آیا قرامطه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
آیا قرامطه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت |
مدخل اصلی | مهدویت |
آیا قرامطه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ یکی از سؤالهای مصداقی پرسشی تحت عنوان «چه کسانی ادعای مهدویت کرده یا در حق آنها ادعای مهدویت شده است؟» است. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.
عبارتهای دیگری از این پرسش
پاسخ نخست
- حجت الاسلام و المسلمین خدامراد سلیمیان، در کتاب «درسنامه مهدویت» در اینباره گفته است:
- «قرامطه (از گروه اسماعیلیه)، محمد بن اسماعیل را مهدی موعود میدانستند و عقیده داشتند که وی زنده است و در بلاد روم زندگی میکند. آنان در طول تاریخ بدنامیهای بسیاری را برای شیعه به ارمغان آوردهاند و هنوز هم رسوبات آن، در ذهن بسیاری از مخالفان شیعه مانده است؛ بهگونهای که عقاید قرمطیان را به شیعه نسبت میدهند!!
- آنان در بحرین قدرت یافته و تشکیل دولت دادند و به شدت با عباسیان مخالفت کردند. قرامطه، قائم را کسی میدانند که با رسالت و شریعت جدیدی مبعوث میشود و شریعت محمد (ص) را منسوخ میکند! البته این فرقه سیاسی بودند، نه مذهبی و به دنبال اهداف خاص و منافع خود بودند.
- طرفداران ابو الخطاب (متوفی ۱۳۸ ه) قائل به الوهیت امام صادق (ع) بودند و ابو الخطاب را فرستاده امام صادق (ع) میدانستند! حتی برخی از آنان ابو الخطاب را قائم دانسته، گفتند: وی نمرده است! گروهی از پیروان وی، پس از مرگ اسماعیل، فرزندش محمد را امام دانستند و در هواداری او و فرزندانش، استوار ماندند. تمام این گروهها از طرف امام صادق (ع) مورد طرد و انکار قرار گرفتند. حتی روشن نیست خود محمد بن اسماعیل، ادعای امامت و مهدویت داشته باشد.
- از آنجایی که طرح مسأله مهدویت، نوید برپایی حکومت عدل و داد و جایگزینی آن با حاکمیت فاسد و ستمگر عباسیان و حکومتهای خشن و بیدادگر تابع آنان بود؛ قشرهای محروم در شهرها و روستاها را متوجه داعیان اسماعیلی میساخت. آنان مردم را به سوی امامان مستور، که در نهان میزیستند، فرامیخواندند»[۱].
پاسخهای دیگر
۱. آقای تونهای (پژوهشگر معارف مهدویت)؛ |
---|
|
پرسشهای وابسته
منبعشناسی جامع مهدویت
پانویس
- ↑ سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت، ص ۱۱۱.
- ↑ معارف و معاریف، ج ۸، ص ۲۷۱.
- ↑ مهدی موعود، پاورقی، ص ۶۱۶.
- ↑ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص ۵۶۰.