بهکارگماشتن
مقدمه
کمتر اتفاق میافتاده که معصومان از حاکمی بخواهند شخصی را در کارهای حکومتی استخدام نماید. صدوق خبری را نقل کرده که یکی از این موراد را بیان میکند. او مینویسد: از عبید بن زراره نقل شده که امام صادق(ع) مردی را نزد زیاد بن عبیدالله (حاکم مدینه فرستاد) و گفت: این آقا را به برخی از کارهایت بگمار[۱]. اگر این خبر را بپذیریم، به این معناست که گاهی تحت شرایطی خاص، معصومان درخواست میکردند افرادی به کارهای حکومتی بپردازند؛ ولی کیفیت آن مشخص نیست که آیا نیاز مالی فرد باعث این درخواست شده یا مصلحتی که در حضور وی در دستگاه والی بوده است.
معصومان به یاران خود دستور داده بودند که برای گرفتن حق خود به حاکمان وقت مراجعه نکنند و اگر ناچار به این کار باشند، با اجازه معصومان باشد. جمیل بن دراج گوید: من و معلی بن خنیس طعام و غلهای در مدینه خریدیم؛ چون به شب برخوردیم، آنها را به خانه نبردیم، بلکه در جوالهایی در بازار قرار دادیم و بازگشتیم. روز بعد صبح زود به بازار رفتیم. دیدم که مردم بازار دور مردی سیاهپوست که او را گرفته بودند، جمع هستند و او جوالهای غله ما را دزدیده بود و گفتند: این مرد جوالهای غله شما را دزدیده برای دریافت آن به حاکم مراجعه کنید. ما دوست نداشتیم قبل از اینکه نظر امام صادق(ع) را بدانیم، نزد حاکم برویم. معلی بر حضرت صادق(ع) وارد شد و موضوع را مطرح کرد. حضرت فرمود: خبر دزدی وی را به حاکم بدهید؛ ما هم به وی مراجعه کردیم و دست دزد قطع شد[۲].
مجلسی اول مینویسد: خبردادن به امام صادق(ع) به منزله گرفتن حکم حاکم شرعی است که دزد مستحق حد شرعی شده است و حاکم مدینه را میتوان نایب ایشان تصور کرد که طبق نظر ایشان، دست دزد را قطع کرده است[۳]. این روایت که از نظر سند صحیح است، نشان میدهد که میتوان با اجازه حاکم شرع و امام بهحق، به حکام ستمگر مراجعه کرد. البته مشخص نیست که این موضوع در زمان حکومت بنیعباس رخ داده یا بنیامیه؛ اما نوعی تعامل در اجرای حد و مجازات شرعی شخص مجرم و دزد بوده است.[۴].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «بَعَثَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) رَجُلًا إِلَى زِيَادِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، فَقَالَ: وَلِّ ذَا بَعْضَ عَمَلِكَ»؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۷۶.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱۰، ص۱۲۷.
- ↑ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۱۰، ص۲۳۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۶۱.