خزاعی بن عبدنهم در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'وصف' به 'وصف')
 
خط ۴۰: خط ۴۰:
چه چیزی باعث [[ضعف]] تو شده است که طاقتت نقصان یافته. هیچ چیز تو را [[ناتوان]] نکند.<ref>{{عربی|ألا أبلغ خزاعیا رسولا فإن الغدر یغسله الوفاء فانک خیر عثمان بن عمرو و أسناها إذا ذکر الناء و بایعت التبئ فکان خیرا إلی خیر و أذاک القراء فما یعجز أو ما لا تطقه من الأشیاء لا تعجز عداء }}</ref>
چه چیزی باعث [[ضعف]] تو شده است که طاقتت نقصان یافته. هیچ چیز تو را [[ناتوان]] نکند.<ref>{{عربی|ألا أبلغ خزاعیا رسولا فإن الغدر یغسله الوفاء فانک خیر عثمان بن عمرو و أسناها إذا ذکر الناء و بایعت التبئ فکان خیرا إلی خیر و أذاک القراء فما یعجز أو ما لا تطقه من الأشیاء لا تعجز عداء }}</ref>


وقتی خزاعی این شعر را شنید، در میان [[قوم]] خود به پا خاست و گفت: "ای قوم من! پیامبر {{صل}} نسبت به شما [[لطف]] خاص دارد که به حسان دستور داده است تا برای شما شعری بسراید. در [[حقیقت]]، [[خدا]] شما را [[وصف]] کرده است؛ پس به پا خیزید و [[اسلام]] آورید و به حضورش بشتابید<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۳۷.</ref>.
وقتی خزاعی این شعر را شنید، در میان [[قوم]] خود به پا خاست و گفت: "ای قوم من! پیامبر {{صل}} نسبت به شما [[لطف]] خاص دارد که به حسان دستور داده است تا برای شما شعری بسراید. در [[حقیقت]]، [[خدا]] شما را وصف کرده است؛ پس به پا خیزید و [[اسلام]] آورید و به حضورش بشتابید<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۳۷.</ref>.


پس از این قضایا حدود چهارصد نفر از قبیله مزینه به [[سرپرستی]] خزاعی به نزد پیامبر {{صل}} آمدند و [[پیروی]] خود را از پیامبر {{صل}} اعلام کردند. آنها هنگام رفتن به پیامبر {{صل}} گفتند: ای [[رسول خدا]]! ما توشه [[راه]] نداریم. پیامبر {{صل}} به یکی از [[اصحاب]] دستور داد که مقداری خرما برایشان تهیه کند. آنگاه به [[محل زندگی]] خود بازگشتند<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۴۱۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خزاعی بن عبدنهم (مقاله)|مقاله «خزاعی بن عبدنهم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ص:۵۷-۵۸.</ref>.
پس از این قضایا حدود چهارصد نفر از قبیله مزینه به [[سرپرستی]] خزاعی به نزد پیامبر {{صل}} آمدند و [[پیروی]] خود را از پیامبر {{صل}} اعلام کردند. آنها هنگام رفتن به پیامبر {{صل}} گفتند: ای [[رسول خدا]]! ما توشه [[راه]] نداریم. پیامبر {{صل}} به یکی از [[اصحاب]] دستور داد که مقداری خرما برایشان تهیه کند. آنگاه به [[محل زندگی]] خود بازگشتند<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۴۱۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خزاعی بن عبدنهم (مقاله)|مقاله «خزاعی بن عبدنهم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ص:۵۷-۵۸.</ref>.

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۰۳

مقدمه

خزاعی، از قبیله ربیعه است. وی همان کسی است که بت‌های مزینه را شکست و سپس به پیامبر (ص) ملحق شد و اسلام آورد. پس از اسلام آوردن خزاعی، پیامبر (ص)، زنی از طایفه از د را به همسری او در آورد. او یکی از افرادی بود که پیامبر (ص) غنیمت‌های جنگی را به او می‌سپرد. او به همراه برادرش مغفل و فرزندش عبدالله در کنار پیامبر (ص) بودند. او در بصره وفات کرد[۱].[۲].

بت‌شکنی خزاعی

قبیله "مزینه" بتی به نام "نهم" داشتند و پرده‌دار "نهم" خزاعی پسر "عبد نهم"، از تیره "بنی عداء" بود. چون آوازه بعثت پیامبر (ص) را شنید، بر بت نامبرده شورید و او را درهم شکست، و این ابیات را سرود:

نزد "نهم" رفتم تا در پیشگاهش گوسفند قربان کنم، آن چنان که در قبل می‌کردم.

پس چون به عقل خویش بازگشتم، با خود گفتم: آیا این گنگ بیگانه از خرد خداست؟

از قربانی برای او روی برگرداندم و آیین امروزه دین محمد (ص) است؛ دادار آسمان، آن خدای والای بخشنده است.[۳]؛

آنگاه به پیامبر (ص) پیوست و خود اسلام آورد، و اسلام قبیله خویش "مزینه" را نیز به گردن گرفت[۴].[۵].

نقش خزاعی در واقعه فتح مکه

وقتی که قریش به قبیله خزاعه حمله کرد و پیمان با پیامبر (ص) شکسته شد، پیامبر خدا (ص) آماده حرکت به سوی مکه شد. حاطب بن ابی بلتعه نامه‌ای به قرشیان نوشت و قضیه را به آنها خبر داد [۶].

پیامبر (ص) پس از این واقعه، شبانه پیک‌هایی را به نزد سران قبایل مکه فرستاد و به آنها گفت که در محل معینی که به پیک گفته بود، آماده دیدار با پیامبر (ص) باشند. پیکی نیز به سوی خزاعی، فرزند عبدنهم، فرستاد که او را در منطقه روحاء و در بت خانه قبیله شان، مزینه، دیدار کند و پیکی به سوی عبد الله بن مالک فرستاد که در منطقه غفار به ملاقات پیامبر (ص) بیاید و پیکی به سوی قدامة بن ثمامه فرستاد که در بنی سلیم پیامبر (ص) را ببیند. پیامبر (ص) در سال هشتم هجری و روز جمعه در حالی که دو روز از ماه رمضان می‌گذشت، به سوی مکه حرکت کرد. پیامبر (ص) در محل‌هایی که مشخص کرده بود با سران قبایل از جمله خزاعی بن عبدنهم ملاقات کرد[۷].

سپاهیان پیامبر (ص) در فتح مکه از قبایل مختلف بودند، از جمله: از سلیم، هزار مرد و به قولی هفتصد مرد بودند و از مزینه، طایفه خزاعی بن عبدنهم، هزار مرد و از غفار، چهارصد مرد و از اسلم چهارصد مرد و طوایفی از قریش و اسد و تمیم و جز ایشان و از سایر قبایل جماعاتی و گروه‌هایی از مهاجرین و انصار حضور داشتند[۸].[۹].

اسلام اولین قبیله بعد از فتح مکه

وقتی فتح مکه صورت گرفت پیامبر (ص) به مدینه بازگشت، قبایل مختلف در قالب گروه‌های رسمی به نام "وفد" به مدینه می‌آمدند و با پیامبر (ص) پیمان می‌بستند و به نمایندگی از قبیله خود، ایمان می‌آوردند. اولین قبیله‌ای که به حضور پیامبر (ص) رسید قبیله مزینه به ریاست خزاعی فرزند عبدنهم بود[۱۰].

خزاعی، با اشتیاق تمام، سرپرست اولین گروهی بود که به همراه ده نفر از طایفه خودش با پیامبر (ص) بیعت کرد، اما وقتی به میان قبیله خود برگشت، آنها را آنگونه که فکر می‌کرد، نیافت[۱۱]. زمانی که خزاعی با گروهی از طایفه‌اش به نزد رسول خدا (ص) آمد، قول داد که بقیه افراد طایفه او نیز به اسلام بگروند. مدتی گذشت و خبری از طایفه خزاعی نشد، پیامبر (ص) به حسان شاعر دستور داد که شعری در مورد این قبیله بگوید و حسان این شعر را سرود:

آیا به سوی خزاعی کسی را بفرستم؟ همانا وفا نیرنگ را از بین می‌برد.

توای عثمان فرزند عمرو، بهترین و روشن ترینی، هنگامی که سخن از روشنی باشد.

تو با پیامبر (ص) بیعت کردی و این خیر است. این خیری است که تو را به درجات عالی می‌رساند.

چه چیزی باعث ضعف تو شده است که طاقتت نقصان یافته. هیچ چیز تو را ناتوان نکند.[۱۲]

وقتی خزاعی این شعر را شنید، در میان قوم خود به پا خاست و گفت: "ای قوم من! پیامبر (ص) نسبت به شما لطف خاص دارد که به حسان دستور داده است تا برای شما شعری بسراید. در حقیقت، خدا شما را وصف کرده است؛ پس به پا خیزید و اسلام آورید و به حضورش بشتابید[۱۳].

پس از این قضایا حدود چهارصد نفر از قبیله مزینه به سرپرستی خزاعی به نزد پیامبر (ص) آمدند و پیروی خود را از پیامبر (ص) اعلام کردند. آنها هنگام رفتن به پیامبر (ص) گفتند: ای رسول خدا! ما توشه راه نداریم. پیامبر (ص) به یکی از اصحاب دستور داد که مقداری خرما برایشان تهیه کند. آنگاه به محل زندگی خود بازگشتند[۱۴].[۱۵].

منابع

پانویس

  1. انساب الأشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۳۳۴.
  2. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «خزاعی بن عبدنهم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۵۵.
  3. ذهبت الی نهم لأذبح عنده عتیرة نسک، کالذی کنت أفعل فقلت لنفسی حین راجعت عقلها أهذا اله ابکم لیس یعقل! أبیت، فدینی الیوم دین محمد اله السماء الماجد المتفضل
  4. الاصنام، ابن الکلبی (ترجمه: جلالی نایینی)، ص۱۳۶.
  5. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «خزاعی بن عبدنهم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۵۵-۵۶.
  6. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۱۷۷-۱۱۷۸. ر. ک: حاطب بن أبی بلتعة جلد چهارم دایره المعارف صحابه.
  7. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۸.
  8. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۴۲.
  9. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «خزاعی بن عبدنهم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۵۶-۵۷.
  10. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۷۹.
  11. البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۴۱.
  12. ألا أبلغ خزاعیا رسولا فإن الغدر یغسله الوفاء فانک خیر عثمان بن عمرو و أسناها إذا ذکر الناء و بایعت التبئ فکان خیرا إلی خیر و أذاک القراء فما یعجز أو ما لا تطقه من الأشیاء لا تعجز عداء
  13. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۳۷.
  14. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۴۱۱.
  15. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «خزاعی بن عبدنهم»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ص:۵۷-۵۸.