأن او آیاتی نازل شده است؛ از جمله گفته شده آیه ﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا﴾[۴۴]. درباره ابوجندل و گروهی از مسلمانان است که در مکه شکنجه شدهاند[۴۵]. نیز میگویند آیه ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾[۴۶] در شأن ابوجندل نازل شده است[۴۷]. همچنین گفتهاند آیه ﴿وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ﴾[۴۸]. درباره برخی از مسلمانان از جمله ابوجندل است که در مکه بودند و نتوانستند هجرت کنند[۴۹]. نیز گفته شده آیه ﴿لَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ﴾[۵۰]. درباره مردان مؤمن مستضعف، از جمله ابوجندل و برخی دیگر نازل شد که در مکه میان مشرکان بودند[۵۱].
ابوجندل به سال هیجدهم در طاعون عمواس درگذشت[۵۲][۵۳]
جستارهای وابسته
- عبدالله بن سهل بن عمرو (برادر)
- ابوسهیل بن سهل بن عمرو (برادر)
- عتبه بن سهل بن عمرو (برادر)
- سهله بن سهل بن عمرو (برادر)
- هند بن سهل بن عمرو (خواهر)
منابع
پانویس
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۲۸۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۵۸.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۰۶؛ خلیفة بن خیاط، ص۶۳؛ ابن حزم، ص۱۶۶.
- ↑ ذهبی، ج۱، ص۱۹۲؛ ابن کثیر، ج۷، ص۱۰۹.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۶۳؛ حاکم، ج۳، ص۲۷۷.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۳۱۰؛ بلاذری، ج۳، ص۱۰۳؛ ابونعیم، ج۳، ص۱۶۶۸.
- ↑ ابن حزم، ص۱۶۶.
- ↑ ابن اثیر، ج۳، ص۲۷۱.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۶۳.
- ↑ ابن حبان، ج۳، ص۴۵۲.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۲۸۴؛ ابن عساکر، ج۲۵، ص۲۹۹.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۷.
- ↑ ابونعیم، ج۳، ص۱۶۶۹-۱۶۶۸.
- ↑ ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۲۰.
- ↑ ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۲۲.
- ↑ الاصابه، ج۷، ص۵۸.
- ↑ الاصابه، ج۷، ص۶۵.
- ↑ فتح، ج۵، ص۲۵۳.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۲۸۴؛ ابن اثیر، ج۶، ص۵۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۵۸.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۲۸۴.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۳۲؛ واقدی، ج۲، ص۶۰۷؛ ابن سعد، ج۲، ص۷۵؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۵، ص۳۳۸.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۶۰۷-۶۰۸.
- ↑ نجفی، ج۲۱، ص۳۰۸؛ شافعی، ج۴، ص۲۶۲
- ↑ واقدی، ج۲، ص۶۱۳؛ ابن عساکر، ج۲۵، ص۲۹۸.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۶۰۸.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۳۳؛ واقدی، ج۲، ص۶۰۸.
- ↑ واقدی، ص۶۰۹-۶۰۸؛ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۰۷.
- ↑ موسی بن عقبه، ص۳۲۶؛ طبری، ج۲، ص۶۳۹؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۴؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۰۶.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۵، ص۲۹۷؛ ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۳۲؛ شیامی، ج۵، ص۶۳.
- ↑ ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷۶؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۰۶؛ ابن سید الناس، ج۲، ص۱۳۲.
- ↑ ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۳۲؛ شامی، ج۵، ص۶۳؛ احمدی میانجی، ج۱، ص۲۸۳.
- ↑ موسی بن عقبه، ص۳۲۷؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۵؛ شامی، ج۵، ص۶۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۴۷.
- ↑ متقی هندی، ج۱۰، ص۵۰۳.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۰۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۹۹.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۹۹.
- ↑ موسی بن عقبه، ص۳۲۷؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۵؛ ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰.
- ↑ «آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند در آنچه خوردهاند» سوره مائده، آیه ۹۳.
- ↑ ابن قدامه، ج۱۰، ص۸۶.
- ↑ ابن حبیب، ص۳۹۵.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده فرو فرستادن این کتاب، از سوی خداوند پیروزمند داناست آمرزنده گناه و پذیرای توبه، سخت کیفر فراخدست (که) هیچ خدایی جز او نیست بازگشت (هر چیز) به سوی اوست» سوره فاتحه، آیه ۱-۳.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۹، ص۲۴۵.
- ↑ «سپس پروردگارت برای آنان که پس از آزار دیدن هجرت گزیدند آنگاه جهاد کردند و شکیبایی ورزیدند، بیگمان پس از آن آمرزندهای بخشاینده است» سوره نحل، آیه ۱۱۰.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۶، ص۲۰۳.
- ↑ «و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا میدهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگتر است اگر میدانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.
- ↑ طبری، جامع، ج۱۴، ص۱۴۲؛ قرطبی، ج۱۰، ص۱۰۶.
- ↑ «و چرا شما در راه خداوند نبرد نمیکنید و (نیز) در راه (رهایی) مستضعفان از مردان و زنان و کودکانی که میگویند: پروردگارا! ما را از این شهر که مردمش ستمگرند رهایی بخش و از سوی خود برای ما سرپرستی بگذار و از سوی خود برای ما یاوری بگمار» سوره نساء، آیه ۷۵.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ «اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمیشناسید (در میان آنان) نبودند» سوره فتح، آیه ۲۵.
- ↑ قرطبی، ج۱۶، ص۲۸۵.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۴۰۵؛ ابن حبان، ج۳، ص۴۵۳؛ حاکم، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن عساکر، ج۲۵، ص۲۲۹ و ۳۰۴.
- ↑ مرادینسب،حسین، مقاله «ابوجندل بن سهیل بن عمرو»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۱۸-۲۲.