رابطه عدالت با عبودیت چیست؟ (پرسش)
رابطه عدالت با عبودیت چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث سیره اجتماعی معصومان است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی سیره اجتماعی معصومان مراجعه شود.
رابطه عدالت با عبودیت چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جمع پرسش و پاسخ سیره اجتماعی معصومان |
مدخل اصلی | عدالت |
عبارتهای دیگری از این پرسش
پاسخ نخست
آقای دکتر مصطفی دلشاد تهرانی در کتاب «سیره نبوی» در اینباره گفته است:
«قرآن کریم کتاب عدالت است و خداوند به صراحت درباره فرستادن پیامبران فرموده است: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[۱].
در اینجا پرسشی اساسی مطرح میگردد که مگر نه این است که فرستادن پیامبران برای راه نمودن آدمیان به مقصد آفرینششان یعنی عبودیت الله است؟[۲] و مگر نه این است که هدف پیامبران به کمال رهنمون شدن آدمیان یعنی هدایت آنان به حقیقت معرفت است؟[۳] پس چگونه است که هدف رسالت پیامبران برپایی عدالت معرفی میشود؟ آیا میان این دو امر تزاحمی نیست؟ با توجه به این که خداوند در جای دیگر به صراحت هدف از فرستادن پیامبر اکرم(ص) را دعوت به خدا عنوان کرده و فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا * وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا﴾[۴].
و همچنین درباره رسالت همه پیامبران و فرستادگان الهی فرموده است: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[۵].
و پیامآوران الهی هر یک که برانگیخته شدند به همین دعوت کردند: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ﴾[۶].
دعوت حضرت هود(ع) نیز همین بود: ﴿وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ﴾[۷].
حضرت صالح(ع) نیز همین رسالت را داشت: ﴿وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ﴾[۸].
و حضرت ابراهیم(ع) برای همین هدف بهپا خاست: ﴿وَإِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[۹].
حضرت شعیب(ع) نیز برای همین مقصد برانگیخته شد: ﴿وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ﴾[۱۰].
رسالت حضرت مسیح(ع) نیز همین بود: ﴿وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ﴾[۱۱]. ملاحظه میشود که سخن و دعوت همه پیامآوران الهی یکی است. همه به عبودیت الله و پرستش خدا فرا خواندهاند.
این آیات به روشنی هدف از فرستادن پیامبران را دعوت کردن مردمان به سوی خدا معرفی کرده است. پس هدف اصلی بعثت پیامبران خواندن مردمان به خداست که آفرینش آنان نیز برای آن است، بنابراین جای این پرسش باقی است که آیا هدف اصلی بعثت پیامبران دعوت به سوی خداست یا برپا داشتن عدالت؟ نسبت میان این دو چگونه است؟ آیا قیام به قسط مقدمه دعوت به خدا است یا دعوت به خدا مقدمه قیام به قسط است؟ آیا هدف اصلی بعثت پیامبران، شناخت خدا و خداپرستی، یعنی توحید نظری و توحید عملی فردی است، یا هدف اصلی اقامه قسط در جامعه یعنی توحید عملی اجتماعی است؟ استاد شهید، مرتضی مطهری دراینباره چهار نظریه را مطرح کرده و نظر درست و مطابق حق را تبیین نموده است:
- پیامبران از نظر هدف، ثنوی بودهاند، یعنی دو مقصد مستقل داشتهاند: یکی از این دو مقصد به زندگی اخروی و سعادت اخروی بشر مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگر به سعادت دنیوی او (توحید اجتماعی). پیامبران از آن نظر که در اندیشه سعادت دنیوی بشر بودهاند، به توحید اجتماعی پرداختهاند و از آن جهت که میخواستهاند سعادت اخروی بشر را تأمین کنند به توحید نظری و توحید عملی فردی که صرفا روحی و ذهنی است پرداختهاند.
- هدف اصلی توحید اجتماعی است. توحید نظری و توحید عملی فردی مقدمه لازم توحید اجتماعی است. توحید نظری مربوط به شناخت خداوند است برای انسان - فی حد ذاته - هیچ ضرورتی نیست که خدا را بشناسد، یا نشناسد. تنها عامل محرک او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر، همچنان که به طریق اولی برای خداوند فرق نمیکند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد، ولی نظر به این که کمال انسان در «ما» شدن و توحید اجتماعی است، و این امر بدون توحید نظری و توحید عملی فردی میسر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعی محقق گردد.
- هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست. توحید اجتماعی مقدمه و وسیله وصول به این هدف عالی است، زیرا در جهانبینی توحیدی، جهان ماهیت «از اویی» و «به سوی اویی» دارد. از اینرو کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به اوست. انسان از یک امتیاز خاص بهرهمند است و آن این که به حکم ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي﴾[۱۲] واقعیتش واقعیت خدایی است. فطرت بشر فطرت خداجویانه است. از اینرو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و صلاح و فلاحش در معرفت خدا و پرستش و پیمودن بساط قرب اوست. ولی نظر به این که انسان بالطبع اجتماعی است و اگر انسان را از جامعه جدا کنیم، دیگر انسان نیست. و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعی حکمفرما نباشد، حرکت خداجویانه انسان امکانپذیر نیست، پیامبران به اقامه عدل و قسط و نفی ظلم و تبعیض پرداختهاند. علی هذا ارزشهای اجتماعی از قبیل عدل، آزادی، مساوات، دموکراسی و همچنین اخلاق اجتماعی از قبیل جور، عفو، محبت و احسان ارزش ذاتی ندارند و بالذات کمالی برای بشر محسوب نمیشوند. همه ارزششان ارزش مقدمی و وسیلهای است که با قطع نظر از ذی المقدمه، بود و نبود آنها علی السویه است. اینها شرایط وصول به کمالند نه خود کمال، مقدمات فلاح و رستگاریاند نه خود فلاح و رستگاری، وسایل نجاتند نه خود نجات.
- نظریه چهارم این است که همچنان که در نظریه سوم آمده است، غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعی هر موجودی در حرکت به سوی خدا خلاصه میشود و بس. ادعای این که پیامبران از نظر هدف ثنوی بودهاند شرک لا یغفر است. همچنان که ادعای این که هدف نهایی پیامبران فلاح دنیوی است و فلاح دنیوی جز برخورداری از مواهب طبیعت زندگی در سایه عدل و آزادی و برابری و برادری نیست، مادهپرستی است. ولی بر خلاف نظریه سوم ارزشهای اجتماعی و اخلاقی با این که مقدمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنی خداشناسی و خداپرستی است، فاقد ارزش ذاتی نیستند.
توضیح این که، رابطه مقدمه و ذیالمقدّمه دوگونه است. در یکگونه تنها ارزش مقدمه این است که به ذی المقدمه میرساند. پس از رسیدن به ذیالمقدّمه، وجود و عدمش علی السویه است. مثلا انسان میخواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسیله پریدن قرار میدهد. بدیهی است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ برای انسان علی السّویه است. همچنین است نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامه کلاس برای نامنویسی در کلاس بالاتر. گونه دیگر این است که مقدمه در عین این که وسیله عبور به ذی المقدمه است و در عین این که ارزش اصیل و یگانه از آن ذی المقدمه است، پس از وصول به ذیالمقدّمه وجود و عدمش علی السویه نیست؛ پس از وصول به ذی المقدمة، وجودش همان طور ضروری است که قبل از وصول. مثلا معلومات کلاسهای اول و دوم مقدمه است برای معلومات کلاسهای بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاسهای بالاتر، نیازی به آن معلومات نباشد. اگر فرضا همه آنها فراموش شود و کان لم یکن گردد، زیانی به جایی نرسد و دانشآموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد. بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که میتوان کلاس بالاتر را ادامه دهد.
سرّ مطلب این است که گاهی مقدمه مرتبه ضعیفی از ذیالمقدّمه است و گاهی نیست. نردبان از مراتب و درجات پشت بام نیست، همچنان که سنگ وسط نهر از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست، ولی معلومات کلاسهای پایین و معلومات کلاسهای بالا مراتب و درجات یک حقیقتند.
ارزشهای اخلاقی و اجتماعی نسبت به معرفت حق و پرستش حق از نوع دوم است. چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستی، درستی، عدل، کرم، احسان، خیر خواهی، جود، عفو علی السویه است؛ زیرا اخلاق عالی انسانی نوعی خداگونه بودن است: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ»[۱۳] و در حقیقت در چه مرتبهای از خداشناسی و خداپرستی است، و لو به صورت ناآگاهانه. یعنی علاقه انسان به این ارزشها ناشی از علاقه فطری به متصف شدن به صفات خدایی است، هرچند خود انسان توجه به ریشه فطری آنها نداشته باشد و احیانا در شعور آگاه خود منکر آن باشد. از این است که معارف اسلامی میگوید دارندگان اخلاق فاضله از قبیل عدالت، احسان، جود و غیره هرچند مشرک باشند، اعمالشان در جهان دیگر بیاثر نیست. اینگونه افراد اگر کفر و شرکشان از روی عناد نباشد به نوعی در جهان دیگر مأجورند. در حقیقت اینگونه اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند به درجهای از خداپرستی رسیدهاند[۱۴].
بنابراین عدالت برای عبودیت مقدمه است، اما مقدمه متصله، نه مقدمه منفصله. عدالت اجتماعی، گذشته از ارزش ذاتی والایی که دارد، بهترین زمینه و وسیله دستیابی به عبودیت - برترین کمالی انسانی - است که جز با آن، به این نمیتوان رسید.»[۱۵]
پرسشهای وابسته
منبعشناسی جامع سیره اجتماعی معصومان
پانویس
- ↑ «ما پیامبرانمان را با برهانها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و (نیز) آهن را فرو فرستادیم که در آن نیرویی سخت و سودهایی برای مردم است و تا خداوند معلوم دارد چه کسی در نهان، (دین) او و پیامبرانش را یاری میکند؛ بیگمان خداوند توانمندی پیروزمند است» سوره حدید، آیه ۲۵.
- ↑ ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
- ↑ افتخار آزادگان، حسین(ع) فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ» (مردم، همانا خداوند که با شکوه باد یاد او بندگان را نیافرید جز برای آنکه بدو معرفت یابند که چون به او معرفت یابند او را پرستش نمایند). علل الشرایع، ص۹؛ تفسیر الصافی، ج۲، ص۶۱۰-۶۱۱؛ تفسیر نورالثقلین، ج۶، ص۱۳۲.
- ↑ «ای پیامبر! ما تو را گواه و نویدبخش و بیمدهنده فرستادهایم؛ * و فراخواننده به خداوند به اذن وی، و چراغی فروزان» سوره احزاب، آیه ۴۵-۴۶.
- ↑ «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم (تا بگوید) که خداوند را بپرستید و از طاغوت دوری گزینید آنگاه برخی از آنان را خداوند راهنمایی کرد و بر برخی دیگر گمراهی سزاوار گشت پس، در زمین گردش کنید تا بنگرید سرانجام دروغانگاران چگونه بوده است» سوره نحل، آیه ۳۶.
- ↑ «همانا نوح را به سوی قومش فرستادیم؛ گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که خدایی جز او ندارید، من از عذاب روزی سترگ بر شما میهراسم» سوره اعراف، آیه ۵۹.
- ↑ «و به سوی قوم عاد، برادرشان هود را (فرستادیم) گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که خدایی جز او ندارید؛ آیا پرهیزگاری نمیورزید؟» سوره اعراف، آیه ۶۵.
- ↑ «و به سوی (قوم) ثمود برادرشان صالح را (فرستادیم)؛ گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که خدایی جز او ندارید؛ بیگمان برهانی از سوی پروردگارتان نزد شما آمده است، این شتر خداوند است که برای شما نشانهای است؛ او را رها کنید تا بر زمین خداوند بچرد و به او آسی» سوره اعراف، آیه ۷۳.
- ↑ «و ابراهیم را (یاد کن) هنگامی که به قوم خود گفت: خداوند را بپرستید و از او پروا کنید» سوره عنکبوت، آیه ۱۶.
- ↑ «و به سوی مدین، برادرشان شعیب را فرستادیم، گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که جز او خدایی ندارید» سوره اعراف، آیه ۸۵.
- ↑ «به راستی آنان که گفتند: خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند در حالی که مسیح (می) گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید» سوره مائده، آیه ۷۲.
- ↑ «و در او از روان خویش دمیدم» سوره حجر، آیه ۲۹.
- ↑ تمهیدات، ص۲۲، ۶۶، ۱۲۹، ۱۳۰، ۲۷۱، ۳۰۰؛ جلالالدین محمد بلخی (مولوی)، کتاب فیه ما فیه، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، چاپ پنجم، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۲ ش. ص۱۲۳؛ أبوعبدالله مؤید الدین بن محمود بن صاعد جندی، نفحة الروح و تحفة الفتوح، با تصحیح و تعلیق نجیب مایل هروی، چاپ اول، انتشارات مولی، ۱۳۶۲ ش، ص۵۴؛ جامع الاسرار، ص۳۶۳؛ اسرار الشریعة، ص۲۷، ۱۱۶، ۲۱۳؛ صدر الدین محمد بن ابراهیم الشیرازی (صدر المتألهین)، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، الطبعة الاولی، انتشارات بیدار، قم، ۱۴۰۳ ق. ج۷، ص۱۶۴، ۲۱۷.
- ↑ مرتضی مطهری، وحی و نبوت، چاپ اول، انتشارات حکمت، ۱۳۵۷ ش. ص۳۹-۴۳.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲ ص ۲۶۶.