یقین در اخلاق اسلامی: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
*در این اصطلاح [[یقین]] به دو صورت [[عام و خاص]] اطلاق میشود: | *در این اصطلاح [[یقین]] به دو صورت [[عام و خاص]] اطلاق میشود: | ||
#'''اطلاق عام:''' [[اعتقاد قطعی]] و [[تصدیق جزمی]] با [[صرف]] نظر از منشأ پیدایش آن. طبق این اصطلاح است که باورهای عموم [[مردم]] که غالبا از راه [[تقلید]] به دست آمده، [[یقین]] نامیده میشوند. همان اعتقاداتی که تا مورد تشکیک و تردید قرار نگرفته، پابرجاست و صاحبش خلاف آن را احتمال نمیدهد، ولی در صورتی که مورد مناقشه قرار گیرد، چه بسا احتمال خلاف در نفس ایشان مجال بروز پیدا کند<ref>ر.ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۰۱-۲.</ref>. | #'''اطلاق عام:''' [[اعتقاد قطعی]] و [[تصدیق جزمی]] با [[صرف]] نظر از منشأ پیدایش آن. طبق این اصطلاح است که باورهای عموم [[مردم]] که غالبا از راه [[تقلید]] به دست آمده، [[یقین]] نامیده میشوند. همان اعتقاداتی که تا مورد تشکیک و تردید قرار نگرفته، پابرجاست و صاحبش خلاف آن را احتمال نمیدهد، ولی در صورتی که مورد مناقشه قرار گیرد، چه بسا احتمال خلاف در نفس ایشان مجال بروز پیدا کند<ref>ر.ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۰۱-۲.</ref>. | ||
#'''اطلاق خاص:''' [[اعتماد]] و [[تصدیق قطعی]] که از [[تحقیق]] و [[برهان]] به دست آمده باشد و به هیچ وجه [[شک و تردید]] در آن راه نیابد<ref>ر.ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۰۲.</ref>. مولا [[صالح مازندرانی]] در [[تحریف]] [[یقین]] نوشته است: [[یقین]]، [[علم]] قطعی ثابتی است که با واقع مطابق باشد؛ به عبارت دیگر [[یقین]] مرکب از دو [[علم]] است: [[علم]] به [[حق]] به اضافه [[علم]] به اینکه خلافش تحقق ندارد. | #'''اطلاق خاص:''' [[اعتماد]] و [[تصدیق قطعی]] که از [[تحقیق]] و [[برهان]] به دست آمده باشد و به هیچ وجه [[شک و تردید]] در آن راه نیابد<ref>ر.ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۰۲.</ref>. مولا [[صالح مازندرانی]] در [[تحریف]] [[یقین]] نوشته است: [[یقین]]، [[علم]] قطعی ثابتی است که با واقع مطابق باشد؛ به عبارت دیگر [[یقین]] مرکب از دو [[علم]] است: [[علم]] به [[حق]] به اضافه [[علم]] به اینکه خلافش تحقق ندارد. او این تعریف را به [[خواجه نصیرالدین طوسی]] در اوصاف الاشراف نسبت داده است<ref>مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۲، ص۳۶۶.</ref><ref>[[مجتبی تهرانی|تهرانی، مجتبی]]، [[اخلاق الاهی ج۱ (کتاب)|اخلاق الاهی]]، ج۱،ص۳۰۶-۳۰۷.</ref>. | ||
او این تعریف را به [[خواجه نصیرالدین طوسی]] در اوصاف الاشراف نسبت داده است<ref>مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۲، ص۳۶۶.</ref><ref>[[مجتبی تهرانی|تهرانی، مجتبی]]، [[اخلاق الاهی ج۱ (کتاب)|اخلاق الاهی]]، ج۱،ص۳۰۶-۳۰۷.</ref>. | ====يقين در اصطلاح منقول و تصوف==== | ||
در این اصطلاح هر [[اعتقادی]] که [[قلب]] [[انسان]] را [[تسخیر]] کرده، بر [[عقل]] مستولی شود، يقين نام دارد؛ بنابراین [[یقین]] در اصطلاح منقول از [[یقین]] [[فلسفی]] اخص است، زیرا علاوه بر [[باور]] قطعی بدون [[شک]]، استیلای بر [[قلب]] را نیز در [[صدق]] يقين شرط میدانند. [[یقین]] به این معنی به [[ضعف]] و [[قوت]] توصیف میشود؛ مثلا میگویند يقين فلانی به [[مرگ]]، ضعیف است، در حالی که میدانیم [[مرگ]] [[شک]] بردار نیست، | |||
و همه [[مردم]] به آن [[اعتقاد قطعی]] که گویی دارند، [[مرگ]] ولی را برخی [[باور]] به ندارند این [[اعتقاد]] و برخی خود دیگر توجه [[فکر]] نمیمرگ کنند چنان و برای [[قلب]] [[مرگ]] شان را، سازوبرگی نمیسازند، چنان [[مرگ]] میکنند. این دو گروه [[مرگ]] را به [[تسخیر]] کرده که تمام [[همت]] خود را [[صرف]] کسب میآمادگی گوییم برای [[یقین]] شان به [[مرگ]] ضعیف است و در مورد ایک اندازه [[باور]] دارند؛ ولی در مورد گروه توصیف اول فقط به این [[دلیل]] تجویز شده که [[یقین]] در این دو جمله گروه دوم میگوییم [[یقینی]] [[قوی]] دارند. این به معنی [[اعتقادی]] است که [[قلب]] را [[تسخیر]] کرده است<ref>غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۰۲.</ref>. | |||
۱-۲-۳. يقين در اصطلاح [[اخلاق]] | |||
[[یقین]] در اصطلاح [[اخلاق]]، از اصطلاح منقول نیز خاصتر است؛ چراکه مقصود از [[یقین]] در | |||
[[علم]] است و [[روشنایی]] که بر [[تاریکی]] [[شک]] و [[جهل]] [[برتری]] دارد این اصطلاح، [[یقینی]] است که به [[باورها]] و آموزههای که [[عقیدتی]] به [[آموزههای دین]] تعلق گیرد. علمای [[اخلاقی]] در تعریف [[یقین]] آوردهاند: [[یقین]] عبارت است از [[معرفتی]] خاص که به آموزههای [[شریعت]] تعلق گیرد<ref>محمد بن مرتضی فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الأحیاء، ج۱، ص۱۵۴.</ref>. | |||
بنابراین [[ارزش]] [[اخلاقی]] [[یقین]] تنها از حیث مقابله با [[شک]] نیست، بلکه بیشتر مرهون متعلق و مجرای [[یقین]] است. توضیح اینکه [[یقین]] به خودی خود – به هر حقیقتی تعلق گیرد – [[ارزشمند]] است؛ چون [[علم]] است و [[روشنایی]] که بر [[تاریکی]] [[شک]] و [[جهل]] [[برتری]] دارد؛ ولی این [[ارزش]] وقتی مضاعف میشود که به [[آموزههای دینی]] مثل مبدا و [[معاد]] تعلق گیرد. [[هدف]] از طرح این بحث در [[علم اخلاق]]، بارورشدن [[جان آدمی]] به چنین [[یقینی]] است. عالم [[اخلاقی]] [[وظیفه]] خود را در این حیطه میبیند که نخست [[شک]] را از مخاطب خود بزداید و سپس زمینه استیلای [[باورهای دینی]] بر نفس ایشان را فراهم کند<ref>غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۰۲.</ref>. این روشی است که از [[رسول خدا]]{{صل}} و [[پیشوایان معصوم]] [[دین]]{{ع}} به یادگار مانده است. [[یقین]] در زبان [[روایات]] نیز به [[اعتقاد]] [[دینی]] انصراف دارد، چنانکه میتوان گفت یک اصطلاح تلقی میشود<ref>ر.ک: محمدصالح مازندرانی، شرح اصول کافی.</ref> [[وهم]] از این روست که در [[روایات یقین]] را با [[ایمان]] و [[تقوا]] مقایسه میکنند<ref>این روایات به زودی نقل خواهد شد.</ref>، که دو اصطلاح کاملا [[دینی]] و نام دو مرتبه [[معنوی]] هستند. [[رسول خدا]]{{صل}} میفرماید: | |||
{{متن حدیث|اَلْيَقِينُ اَلْإِيمَانُ كُلُّهُ}}<ref>حاکم نیشابوری، مستدرک ج۲، ص۴۴۶؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج۲، ص۸۸</ref>. | |||
[[یقین]] همه [[ایمان]] است. | |||
==راه بهدست آوردن [[یقین]]== | ==راه بهدست آوردن [[یقین]]== |
نسخهٔ ۱۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۳۸
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل یقین (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
- یقین در مقابل شک و تردید بوده؛ یکی از مراتب علم به شمار میآید.
- دانشهای نظری که مربوط به امور محسوس نمیباشد، هرچند عقل بواسطه برهان و دلیل کاملاً بدان ایمان دارد، امّا گاه بهوسیله قوای واهمه و یا خیال، دستخوش شک و تردید میشود. به عنوان نمونه، عقل انسان به آنکه مردگان همچون جمادات بوده هیچ ضرری برای کسی نخواهند داشت، یقین دارد؛ امّا وهم این نکته را نپذیرفته گاه مرده را برای انسان بهصورت کسی که حرکت میکند و میتواند ضرری به انسان برساند، به تصویر میکشد.
- علم آدمی امّا، گاه به مرتبهای از اطمینان میرسد و بگونهای در قلب رسوخ مییابد، که قلب نیز همچون عقل به آن ایمان یافته هیچ تردیدی در آن رسوخ نخواهد کرد؛ در اینحال شک و وهم را بدان راهی نخواهد بود و هیچ اندیشة بنیانکنی به آن نزدیک نخواهد شد[۱].
- راغب اصفهانی در کتاب "مفردات ألفاظ القرآن کریم " خویش، درباره یقین مینویسد: "یقین... سکون فهم بههمراه ثبات حکم در عقل است، حضرت حق میفرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[۲][۳].
یقین چیست؟
یقین در لغت
- یَقن و یَقَن در لغت به معنی ثبوت و وضوح است و یقین صفت مشبه این ماده به معنی ثابت و و اضح است[۴]. وقتی میگوییم ايقن الامر یا ايقن بالامر به این معنی است که به حقیقت آن پیبرد، آن امر به وضوح برای او معلوم شد و آن را ثابت و حقیقی دانست، بنابراین موقِن کسی است که حقیقت چیزی را شناخته و آن را ثابت و واقعی میداند.
- علامه طباطبایی در تعریف یقین آورده است: یقین عبارت از اعتقادی است که پرده از روی واقعیت برمیدارد[۵].
- شک عبارت از تاریکی جهل است. برخی از اهل لغت از این ویژگی شک در تعریف یقین بهره برده و نوشتهاند: یقین، ازبین بردن شک و پیبردن به حقیقت یه چیز است[۶]؛ یا پی بردن به حقیقت یک چیز و نقیض شک است[۷][۸].
يقين در اصطلاح
يقين در اصطلاح معقول
- یقین در اصطلاح دانشمندان معقول، عبارت است از معرفت حقیقی، به گونهای که هیچ شک و تردیدی در آن راه نیابد[۹].
- توضیح اینکه، آگاهی انسان از یک حقیقت دارای چهار مرتبه است:
- مرتبه اول آنکه، بود و نبود و تصدیق و تکذیب آن در نظر انسان مساوی باشد، مثلا وقتی در مورد شخص معینی از ما بپرسند، آیا حق تعالی او را عذاب میکند یا نه، اگر ما از او حال در نظر او بیما خبر مساوی باشیم و ندانیم که برای سرای آخرت چه فراهم کرده، امکان عذاب و عدم عذاب شود، که خواهد بود. نفس انسان عذاب او را نه نفی میکند و نه تصدیق، این حالت شک نامیده میشود که در حقیقت، آگاهی نیست بلکه از سنخ جهل است؛ ولی نمیتوان انکار کرد که مبدأ حرکت عقلانی و مدخل آگاهی به یک چیز است.
- مرتبه دوم اینکه، نفس انسان، بودن یک چیز را بیش از نبودن آن احتمال دهد؛ به عبارت، ولی دیگر نه در عین حال که بودن آن را میپذیرد، طرف مقابل را نفی نمیکند و آن را نیز ممکن میداند به حدی که مانع ترجیح طرف اول شود. اگر درباره مردی که به صلاح و تقوا میشناسی، بپرسند که اگر در این حال بمیرد، عذاب میشود یا نه، انسان به طور طبیعی به سمت عدم عذاب متمایل است امکان، ولی چون احتمال میدهد که این شخص در نهان، کاری کرده که موجب عقاب باشد، نمیتواند عذاب را به طور کلی نفی کند؛ اگرچه این احتمال چنان قوی نیست که با احتمال طرف مقابل برابری کند یا حتی مانع ترجیح آن شود. در این صورت احتمال عذاب، گمان یا ظن و احتمال عدم عذاب، وهم نامیده میشود[۱۰].
- مرتبه سوم اینکه، انسان، بودن یک چیز را تصدیق کند و خلاف آن را به هیچوجه احتمال ندهد. این مرتبه از آگاهی را یقین میگویند.
- در این اصطلاح یقین به دو صورت عام و خاص اطلاق میشود:
- اطلاق عام: اعتقاد قطعی و تصدیق جزمی با صرف نظر از منشأ پیدایش آن. طبق این اصطلاح است که باورهای عموم مردم که غالبا از راه تقلید به دست آمده، یقین نامیده میشوند. همان اعتقاداتی که تا مورد تشکیک و تردید قرار نگرفته، پابرجاست و صاحبش خلاف آن را احتمال نمیدهد، ولی در صورتی که مورد مناقشه قرار گیرد، چه بسا احتمال خلاف در نفس ایشان مجال بروز پیدا کند[۱۱].
- اطلاق خاص: اعتماد و تصدیق قطعی که از تحقیق و برهان به دست آمده باشد و به هیچ وجه شک و تردید در آن راه نیابد[۱۲]. مولا صالح مازندرانی در تحریف یقین نوشته است: یقین، علم قطعی ثابتی است که با واقع مطابق باشد؛ به عبارت دیگر یقین مرکب از دو علم است: علم به حق به اضافه علم به اینکه خلافش تحقق ندارد. او این تعریف را به خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف نسبت داده است[۱۳][۱۴].
يقين در اصطلاح منقول و تصوف
در این اصطلاح هر اعتقادی که قلب انسان را تسخیر کرده، بر عقل مستولی شود، يقين نام دارد؛ بنابراین یقین در اصطلاح منقول از یقین فلسفی اخص است، زیرا علاوه بر باور قطعی بدون شک، استیلای بر قلب را نیز در صدق يقين شرط میدانند. یقین به این معنی به ضعف و قوت توصیف میشود؛ مثلا میگویند يقين فلانی به مرگ، ضعیف است، در حالی که میدانیم مرگ شک بردار نیست، و همه مردم به آن اعتقاد قطعی که گویی دارند، مرگ ولی را برخی باور به ندارند این اعتقاد و برخی خود دیگر توجه فکر نمیمرگ کنند چنان و برای قلب مرگ شان را، سازوبرگی نمیسازند، چنان مرگ میکنند. این دو گروه مرگ را به تسخیر کرده که تمام همت خود را صرف کسب میآمادگی گوییم برای یقین شان به مرگ ضعیف است و در مورد ایک اندازه باور دارند؛ ولی در مورد گروه توصیف اول فقط به این دلیل تجویز شده که یقین در این دو جمله گروه دوم میگوییم یقینی قوی دارند. این به معنی اعتقادی است که قلب را تسخیر کرده است[۱۵]. ۱-۲-۳. يقين در اصطلاح اخلاق یقین در اصطلاح اخلاق، از اصطلاح منقول نیز خاصتر است؛ چراکه مقصود از یقین در علم است و روشنایی که بر تاریکی شک و جهل برتری دارد این اصطلاح، یقینی است که به باورها و آموزههای که عقیدتی به آموزههای دین تعلق گیرد. علمای اخلاقی در تعریف یقین آوردهاند: یقین عبارت است از معرفتی خاص که به آموزههای شریعت تعلق گیرد[۱۶]. بنابراین ارزش اخلاقی یقین تنها از حیث مقابله با شک نیست، بلکه بیشتر مرهون متعلق و مجرای یقین است. توضیح اینکه یقین به خودی خود – به هر حقیقتی تعلق گیرد – ارزشمند است؛ چون علم است و روشنایی که بر تاریکی شک و جهل برتری دارد؛ ولی این ارزش وقتی مضاعف میشود که به آموزههای دینی مثل مبدا و معاد تعلق گیرد. هدف از طرح این بحث در علم اخلاق، بارورشدن جان آدمی به چنین یقینی است. عالم اخلاقی وظیفه خود را در این حیطه میبیند که نخست شک را از مخاطب خود بزداید و سپس زمینه استیلای باورهای دینی بر نفس ایشان را فراهم کند[۱۷]. این روشی است که از رسول خدا(ص) و پیشوایان معصوم دین(ع) به یادگار مانده است. یقین در زبان روایات نیز به اعتقاد دینی انصراف دارد، چنانکه میتوان گفت یک اصطلاح تلقی میشود[۱۸] وهم از این روست که در روایات یقین را با ایمان و تقوا مقایسه میکنند[۱۹]، که دو اصطلاح کاملا دینی و نام دو مرتبه معنوی هستند. رسول خدا(ص) میفرماید: «اَلْيَقِينُ اَلْإِيمَانُ كُلُّهُ»[۲۰]. یقین همه ایمان است.
راه بهدست آوردن یقین
- در غیر امور معنوی، یقین تنها از راه حس بهدست میآید. از اینرو هر علمی که به حس ختم شده و بهوسیله آن ادراک شود، یقینی بوده از تردید برکنار خواهد ماند. علم انسان به آنکه دو امر متناقض امکان اجتماع با یکدیگر را نخواهند داشت، در همین شمار است. نیز در قرآن کریم به همین مناسبت بارها از مرگ به عنوان یقین یاد شده است: ﴿حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ﴾[۲۱][۲۲].
- در معنویات امّا، یقین تنها از راه دوری کردن از محرّمات و مکروهات و امور شُبهه برانگیز، و نیز انجام واجبات و مستحبّات حاصل میشود. ستردن رذائل از نفس و پیراستن آن به فضائل، راهی است که هم انجام واجبات و ترک محرّمات را برای آدمی میسر میسازد، و هم او را به مرتبه یقین میرساند.
- قرآن کریم خود در آیاتی چند به این مسأله اشاره فرموده است؛ به این آیات بنگرید: ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[۲۳]؛ ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا﴾[۲۴]؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ﴾[۲۵]؛ ﴿أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾[۲۶]؛ ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾[۲۷]؛ ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ﴾[۲۸]؛ ﴿وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ﴾[۲۹][۳۰].
- سرّی که در این مطلب نهفته است، آنست که از سوئی افاضه الهی نیازمند به استعداد و قابلیّتی است که توان پذیرش این افاضه را داشته باشد؛ و از سوئی دیگر نفس با نزدیک شدن به حضرت حق، از اتّساع وجودی و قابلیّت بیش از پیش بهرهمند شده، توان پذیرش این افاضه را مییابد؛ و نیز چون از بارگاہ ربوبی دوری گزیند، استعداد دریافت این افاضات را از دست خواهد داد؛ از اینرو، نفسی که بهوسیله رذائل نفسانی به ظلمت آلوده شود، شایستگی آنکه محلّ افاضات حضرت حق شود را از دست خواهد داد؛ و بدین ترتیب نمیتواند هدایت خاصّ او را پذیرفته نور او را پذیرا شود. از اینرو، نفس با ستردن رذائل از خود و آنگاه با آراستن خویش به فضائل - که از سوئی با تقوا، و از سوئی دیگر با اعمال شایسته حاصل میشود-، مستعدّ پیشواز از افاضات خاصّة حضرت حق شده هدایت او را دریافت مینماید[۳۱].
- بدین ترتیب، نفسْ مدارج دریافت افاضات الهی را طی میکند، تا به مقام لقا رسیده خود به معدن نور الهی تبدیل شود؛ در اینحال میتواند برتری مطلق او و فروماندگی و ضعف تمامی آنچه جز اوست را، ادراک نماید. در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) چنین به این مطلب اشاره شده است: "اگر چنین نبود که شیاطین گرداگر قلبهای آدمیزادگان حرکت میکردند، آنان میتوانستند به ملکوت آسمانها و زمین نظر کنند"[۳۲]؛ و باز در این آیه شریفه، به همین مرتبت والا اشاره شده است: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[۳۳][۳۴].
- براساس آنچه گذشت، دریافتیم که:
- این صفت در شمار برترین صفات انسانی و والاترین آنها قرار دارد، بلکه میتوان گفت که دیگر صفات انسانی بر حصول این صفت توقّف دارد. حدیث شریف امام صادق(ع): ایمان برتر از اسلام، و یقین برتر از ایمان است، و هیچ چیزی کمیابتر و پربهاتر از یقین نیست"[۳۵]؛ نیز، به همین مطلب اشاره میکند.
- یقین را پهنهای بلند و مراتبی گوناگون است، بگونهای که در برخی از روایات، مراتب آن را هفت و در برخی دیگر نُه و در برخی دیگر ده و در برخی دیگر مراتب آن را غیر قابل شمارش و نامتناهی دانستهاند[۳۶].
- علم الیقین؛
- و عین الیقین؛
- و حقّ الیقین، تقسیم کردهاند.
- مراد آنان از "علم الیقین"، یقینی است که بواسطه مشاهدات حسّی و استدلالات اینگونه بهدست میآید. در این شمار است یقین به مرگ، که بواسطه مردن افراد بهدست میآید؛ و نیز یقین به وجود آتش در مکانی خاص، که در نتیجه دیدن دود در آن نقطه حاصل میشود. نیز مراد آنان از "عین الیقین"، یقینی است که بواسطه دیدن به چشم یا بصیرت انسانی حاصل میشود. یقین به مرگ در اثر دیدن صحنه احتضار، و یقین به وجود آتش در اثر دیدن حسّی خود آتش، نمونههای اینگونه از یقین است[۳۷].
- "حقّ الیقین" امّا، یقینی است که با درگیر شدن خود انسان با موضوع یقین، حاصل میشود. یقین به مرگ برای انسانی که خود طعم آن را چشیده، و نیز یقین به آتش برای کسی که خود در میانه آن افتاده است، حقّ الیقین نامیده میشود. اضافه میکنیم که این مراتب سه گانه را نیز، مراتب دیگری است که نشان از قوّت و ضعف آن یقین دارد. بدین ترتیب - همانگونه که گذشت -، مراتب یقین را پایانی نیست و پهنه بلند آن را کناری نمیباشد[۳۸].
- این مراتب سهگانه، در برخی از آیات قرآن کریم نیز مورد اشاره واقع شده است. به این آیه شریفه بنگرید: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[۳۹]. صدر آیۀ نخست به علم الیقین، و ذیل آن به عین الیقین اشاره مینماید؛ و آیه دوّم نیز حقّ الیقین را به نمایش گذارده است[۴۰].
فوائد یقین
- یقین را فوائد بسیاری است: چه بسیاری از فضائل از آن سرچشمه میگیرد و بر وجود آن متوقّف است.
- امّا توکّل، وانهادن امور به حضرت حق، پشت گرمی به حضرت او، انقطاع از مردم، پذیرش قضای الهی، و دیگر صفات نیکو - همچون شجاعت و بخشش و...-، تنها و تنها از یقین سرچشمه میگیرد و بس.
- بدست آوردن مقام خضوع و خشوع، و پرداختن به وظائف بندگی انسان در مقابل حضرت حق نیز، از پس حصول یقین بوجود خواهد آمد[۴۱].
- آنچه در این میان امّا از ارزش بیشتری برخوردار است، آنست که یقین انسان را از تمامی اعمال حرام و مکروه باز میدارد، و او را به سوی تمامی اعمال شایسته گسیل مینماید. این مطلب چنان در نفسِ یقینمند گسترش مییابد، که حتّی او را از پرداختن به غیر خدا و التفات به دنیای فرومایه نیز باز خواهد داشت؛ از اینرو چنین انسانی امور مباح را نیز ترک نموده استغفار را بر چنین اعمالی واجب میشمارد.
- گویا استغفارهائی که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است نیز، از همین باب بوده است[۴۲].
- کوتاه سخن آنکه: یقین همچون سد و دژی است که انسان را در حریم خود حفظ نموده، مسیر کمال را برای او روشن میسازد. توضیح آنکه: آدمی نیازمند به دژی است که او را از انجام شهوات باز دارد، تا سرانجام به هلاکت نیفتد. سَد بودن امّا وظیفهای است که بر عهده این چند امر - که همزمان بوسیله عقل و شرع پذیرفته و امضاء شده -، نهاده شده است[۴۳].
امور بازدارنده از شهوات
منابع
پانویس
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۱.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنمای چگونه مردگان را زنده میسازی؟ فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا امّا تا دلم آرام یابد» سوره بقره، آیه ۲۶۰.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۱-۲۷۲.
- ↑ سعید الخوری شرتونی، اقرب الموارد.
- ↑ اليقين هو الاعتقاد الكاشف عن وجه الواقع؛ سید محمدحسین طباطبایی، نهایة الحکمه، ص۸.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۵، ص۲۲۰.
- ↑ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱۳، ص۴۵۷؛ همچنین ر.ک: فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۳۳۱.
- ↑ تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۳۰۵-۳۰۶.
- ↑ غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۲۷.
- ↑ محمدرضا مظفر، المنطق، ص۱۷-۱۸.
- ↑ ر.ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۰۱-۲.
- ↑ ر.ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۰۲.
- ↑ مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۲، ص۳۶۶.
- ↑ تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۳۰۶-۳۰۷.
- ↑ غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۰۲.
- ↑ محمد بن مرتضی فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الأحیاء، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۰۲.
- ↑ ر.ک: محمدصالح مازندرانی، شرح اصول کافی.
- ↑ این روایات به زودی نقل خواهد شد.
- ↑ حاکم نیشابوری، مستدرک ج۲، ص۴۴۶؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج۲، ص۸۸
- ↑ «تا آنکه مرگ به سراغ ما آمد پس دیگر میانجیگری میانجیها برای آنها سودی ندارد » سوره مدثر، آیه ۴۷.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۲.
- ↑ «و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ تو فرا رسد» سوره حجر، آیه ۹۹.
- ↑ « اگر از خداوند پروا کنید در شما نیروی شناخت درستی از نادرستی مینهد » سوره انفال، آیه ۲۹.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و به پیامبرش ایمان آورید تا از بخشایش خویش دو بهره به شما ارزانی دارد و در شما فروغی نهد که با آن راه بسپارید» سوره حدید، آیه ۲۸.
- ↑ «و آیا (داستان) آن کس که (به دل) مرده بود و زندهاش کردیم و برای او فروغی پدید آوردیم که با آن در میان مردم راه میرود، چون داستان کسی است در تیرگیها که از آنها بیرون آمدنی نیست؟ بدینگونه آنچه کافران میکردند، در نظرشان آراسته شده است» سوره انعام، آیه ۱۲۲.
- ↑ «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگیها بیرون میبرد » سوره بقره، آیه ۲۵۷.
- ↑ «این (آن) کتاب (است که) هیچ تردیدی در آن نیست، رهنمودی برای پرهیزگاران است» سوره بقره، آیه ۲.
- ↑ «و آنکه خداوند برای او فروغی ننهاده است فروغی نخواهد داشت» سوره نور، آیه ۴۰.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۲-۲۷۳.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۴.
- ↑ « لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِي آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْاَرْضِ»؛ جامع السّعادات، ج ۱، ص ۱۲۶.
- ↑ «و اینگونه ما گستره آسمانها و زمین را به ابراهیم مینمایانیم و (چنین میکنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۴.
- ↑ « إِنَّ الْإِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ، وَ إِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ، وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ»؛ بحار الأنوار، ج ۷، ص ۱۳۵.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۵.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۵.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۶.
- ↑ «به زودی نشانههای خویش را در گسترههای بیرون و پیکرههای درونشان نشان آنان خواهیم داد تا بر آنها روشن شود که او راستین است؛ آیا بسنده نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟ آگاه باش که آنان به لقای پروردگارشان در تردیدند، آگاه باش که او به هر چیزی چیره است » سوره فصلت، آیه ۵۳-۵۴.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۶.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۷.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۷.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۷.