یقین در اخلاق اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

یقین در مقابل شک و تردید بوده؛ یکی از مراتب علم به شمار می‌‌آید. دانش‌های نظری که مربوط به امور محسوس نمی‌باشد، هرچند عقل بواسطه برهان و دلیل کاملاً بدان ایمان دارد، امّا گاه به‌وسیله قوای واهمه و یا خیال، دستخوش شک و تردید می‌‌شود. به عنوان نمونه، عقل انسان به آنکه مردگان همچون جمادات بوده هیچ ضرری برای کسی نخواهند داشت، یقین دارد؛ امّا وهم این نکته را نپذیرفته گاه مرده را برای انسان به‌صورت کسی که حرکت می‌‌کند و می‌‌تواند ضرری به انسان برساند، به تصویر می‌‌کشد.

علم آدمی امّا، گاه به مرتبه‌ای از اطمینان می‌‌رسد و بگونه‌ای در قلب رسوخ می‌‌یابد، که قلب نیز همچون عقل به آن ایمان یافته هیچ تردیدی در آن رسوخ نخواهد کرد؛ در اینحال شک و وهم را بدان راهی نخواهد بود و هیچ اندیشة بنیان‌کنی به آن نزدیک نخواهد شد.

راغب اصفهانی در کتاب"مفردات ألفاظ القرآن کریم " خویش، درباره یقین می‌‌نویسد: "یقین... سکون فهم به‌همراه ثبات حکم در عقل است، حضرت حق می‌‌فرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي[۱].[۲]

یقین چیست؟

یقین در لغت

یَقن و یَقَن در لغت به معنی ثبوت و وضوح است و یقین صفت مشبه این ماده به معنی ثابت و و اضح است[۳]. وقتی می‌گوییم ايقن الامر یا ايقن بالامر به این معنی است که به حقیقت آن پی‌برد، آن امر به وضوح برای او معلوم شد و آن را ثابت و حقیقی دانست، بنابراین موقِن کسی است که حقیقت چیزی را شناخته و آن را ثابت و واقعی می‌داند.

علامه طباطبایی در تعریف یقین آورده است: یقین عبارت از اعتقادی است که پرده از روی واقعیت برمی‌دارد[۴].

شک عبارت از تاریکی جهل است. برخی از اهل لغت از این ویژگی شک در تعریف یقین بهره برده و نوشته‌اند: یقین، ازبین بردن شک و پی‌بردن به حقیقت یه چیز است[۵]؛ یا پی بردن به حقیقت یک چیز و نقیض شک است[۶].[۷]

يقين در اصطلاح

يقين در اصطلاح معقول

یقین در اصطلاح دانشمندان معقول، عبارت است از معرفت حقیقی، به گونه‌ای که هیچ شک و تردیدی در آن راه نیابد[۸].

توضیح اینکه، آگاهی انسان از یک حقیقت دارای چهار مرتبه است:

  1. مرتبه اول آنکه، بود و نبود و تصدیق و تکذیب آن در نظر انسان مساوی باشد، مثلا وقتی در مورد شخص معینی از ما بپرسند، آیا حق تعالی او را عذاب می‌کند یا نه، اگر ما از او حال در نظر او بی‌ما خبر مساوی باشیم و ندانیم که برای سرای آخرت چه فراهم کرده، امکان عذاب و عدم عذاب شود، که خواهد بود. نفس انسان عذاب او را نه نفی می‌کند و نه تصدیق، این حالت شک نامیده می‌شود که در حقیقت، آگاهی نیست بلکه از سنخ جهل است؛ ولی نمی‌توان انکار کرد که مبدأ حرکت عقلانی و مدخل آگاهی به یک چیز است.
  2. مرتبه دوم اینکه، نفس انسان، بودن یک چیز را بیش از نبودن آن احتمال دهد؛ به عبارت، ولی دیگر نه در عین حال که بودن آن را میپذیرد، طرف مقابل را نفی نمی‌کند و آن را نیز ممکن میداند به حدی که مانع ترجیح طرف اول شود. اگر درباره مردی که به صلاح و تقوا می‌شناسی، بپرسند که اگر در این حال بمیرد، عذاب می‌شود یا نه، انسان به طور طبیعی به سمت عدم عذاب متمایل است امکان، ولی چون احتمال می‌دهد که این شخص در نهان، کاری کرده که موجب عقاب باشد، نمی‌تواند عذاب را به طور کلی نفی کند؛ اگرچه این احتمال چنان قوی نیست که با احتمال طرف مقابل برابری کند یا حتی مانع ترجیح آن شود. در این صورت احتمال عذاب، گمان یا ظن و احتمال عدم عذاب، وهم نامیده می‌شود[۹].
  3. مرتبه سوم اینکه، انسان، بودن یک چیز را تصدیق کند و خلاف آن را به هیچ‌وجه احتمال ندهد. این مرتبه از آگاهی را یقین می‌گویند.

در این اصطلاح یقین به دو صورت عام و خاص اطلاق می‌شود:

  1. اطلاق عام: اعتقاد قطعی و تصدیق جزمی با صرف نظر از منشأ پیدایش آن. طبق این اصطلاح است که باورهای عموم مردم که غالبا از راه تقلید به دست آمده، یقین نامیده می‌شوند. همان اعتقاداتی که تا مورد تشکیک و تردید قرار نگرفته، پابرجاست و صاحبش خلاف آن را احتمال نمی‌دهد، ولی در صورتی که مورد مناقشه قرار گیرد، چه بسا احتمال خلاف در نفس ایشان مجال بروز پیدا کند[۱۰].
  2. اطلاق خاص: اعتماد و تصدیق قطعی که از تحقیق و برهان به دست آمده باشد و به هیچ وجه شک و تردید در آن راه نیابد[۱۱]. مولا صالح مازندرانی در تحریف یقین نوشته است: یقین، علم قطعی ثابتی است که با واقع مطابق باشد؛ به عبارت دیگر یقین مرکب از دو علم است: علم به حق به اضافه علم به اینکه خلافش تحقق ندارد. او این تعریف را به خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف نسبت داده است[۱۲].[۱۳]

یقین در اصطلاح منقول و تصوف

در این اصطلاح هر اعتقادی که قلب انسان را تسخیر کرده، بر عقل مستولی شود، یقین نام دارد؛ بنابراین یقین در اصطلاح منقول از یقین فلسفی اخص است، زیرا علاوه بر باور قطعی بدون شک، استیلای بر قلب را نیز در صدق یقین شرط می‌دانند. یقین به این معنی به ضعف و قوت توصیف می‌شود؛ مثلا می‌گویند یقین فلانی به مرگ، ضعیف است، در حالی که می‌دانیم مرگ شک بردار نیست، و همه مردم به آن اعتقاد قطعی که گویی دارند، مرگ ولی را برخی باور به ندارند این اعتقاد و برخی خود دیگر توجه فکر نمی‌مرگ کنند چنان و برای قلب مرگ شان را، سازوبرگی نمی‌سازند، چنان مرگ می‌کنند. این دو گروه مرگ را به تسخیر کرده که تمام همت خود را صرف کسب آمادگی برای مرگ می‌کنند. این دو گروه مرگ را به یک اندازه باور دارند؛ ولی در مورد گروه اول می‌گوییم یقین‌نشان به مرگ ضعیف است و در مورد گروه دوم می‌گوییم یقینی قوی دارند. این توصیف فقط به این تجویز شده که یقین در این دو جمله به معنی اعتقادی است که قلب را تسخیر کرده است[۱۴].[۱۵]

یقین در اصطلاح اخلاق

یقین در اصطلاح اخلاق، از اصطلاح منقول نیز خاص‌تر است؛ چرا که مقصود از یقین در این اصطلاح، یقینی است که به باورها و آموزه‌های عقیدتی دین تعلق گیرد. علمای اخلاق در تعریف یقین آورده‌اند: یقین عبارت است از معرفتی خاص که به آموزه‌های شریعت تعلق گیرد[۱۶].

بنابراین ارزش اخلاقی یقین تنها از حیث مقابله با شک نیست، بلکه بیشتر مرهون متعلق و مجرای یقین است. توضیح اینکه یقین به خودی خود – به هر حقیقتی تعلق گیرد – ارزشمند است؛ چون علم است و روشنایی که بر تاریکی شک و جهل برتری دارد؛ ولی این ارزش وقتی مضاعف می‌شود که به آموزه‌های دینی مثل مبدا و معاد تعلق گیرد. هدف از طرح این بحث در علم اخلاق، بارور شدن جان آدمی به چنین یقینی است. عالم اخلاقی وظیفه خود را در این حیطه می‌بیند که نخست شک را از مخاطب خود بزداید و سپس زمینه استیلای باورهای دینی بر نفس ایشان را فراهم کند[۱۷]. این روشی است که از رسول خدا (ص) و پیشوایان معصوم دین (ع) به یادگار مانده است.

یقین در زبان روایات نیز به اعتقاد دینی انصراف دارد، چنان‌که می‌توان گفت یک اصطلاح تلقی می‌شود[۱۸] و هم از این روست که در روایات یقین را با ایمان و تقوا مقایسه می‌کنند[۱۹]، که دو اصطلاح کاملا دینی و نام دو مرتبه معنوی هستند. رسول خدا (ص) می‌فرماید: "یقین همه ایمان است"[۲۰].[۲۱]

مجاری یقین

آگاهی‌های شایسته یقین که در کمال آدمی تأثیرگذار است و شرع مقدس به تکرار و تأکید توصیه کرده، فراوان است؛ چنان فراوان که شمارش آن ممکن نیست. ما به برخی از مهم‌ترین آنها که در کتب اخلاق یاد شده، اشاره می‌کنیم.

توحید

یقین در توحید به این معنی است که انسان همه چیز را مستند به خدا بداند و وسائل و وسائط را در تسخیر اراده او ببیند. اگر انسان در این اعتقاد چنان راسخ شود که شک به دلش راه نیابد، به یقین دست یافته است. این مرتبه یقین، یقین فلسفی و عقلی است؛ ولی هنگامی که این اعتقاد قلب او را تسخیر کند، چنان که همه واسطه‌ها را به منزله قلمی در دست نویسنده ببیند، به یقینی که مطلوب شرع است، دست یافته است. کسی که مشاهده می‌کند، صاحب نعمتی قلم به دست می‌گیرد و برای او دستور احسانی می‌نویسد، تمام توجه‌اش به شخص نویسنده است و نه تنها برای قلم بلکه برای دست نویسنده هم جایگاهی قائل نیست، دست و قلم را نه مستحق تشکر می‌داند، نه مستوجب خشم و خشنودی. اگر انسان در اعتقاد به یگانگی و یکتایی خدا چنان راسخ شود که تمامی تأثیرات را به ذات اقدس الاهی مستند بداند و تمامی مخلوقات را به عنوان آلاتی بشناسد که مسخر اراده و قدرت ازلی اویند، چنانکه قلم مسخر اراده نویسنده، به مرتبه توکل می‌رسد و به تسلیم و رضا آراسته می‌شود و از صفت‌های ناپسندی چون خشم، کینه، حسد و بدخلقی پاک می‌شود[۲۲].

اعتماد به روزرسانی خدا

خداوند متعال در قرآن کریم روزی بندگان را ضمانت کرده، می‌فرماید: ﴿وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا[۲۳].

اگر انسان به این ضمانت الاهی اعتماد کند و یقین پیدا کند که آنچه برایش مقدر شده، به دستش می‌رسد، و این یقین بر قلبش مستولی شود، از حرص، پاک می‌شود و در طلب روزی میانه‌روی می‌کند و به خاطر آنچه از دست داده، یا به دست نیاورده، افسوس نمی‌خورد و از این رهگذر فرصتی به دست می‌آورد که به سایر ابعاد وجودی خویش رسیدگی کند و نیازهای دیگر خود را برآورد[۲۴].

تاثیر اعمال در سرنوشت انسان

قرآن کریم از این حقیقت خبر داده که کارکرد انسان در سرنوشت او تأثیر مستقیم دارد؛ می‌فرماید:﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ[۲۵].

اگر انسان به مفاد این خبر یقین پیدا کند و باور کند که ثواب و عقاب در قیمات، به اعمال ما تعلق می‌گیرد و چنان‌که انسان برای سیر شدن به نان نیاز دارد، برای رسیدن به پاداش الاهی به طاعت نیازمند است و همان‌طور که زهر باعث هلاک جسم انسان می‌شود، عصیان و مخالفت با خدا، روح انسان را هلاک می‌کند و زندگی ابدی‌اش را تباه می‌سازد، در صورتی که چنین یقینی در جان انسان خانه بگیرد، برای اطلاعت و اجتناب از معصیت خدا انگیزه پیدا می‌کند و هیچ فرصتی را برای طاعت از دست نمی‌دهد، همان‌طور که هیچ مقداری از نان را دور نمی‌ریزد و از گناه چه بزرگ و چه موچک می‌پرهیزد؛ همان‌طور که از زهر چه کم و چه زیاد اجتناب می‌کند و در نتیجه صادقانه از خویش مراقبت می‌کند و در پرهیز و پروای الاهی می‌کوشد[۲۶].

اعتقادی به آگاهی خدا

انسان در همه حالت‌ها به طور پیوسته تحت نظر خداوند عزوجل قرار دارد. او از ظاهر و باطن ما آگاه است، حرکات نگاه و نهانخانه ضمیر ما پی‌برده در احاطه اوست، هرچه از خاطر ما می‌گذرد به عیان برای او معلوم است. این حقیقتی است که هیچ مؤمنی در آن شک ندارد، ولی تنها نخبگان آدمیان دل به این یقین سپرده‌اند. ثمره این یقین این است که انسان همیشه در ظاهر و باطن به سان کسی که در محضر شاهی باجلالت نشسته، شرط ادب را مراعات می‌کند و نه تنها ظاهر و باطنش یکسان می‌شود، بلکه در تطهیر باطن بیش از تزیین طاهر میکوشد؛ چرا که یقین دارد چشم بینای الاهی به باطنش نظر دارد. این مقام يقين، صفت‌ها و سجایای نیکی چون حیا، خوف، شکستگی، ذلت و خضوع در برابر خدا به بار می‌آورد. در تمامی این ابواب، يقين به معنی فلسفی یعنی آگاهی، بدون شک به آسانی به دست می‌آید و بسا که همه مؤمنان از آن برخوردار باشند، ولی یقین به معنی سلطه و استیلای باور بر قلب، به آسانی فراچنگ نمی‌آید و جز بندگان صدیق خدا کسی را به این مقام راه نیست. چنین یقینی در هر باب شجره مبارکه‌ای است که اخلاق نیکو از آن شاخه میزند و اعمال طاعات و عبادت‌ها چون میوه و شکوفه بر این شاخسار پدید می‌آید[۲۷].

ستایش یقین

قرآن کریم در موارد بسیاری یقین را ستوده است. از نظر قرآن، یقین از شرایط پیشوایی است﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ[۲۸] و درک آیات الاهی تنها برای اهل یقین میسور است﴿تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ[۲۹]؛ ﴿فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا[۳۰]. هدف از بعثت پیامبران که آیات الاهی: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ[۳۱] را تبيين و آنها را به تفصیل﴿وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ[۳۲] یادآوری می‌کنند، پیدایش یقین در قلوب انسان‌هاست. یقین برترین فضیلت اخلاقی و بزرگ‌ترین کمال انسانی است، که پس از طی همه مدارج معنوی نصیب انسان می‌شود.

امام رضا (ع) می‌فرماید: "ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است، تقوا یک درجه از ایمان برتر است و یقین یک درجه از تقوا بالاتر. چیزی برتر از یقین بین انسان‌ها قسمت نشده است"[۳۳].

امیرالمؤمنین (ع)در ضمن خطبه‌ای می‌فرماید: از خدا یقین بخواهید که یقین اصل دین است... و بدانید که بهترین چیزی که در قلب انسان خانه می‌کند، یقین است[۳۴].

در وصایای لقمان به پسرش آمده است: "بهترین چیزی که به دل انسان القا می‌شود یقین است"[۳۵].

یقین، گوهر کمیابی است که جز نخبگان بنی آدم به آن دست نمی‌یابند. رسول خدا (ص) می‌فرماید: "از چیزهایی که شما را اندک داده‌اند، صبر و یقین است"[۳۶].

امام صادق می‌فرماید: "به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشده است"[۳۷] و می‌فرماید: "کمیاب‌تر از یقین چیزی نیست"[۳۸].

یقین موجب برکت عمل می‌شود، به این معنی که عمل کم از صاحب یقین، آثار عمل فراوان دیگران را دارد. امام صادق (ع) می‌فرماید: "عمل پیوسته کم با یقین، نزد خدا برتر است از عمل فراوان بدون یقین"[۳۹]. پیامبر اسلام (ص) می‌فرمود: کسی که بهره خود را از صبر و یقین برده باشد، به نمازهای شبانه و روزه‌های مستحبی که از دست می‌دهد اهمیت ندهد[۴۰].

در مقایسه صاحب یقینی که بسیار گناه کند، با پرهیزگاری که یقینش ضعیف است، فرمود: هرکسی گناه می‌کند؛ ولی آنکه عقلش غریزی و سجیه‌اش یقین است، گناه به او زیان نمی‌رساند، چون هرگاه گناهی کند، توبه می‌کند، پوزش میخواهد و پشیمان می‌شود و خدا گناهش را میبخشد و چیزی افزون برای او باقی می‌ماند که با آن به بهشت می‌رود[۴۱]. یقین مهم‌ترین عامل دوری از گناه است. کسی که خدا را با صفت‌های جمال و جلال به طور یقینی بشناسد و سرای آخرت را با پاداش و کیفرهایش به صورت یقینی باور کند، با پروردگار خویش مخالفت نمی‌ورزد و دست و دل و دامن به گناه نمی‌آلاید؛ بنابراین، عنوان صاحب یقین گناهکار، در این حدیث شریف، مجرد فرض است که برای بیان فضیلت یقین مطرح شده است[۴۲].

مراتب یقین

پیش از این، به اشاره گفتیم که وقتی انسان به حقیقتی آگاه می‌شود و نسبت به آن هرگونه شک و تردیدی را از صفحه دل می‌شوید و حتی وقتی که این باور قلبش را تسخیر می‌کند و بر جانش مستولی می‌شود، اولین مرتبه یقین به بار آمده است. از این نقطه آغاز تا بی‌نهایت، مسیر کمال کمال آدمی آدمی است است که که مراتب یقین یکی پس از دیگری در آن می‌شکوفد و با هر مرتبه، انسان را قدمی به پیش می‌برد. ملاک تفاوت و تفاضل انسان‌ها. حتی پیامبران بزرگ الاهی - نیز پس و پیشی در این مسیر است[۴۳].

در روایت آمده است: در محضر رسول خدا (ص) تو سخن از عیسی بن مریم به میان آمد که بر روی آب راه می‌رفت، حضرت فرمود: اگر یقینش بیشتر می‌شد بر روی هوا هم راه می‌رفت[۴۴]. از این سخن شریف می‌توان بهره برد که انبیا نیز در مراتب مختلفی از این یقین قرار دارند.

قرآن کریم در سه جا از مراتب یقین سخن به میان آورده است. نخست در سوره تکاثر که دو مرتبه یقین را مطرح کرده﴿كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ[۴۵]. و دیگر در سوره واقعه: ﴿إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ[۴۶] و حاقه﴿وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ[۴۷] که مرتبه سوم آن را نام برده است.

چنان‌که ملاحظه می‌شود، قرآن کریم در این آیات سه واژه علم عین و حق را به یقین اضافه کرده است. این سه ترکیب همه از قبیل اضافه شیء به خویش است. هنگامی که برای یک حقیقت دو نام و عنوان باشد، می‌توان یکی از آن دو را به دیگری اضافه کرد[۴۸]؛ مثل مسجدالجامع، حبل‌الورید دارالاخره و یوم‌الخمس. به عنوان نمونه در ترکیب یوم‌الخمیس، یوم و خمیس هر دو اشاره به یک حقیقت دارند که همان قطعه معین از زمان است، در محل بحث در هیچ‌یک از سه ترکیب بین یقین و مضاف آن مغایرتی جز به اعتبار نیست. در ترکیب علم الیقین، علم همان یقین است، در عین الیقین و حق الیقین عین و حق عنوان دیگری برای مصداق خارجی یقین هستند[۴۹]. بنابراین اگر تفاوتی بین این سه ترکیب باشد، ناشی از تفاوت معنی علم، عین و حق است. با این مقدمه به بررسی تفاوت این سه ترکیب می‌پردازیم[۵۰]:

علم الیقین

علم همان آگاهی است، بنابراین علم الیقین اشاره به یقین علمی است؛ یقینی که همان علم است و از راه برهان و استدلال یا خبرهای صادق نصیب انسان می‌شود[۵۱]. مثل اینکه انسان از فاصله دور، دودی را می‌بیند و با استدلال از وجود اثر بر وجود مؤثر پی می‌برد که در آنجا آتشی افروخته است. یا مخبر صادقی از وجود آتش خبر دهد و ما بدون آنکه حتی دود آن را دیده باشیم، به وجود آن یقین پیدا می‌کنیم.

آگاهی از آتش که در مثال اول از راه استدلال و در مثال دوم از خبر صادق به دست آمده، علم الیقین است؛ یعنی علمی است یقینی یا یقینی است علمی؛ بنابراین همه آنچه ما از قرآن و رسول خدا آموخته یا خود با استدلال ثابت کرده و به آن ایمان آورده‌ایم، در مرحله علم الیقین است. نتیجه آنکه علم الیقین دانشی است که دل را از اضطراب شک و تردید رها کرده، آرام سازد [۵۲] و به تعبیری علم الیقین این است که انسان با حقیقت آشنا شود، آنچه را واضح است بپذیرد و آنچه را به چشم نمی‌آید با استدلال قبول کند[۵۳].[۵۴]

عین الیقین

مرتبه دوم، عین الیقین است؛ عین یا به معنی خود است[۵۵] یا از معاینه به معنی رؤیت و دیدن[۵۶]. بنا بر وجه دوم، معنی علم الیقین، یقین عینی است که در مقابل یقین علمی قرار دارد، یقینی که دیدن است و مشاهده و بنا بر وجه اول منظور از خود، خود یقین است که با توجه به ترکیب آیه کریمه: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ[۵۷]، منظور مشاهده‌ای است که همان یقین است‌[۵۸]؛ بنابراین در هر دو صورت عین الیقین به معنی یقینی است که از دیدن و مشاهده متیقن به دست می‌آید[۵۹]. به این معنی که انسان آنچه از پیش با استدلال و برهان می‌دانست، با چشم ببیند و مشاهده کند[۶۰]. به همین دلیل گفته‌اند این مرتبه مخصوص ارباب مشاهده و عیان است[۶۱] و با کشف و شهود به دست می‌آید[۶۲]. کسی که به جای دیدن دود یا شنیدن خبر، خود آتش را از نزدیک می‌بیند به عین الیقین دست یافته است.

بنابر این از علم الیقین ارزشمندتر و بسیار محکم تر، عمیق‌تر و قوی‌تر است. صد البته دیدن موجودات غیر مادی و غیبی با چشم سر و نظر ظاهری ممکن نیست و مطابق با سنخ وجودی آنها و چشم باطنی صورت می‌گیرد. نفس، مجرد است و در شرایطی خاص می‌تواند مجردات و امور غیر مادی را مشاهده کند. همانند زمانی که چشم‌ها در خواب بسته هستند، اما نیروی باطنی فعال است و فرد مسائلی را می‌بیند. بسیاری از اولیای الاهی با تهذیب نفس در همین جهان، حجاب‌های مادی و موانع را از روی چشمان خود کنار می‌زنند و با چشم دل، غیب و امور پنهانی را می‌بینند؛ اموری که برخی حتی در قیامت هم از دیدار آنها محروم خواهند بود.

در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: امیر المؤمنین (ع) بر منبر کوفه خطبه می‌خواند؛ مردی به نام ذِعلِب گفت: ای امیر المؤمنین! آیا پروردگارت را دیده‌ای؟!! فرمود: وای بر تو ذِعلِب! من پروردگاری را که نبینم پرستش نمی‌کنم! ذِعلِب گفت: ای امیر المؤمنین! چگونه او را دیده‌ای؟ فرمود: وای بر تو ای ذِعلِب! چشم‌ها با مشاهده دیدگان او را نبیند ولكن دلها به حقیقت ایمان، او را در می‌یابند[۶۳].

حق الیقین

حق در این ترکیب به معنی ثابت[۶۴] یا خالص[۶۵] به کار رفته است؛ بنابراین حق الیقین به معنی یقین خالص یا یقین ثابتی است که هیچ شک و تردیدی در آن راه نمی‌یابد. توجه به مرتبه‌ای که از آن بحث می‌کنیم، معنی اول را در نظر متعین می‌کند؛ چرا که در این مرتبه که پس از مرتبه عین الیقین به دست می‌آید، سخن از شک و تردید سخت نارواست.

این مرتبه نه با برهان دست یافتنی است نه با مشاهده؛ بلکه با حال و اتصال به دست می‌آید [۶۶]. در این مرتبه بین عالم و معلوم وحدتی دست می‌دهد که عاقل، همه صفت‌های معقول را پیدا می‌کند[۶۷] و خود را مرتبه‌ای از مراتب او می‌بیند. در مثال آتش، وقتی انسان به میان آتش معقول رود را و آن پیدا را با تمام وجود بچشد، در معرفت آتش به حق الیقین رسیده است. در این مرتبه سخن از استدلال نیست؛ درک آتش از افق دیدن هم بالاتر است، در اینجا درست است که مدرک با مدرک یکی نشده ولی به قدری از صفت‌های او کسب کرده که هر بیننده‌ای آن دو را یکی می‌بیند چنان که آهن تفته در آتش را همه آتش می‌بینند[۶۸]. قرآن کریم نیز این مرتبه را پس از ورود به جهنم قرار داده است: ﴿وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ[۶۹]

برخی از اهل معرفت برای یقین مرتبه بالاتری نیز قائل‌اند و از آن به حقیقت حق الیقین تعبیر کرده‌اند[۷۰]. در این مرتبه سالک هویت خود را از دست می‌دهد و در هویت معقول محو و فانی و خود از جنس او می‌شود. این یقین همان است که دیگر بالاتر از آن مرتبه‌ای یافت نمی‌شود و چیزی بر آن افزودن نمی‌شاید، چنانکه امیر المؤمنین (ع) فرمود:«لَوْ كُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ يَقِيناً»[۷۱].[۷۲]

آثار یقین

دانستیم که یقین شجره مبارکه‌ای است که آثار آن در ظاهر و باطن انسان پیدا می‌شود. هم خلق و خو و ملکات و هم حرکت‌ها و سکنات انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. آثار یقین چه در حوزه ملکات و چه در حیطه رفتار، بسته به متعلق یقین متفاوت می‌شود. ما برخی از آثار یقین در این دو حوزه را به طور خلاصه طرح و بررسی می‌کنیم:

خضوع و خشوع

خشوع از حالت‌های قلب و خضوع از صفت‌های جوارح است. این دو محصول درک عظمت و هیبت است، هنگامی که ترس از مهابت موقف با تواضع و فروتنی بیامیزد، خشوع را ثمر می‌دهد[۷۳] و خشوع چون از قلب به جوارح جاری می‌شود، خضوع نامیده می‌شود. کسی که خدا را به عظمت بشناسد به حسب مراتب درک، به زیور خشوع و خلعت خضوع آراسته می‌شود. در خبر است که رسول خدا (ص) چنان خاشع و خاضع بود که چون راه می‌رفت، گمان می‌کردی که نزدیک است بر زمین بیفتد[۷۴].[۷۵]

شجاعت

کسی که خدا را به ربوبیت بشناسد و یقین کند که هیچ سببی بدون اذن و اراده او اثرگذار نیست، شجاع می‌شود و از هیچ چیز جز خدا هراسی به دل راه نمی‌دهد. امام صادق (ع) در جواب کسی که پرسیده بود حد یقین چیست، فرمود: "اینکه با توجه به خدا از چیزی نترسی"[۷۶] و فرمود: گنجی که در سوره کهف در داستان خضر (ع) و موسی (ع) آمده، طلا و نقره نبود بلکه نوشته‌ای بود مشتمل بر چهار جمله. آنگاه در تقریر جمله چهارم فرمود: "کسی که به تقدیر الاهی یقین کند، جز از خدا نمی‌ترسد"[۷۷].

در خبر است: امیرالمؤمنین (ع) روزی به دیوار کجی تکیه زده، بین مردم قضاوت می‌کرد. یکی گفت: زیر این دیوار منشین که بی‌پایه و وحشتناک است، فرمود: اجل انسان حافظ اوست[۷۸]. در روایت است: قنبر غلام علی (ع)، آن حضرت را بسیار دوست داشت به همین دلیل شب‌ها که امیرالمؤمنین از خانه بیرون می‌رفت، او نیز شمشیر به دست در پی‌اش می‌رفت. شبی حضرت او را دید، فرمود برای چه آمده‌ای؟ گفت برای اینکه از شما حفاظت کنم. فرمود: از اهل آسمان حفظم کنی یا از اهل زمین؟ عرض کرد: از اهل زمین. فرمود: اهل زمین بی‌اذن خدا نمی‌توانند با من کاری کنند، برگرد و قنبر بازگشت[۷۹].

در روایتی آمده است: به امام علی بن موسی الرضا (ع) گفتند: در این زمانی که از شمشیرها خون می‌چکد تو از امامت خود سخن می‌گویی؟! فرمود: خدا را سرزمینی است از طلا که با ضعیف‌ترین مخلوق خود یعنی مورچه از آن محافظت می‌کند، اگر شتر خراسانی[۸۰] بخواهد وارد آن شود نمی‌تواند[۸۱].[۸۲]

صبر

اگر صبر را به معنی جامع خود که همان مقاومت در برابر هواهای نفسانی است، در نظر بگیریم، یکی از مهم‌ترین آثار یقین در هر زمینه صبر است. امام علی (ع) می‌فرماید: "صبر میوه یقین است"[۸۳].

مستفاد از آیات و روایات این است که یقین در هر باب، استقامت انسان را در برابر برخی هواها و خواهش‌ها موجب می‌شود و در صورتی که منظومه‌ای کامل از یقین و معرفت به دست آید، مقام نهایی صبر که مقاومت در برابر هم خواهش‌های نارواست، برای نفس حاصل می‌شود. منظور از این منظومه یقین، معرفتی سه بُعدی از خویشتن، جهان و خداست که با هر بخش از آن مراتبی از صبر پدیدار می‌شود.

صبر و یقین در حوزه خودشناسی

یقین به هدفمندی و حرکت پیوسته انسان، یقین به وجود دشمنی قسم خورده و قبول مقام عبودیت، شاخه‌هایی از صبر و استواری را موجب میشوند. یقین به اینکه خداوند انسان را برای رشد و تکامل آفریده است، نه برای رفاه و آسایش، موجب تعدیل انتظارات انسان می‌شود.

قرآن کریم می‌فرماید: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ[۸۴]. باور اینکه انسان مسافری در حال رفتن است، آمادگی بیشتری را برای قبول مشکلات موجب می‌شود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۸۵]. شناخت هوای نفس به عنوان دشمنی که موجب گمراهی و دوری از مقصد می‌شود، انگیزه مخالفت با هوای نفس را تقویت می‌کند[۸۶]: ﴿وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ[۸۷]. قبول مقام عبودیت و اعتقاد به خدا مالکی، باعث می‌شود که انسان با از دست دادن نعمت، بی‌تاب نشود و در حال برخورداری طغیان نکند؛ ﴿وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[۸۸].

صبر و یقین در حوزه جهان‌شناسی

آشنایی با ماهیت دنیا که ترکیبی است از گذر، کوتاهی، محدودیت و بی‌قراری، هر مصیبتی را قابل تحمل می‌کند. امام کاظم (ع) می‌فرماید: بر طاعت و از عصیان خدا صبر کنید. دنیا فقط یک ساعت است، گذشته‌اش نه موجب اندوه است نه شایسته شادمانی، آینده‌اش نیز بر ما معلوم نیست؛ پس در همین ساعت چنان صبر پیشه کن که گویی همیشه آسوده‌ای[۸۹].

اگر انسان بداند که دنیا گذرگاه است و به طور طبیعی مناسب آسایش و رفاه نیست و میدان تمرین و تکامل انسان است و به طور طبیعی با زحمت و سختی همراه است، مصیبت و مشقت دنیا در نظرش کوچک می‌شود. آگاهی از اینکه دنیا محدود است و همه کس به همه چیز نمی‌رسد، بلکه زحمت و راحت و نعمت و نقمت در آن توزیع شده و هر کسی از هرکدام بهره‌ای دارد، تحمل محرومیت و مصیبت را آسان می‌کند؛ قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ[۹۰].

اگر انسان بداند عمر دنیا کوتاه است و هر زحمت و راحتی در آن به سر می‌آید و به خاطره تبدیل می‌شود، در حالی که آسایش و عذاب آخرت ماندنی، پایدار و همیشگی است، چنین دانشی انسان را در مقابل مشکلات استوار می‌کند. امام صادق (ع) می‌فرماید: "هرکس صبر کند، اندکی صبر کرده است و هرکس بی‌تابی کند اندکی بی‌تابی کرده است"[۹۱].

صبر و یقین در حوزه خداشناسی

علی (ع) می‌فرماید: "ریشه صبر یقین نیکو به خدا داشتن است"[۹۲]. یقین به حضور، اعتقاد به توحید افعالی، یقین به قضا و قدر، امید قطعی به فرج و گشایش و یقین به پاداش الاهی، هریک به نوعی موجب ایستادگی نفس آدمی در برابر سختی‌ها می‌شوند.

علی (ع) نیز می‌فرماید: "با صبر استوار و یقین نیکو، غم‌های از راه رسیده را از خود دور کن"[۹۳]. یقین به اینکه همه جهان محضر خداست، تحمل هر مصیبتی را آسان، طاعت راگوارا و ترک معصیت را سهل می‌کند. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا[۹۴].

این آیه کریمه، پیامبر اکرم (ص) را مأمور می‌کند با استقامت به کار خود ادامه دهد و در راه دعوت به حق و توسعه و ترویج دین مبین اسلام، هر آزار و اذیتی را تحمل کند، ولی برای اینکه نشان دهد اسباب و شرایط امتثال فراهم است و این صبر بالاتر از حد طاقت آن جناب نیست، دستور خود را به این اصل مستند فرموده است؛ "تو در برابر چشمان مایی، ما تو را میبینیم و هیچ یک از حالت‌های تو بر ما مخفی نیست". چنانکه مفسران نوشته‌اند این تعلیل برای تأکید امر است[۹۵] و این خود دلیل فراهم شدن مقدمات امتثال است. مردان خدا چون حضور خداوند متعال را در تمامی شرایط باور دارند، مصیبت‌های سنگین را با آرامش تحمل می‌کنند.

یقین به قضا وقدر و اعتقاد به اینکه جز ذات اقدس الاهی هیچ مؤثری در عالم نیست و هیچ فاعلی بی‌اذن او قادر به انجام فعل خود نیست[۹۶]، انسان را بر تحمل مصائب و مشقت‌ها یاری می‌دهد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ[۹۷] و می‌فرماید: ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۹۸].[۹۹]

زهد

از آثار یقین، زهد است؛ امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: "یقین زهد به بار می‌آورد"[۱۰۰]. زهد از آثار یقین به آخرت است. امیر المؤمنین (ع) می‌فرمود: "هرکس به آخرت یقین کند، بر دنیا حرص نمی‌ورزد"[۱۰۱] و می‌فرمود: "هرکس به آخرت یقین داشته باشد دنیا را فراموش می‌کنند"[۱۰۲].

کسی که در کنار یقین به زندگی اخروی و نعمت‌های جاوید آن به پستی و بی‌ارزشی دنیا یقین کند، به دنیا میل پیدا نمی‌کند. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: "اگر واقعا یقین داشته باشی، باقی را با فانی عوض نمی‌کنی و زندگی ارزشمند اخروی را به زندگی پست دنیا نمی‌فروشی"[۱۰۳].

بنابراین هرکس به اندازه یقین خویش به دنیا بی‌رغبت می‌شود. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: "بی‌رغبتی انسان به دنیای فناپذیر، به اندازه یقین او به جهان جاویدان است"[۱۰۴].[۱۰۵]

شوق و محبت

شوق و محبت، ثمره یقین به کمالات نامتناهی حضرت حق است، یقین به عظمت، کمال و جمال در انسان شوقی می‌انگیزد و شوق به دیدار، آتشی در درون می‌افروزد که التهابش در ظاهر رفتار آدمی پیداست. داستان جوش وخروش و تب و تاب انبیا و اولیا در نماز و دعا و مناجات، چیزی نیست دیگ جز ظهور شوق به لقای حضرت محبوب. در روایت است که ابراهیم خلیل الله من با اطرافیان در نماز به گرم سان صحبت جوشان در تب و تاب می‌شد[۱۰۶]. درباره رسول خدا (ص) آمده است که گاهی بود، چون وقت نماز می‌رسید، چنان شوق نماز وجودش را فرا فاصله می‌گرفت که گویا اطرافیان خود را نمی‌شناسد[۱۰۷].

دربارۀ فاطمه زهرا (س) گفته‌اند به قدری ایستاده نماز میخواند که پاهایش ورم کرده بود[۱۰۸].

اینها جلوه‌هایی از شوق درون این بزرگان است که چشم اطرافیان، توان دیدن آن را داشته و تاریخ درباره آن امانتداری کرده است[۱۰۹].

حیا

حیا، ثمره یقین به حضور خداست. انسان عاقل در حضور دیگران ادب حضور را مراعات می‌کند، آنچه را نباید، آشکار نمی‌کند و بسته به جایگاه شخص حاضر، حرکت‌ها و سکناتش متفاوت می‌شود. کسی که به حضور خدا یقین دارد و باور کرده است که او همه چیز را می‌بیند و بر همه چیز احاطه دارد، از گناه پرهیز می‌کند، نه از ترس عقاب بلکه از شرم حضور؛ و به طاعت او می‌شتابد، نه به شوق پاداش بلکه از شرم اینکه او بجویدش و در آنجا نبیندش. امیرالمؤمنین (ع) در وصیتش به محمد بن حنیفه، می‌فرماید: "بپرهیز از اینکه خدای تعالی تو را در حال معصیت ببیند یا در هنگام طاعت در جایگاه طاعت تو را نبیند"[۱۱۰].

امام صادق (ع) می‌فرماید: "جوانمردی این است که خدا تو را در آنجاکه نهی کرده نبیند و در آنجا که فرمانت داده، ببیند[۱۱۱].[۱۱۲]

شکر

شکر، ثمره یقین به احسان الاهی است. کسی که می‌داند تمامی خیرات و نعمت‌ها از جانب اوست و حتی بلاها و گرفتاری‌هایی که می‌فرستد، همه از سر جود، احسان و حکمت و به نفع و مصلحت انسان است، ناخواسته قلبش پر از تشکر و قدردانی می‌شود؛ به همین دلیل، قرآن کریم برای نهادینه کردن شکر در جان انسان‌ها، پیش و بیش از هر چیز به توسعه و تثبیت معرفت بشری نسبت به نعمت‌ها و صفت‌های نعمت دهنده پرداخته، برای زدودن جهل انسان‌ها اساسی‌ترین نعمت‌های مادی و معنوی را به طور گسترده مطرح، و تأثیر و فایده‌های آنها را در زندگی انسان یادآوری کرده است[۱۱۳]. در برخی موارد نیز، زندگی سخت و ناخوشایند آدمی در صورت نبودن آنها را ترسیم کرده است؛ برای نمونه درباره نعمت آب می‌فرماید: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ[۱۱۴].

در قرآن کریم بر این نکته تأکید فراوان شده است که فقط خداوند متعال، منع و عطای این نعمت‌ها را در اختیار دارد. درباره نعمت شبانه روز می‌فرماید:﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِيَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ[۱۱۵]؟![۱۱۶]

نشاط عمل

یقین، علم کامل، ثابت و راسخ و ثمربخش است که عمل قلبی و عمل بدنی را نتیجه می‌دهد [۱۱۷]. از لقمان حکیم آمده است: "پسرم عمل جز به یقین نیست و انسان جز به میزان یقین خود، کار نکند و تا یقین کم نشود، در عمل تقصیر و کوتاهی نرود"[۱۱۸].

نشاط در عمل محصول یقین به دو گزاره است: نخست آنکه عمر انسان محدود به زندگی دنیوی نیست. بلکه عمری به درازای ابد دارد که بخش اصلی آن در سرای آخرت اتفاق می‌افتد و انسان در آنجا نیز به سرمایه و ثروت نیازمند است؛ دوم آنکه هر عملی که در این دنیا انجام می‌دهد، به طور مستقیم در زندگی او تأثیرگذار است. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا[۱۱۹]. هنگامی که انسان به این دو گزاره یقین کند، برای عمل نشاط دیگری پیدا می‌کند. در اینجا به نمونه‌ای از شور و نشاط امامان در عمل اشاره میکنیم، باشد که سرمشقی برای ما باشد.

یکی از یاران امیرالمؤمنین علی (ع) به نام حبه عرنی می‌گوید: شبی با نوف بکالی در محوطه مسجد یا کاخ حکومتی خوابیده بودیم، در اواخر شب، امیر المؤمنین (ع)را دیدیم که مانند شخصی واله و سرگشته، دست بر دیوار گذاشته و این آیه را تا آخر تلاوت می‌فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[۱۲۰] می‌گوید: حضرت این آیات را می‌خواند و به سان شخص عقل پریده، می‌گذشت. تا اینکه مرا صدا زد و فرمود: ای حبه، خوابی یا بیدار، عرض کردم: بیدارم. شما که چنین می‌کنید، پس ما چگونه باید باشیم؟ چشمان حضرت پر از اشک شد. گریست و فرمود: ای حبه، خداوند را مقامی است، و ما را در پیشگاه او جایگاهی، و هیچکدام از اعمال ما بر او پوشیده نیست. ای حبه، خداوند نسبت به تو و من از رگ گردن نزدیک‌تر است. ای حبه، هیچ چیز نمی‌تواند من و تو را از دید خداوند پنهان بدارد. سپس فرمود: ای نوف، آیا خوابیده‌ای؟ نوف عرض کرد: نه، یا امیرالمؤمنین، خواب نیستم، امشب بسیار مرا گریاندی. حضرت فرمود: ای نوف، اگر امشب گریه زیادت از خوف خدا بود، فردای قیامت در پیشگاه او چشمانت روشن خواهد شد. ای نوف، هیچ قطره‌ای از چشم انسان به خاطر ترس از عظمت خدا به زمین نمی‌ریزد، مگر اینکه دریاهای آتش جهنم را خاموش سازد. ای نوف، مقام و منزلت هیچ کس والاتر از کسی که از ترس خدا بگرید، و دوستی و دشمنی‌اش برای رضای او باشد، نیست. ای نوف، هرکس برای خدا دوستی کند، محبت هیچ کس را بر محبت خدا مقدم نمی‌دارد و هرکس دشمنی هایش برای خدا باشد، خیری به دشمنان خدا نمی‌رساند و به این وسیله به حقایق ابتان نایل می‌شود.

سپس حضرت آن دو را پند و اندرز داد و موعظه نمود و در اواخر گفتارش فرمود: "پس از خداوند بترسید و تقوا پیشه کنید، که من شما را بیم دادم". سپس راه افتاد، می‌رفت و عرض می‌کرد خداوندا، ای کاش می‌دانستم که در حال غفلت‌هایم آیا از من روی گردانی، یا به من می‌نگری و ای کاش می‌دانستم که در خواب‌های طولانی و کوتاهی ام از شکر و سپاس نعمت‌هایت، چه جایگاهی دارم. حبه می‌گوید: به خدا سوگند، حضرت پیوسته بر این حال بود، تا سپیده طلوع کرد[۱۲۱].

در روایت دیگری از نوف بکالی نقل شده است که گفت: شبی در خدمت حضرت امیرالمؤمنین (ع) بودم، ناگاه از بستر بلند شد، نگاهی به ستارگان کرد، سپس این آیه را از سوره آل عمران قرائت فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[۱۲۲]، سپس فرمود: ای نوف خوابی یا بیدار؟ عرض کردم بیدارم ای امیر مؤمنان! پس از آن فرمود: ای نوف! خوشا به حال پارسایان در دنیا و دلباختگان آخرت. اینان‌اند کسانی که زمین را بساط و خاکش را فرش خود کردند و آبش را چون عطر به کار بردند، شعارشان قرآن و لباس افتخارشان دعاست، چون عیسی بن مریم دنیا را عاریت دانستند...[۱۲۳].

این همه شور و نشاط در شب‌های امیرالمؤمنین (ع)، همه ناشی از نور یقینی بود که اندرونش را روشن می‌کرد. غیر از پیامبر عظیم الشأن (ص) کسی به مقام یقین امیر المؤمنین علی (ع) نرسیده و نخواهد رسید. عشق وحب به خدا، از مناجات‌ها و رازونیازهای شبانه او هویداست. برای مناجات‌های علی (ع) نمی‌توان نمونه‌ای در تاریخ پیدا کرد. ابودرداء می‌گوید: شب‌های متوالی علی (ع) را می‌دیدم که از منزل خارج می‌شد و بعد از رسیدگی به حال فقرا به اطراف مدینه می‌رفت. در یکی از شب‌ها که امیرالمؤمنین متوجه من نبود؛ دیدم در بین نخل‌ها نماز می‌خواند. بعد از نماز مشغول مناجات شد. لحظه‌ای دیدم خاموش شد، نزدیک رفتم. دیدم علی (ع) همانند خشک بر روی زمین افتاده، گمان کردم حضرت جان داده به سمت خانه فاطمه (س) آمدم وقتی حضرتش را از ماجرا باخبر کردم، فرمود:ابودرداء این حالت همه شب‌های علی (ع) است او از خوف خدا مدهوش شده است[۱۲۴].[۱۲۵]

سرور پیوسته

شادمانی، ثمره یقین به لطف و رحمت الاهی و نعمت‌هایی است که برای اهل ایمان در سرای آخرت فراهم کرده است که رسول خدا (ص) درباره آن می‌فرماید: "در آن نعمت‌هایی است که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه از قلب انسانی خطور کرده است"[۱۲۶].

کسی که به این یقین آراسته شود، پیوسته در مقام سرور است. همچنین کسی که یقین کند هر چه بر او می‌گذرد، نشانه رحمت و لطف و مقتضای حکمت الاهی است، ناگوارترین حادثه‌ها، سرور و نشاطش را زائل نمی‌کند. امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: "آنکس که به تقدیر یقین دارد، مصیبت اندوه‌اش را از اندازه به در نمی‌برد"[۱۲۷].[۱۲۸]

حزن و اندوه

سرنوشت انسان در دنیا به مرگ منتهی می‌شود، حادثه‌ای که همه رشته‌های او را پنبه و تمامی تدبیرهای او را باطل می‌کند. او را از همه دوست‌ها و دوست داشتنی‌هایش جدا و هر لذتی را در کامش تلخ می‌کند. به همین دلیل رسول خدا مرگ را هادم اللذات نامیده است[۱۲۹]؛ یعنی حادثه‌ای که تمامی لذت‌های انسان را تباه می‌کند. پس از مرگ، روحش به جهانی ناشناخته منتقل می‌شود؛ چنان ناشناخته که ما هیچ تصوری از آن نداریم و جسمش طی تحولاتی دهشت آور و رقت‌بار فنا می‌شود.

امام سجاد (ع) در دعای ابی حمزه ثمالی، دگرگونی‌های جسم را به این بیان، تصویر فرموده است: "هنگامی که در رختخواب خویش زمین خورده و از پای درآمده، دوستان عزیزانم مرا جابه جا می‌کنند؛ به من رحم کن، هنگامی که بر روی سنگ غسال‌خانه دراز کشیده، همسایگان خوبم مرا از این رو به آن رو می‌چرخانند، بر من تفضل کن، هنگامی که نزدیکانم اطراف جنازه‌ام را گرفته بر دوش می‌کشند، به من مهربانی کن و چون مرا در سوراخی دفن می‌کنند و من تنها بر تو وارد می‌شوم در حق من سخاوت کن و در آن خانه جدید به غریبی‌ام رحمت‌آور"[۱۳۰].

حضرت زهرا (س) در تعقیبات نماز ظهر، مرگ را حادثه‌ای همراه با اندوه، شدت بیماری، غم، حسرت، افسوس و فتنه شمرده است[۱۳۱]؛ و درباره جسم پس از وفات، عرض می‌کند: در قبر، همانجا که گوشتم می‌پوسد و استخوانم مدفون می‌شود و تنهای تنها در آن رهایم می‌کنند، چنان که هیچ چاره‌ای ندارم، از شهرها رانده شده و بندگانت ترکم می‌کنند.. [۱۳۲].

کسی که به این همه یقین پیدا کند، شادی از وجودش رخت برمی‌بندد و پیوسته به یاد آن گرفتاری‌ها محزون خواهد بود. امام باقر (ع) می‌فرماید: یکی از جملاتی که در گنج داستان خضر و موسی نوشته شده بود، این است: "تعجب می‌کنم از کسی که مرگ را باور دارد، چگونه شادی می‌کند"[۱۳۳].

در روایت دیگری از امام صادق (ع) آمده است: "کسی که مرگ را باور کند پیش به خنده باز نمی‌شود"[۱۳۴].[۱۳۵]

آسایش دنیا

کسی که به خدا و شئون و افعال او یقین ندارد، حداقل در زندگی شخصی و خانوادگی، خود را مدیر مدبر و گاهی مفید و مؤثر می‌داند؛ از این رو برای کسب خواستنی‌ها، چون نعمت و روزی بی‌قاعده تلاش می‌کند و آنجا که تلاش بی‌اثر باشد در انتظار آنها دل مشغول و پریشان خاطر می‌نشیند و برای پرهیز از ناخواستنی‌ها، چون رنج و مصیبت، بیهوده می‌کوشد و چون از پا افتاد، دل به تشویش می‌سپارد و هرگز آسایش جسم و آرامش خاطر را نمی‌چشد؛ ولی کسی که ربوبیت خدا را باور کند و بداند که منع و عطا و اضرار و افاده از شئون اوست و به مدیریت و تدبیر او گردن بنهد، در تلاش و تقلا، اندازه نگاه می‌دارد و چون از پای نشست، به حکمت الاهی خاطر آسوده می‌دارد[۱۳۶].

امام صادق (ع) می‌فرماید: "خداوند با عدل و داد خویش آرامش خاطر و آسایش بدن را در یقین و خشنودی، و حزن و اندوه را در شک و ناخرسندی قرار داده است"[۱۳۷].

نکته چشمگیر در این حدیث شریف، استناد این قسمت به عدل و داد الاهی است که چنین می‌نماید که آسایش و آرامش، نتیجه طبیعی یقین و تشویش و اضطراب و اندوه، ثمره تکوینی ناباوری است[۱۳۸].

راه به‌دست آوردن یقین

یقین به معنی اخلاقی که موضوع سخن است، با علوم عقلی که از راه استدلال و برهان به دست می‌آید، متفاوت است. یقین حتی به مرتبه نخست از راه فکر و استدلال به دست نمی‌آید. تحقق یقین نیز مانند هر چیز دیگر، نخست منوط به وجود مقتضی، پس متوقف بر عدم مانع و پس از آن بسته به تحقق شرایط است. برای توضیح، از مثالی مدد می‌گیریم: اگر کسی بخواهد تصویرش در جسمی دیگر منعکس شود، نخست باید جسمی را انتخاب کند که قابلیت انعکاس داشته باشد، أجسامی مثل چوب و سفال این قابلیت را ندارند؛ بنابراین، باید جسمی صیقلی مثل شیشه با آیینه انتخاب کند که با شفافیت خود مقتضی انعکاس است.

پس از آن، اگر مانعی وجود دارد، باید آن مانع را برطرف کند؛ مثلا اگر بر روی جسم شفاف صیقلی، زنگاری گرفته، آن را پاک کند و اگر بین او و آیینه، جسم دیگری قرار گرفته، آن را بردارد. تا این مرحله برای انعکاس تصویر، مقتضی (شفافیت) موجود و مانع (زنگار و جسم دیگر) مفقود است؛ ولی انعکاس تصویر، به شرایطی مشروط است که مهم‌ترین آنها مقابله بین آن شخص و آیینه است، پس باید روبه روی آیینه بایستد تا تصویرش در آیینه بیفتد، در غیر این صورت تصویرش در آیینه نخواهد افتاد. در محل بحث ما، روح به منزله آیینه است و حقیقتی که به دنبال درک آن هستیم، به منزله جسمی که تصویرش در آیینه می‌افتد؛ بنابراین، نخست باید روح انسان مقتضی درک آن از آن، اگر مانعی وجود دارد باید آن مانع برداشته شود و در مرحله سوم بین روح و آن حقیقت مقابله برقرار کنیم.

شرط اول که همان وجود مقتضی است، در روح انسان محقق است. به این معنی که روح انسان شفاف و پاکیزه آفریده شده و قابلیت درک حقایق را دارد، انسان به طور فطری چنان آفریده شده که حقایق عالم را در می‌یابد. رسول خدا (ص) می‌فرماید: "هر انسانی بر فطرت آفریده می‌شود، یعنی چنان آفریده می‌شود که می‌داند خداوند عزوجل خالق اوست، این است معنی آیه قرآن که می‌فرماید اگر از آنها بپرسی چه کسی زمین و آسمان‌ها را آفریده، می‌گویند خدا"[۱۳۹] و می‌فرماید: "هر نوزادی موحد و یگانه شناس آفریده می‌شود تا آنکه پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی کنند"[۱۴۰].

بنابراین هر انسانی که پا به عرصه جهان می‌گذارد، قابلیت و آمادگی دریافت حقایق مثل مسائل مربوط به مبدأ را دارد. نتیجه اینکه شرط اول تحقق یقین در انسان وجود دارد. دومین اصل یعنی عدم مانع نیز به طور طبیعی در انسان وجود دارد، ولی در طول زندگی، روح انسان گرفتار زنگار می‌شود؛ شیطان و نفس اماره، روح انسان را کدر و آلوده می‌کنند و همین کدورت و آلودگی، انسان را از درک حقیقت محروم می‌کند.

رسول خدا (ص) می‌فرماید: "اگر شیاطین برگرد قلب آدمیزاد نمی‌گشتند، باطن عالم را می‌دید"[۱۴۱].

بنابراین شرط دوم تحقق معرفت یقینی، این است که با تهذیب و مجاهده، این کدورت‌ها برداشته شود تا دل صیقلی شود، روح شفافیت اولیه خود را بازیابد و موانعی مثل تعصب و تقلید که بین انسان و حقیقت حائل میشوند، برداشته شوند تا مانعی از انعکاس حقیقت وجود نداشته باشد.

شرط مقابله بین روح و حقیقت به این معنی است که انسان فکر خویش را از غیر هدف پاک کند، به هدف اصلی توجه کامل داشته باشد. چنان که جز هدف چیزی در برابرش نباشد، در این صورت است که حقیقت در روح نقش می‌بندد و انسان از آن آگاه می‌شود. ممکن نیست انسان در یک لحظه هم به سمت مطلوب حقیقی برود و هم به دنبال خواسته‌های نفسانی، در این صورت آنچه نصیب روح شود، تسویلات شیطانی است نه حقیقت ربانی.

هنگامی که روح انسان با شرایط سه گانه گذشته، به حقیقت دست می‌یابد، نخستین مرحله یقین نصیب انسان شده است، یعنی دل حقیقت را باور کرده است؛ این باور اگر چه مرحله اول نامیده می‌شود ولی از علوم عقلی که با استدلال و برهان به دست می‌آیند، بسیار عمیق‌تر و ارزشمندتر است[۱۴۲].

در غیر امور معنوی، یقین تنها از راه حس به‌دست می‌‌آید. از این‌رو هر علمی که به حس ختم شده و به‌وسیله آن ادراک شود، یقینی بوده از تردید برکنار خواهد ماند. علم انسان به آنکه دو امر متناقض امکان اجتماع با یکدیگر را نخواهند داشت، در همین شمار است. نیز در قرآن کریم به همین مناسبت بارها از مرگ به عنوان یقین یاد شده است: ﴿حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ[۱۴۳].[۱۴۴]

در معنویات امّا، یقین تنها از راه دوری کردن از محرّمات و مکروهات و امور شُبهه برانگیز، و نیز انجام واجبات و مستحبّات حاصل می‌‌شود. ستردن رذائل از نفس و پیراستن آن به فضائل، راهی است که هم انجام واجبات و ترک محرّمات را برای آدمی میسر می‌‌سازد، و هم او را به مرتبه یقین می‌‌رساند.

قرآن کریم خود در آیاتی چند به این مسأله اشاره فرموده است؛ به این آیات بنگرید: ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ[۱۴۵]؛ ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا[۱۴۶]؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ[۱۴۷]؛ ﴿أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا[۱۴۸]؛ ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ[۱۴۹]؛ ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ[۱۵۰]؛ ﴿وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ[۱۵۱].[۱۵۲]

سرّی که در این مطلب نهفته است، آنست که از سوئی افاضه الهی نیازمند به استعداد و قابلیّتی است که توان پذیرش این افاضه را داشته باشد؛ و از سوئی دیگر نفس با نزدیک شدن به حضرت حق، از اتّساع وجودی و قابلیّت بیش از پیش بهره‌مند شده، توان پذیرش این افاضه را می‌‌یابد؛ و نیز چون از بارگاه ربوبی دوری گزیند، استعداد دریافت این افاضات را از دست خواهد داد؛ از این‌رو، نفسی که به‌وسیله رذائل نفسانی به ظلمت آلوده شود، شایستگی آنکه محلّ افاضات حضرت حق شود را از دست خواهد داد؛ و بدین ترتیب نمی‌تواند هدایت خاصّ او را پذیرفته نور او را پذیرا شود. از این‌رو، نفس با ستردن رذائل از خود و آنگاه با آراستن خویش به فضائل - که از سوئی با تقوا، و از سوئی دیگر با اعمال شایسته حاصل می‌‌شود- مستعدّ پیشواز از افاضات خاصّة حضرت حق شده هدایت او را دریافت می‌‌نماید[۱۵۳].

بدین ترتیب، نفسْ مدارج دریافت افاضات الهی را طی می‌‌کند، تا به مقام لقا رسیده خود به معدن نور الهی تبدیل شود؛ در اینحال می‌‌تواند برتری مطلق او و فروماندگی و ضعف تمامی آنچه جز اوست را، ادراک نماید. در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) چنین به این مطلب اشاره شده است: "اگر چنین نبود که شیاطین گرداگر قلب‌های آدمیزادگان حرکت می‌‌کردند، آنان می‌‌توانستند به ملکوت آسمانها و زمین نظر کنند"[۱۵۴]؛ و باز در این آیه شریفه، به همین مرتبت والا اشاره شده است: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۱۵۵].[۱۵۶]

براساس آنچه گذشت، دریافتیم که:

  1. این صفت در شمار برترین صفات انسانی و والاترین آنها قرار دارد، بلکه می‌‌توان گفت که دیگر صفات انسانی بر حصول این صفت توقّف دارد. حدیث شریف امام صادق (ع): ایمان برتر از اسلام، و یقین برتر از ایمان است، و هیچ چیزی کم‌یاب‌تر و پربهاتر از یقین نیست"[۱۵۷]؛ نیز، به همین مطلب اشاره می‌‌کند.
  2. یقین را پهنه‌ای بلند و مراتبی گوناگون است، بگونه‌ای که در برخی از روایات، مراتب آن را هفت و در برخی دیگر نُه و در برخی دیگر ده و در برخی دیگر مراتب آن را غیر قابل شمارش و نامتناهی دانسته‌اند[۱۵۸].

با اینحال امّا، اهل دل به تبعیّت از قرآن کریم، یکصدا آن را به سه بخش:

  1. علم الیقین؛
  2. و عین الیقین؛
  3. و حقّ الیقین، تقسیم کرده‌اند.

مراد آنان از "علم الیقینیقینی است که بواسطه مشاهدات حسّی و استدلالات اینگونه به‌دست می‌‌آید. در این شمار است یقین به مرگ، که بواسطه مردن افراد به‌دست می‌‌آید؛ و نیز یقین به وجود آتش در مکانی خاص، که در نتیجه دیدن دود در آن نقطه حاصل می‌‌شود. نیز مراد آنان از "عین الیقینیقینی است که بواسطه دیدن به چشم یا بصیرت انسانی حاصل می‌‌شود. یقین به مرگ در اثر دیدن صحنه احتضار، و یقین به وجود آتش در اثر دیدن حسّی خود آتش، نمونه‌های اینگونه از یقین است[۱۵۹].

"حقّ الیقین" امّا، یقینی است که با درگیر شدن خود انسان با موضوع یقین، حاصل می‌‌شود. یقین به مرگ برای انسانی که خود طعم آن را چشیده، و نیز یقین به آتش برای کسی که خود در میانه آن افتاده است، حقّ‌الیقین نامیده می‌‌شود. اضافه می‌کنیم که این مراتب سه گانه را نیز، مراتب دیگری است که نشان از قوّت و ضعف آن یقین دارد. بدین ترتیب - همانگونه که گذشت - مراتب یقین را پایانی نیست و پهنه بلند آن را کناری نمی‌باشد[۱۶۰].

این مراتب سه‌گانه، در برخی از آیات قرآن کریم نیز مورد اشاره واقع شده است. به این آیه شریفه بنگرید: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ[۱۶۱]. صدر آیۀ نخست به علم الیقین، و ذیل آن به عین الیقین اشاره می‌‌نماید؛ و آیه دوّم نیز حقّ‌ الیقین را به نمایش گذارده است[۱۶۲].

فوائد یقین

یقین را فوائد بسیاری است: چه بسیاری از فضائل از آن سرچشمه می‌‌گیرد و بر وجود آن متوقّف است. امّا توکّل، وانهادن امور به حضرت حق، پشت گرمی به حضرت او، انقطاع از مردم، پذیرش قضای الهی، و دیگر صفات نیکو - همچون شجاعت و بخشش و... - تنها و تنها از یقین سرچشمه می‌‌گیرد و بس.

به‌دست آوردن مقام خضوع و خشوع، و پرداختن به وظائف بندگی انسان در مقابل حضرت حق نیز، از پس حصول یقین بوجود خواهد آمد[۱۶۳].

آنچه در این میان امّا از ارزش بیشتری برخوردار است، آنست که یقین انسان را از تمامی اعمال حرام و مکروه باز می‌‌دارد، و او را به سوی تمامی اعمال شایسته گسیل می‌‌نماید. این مطلب چنان در نفسِ یقین‌مند گسترش می‌‌یابد، که حتّی او را از پرداختن به غیر خدا و التفات به دنیای فرومایه نیز باز خواهد داشت؛ از این‌رو چنین انسانی امور مباح را نیز ترک نموده استغفار را بر چنین اعمالی واجب می‌‌شمارد.

گویا استغفارهائی که از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است نیز، از همین باب بوده است.

کوتاه سخن آنکه: یقین همچون سد و دژی است که انسان را در حریم خود حفظ نموده، مسیر کمال را برای او روشن می‌‌سازد. توضیح آنکه: آدمی نیازمند به دژی است که او را از انجام شهوات باز دارد، تا سرانجام به هلاکت نیفتد. سَد بودن امّا وظیفه‌ای است که بر عهده این چند امر - که همزمان بوسیله عقل و شرع پذیرفته و امضاء شده - نهاده شده است[۱۶۴].

منابع

پانویس

  1. «و (یاد کن) آنگاه را که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنمای چگونه مردگان را زنده می‌سازی؟ فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا امّا تا دلم آرام یابد» سوره بقره، آیه ۲۶۰.
  2. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۱-۲۷۲.
  3. سعید الخوری شرتونی، اقرب الموارد.
  4. اليقين هو الاعتقاد الكاشف عن وجه الواقع؛ سید محمدحسین طباطبایی، نهایة الحکمه، ص۸.
  5. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۵، ص۲۲۰.
  6. ابن‌منظور، لسان العرب، ج۱۳، ص۴۵۷؛ همچنین ر.ک: فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۳۳۱.
  7. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۰۵-۳۰۶.
  8. غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۲۷.
  9. محمدرضا مظفر، المنطق، ص۱۷-۱۸.
  10. ر.ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۰۱-۲.
  11. ر.ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۱۰۲.
  12. مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۲، ص۳۶۶.
  13. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۰۶-۳۰۷.
  14. غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۰۲.
  15. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۰۷-۳۰۸.
  16. محمد بن مرتضی فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الأحیاء، ج۱، ص۱۵۴.
  17. غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۰۲.
  18. ر.ک: محمدصالح مازندرانی، شرح اصول کافی.
  19. این روایات به زودی نقل خواهد شد.
  20. «اَلْيَقِينُ اَلْإِيمَانُ كُلُّهُ»؛ حاکم نیشابوری، مستدرک ج۲، ص۴۴۶؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج۲، ص۸۸
  21. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۰۸-۳۰۹.
  22. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۰۹.
  23. «و هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست مگر که روزی‌اش بر خداوند است» سوره هود، آیه ۶.
  24. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۰.
  25. «پس هر کس همسنگ ذره‌ای نیکی ورزد، آن را خواهد دید، * و هر کس همسنگ ذره‌ای بدی کند، آن را خواهد دید» سوره زلزال، آیه ۷-۸.
  26. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۰.
  27. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۰-۳۱۱.
  28. «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  29. «فرو فرستادن این کتاب از سوی خداوند پیروزمند فرزانه است» سوره زمر، آیه ۱.
  30. «که (ابرهای) گرانبار را برمی‌دارند،» سوره ذاریات، آیه ۲.
  31. «و نادانان گفتند: چرا خداوند با ما سخن نمی‌گوید یا برای ما نشانه ای نمی‌آید؟ کسانی که پیش از اینان بودند نیز همانند گفتار آنان را گفتند، دل‌هاشان همگون است؛ ما نشانه‌های (خود) را برای گروهی که یقین دارند روشن گردانده‌ایم» سوره بقره، آیه ۱۱۸.
  32. «و تندر به سپاس او، او را پاک می‌خواند و فرشتگان نیز از بیم وی (او را پاک می‌خوانند) و آذرخش‌ها را می‌فرستد که آنها را به هر که می‌خواهد می‌رساند و آنان درباره خداوند چالش می‌ورزند و او سخت کیفر است» سوره رعد، آیه ۱۳.
  33. «اَلْإِيمَانُ أَفْضَلُ مِنَ اَلْإِسْلاَمِ بِدَرَجَةٍ، وَ اَلتَّقْوَى أَفْضَلُ مِنَ اَلْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ، وَ اَلْيَقِينُ أَفْضَلُ مِنَ اَلتَّقْوَى بِدَرَجَةٍ، وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ بَنِي آدَمَ شَيْءٌ أَفْضَلُ مِنَ اَلْيَقِينِ»؛ حمیری قمی، قرب الاسناد، ص۳۵۵. مضمون این خبر از امام صادق (ع) نیز روایت شده است (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۱-۵۲).
  34. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۱۴۹ و ص۲۰۶؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۴۸.
  35. «خَيْرُ مَا أُلْقِيَ فِي اَلْقَلْبِ اَلْيَقِينُ»؛ محمد بن نعمان مفید، الاختصاص، ص۳۴۲.
  36. «مِنْ أَقَلِّ مَا أُوتِيتُمُ اَلْيَقِينُ وَ عَزِيمَةُ اَلصَّبْرِ»؛ شهید ثانی، مسکن الفؤاد، ص۴۷؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۹، ص۱۳۷.
  37. «فَمَا أُوتِيَ اَلنَّاسُ أَقَلَّ مِنَ اَلْيَقِينِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۲.
  38. «مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ اَلْيَقِينِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۱.
  39. « إِنَّ اَلْعَمَلَ اَلدَّائِمَ اَلْقَلِيلَ عَلَى اَلْيَقِينِ أَفْضَلُ عِنْدَ اَللَّهِ مِنَ اَلْعَمَلِ اَلْكَثِيرِ عَلَى غَيْرِ يَقِينٍ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۷.
  40. شهید ثانی، مسکن الفؤاد، ص۴۷؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۹، ص۱۳۷.
  41. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۹.
  42. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۱-۳۱۳.
  43. ر.ک: مصباح الشریعه، ص۱۷۷.
  44. « لَوْ زَادَ يَقِينُهُ لَمَشَى عَلَى اَلْهَوَاءِ »؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۲۰۲؛ میرزا حسین بن محمد تقی نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۱۹۸.
  45. «هرگز! اگر به «دانش بی‌گمان» بدانید، به راستی دوزخ را خواهید دید، سپس آن را به «دیدار بی‌گمان» خواهید دید» سوره تکاثر، آیه ۵-۷.
  46. «به راستی این همان «حقیقت بی‌گمان» است» سوره واقعه، آیه ۹۵.
  47. «و اینکه این حقیقت بی‌گمان است» سوره حاقه، آیه ۵۱.
  48. دسوقی، حاشیه، ج۲، ص۴۶۹.
  49. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۱۰، ص۱۱۱.
  50. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.
  51. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۶۶، ص۱۶۰.
  52. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۳۲
  53. سید مصطفی خمینی، تفسیر القرآن الکریم، ج۳، ص۵۵.
  54. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۵.
  55. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۱۰، ص۴۰۳.
  56. ابوالبقاء العکبری، املاء ما من به الرحمن، ج۲، ص۲۹۳.
  57. «سپس آن را به «دیدار بی‌گمان» خواهید دید» سوره تکاثر، آیه ۷.
  58. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۳۳؛ فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج۳، ص۸۳۶؛ جارالله محمود زمخشری، کشاف، ج۴، ص۲۸۱.
  59. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۶، ص۱۶۰؛
  60. سیدمصطفی خمینی، تفسیر القرآن الکریم، ج۳، ص۵۵؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲۰، ص۳۵۲.
  61. سید علی‌خان حسینی مدنی شیرازی، ریاض السالکین، ج۷، ص۴۳۴.
  62. سیدمصطفی خمینی، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۵۵؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲۰، ص۳۵۲.
  63. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۵-۳۱۶.
  64. فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج۳، ص۵۱۰؛ جارالله محمود زمخشری، کشاف، ج۴، ص۶۰؛
  65. جارالله محمود زمخشری، کشاف، ج۴، ص۱۵۵؛ فخرالدین طریحی، تفسیر غریب القرآن، ص۴۱۰.
  66. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۶۶ و ج۸، ص۱۳۱
  67. محمدصالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۸، ص۱۳۱؛ مجموعه آثار حکیم صهباء، متن ۲۱۴؛ نقد النصوص، مقدمه ویلیام چیچک، ص۵۷.
  68. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۶، ص۱۶۰.
  69. «و در آمدنی در دوزخ * به راستی این همان «حقیقت بی‌گمان» است» سوره واقعه، آیه ۹۴-۹۵.
  70. ر.ک: محمد بن علی ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۳، ص۲۱۳؛ قیصری، شرح فصوص، مقدمه قیصری، ص۱۱۲.
  71. علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۱۵؛ شاذان بن جبرئیل قمی، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین، ص۲۳۵.
  72. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷.
  73. سید روح‌الله الموسوی خمینی، آداب الصلوة، ص۱۳.
  74. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۲۲
  75. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۸.
  76. «أَلاَّ تَخَافَ مَعَ اَللَّهِ شَيْئاً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۷.
  77. «مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَدَرِ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اَللّهَ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲ ص۵۸.
  78. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲ ص۵۸.
  79. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲ ص۵۹.
  80. نوعی شتر قوی‌هیکل با گردن بلند است که به آن بخاتی میگویند.
  81. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۹.
  82. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۸-۳۱۹.
  83. «اَلصَّبْرُ ثَمَرَةُ اَلْيَقِينِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۳۳.
  84. «که بی‌گمان انسان را در رنج آفریده‌ایم،» سوره بلد، آیه ۴.
  85. ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  86. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۲، ص۳۶۹.
  87. «از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند» سوره ص، آیه ۲۶.
  88. «و هر نعمتی دارید از خداوند است سپس هنگامی که گزندی به شما می‌رسد به (درگاه) او لابه می‌کنید» سوره نحل، آیه ۵۳.
  89. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۸، ص۳۱۱.
  90. «اگر زخمی به شما (در احد) برسد زخمی همانند آن به آن گروه رسیده است، و ما این روزگاران را میان مردم (دست به دست) می‌گردانیم و تا مؤمنان را خداوند معلوم بدارد و از (میان) شما گواهانی بگیرد و خداوند ستمگران را دوست نمی‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۰.
  91. «إِنَّ مَنْ صَبَرَ صَبَرَ قَلِيلاً وَ إِنَّ مَنْ جَزِعَ جَزِعَ قَلِيلاً»؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج۱، ص۱۹۶؛ محمد بن حسن حر عاملی، الفصول المهمة فی اصول الائمة، ج۲، ص۲۱۹؛ ابوالفضل علی طبرسی، مشکاة الانوار فی غرر الاخبار، ص۶۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۸۸.
  92. «أَصْلُ اَلصَّبْرِ حُسْنُ اَلْيَقِينِ بِاللَّهِ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۴۱۵.
  93. «اِطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ اَلْهُمُومِ بِعَزَائِمِ اَلصَّبْرِ وَ حُسْنِ اَلْيَقِينِ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۸۳؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۷۹؛ نهج البلاغه، خطبه ۵۵.
  94. «و بر فرمان پروردگارت شکیب کن که تو را زیر نظر داریم و چون برمی‌خیزی پروردگارت را با سپاس به پاکی بستای!» سوره طور، آیه ۴۸.
  95. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۲۴.
  96. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۳۱۷.
  97. «هیچ گزندی در زمین و به جان‌هایتان نمی‌رسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید و خداوند هیچ خود پسند خویشتن ستایی را دوست نمی‌دارد» سوره حدید، آیه ۲۲-۲۳.
  98. «هیچ بلایی (به کسی) نمی‌رسد مگر به اذن خداوند و هر کس به خداوند ایمان آورد (خداوند) دلش را راهنمایی می‌کند و خداوند به هر چیزی داناست» سوره تغابن، آیه ۱۱.
  99. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۱۹-۳۲۳.
  100. «اَلْيَقِينُ يُثْمِرُ اَلزُّهْدَ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۳۲.
  101. «مَنْ أَيْقَنَ بِالْآخِرَةِ لَمْ يَحْرِصْ عَلَى اَلدُّنْيَا»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۱۱۹.
  102. «مَنْ أَيْقَنَ بِالْآخِرَةِ سَلاَ عَنِ اَلدُّنْيَا»؛ میرزا حسین بن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۰۰.
  103. «لَوْ صَحَّ يَقِينُكَ لَمَا اِسْتَبْدَلْتَ اَلْفَانِيَ بِالْبَاقِي وَ لاَ بِعْتَ اَلسَّنِيَّ بِالدَّنِيِّ»؛ میرزا حسین بن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۰۰؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۱۵.
  104. «زُهْدُ اَلْمَرْءِ فِيمَا يَفْنَى عَلَى قَدْرِ يَقِينِهِ بِمَا يَبْقَى»؛ خوانساری، شرح غررالحکم، ج۴، ص۱۱۳.
  105. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۲۳.
  106. علی بن حسین صدوق، خصال، ص۲۸۲؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۶، ص۳۹۹.
  107. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۸، ص۲۵۸.
  108. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۸، ص۷۶.
  109. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۲۴.
  110. «إِيَّاكَ أَنْ يَرَاكَ اَللَّهُ تَعَالَى عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ أَوْ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ»؛ علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۲۸؛ این مضمون در ضمن وصایای امام کاظم (ع) نیز روایت شده است (من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۰۸).
  111. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۵۹.
  112. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۲۴-۳۲۵.
  113. برای نمونه، ر.ک: نحل: ۱۴ و ۷۸؛ فاطر: ۱۲؛ جاثیه: ۱۲؛ روم: ۴۶؛ قصص: ۷۲؛ حج: ۳۶؛ بقره: ۵۰۱۲۹ ۵۲ و ۱۸۵؛ انفال: ۲۶؛ روم ۲۷.
  114. «بگو: به من بگویید اگر آب (سرزمین) شما فرو رود چه کسی برای شما آبی روان می‌آورد؟» سوره ملک، آیه ۳۰.
  115. «بگو: آیا اندیشیده‌اید که اگر خداوند، شب را تا روز رستخیز برای شما جاودان کند کدام خدا جز خداوند برایتان روشنایی می‌آورد؟ پس آیا نمی‌شنوید؟ بگو: آیا اندیشیده‌اید که اگر خداوند، روز را تا روز رستخیز برای شما جاودان کند، کدام خدا جز خداوند برایتان شبی می‌آورد تا در آن آرامش گیرید؟ پس آیا نمی‌بینید؟» سوره قصص، آیه ۷۱-۷۲.
  116. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۲۵.
  117. غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۰۱؛ محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۹.
  118. غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۰۱؛ محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۹.
  119. «اگر نیکی ورزید به خویش نیکی ورزیده‌اید و اگر بدی کنید به خویش کرده‌اید و چون وعده فرجامین فرا رسد (بندگانی دیگر را می‌فرستیم) تا چهره‌هایتان را اندوهبار گردانند و در آن مسجد وارد گردند چنان که بار نخست وارد آن شده بودند و تا بر هر چه دست یابند از میان» سوره اسراء، آیه ۷.
  120. «بی‌گمان در آفرینش آسمان‌ها و زمین ...» سوره بقره، آیه ۱۶۴.
  121. میرزا حسین بن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل، ج۵، ص۲۰۹؛ سید بن طاووس، فلاح السائل، ص۲۶۶.
  122. «بی‌گمان در آفرینش آسمان‌ها و زمین» سوره بقره، آیه ۱۶۴.
  123. دیلمی، ارشاد القلوب، ترجمه رضایی، ج۱، ص۴۹، باب سوم، زهد دنیا و میل به عبادت، ص۲۹.
  124. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴، ص۱۲ با تلخیص.
  125. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۲۶-۳۲۸.
  126. «فِيهِ مَا لاَ عَيْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَ خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ»؛ علی بن حسین صدوق، ثواب الاعمال، ص۲۹۲؛ محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۲.
  127. «مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَدَرِ لَمْ يُكْرِثْهُ اَلْحَذَرُ»؛ میرزا حسین بن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۰۰.
  128. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۲۸.
  129. علی بن حسین صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۷۵.
  130. «وَ اِرْحَمْنِي صَرِيعاً عَلَى اَلْفِرَاشِ تُقَلِّبُنِي أَيْدِي أَحِبَّتِي وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ مَمْدُوداً عَلَى اَلْمُغْتَسَلِ يُغَسِّلُنِي صَالِحُ جِيرَتِي وَ تَحَنَّنْ عَلَيَّ مَحْمُولاً قَدْ تَنَاوَلَ اَلْأَقْرِبَاءُ أَطْرَافَ جَنَازَتِي وَ جُدْ عَلَيَّ مَنْقُولاً قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحِيداً فِي حُفْرَتِي وَ اِرْحَمْ فِي ذَلِكَ اَلْبَيْتِ اَلْجَدِيدِ غُرْبَتِي»محمد بن حسن طوسی، مصباح المتهجد، ص۵۳۹.
  131. سید بن طاووس، فلاح السائل، ص۲۲۳.
  132. سید بن طاووس، فلاح السائل، ص۲۲۳.
  133. «عَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ كَيْفَ يَفْرَحُ»؛ حمیری قمی، قرب الاسناد، ص۳۷۵.
  134. «مَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ لَمْ يَضْحَكْ سِنُّهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۸.
  135. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۲۸-۳۲۹.
  136. ر.ک: محمدصالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۸، ص۱۸۷.
  137. «إِنَّ اَللَّهَ بِعَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ جَعَلَ اَلرَّوْحَ وَ اَلرَّاحَةَ فِي اَلْيَقِينِ وَ اَلرِّضَا وَ جَعَلَ اَلْهَمَّ وَ اَلْحَزَنَ فِي اَلشَّكِّ وَ اَلسَّخَطِ»محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۷.
  138. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۹-۳۳۰.
  139. «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ يَعْنِي عَلَى اَلْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ فَذَلِكَ قَوْلُهُ: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اَللّٰهُ»؛محمد باقر مجلسی، بحار الانوار ج۳، ص۲۷۹.
  140. «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ»
  141. «لَوْ لاَ أَنَّ اَلشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ حَوْلَ قَلْبِ اِبْنِ آدَمَ لَنَظَرَ إِلَى اَلْمَلَكُوتِ»؛ابن ابی‌جمهور، عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۳.
  142. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۳۳۰-۳۳۲.
  143. «تا آنکه مرگ به سراغ ما آمد پس دیگر میانجیگری میانجی‌ها برای آنها سودی ندارد» سوره مدثر، آیه ۴۷.
  144. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۲.
  145. «و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ تو فرا رسد» سوره حجر، آیه ۹۹.
  146. «اگر از خداوند پروا کنید در شما نیروی شناخت درستی از نادرستی می‌نهد» سوره انفال، آیه ۲۹.
  147. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و به پیامبرش ایمان آورید تا از بخشایش خویش دو بهره به شما ارزانی دارد و در شما فروغی نهد که با آن راه بسپارید» سوره حدید، آیه ۲۸.
  148. «و آیا (داستان) آن کس که (به دل) مرده بود و زنده‌اش کردیم و برای او فروغی پدید آوردیم که با آن در میان مردم راه می‌رود، چون داستان کسی است در تیرگی‌ها که از آنها بیرون آمدنی نیست؟ بدین‌گونه آنچه کافران می‌کردند، در نظرشان آراسته شده است» سوره انعام، آیه ۱۲۲.
  149. «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگی‌ها بیرون می‌برد» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  150. «این (آن) کتاب (است که) هیچ تردیدی در آن نیست، رهنمودی برای پرهیزگاران است» سوره بقره، آیه ۲.
  151. «و آنکه خداوند برای او فروغی ننهاده است فروغی نخواهد داشت» سوره نور، آیه ۴۰.
  152. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۲-۲۷۳.
  153. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۴.
  154. « لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِي آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْاَرْضِ»؛ جامع السّعادات، ج ۱، ص ۱۲۶.
  155. «و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
  156. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۴.
  157. « إِنَّ الْإِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ، وَ إِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ، وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ»؛ بحار الأنوار، ج ۷، ص ۱۳۵.
  158. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۵.
  159. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۵.
  160. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۶.
  161. «به زودی نشانه‌های خویش را در گستره‌های بیرون و پیکره‌های درونشان نشان آنان خواهیم داد تا بر آنها روشن شود که او راستین است؛ آیا بسنده نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟ آگاه باش که آنان به لقای پروردگارشان در تردیدند، آگاه باش که او به هر چیزی چیره است» سوره فصلت، آیه ۵۳-۵۴.
  162. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۶.
  163. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۷.
  164. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، ج۱، ص ۲۷۷.