سریه منذر بن عمرو ساعدی: تفاوت میان نسخهها
(←پانویس) |
(←مقدمه) |
||
خط ۸: | خط ۸: | ||
==نسب منذر== | ==نسب منذر== | ||
{{اصلی|منذر بن عمرو انصاری}} | {{اصلی|منذر بن عمرو انصاری}} | ||
== | == سریه منذر بن عمرو ساعدی == | ||
در کتاب [[مغازی]] واقدی، نام سریه منذر بن عمرو ساعدی به صورت "[[غزوه]] بئر معونه" آمده است<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶، تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۱؛ ذهبی، شمس الدین محمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۲، ص۲۳۵.</ref>. این [[سریه]] در صفر [[سال چهارم هجرت]] به وقوع پیوست<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۹-۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۳.</ref>. | |||
"[[ابوبراء عامر بن مالک بن جعفر]]" که به "ملاعب الاسنّه"<ref>علت شهرت او به ملاعب الاسنّه به این مناسبت است که در جنگی میان قیس و تمیم، برادرش گریخت و شاعری خطاب به برادرش گفت: «از جنگ گریختی و برادرت عامر را واگذاشتی که با لبههای بران سنانها ملاعبه و بازی کند».</ref> معروف بود، نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و هدیهای را تقدیم کرد؛ اما حضرت هدیهاش را نپذیرفت و فرمود:" من هدیه [[مشرک]] را نمیپذیرم". سپس [[اسلام]] را بر او عرضه داشت. [[ابوبراء عامر بن مالک بن جعفر|ابوبراء]] نه [[اسلام]] آورد و نه آن را رد کرد؛ اما گفت: "ای [[محمد]]! اگر چند نفری از [[یاران]] خود را به سوی نجد بفرستی، [[امید]] است [[قوم]] من [[دعوت]] تو را بپذیرند و از [[آیین]] تو [[پیروی]] کنند"<ref>خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۴.</ref>. حضرت فرمود: "من از جانب [[مردم]] نجد برای [[یاران]] خود بیمناکم". عامر گفت: "نترسید که من آنها را در [[پناه]] خود میگیرم و هیچ کس از اهل نجد متعرض آنان نخواهد شد"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۷.</ref>. | |||
میان [[انصار]]، هفتاد مرد [[جوان]] بودند که آنها را [[قاریان]] [[قرآن]] مینامیدند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷.</ref>. آنها شبها در گوشهای از [[شهر مدینه]] جمع میشدند، [[نماز]] میگزاردند و درس میخواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند. صبحگاه، برای خانههای [[پیامبر]]{{صل}} [[آب]] شیرین و هیزمی که جمع کرده بودند، میآوردند. خانوادههایشان [[گمان]] میکردند که در مسجدند و اهل [[مسجد]] [[تصور]] میکردند که در خانههایشان هستند<ref>محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۵۷-۵۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷.</ref>. | |||
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} همه این [[قاریان]] [[قرآن]] و به قولی [[چهل]] نفر از آنان را برای سفر به [[نجد]] [[انتخاب]] کرد. حضرت [[دستور]] فرمود تا نامهای بنویسند و آن را همراهشان فرستاد. سپس "[[منذر بن عمرو ساعدی]]" را نیز به [[فرماندهی]] [[یاران]] خود [[منصوب]] فرمود. آنها از [[مدینه]] بیرون رفتند و در منطقه بئر معونه، که از آبهای بنی [[سلیم]] و حد فاصل سرزمینهای [[بنی عامر]] و [[بنی سلیم]] است اردو زدند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۰.</ref>. | |||
آنان چهارپایانشان را به دست "[[حارث بن صمّه]]" و "[[عمرو بن امیه]]" سپردند تا به چرا ببرند. آنگاه، [[منذر]]، [[حرام بن ملحان]] را با [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} پیش عامر بن طفیل، از بزرگان بنیعامر فرستاد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.</ref>. عامر، [[نامه]] را نخواند و [[حرام بن ملحان]] را کشت. سپس از بنیعامر برای [[جنگ]] با [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} کمک و [[یاری]] خواست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳.</ref>. آنها تقاضای [[عامر بن طفیل]] را نپذیرفتند و گفتند: "ما [[حمایت]] ابوبراء را رعایت میکنیم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹.</ref>. بنیعامر از رفتن با [[عامر بن طفیل]] و [[جنگ]] کردن با [[مسلمانان]] خودداری کردند؛ اما [[عامر بن طفیل]] از [[قبایل]] [[بنی سلیم]]، عصیه و رعل، کمک خواست. آنها با او [[همراهی]] کردند و او را به [[ریاست]] خود برگزیدند<ref>ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۴۰ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.</ref>. | |||
سپس دنبال او راه افتادند تا به [[مسلمانان]] (که از دیر آمدن [[دوست]] خود [[حرام بن ملحان]] نگران بودند) رسیدند و آنان را احاطه کردند. [[جنگ]] شدیدی شروع شد تا اینکه [[یاران]] [[رسول خدا]]{{صل}} همگی کشته شدند و فقط [[منذر بن عمرو]] و [[عمرو بن امیه ضمری]] زنده ماندند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.</ref>. [[مشرکان]] به او گفتند:" اگر میخواهی به تو [[امان]] میدهیم". [[منذر]] گفت: "دست در دست شما نمینهم و امانی هم از شما نمیپذیرم. فقط مرا به محل کشته شدن [[حرام بن ببرید]]". آنها مزاحم او نشدند و پس از اینکه به محل کشته شدن [[حرام]] بن ملحان رسیدند، گفتند: "از [[امان]] و [[حمایت]] خود دست برداشتیم". پس، [[منذر بن عمرو]] جنگید تا کشته شد. [[پیامبر]]{{صل}}درباره او فرمود: "در برابر [[مرگ]] گردن فرازی کرد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.</ref>. | |||
[[حارث بن صمّه]] و [[عمرو بن امیه]]، هنگامی که با [[گله]] از چرا برگشتند و پرواز لاشخورها را بر فراز اردوگاه دیدند، گفتند: "به [[خدا]] قسم! [[یاران]] ما کشته شدهاند و کسی غیر از اهل نجد آنان را نکشته است". نزدیکتر که شدند، از بالای تپهای، جسدهای یارانشان دیده میشد و سواران [[دشمن]] نیز آنجا بودند. [[حارث بن صمّه]] از [[عمرو بن امیه]] نظرش را خواست. عمرو گفت: "[[فکر]] میکنم باید خود را به [[پیامبر]]{{صل}} برسانم و این خبر را به او بدهم". [[حارث]] گفت:" من از جایی که [[منذر بن عمرو]] کشته شده است حرکت نمیکنم"<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.</ref>. آن دو به [[مشرکان]] حمله کردند و [[حارث]]، دو نفر از ایشان را کشت. سرانجام [[اسیر]] [[مشرکان]] شدند. آنها به حارث گفتند: "با تو چه کار کنیم؟ ما [[دوست]] نداریم تو را بکشیم". گفت: "مرا به محل کشته شدن [[منذر بن عمرو]] و [[حرام]] برسانید و از [[حمایت]] خود از من دست بردارید". آنان چنان کردند. سپس بندهایش را گشودند و آزادش ساختند؛ اما او دوباره حمله کرد و دو نفر از آنها را کشت. دیری نپایید که او هم به [[شهادت]] رسید<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.</ref>. [[عامر بن طفیل]] به [[عمرو بن امیه]] ـ که بدون [[جنگ]] [[اسیر]] شده بود<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.</ref>ـ گفت: "مادرم [[نذر]] کرده بود که بردهای [[آزاد]] کند، حالا تو از جانب او [[آزادی]]". موی جلوی سر او را کند و آزادش کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.</ref>. | |||
در آن شب، هم خبر بئر معونه و هم خبر کشتهشدن [[مرثد بن ابی مرثد]] و گروه [[محمد بن مسلمه]] به [[پیامبر]]{{صل}} رسید<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۹.</ref>. حضرت برای کشتگان [[جنگ]] بئر معونه، بیش از دیگر کشتگان، ناراحت شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۰.</ref>.<ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]]، [[سریه منذر بن عمرو ساعدی (مقاله)|سریه منذر بن عمرو ساعدی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۱۵-۵۱۹.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۷ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۵۸
نسب منذر
سریه منذر بن عمرو ساعدی
در کتاب مغازی واقدی، نام سریه منذر بن عمرو ساعدی به صورت "غزوه بئر معونه" آمده است[۱]. این سریه در صفر سال چهارم هجرت به وقوع پیوست[۲].
"ابوبراء عامر بن مالک بن جعفر" که به "ملاعب الاسنّه"[۳] معروف بود، نزد پیامبر(ص) آمد و هدیهای را تقدیم کرد؛ اما حضرت هدیهاش را نپذیرفت و فرمود:" من هدیه مشرک را نمیپذیرم". سپس اسلام را بر او عرضه داشت. ابوبراء نه اسلام آورد و نه آن را رد کرد؛ اما گفت: "ای محمد! اگر چند نفری از یاران خود را به سوی نجد بفرستی، امید است قوم من دعوت تو را بپذیرند و از آیین تو پیروی کنند"[۴]. حضرت فرمود: "من از جانب مردم نجد برای یاران خود بیمناکم". عامر گفت: "نترسید که من آنها را در پناه خود میگیرم و هیچ کس از اهل نجد متعرض آنان نخواهد شد"[۵].
میان انصار، هفتاد مرد جوان بودند که آنها را قاریان قرآن مینامیدند[۶]. آنها شبها در گوشهای از شهر مدینه جمع میشدند، نماز میگزاردند و درس میخواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند. صبحگاه، برای خانههای پیامبر(ص) آب شیرین و هیزمی که جمع کرده بودند، میآوردند. خانوادههایشان گمان میکردند که در مسجدند و اهل مسجد تصور میکردند که در خانههایشان هستند[۷].
پیامبر اکرم(ص) همه این قاریان قرآن و به قولی چهل نفر از آنان را برای سفر به نجد انتخاب کرد. حضرت دستور فرمود تا نامهای بنویسند و آن را همراهشان فرستاد. سپس "منذر بن عمرو ساعدی" را نیز به فرماندهی یاران خود منصوب فرمود. آنها از مدینه بیرون رفتند و در منطقه بئر معونه، که از آبهای بنی سلیم و حد فاصل سرزمینهای بنی عامر و بنی سلیم است اردو زدند[۸].
آنان چهارپایانشان را به دست "حارث بن صمّه" و "عمرو بن امیه" سپردند تا به چرا ببرند. آنگاه، منذر، حرام بن ملحان را با نامه پیامبر(ص) پیش عامر بن طفیل، از بزرگان بنیعامر فرستاد[۹]. عامر، نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت. سپس از بنیعامر برای جنگ با اصحاب رسول خدا(ص) کمک و یاری خواست[۱۰]. آنها تقاضای عامر بن طفیل را نپذیرفتند و گفتند: "ما حمایت ابوبراء را رعایت میکنیم"[۱۱]. بنیعامر از رفتن با عامر بن طفیل و جنگ کردن با مسلمانان خودداری کردند؛ اما عامر بن طفیل از قبایل بنی سلیم، عصیه و رعل، کمک خواست. آنها با او همراهی کردند و او را به ریاست خود برگزیدند[۱۲].
سپس دنبال او راه افتادند تا به مسلمانان (که از دیر آمدن دوست خود حرام بن ملحان نگران بودند) رسیدند و آنان را احاطه کردند. جنگ شدیدی شروع شد تا اینکه یاران رسول خدا(ص) همگی کشته شدند و فقط منذر بن عمرو و عمرو بن امیه ضمری زنده ماندند[۱۳]. مشرکان به او گفتند:" اگر میخواهی به تو امان میدهیم". منذر گفت: "دست در دست شما نمینهم و امانی هم از شما نمیپذیرم. فقط مرا به محل کشته شدن حرام بن ببرید". آنها مزاحم او نشدند و پس از اینکه به محل کشته شدن حرام بن ملحان رسیدند، گفتند: "از امان و حمایت خود دست برداشتیم". پس، منذر بن عمرو جنگید تا کشته شد. پیامبر(ص)درباره او فرمود: "در برابر مرگ گردن فرازی کرد"[۱۴].
حارث بن صمّه و عمرو بن امیه، هنگامی که با گله از چرا برگشتند و پرواز لاشخورها را بر فراز اردوگاه دیدند، گفتند: "به خدا قسم! یاران ما کشته شدهاند و کسی غیر از اهل نجد آنان را نکشته است". نزدیکتر که شدند، از بالای تپهای، جسدهای یارانشان دیده میشد و سواران دشمن نیز آنجا بودند. حارث بن صمّه از عمرو بن امیه نظرش را خواست. عمرو گفت: "فکر میکنم باید خود را به پیامبر(ص) برسانم و این خبر را به او بدهم". حارث گفت:" من از جایی که منذر بن عمرو کشته شده است حرکت نمیکنم"[۱۵]. آن دو به مشرکان حمله کردند و حارث، دو نفر از ایشان را کشت. سرانجام اسیر مشرکان شدند. آنها به حارث گفتند: "با تو چه کار کنیم؟ ما دوست نداریم تو را بکشیم". گفت: "مرا به محل کشته شدن منذر بن عمرو و حرام برسانید و از حمایت خود از من دست بردارید". آنان چنان کردند. سپس بندهایش را گشودند و آزادش ساختند؛ اما او دوباره حمله کرد و دو نفر از آنها را کشت. دیری نپایید که او هم به شهادت رسید[۱۶]. عامر بن طفیل به عمرو بن امیه ـ که بدون جنگ اسیر شده بود[۱۷]ـ گفت: "مادرم نذر کرده بود که بردهای آزاد کند، حالا تو از جانب او آزادی". موی جلوی سر او را کند و آزادش کرد[۱۸].
در آن شب، هم خبر بئر معونه و هم خبر کشتهشدن مرثد بن ابی مرثد و گروه محمد بن مسلمه به پیامبر(ص) رسید[۱۹]. حضرت برای کشتگان جنگ بئر معونه، بیش از دیگر کشتگان، ناراحت شد[۲۰].[۲۱]
منابع
پانویس
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶، تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۱؛ ذهبی، شمس الدین محمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۲، ص۲۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۹-۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۳.
- ↑ علت شهرت او به ملاعب الاسنّه به این مناسبت است که در جنگی میان قیس و تمیم، برادرش گریخت و شاعری خطاب به برادرش گفت: «از جنگ گریختی و برادرت عامر را واگذاشتی که با لبههای بران سنانها ملاعبه و بازی کند».
- ↑ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷.
- ↑ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۵۷-۵۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۰.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۴۰ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۹.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۰.
- ↑ اکبری، هادی، سریه منذر بن عمرو ساعدی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۱۵-۵۱۹.