عمرة القضا

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۸ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۳۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

  1. ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا[۱]

نکات

در آیه فوق دو موضوع مطرح گردیده است:

  1. بشارت خداوند، همراه با سوگند، بر درستی رؤیای پیامبر در انجام دادن عمرة القضا با امنیت و آرامش؛
  2. رؤیای صادق پیامبر، پیش‌درآمدی برای حضور بی‌دغدغه مسلمانان در عمرة القضا: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ...[۲].

عمره قضاء

«عمره قضاء» همان عمره‌ای است که پیامبر(ص) سال بعد از حدیبیه، یعنی در ذی‌القعده سال هفتم هجرت (درست یکسال بعد از آنکه مشرکان آنها را از ورود به مسجد الحرام باز داشتند) به اتفاق یارانش انجام داد. و نامگذاری آن به این نام به خاطر آن است که در حقیقت قضای سال قبل محسوب می‌شد. توضیح اینکه: طبق یکی از مواد قرارداد حدیبیه، برنامه این بود که مسلمانان در سال آینده مراسم عمره و زیارت خانۀ خدا را آزادانه انجام دهند، ولی بیش از سه روز در مکه توقف نکنند و در این مدت سران قریش و مشرکان سرشناس مکه از شهر خارج شوند (تا هم از درگیری احتمالی پرهیز شود، و هم آنها که به خاطر کینه‌توزی و تعصب یارای دیدن منظرۀ عبادت توحیدی مسلمانان را نداشتند آن را نبینند!). پیامبر(ص) با یارانش محرم شدند، و با شترهای قربانی حرکت کردند، و تا نزدیکی «ظهران» رسیدند، در این هنگام پیامبر یکی از یارانش را به نام «محمد بن مسلمه» با مقدار قابل ملاحظه‌ای از اسب‌های سواری، و اسلحه پیشاپیش خود فرستاد، هنگامی که مشرکان این برنامه را ملاحظه کردند شدیداً ترسیدند، و گمان کردند که حضرت(ع) می‌خواهد با آنها نبرد کند و قرار داد ده سالۀ خود را نقض نماید، این خبر را به اهل مکه دادند، اما هنگامی که پیامبر(ص) نزدیک مکه رسید، دستور داد تیرها و نیزه و سلاح‌های دیگر را به سرزمینی که «یاجج» نام داشت منتقل سازند، و خود و یارانش تنها با شمشیر آن هم غلاف کرده وارد مکه شدند.

اهل مکه هنگامی که این عمل را دیدند خوشحال شدند که به وعده وفا شده (گویا اقدام پیغمبر هشداری بود برای مشرکان که اگر بخواهند نقض عهد کنند و توطئه‌ای بر ضد مسلمانان بچینند آنها قدرت مقابله با آن را دارند). رؤسای مکه از مکه خارج شدند تا این مناظر را که برای آنها دلخراش بود نبینند، ولی بقیۀ اهل مکه از مردان و زنان و کودکان در مسیر راه، و در پشت بام‌ها، و در اطراف خانۀ خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمرۀ آنها را ببینند. پیامبر(ص) با ابهت خاصی وارد مکه شد، و شتران قربانی فراوانی همراه داشت، با نهایت محبت و ادب با اهل مکه رفتار کرده و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حرکت کنند و جامعۀ احرام را کمی کنار بزنند، تا شانه‌های نیرومند و سطبر آنها آشکار گردد، و این صجنه در روح و فکر مردم مکه به عنوان دلیل زنده‌ای از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد. روی هم رفته «عمرة قضاء» هم عبادت بود، هم نمایش قدرت، و باید گفت که بذر «فتح مکه» که در سال بعد روی داد در همان ایام پاشیده شد، و زمینه را کاملاً برای تسلیم مکیان در برابر اسلام فراهم ساخت. این وضع به قدری برای سران قریش ناگوار بود که پس از گذشتن سه روز کسی را خدمت پیامبر(ص) فرستادند که طبق قرارداد باید هر چه زودتر «مکه» را ترک گوید. جالب اینکه پیغمبر(ص) زن بیوه‌ای را از زنان مکه که با بعضی از سران معروف قریش خویشاوندی داشت به ازدواج خود درآورد تا طبق رسم عرب پیوند خود را با آنها مستحکم کرده و از عداوت و مخالفت آنها بکاهد. هنگامی که پیامبر(ص) پیشنهاد خروج از مکه را شنید فرمود: من مایلم برای مراسم این ازدواج غذایی تهیه کنم، و از شما دعوت نمایم کاری که اگر انجام می‌شد نقش مؤثری در نفوذ بیشتر بیامبر(ص) در قلوب آنها داشت، ولی آنها نپذیرفتند و این دعوت را رسماً رد کردند.[۳]

منابع

پانویس

  1. «خداوند، به حق رؤیای پیامبرش را راست گردانیده است؛ شما اگر خداوند بخواهد با ایمنی، در حالی که سرهای خود را تراشیده و موها را کوتاه کرده‌اید، بی‌آنکه بهراسید به مسجد الحرام وارد می‌شوید بنابراین او چیزی را می‌دانست که شما نمی‌دانید، از این رو پیش از آن پیروزی نزدیکی پدید آورد» سوره فتح، آیه ۲۷.
  2. سعیدیان‌فر و ایازی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم، ج۲، ص ۲۹۵.
  3. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۳۹.