نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۸ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۲۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۸ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۲۹ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
در مدینه، مردم از گروههای مختلفی جمع شده بودند. برخی، دعوتاسلام را پذیرفته بودند، گروهی اهل سلاح و جنگ و برخی همپیمان با قبیلههای اوس و خزرج بودند. هنگامی که پیامبر(ص) به مدینه آمد، خواست میان آنها را اصلاح کند تا با هم پیماندوستی ببندند. در عین حال، گاهی مسلمانانی بودند که پدرانشان کافر بودند.
همسر ابووداعه، عاتکه دختر اسید بن ابیالعیص بود. کعب بن اشرف برای قریش مرثیه سرود[۱۱]. در مقابل، حسان بن ثابت نیز به سرودن اشعار و هجو او پرداخت[۱۲]. چون خبر هجو حسان بن ثابت، به عاتکه دختر اسید رسید، گفت: "ما را با این یهودی (کعب بن اشرف) چه کار است؟ مگر نمیبینی که حسّان چه بر سر ما آورد؟" ناچار ابناشرف از نزد آنها رفت[۱۳] و پیش هر کسی که میرفت پیغمبر(ص) حسان را میخواست و از او میپرسید که ابناشرف به کجا رفته است و حسّان، همچنان آنها را هجو میکرد تا ابناشرف از پیش آنها برود. چون ابناشرف پناهگاهی نیافت، به مدینه برگشت. هنگاهی که خبر آمدن او به مدینه، به اطلاع خاتم انبیا(ص) رسید فرمود:"پروردگارا! در ازای اشعاری که او سروده و شرّی که آشکار ساخته است، به هر طریقی که میخواهی، او را جزا فرمای"[۱۴].
ابونائله سلکان بن سلامه و محمد بن مسلمه هر دو برادران شیری کعب بودند. ابونائله و کعب ساعتی گفتگو کردند و برای یکدیگر شعر خواندند. کعب شاد شد و از ابونائله پرسید: "حاجت تو چیست؟" ابونائله که شاعر بود همچنان برای او شعر میخواند. کعب دو مرتبه پرسید: "حاجت تو چیست؟ شاید میخواهی کسانی که پیش ما هستند برخیزند؟" چون مردم این سخن را شنیدند برخاستند. ابونائله جواب داد: "خوش نداشتم که مردم گفتگوی ما را بشنوند و بدگمان شوند[۲۰].
آمدن این مرد (پیامبر) برای ما گرفتاری و بلا بود. همه عرب به جنگ ما برخاستهاند و ما را هدف قرار میدهند. راههای زندگی بر ما بسته شده است؛ به گونهای که خودمان و خانوادههایمان سخت به زحمت افتادهایم. او از ما زکات میخواهد و میگیرد، حال آنکه ما چیزی پیدا نمیکنیم که بخوریم". کعب گفت: "ای پسر سلامه! من که قبلا به تو گفته بودم کار به اینجا میکشد". ابو نائله گفت: "مردانی از یاران من، همراهم هستند که همین نظر را دارند. تصمیم گرفتم همراه آنان پیش تو بیاییم و از تو خرما یا خوراک دیگری خریداری کنیم و تو هم باید با ما نیکورفتار کنی، البته ما هم چیزی نزد تو گرو میگذاریم"[۲۱].
کعب گفت: "ای ابونائله! به خدادوست نداشتم که تو را در این گرفتاری ببینم، که تو در نظرم از گرامیترین مردم هستی، تو برادرمنی و من با تو از یک پستان شیر خوردهام"[۲۲]. او گفت: "آنچه درباره محمد(ص) به تو گفتم پوشیده دار". کعب، این اطمینان را به او داد و گفت: "به من راست بگو، در باطن خود نسبت به محمد چه تصمیمی دارید؟" گفت: "خوار ساختن او و جدا شدن از وی". گفت: "خوشحالم کردی، حالا چه چیز را در گرو من میگذارید[۲۳]، پسران و زنانتان؟" ابونائله گفت: "میخواهی ما را رسوا کنی و کار ما را آشکار سازی؟ نه! ولی ما آن قدر اسلحه در گرو تو میگذاریم که خشنود شوی"[۲۴]. ابونائله سلکان بن سلامه این مطلب را برای این میگفت که وقتی با اسلحه آمدند تعجب نکند. کعب هم گفت: "آری! در سلاح، وفای به عهد است و همان کفایت میکند"[۲۵].
آنها به راه افتادند تا به محله کعب بن اشرف و کنار خانه او رسیدند. ابونائله سلکان بن سلامه، او را صدا زد. او تازه عروسی کرده بود. چون برخاست، زنش گوشه لباس او را گرفت و گفت: "کجا میروی؟ تو مردی در حال جنگ هستی و کسی مثل تو در این ساعت از خانه بیرون نمیرود". گفت: "با آنها قرار دارم. به علاوه او برادرم ابونائله است. اگر میدانست خوابم، بیدارم نمیکرد". سپس با دست خود جامهاش را گرفت و رفت [۳۰].
آنگاه پیش آنان آمد و ساعتی نشستند و گفتگو کردند؛ به گونهای که با آنها انس گرفت. سپس آنها گفتند: "آیا موافقی که به شرجالعجوز برویم و باقی شب را به گفتگو بگذرانیم؟" کعب قبول کرد. پس به طرف شرج العجوز به راه افتادند[۳۱]. ابونائله دست خود را وارد موهای سر کعب کرد و گفت: "خوش به حالت! این عطر تو چقدر خوشبو است"[۳۲]. کعب، مشک ممزوج با آب، عنبر و روغن به موهای خود میمالید؛ به گونهای که روی زلفهایش باقی میماند. او مردی بسیار زیبا با موهای مجعد بود[۳۳]. سپس ساعتی راه رفتند و ابونائله دوباره همان کار را انجام داد؛ به گونهای که کعب مطمئن شد[۳۴]. ناگاه دستهای خود را در موهای او زنجیروار داخل کرد و طرفین سرش را محکم گرفت و به یاران خود گفت: "دشمن خدا را بکشید!" آنها با شمشیرهای خود به جانش افتادند؛ ولی چون شمشیرها به یکدیگر برخورد میکرد و او هم خود را به ابونائله چسبانده بود کاری ساخته نمیشد. محمد بن مسلمه گوید: "ناگاه یادم آمد که شمشیر کوچک و باریکی دارم که در نیامش بود، آن را بیرون کشیدم و بر سینهاش نهادم و تا زیر نافش را دریدم"[۳۵].
آنان چون از کشتن کعب فارغ شدند، سرش را بریدند و همراه خود بردند. سپس شتابان خارج شدند. چون از کمین یهودیان بیمناک بودند، به محله بنیامیة بن زید و سپس به محله یهود بنی قریظه و از آنجا به بعاث رسیدند. هنگامی که وارد بقیع شدند، تکبیر گفتند. پیامبر(ص) در آن هنگام، نماز میگزارد. چون صدای تکبیر ایشان را شنید، تکبیر گفت و دانست که کعب را کشتهاند[۳۶]. آنها خود را به مسجد رساندند و دیدند که پیغمبرخدا کنار در مسجدایستاده است[۳۷]. حضرت فرمود: "چهرههای شما شاد باد!" گفتند: "و چهره تو ای رسول خدا!" سپس سر او را برابر پیامبر(ص) انداختند. حضرت، خداوند را برای قتل او ستایش کرد[۳۸]. آنها دوست خود حارث را پیش آوردند. پیامبر(ص) آب دهان خود را به محل زخم مالید و بر اثر آن، زخم حارث بهبود یافت و آن زخم به حارث زیانی کشته نرساند[۳۹].
↑«بیگمان با مال و جانتان آزمون خواهید شد و از آنان که پیش از شما به آنان کتاب (آسمانی) دادهاند و از کسانی که شرک ورزیدهاند (سخنان دل) آزار بسیار خواهید شنید و اگر شکیبایی کنید و پرهیزگاری ورزید؛ بیگمان این از کارهایی است که آهنگ آن میکنند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۶.
↑«بسیاری از اهل کتاب با آنکه حق برای آنان روشن است، از رشکی در درون جانشان، خوش دارند که شما را از پس ایمان به کفر بازگردانند؛ باری، (از آنان) درگذرید و چشم بپوشید تا (زمانی که) خداوند فرمان خویش را (پیش) آورد که خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۱۰۹.
↑احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۸-۴۸۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۴.
↑محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۴-۵۵.
↑محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۴-۵۵؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۵.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۳، ص۱۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵.
↑ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹.
↑ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱۲، ص۱۸۸.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.
↑محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹.
↑محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.
↑محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.
↑محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴-۲۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۰.
↑ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۰.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶.
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۱؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۷.
↑ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۲.
↑ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۲.