ابوثعلبه خشنی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۳۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

او با کنیه مشهور است[۱] و در مورد نام وی و نام پدرش اختلاف زیادی وجود دارد. نام‌های وی از این قرار است: «جُرهُم»[۲]، «جرثوم بن ناشب»، «جرثوم بن لاشب»[۳] «جرهم بن ناش»[۴] «جرثومه بن عبدالکریم»[۵]، «جرهم بن باسم»[۶]، «جرثوم»، «بن ناشر»، «عمرو بن جرثوم»، «لاشِر بن جرهم»، «لاشر بن حمیر»، «أسود بن جرهم» و «اسود بن جرثومه»[۷]. ابن حجر هم به نقل از مسلم، نام وی را «لاشر بن جرثومه» دانسته است[۸].

ابن عساکر می‌گوید: نام وی در یک نسخه قدیمی به خط ابوعمرو بن حیویه، «جرهم بن باشم» رؤیت گردید. او در عین حال، به ذکر اختلاف در نام‌ها می‌پردازد و این نام‌ها، یعنی «جرذوم بن ناشر»، «لاشومة بن جرثوم»، «لاش بن جلهم»، «عرنوف بن ناشم» یا ناشر، «ناشب بن عمرو»، «خریم بن ناشب» و «جرهم بن ناشم»[۹] را بر آنها می‌افزاید و ناشم را صواب می‌شمارد[۱۰]. ابن کلبی [۱۱] ابوثعلبه را «أشر بن جرهم بن هُنی بن عامر بن مُشرِق بن حارثة بن عمرو بن مُرّ بن وائل» معرفی می‌کند. ابن ماکولا[۱۲] نیز به نقل از ابن کلبی، «أشِق بن جرهم» آورده است. تاریخ‌نگاران گاهی این اسامی را از علمای پیشین یا از فردی از اهالی روستای خشنی‌ها در دمشق، و زمانی به شاگردان و روایتگران احادیث ابوثعلبه و در بسیاری از موارد، به صورت مجهول و مرسل نقل می‌کنند. به نظر می‌رسد قطعاً میان جرثوم، جرثومه، جرذوم، جلهم، جرهم، خریم، و نیز میان ناش، ناشب، ناشر، الاشب، لاشر، أشر، لاش و باشم تصحیف صورت پذیرفته است و از نظر تعداد و تکرار نام جرهم، آن اسامی باید تصحیف جرهم باشند.

نام برادر وی عمرو بن جرهم بود[۱۳] که همراه هیئت خشنی اسلام آورد و این دو از تیره لَبوان (لَیوان و لبواق) بن مر بن خشین بودند[۱۴]. ابن کلبی[۱۵] ایشان را تیره عمرو بن مر بن خُشین می‌داند.

در انتساب وی به بنوخُشَین اختلافی نیست[۱۶]. سمعانی[۱۷] با ذکر اختلاف در نام ابوثعلبه، شرح حال وی را ذیل سه نام «ابوثعلبه خشنی»، «ابوثعلبه جرثوم بن عمرو خشنی» و برادرش «عمرو بن جرهم خشنی» آورده است. ابن حجر[۱۸] احتمال یکی بودن ابوثعلبه حنفی را با خشنی بعید نمی‌داند.

برخی ابوثعلبه را پسر عموی کَردَم بن قَیس شمرده‌اند. استناد ایشان، روایتی از کردم بن قیس است که می‌گوید: من و پسر عمویم ابوثعلبه، در روز گرمی حرکت می‌کردیم، در حالی که من کفش داشتم و او نداشت. وی از من کفشی درخواست کرد، گفتم: مشروط به آنکه دخترت را به نکاح من درآوردی! و او پذیرفت. در پایان مسیر، ابوثعلبه کفشم را پس داد و دخترش را نداد. کردم نزد رسول خدا (ص) رفت و قصه را بازگو کرد. پیامبر آن قول و قرار را باطل دانست و فرمود: «رهایش کن برای تو خیری در آن نیست»[۱۹]. در گزارش فوق، ابوثعلبه مطلق آمده است و تنها به دلیل روشن بودن نسب کردم بن قیس، وی خشنی معرفی شده است. نسب کردم بن قیس چنین است: «قیس بن أبی سائب بن عمران بن ثعلبه خشنی»[۲۰]. در این صورت، جد ابوثعلبه، عمران و از تیره بنوخشین، «وائل بن نَمِر بن وَبَرة» از قبیله قضاعه است[۲۱].

باید توجه داشت این سلسله نسب با آنچه ابن کلبی گزارش کرده، مغایرت دارد[۲۲]. گزارش‌های مشابهی برای ابوثعلبه خشنی و ابوثعلبه ثقفی، و نیز برای کردم بن قیس خشنی و کردم بن سفیان ثقفی نقل شده که احتمال مشترک بودن آن اخبار و نیز یکی بودن کردم خشنی و ثقفی، و همچنین یکی بودن ابوثعلبه خشنی و ثقفی وجود دارد[۲۳].

ابوثعلبه هنگام عزیمت پیامبر به سوی خیبر، بر ایشان وارد شد و با پذیرفتن اسلام، به خیبر رهسپار گردید. وی مأمور دعوت قومش به اسلام شد[۲۴]. او را از اصحاب بیعت رضوان شمرده‌اند[۲۵] اما این گزارش با زمان مسلمان شدن وی در خیبر سازگار نیست. از سوی دیگر گفته‌اند وی پیش از ابوهریره اسلام آورد[۲۶]. زمان مسلمان شدن ابوهریره را سال هفتم هجری[۲۷] و به گفته‌ای در غزوه ذات الرقاع در سال چهارم هجری گفته‌اند[۲۸].

یکی از این تاریخ‌ها، مؤید زمان مسلمان شدن ابوثعلبه هنگام سفر به خیبر و دیگری مؤید عضویت داشتن وی در شمار اصحاب شجره است. این گزارش مشهور که ابوهریره همراه هیئتی در منطقه خیبر نزد رسول خدا (ص) آمدند[۲۹]، این قول را تقویت می‌کند که ابوثعلبه هنگام حرکت سپاه برای غزوه خیبر، مسلمان شد و از غنایم آن سهمی برد[۳۰]. از این رو، گزارش دیگری که زمان مسلمان شدن ابو ثعلبه را هنگام عزیمت پیامبر به حنین گفته است و اینکه او از غنایم حنین سهمی برد[۳۱] درست نمی‌نماید؛ زیرا سیاق عبارت و ترکیب آن، با گزارش مربوط به زمان خیبر یکسان بوده، قطعا تصحیفی میان دو واژه حنین و خیبر صورت گرفته است.

با توجه به سه شاهد فوق؛ تشرف ابوثعلبه پیش از خیبر، حضور در غزوه خیبر و پیشی گرفتن وی در مسلمانی بر ابوهریره، زمان پذیرفتن اسلامش را در سال هفتم هجری صحیح می‌دانیم، اما با گزارش‌های مربوط به حضور وی در بیعت رضوان، تعارض جدی دارد و به ناچار به سلب این فضیلت از وی خواهد انجامید.

در مورد شرح حال وی از زمان حضورش در جنگ خیبر در سال هفتم هجری تا زمان ورود هیئت بنوخشین نزد پیامبر، گزارشی در دست نیست؛ جز اینکه او به سوی قومش عزیمت کرد و تنی چند دعوتش را پذیرفتند و هیئت هفت، ده یا چند نفره‌ای از تیره بنوخشین نزد پیامبر آمدند، مسلمان شدند، بیعت کردند و بازگشتند[۳۲]. مکان ورود آن هیئت و ملاقات آنان را با پیامبر، شهر مکه گفته‌اند[۳۳] که در این صورت، باید در سال هشتم (فتح مکه) یا دهم هجری (حجة الوداع) باشد. اما از ظاهر عبارت «ثم قدم بعد ذلك سبعةُ نفرٍ من خشين فنزلوا على ابي ثعلبه فأسلموا وبایعوا ورجعوا الى قومهم»[۳۴] این گونه فهمیده می‌شود که وفد هفت نفره خشین در مدت زمانی نه چندان طولانی از زمان مسلمان شدن ابی ثعلبه، (بعد از خیبر تا پیش از فتح مکه) در مدینه به حضور پیامبر رسیدند؛ زیرا آنان در منزل أبوثعلبه اقامت داشتند و سپس به سرزمین خویش بازگشتند. افزون بر آنچه گفته شد، از ورود وفد یا وفودی در مکه گزارشی نشده است.

در مورد شرح حال وی از منابع تاریخی، آگاهی‌های زیادی جز گزارش‌های پراکنده‌ای در فتوحات به دست نمی‌آید. او در فتح حمص در سال پانزده شرکت داشت و نخستین نماز جماعت مسلمانان در آنجا، به امامت وی در کنیسه «یوحنا» برگزار گردید[۳۵]. بر اساس گزارش‌های تاریخی، او در زمره حزب قاعدین به شمار می‌رود؛ زیرا در هیچ یک از جنگ‌های دوران خلافت امام علی (ع)، نه به نفع و نه به ضرر امام شرکت نکرد[۳۶]. همچنین وی از آن اوضاع به فتنه علی (ع)، و احتمالا از جنگ جمل به نخستین فتنه تعبیر کرده است[۳۷]. یکی از اسناد معتبر بر عضویت وی در حزب قاعدین، شاید نقل این روایت‌ها از طریق او از پیامبر باشد که فرمود: « إِذَا رَأَيْتَ شُحّاً مُطَاعاً وَ هَوًى مُتَّبَعاً وَ إِعْجَابَ كُلِّ ذِي رَأْيٍ بِرَأْيِهِ فَعَلَيْكَ بِنَفْسِكَ وَ دَعْ أَمْرَ اَلْعَامَّةِ »[۳۸]؛ همچنین روایت دیگری از پیامبر که فرمود: «إنَّ مِنْ ورائِكُمْ أيامَ الصبرِ الصبرُ فيهِنَّ كَقَبْضٍ علَى الجمْرِ»[۳۹]؛ واگذاری امور مردم به خودشان و شکیبایی پیشه کردن، نشانه اعتزال اوست.

ابن حجر[۴۰] وی را ساکن شام دانسته و بنا بر قولی می‌گوید: وی را ساکن حمص دانسته‌اند. وی در جریان فتوحات به حمص رفت و مدتی آنجا مقیم بود. سپس از آنجا کوچید[۴۱] و مدتی نیز در داریّا - هشت کیلومتری جنوب غربی دمشق -سکونت گزید و این با استناد به حدیث مشهور جابر بن عمیر عنسی پذیرفته شده است. جابر می‌گوید: ما در مسجد داریا بودیم و ابوثعلبه همراه شاگردانش از اهالی داریا که از وی روایت می‌کردند آنجا بودند. ابن عساکر می‌افزاید: گفته شده است وی در روستای بلاط اقامت داشت و نسل او تاکنون [۴۲] آنجا مقیم هستند [۴۳]. ابوثعلبه همراه یزید بن معاویه در جنگ قسطنطنیه در سال ۵۵ شرکت داشت[۴۴].

وی از راویان احادیث پیامبر است و از معاذ بن جبل و ابوعبیده بن جراح نیز روایت کرده است. روایاتش نزد شامیان است[۴۵] و بسیاری از اهل داریا از وی روایت کرده‌اند. راویان زیادی برای وی نام برده‌اند؛ از آن جمله‌اند: ابوادریس خولانی، جبیر بن نفیر حضرمی، سعید بن مسیب، ابورجاء عطاردی، عطاء بن یزید لیثی، مکحول شامی[۴۶]، ابوقلابه جرمی[۴۷]، عبدالله بن عمرو بن عاص[۴۸] و ابوعبیدالله مسلم بن مشکم خزاعی[۴۹].

او محسود زهری بود. زهری با حسرت به وی گفت: ای کاش این روایت را که پیامبر به تو گفت، به من می‌گفت و این برایم بهتر از فلان و بهمان بود[۵۰]. روایات زیادی در موضوعات مختلف از وی گزارش شده است. در تفسیر آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ[۵۱]. روایتی دارد که آیه یاد شده، نفی أمر به معروف و نهی از منکر نمی‌کند [۵۲]. او روایاتی در سیره نبوی دارد؛ مثل اینکه عقبة بن یریم دمشقی می‌گوید: از ابوثعلبه شنیدم که گفت: هرگاه پیامبر از غزوه یا مسافرتی باز می‌گشت، به مسجد می‌رفت و دو رکعت نماز می‌گزارد[۵۳]. ابوثعلبه روایاتی درباره فرایض، محرمات، حدود الهی[۵۴]، و نیز روایتی در مورد شب نیمه شعبان نقل کرده که پیامبر فرمود: «خداوند در شب نیمه شعبان به بندگان نظر می‌کند تا مؤمنان را ببخشاید و کافران را مهلت دهد و اهل حق را به حال خود را می‌گذارد تا دست به دعا بردارند»[۵۵]. او همچنین روایاتی درباره احکام خاص زنان نقل کرده است[۵۶].

وی نزد پیامبر رفت و درخواست کرد فرمان واگذاری زمین‌هایی را برایش مرقوم فرماید. حضرت فرمود: «از سرزمین شام برایت می‌نویسم». او با بهت زدگی گفت: سوگند به آنکه تو را به راستی و حقیقت فرستاد، آیا آنچه زیر پای شامیان است به من وامی‌گذاری! پیامبر از تعجب کردن وی به شگفت آمد و با اعجاب به دیگر اصحاب نگریست که او چه می‌گوید! آنگاه فرمان نامه را نوشت. ابوقلابه افزوده گمان برده می‌شود هنگامی که مسلمانان به شام راه یافتند، ابوثعلبه نامه پیامبر را نشان داد و زمین‌هایی به وی داده شد. در همین گزارش آمده است ابوثعلبه به رسول خدا (ص) می‌گوید: مادر سرزمینی هستیم که در آن به صید و شکار مشغول‌اند، چه چیزهایی بر ما حلال و چه حرام است؟ ما در کنار اهل کتاب زندگی می‌کنیم و به ظرف و ظروف آنان نیازمندیم، چه کنیم؟ حضرت پاسخش را داد و فرمود مادامی که چاره‌ای دارید، از آن فاصله بگیرید و اگر چیزی نیافتید و آنها مورد نیاز بود، با آب تطهیر و سپس استفاده کنید[۵۷]. دارقطنی روایاتی را از وی در موضوعات حلیت صید با سگ شکاری و نهی پیامبر از خوردن گوشت الاغ اهلی و حیوانات چنگال‌دار آورده است[۵۸]. ابوثعلبه از ابوعبیده جراح از پیامبر روایت کرد: « لا يَزالُ هَذَا الْأَمْرِ قائِماً بِالْقِسْطِ حَتَّى يَكُونُ أَوَّلُ مَنْ يَثْلِمُهُ رَجُلُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ »[۵۹]؛

ناشرةُ بن سمی یزنی در شرح ویژگی‌های عبادی و اخلاقی وی می‌گوید: ابوثعلبه همواره شب‌ها از خانه خارج می‌شد و به آسمان نگاه می‌کرد و در آن می‌اندیشید و باز می‌گشت و سجده می‌گزارد[۶۰].

در مورد زمان وفات وی اختلاف است؛ برخی درگذشت وی را در آغاز خلافت معاویه[۶۱] و برخی در دوران خلافت یزید بن معاویه[۶۲] گفته‌اند که این گزارش، با حضور وی در جنگ قسطنطنیه در سال ۵۵ سازگار نیست. البته معروف این است که وفات وی را در دوران عبدالملک در سال ۷۵ در شام گفته‌اند[۶۳][۶۴]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۵۶۹.
  2. بخاری، التاریخ الصغیر، ج۱، ص۱۲۳.
  3. بخاری، التاریخ الصغیر، ج۱، ص۱۲۳؛ او «لاشب» را خطا دانسته است.
  4. ابن سعد، ج۷، ص۲۹۱.
  5. ابن سعد، ج۷، ص۲۹۱؛ مزی، ج۳۳، ص۱۷۱.
  6. دولابی، ج۱، ص۱۱۶.
  7. ابن اثیر، ج۵، ص۱۵۵.
  8. ابن حجر، ج۵، ص۴۹۸.
  9. سمعانی، ج۲، ص۴۲۴.
  10. ابن عساکر، ج۶۶، ص۸۵، ۸۸، ۹۵، ۹۶ و ۹۸.
  11. ابن کلبی، ج۲، ص۴۴۸.
  12. ابن ماکولا، ج۲، ص۴۶۷.
  13. ابن کلبی، ج۲، ص۴۴۹.
  14. ابن ماکولا، ج۲، ص۴۶۷.
  15. ابن کلبی، ج۲، ص۴۴۸.
  16. ابن اثیر، ج۶، ص۴۳.
  17. سمعانی، ج۲، ص۴۲۵- ۴۲۴.
  18. ابن حجر، ج۷، ص۵۰.
  19. ابونعیم، ج۵، ص۲۸۴۶؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۳-۱۸۲؛ ابن اثیر، ج۶، ص۴۳؛ ر. ک: کردم بن قیس.
  20. ابن حجر، ج۵، ص۴۳۳
  21. ابن حجر، ج۷، ص۵۱.
  22. ابن کلبی، ج۲، ص۴۴۸.
  23. ر. ک: ابوثعلبه ثقفی، کردم بن قیس خشنی و کردم بن سفیان ثقفی.
  24. ابن سعد، ج۱، ص۲۴۹؛ ابن کلبی، ج۲، ص۴۴۹؛ ابن کثیر، ج۴، ص۱۸۱.
  25. ابن کلبی، ج۲، ص۴۴۹؛ ذهبی، تجرید اسماء الصحابه، ج۲، ص۱۵۳؛ ابن ماکولا، ج۲، ص۴۶۷.
  26. باجی، ج۱، ص۴۷۰.
  27. ابن سعد، ج۱، ص۲۶۵؛ واقدی، ج۲، ص۶۳۶.
  28. طبری، ج۲، ص۵۵۶؛ ر. ک: مدخل ابوهریره.
  29. ابن سعد، ج۱، ص۲۶۵؛ واقدی، ج۲، ص۶۳۶.
  30. ابن حجر، ج۷، ص۵۱؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۵۶۹.
  31. مزی، ج۳۳، ص۱۶۸؛ ابن ماکولا، ج۲، ص۴۶۷.
  32. ابن سعد، ج۱، ص۲۴۹؛ ابن کثیر، ج۴، ص۱۸۱.
  33. سمعانی، ج۲، ص۴۲۵.
  34. ابن سعد، ج۱، ص۲۴۹.
  35. باجی، ج۱، ص۴۷۰.
  36. باجی، ج۱، ص۴۷۰.
  37. مزی، ج۳۳، ص۱۷۴.
  38. مزی، ج۲۱، ص۵۶۳.
  39. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۸، ص۴۲۶.
  40. ابن حجر، ج۷، ص۵۱.
  41. ابن عساکر، ج۶۶، ص۹۰.
  42. زمان وفات ابن عساکر ۵۷۱.
  43. قاضی عبدالجبار، تاریخ داریا، ص۵۸؛ ابن عساکر، ج۶۶، ص۸۵.
  44. بخاری، التاریخ الصغیر، ج۱، ص۱۲۳؛ ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۰۴.
  45. ابن ماکولا، ج۷، ص۴۲۴.
  46. ابن عساکر، ج۴۶، ص۳۳۲ و ۴۹۶ و ج۶۶، ص۸۴.
  47. دارقطنی، ج۶، ص۳۴۳-۳۲۱.
  48. مزی، ج۳۳، ص۱۶۸-۱۶۷.
  49. خطیب بغدادی، ج۷، ص۴۴۶.
  50. دارقطنی، ج۶، ص۳۲۴.
  51. «ای مؤمنان! خویش را دریابید! چون رهیاب شده باشید آن کس که گمراه است به شما زیان نمی‌رساند؛ همگان بازگشتتان به سوی خداوند است آنگاه شما را از آنچه می‌کرده‌اید آگاه می‌گرداند» سوره مائده، آیه ۱۰۵؛ ابن عساکر، ج۶۴، ص۴۰.
  52. ابوداوود، ج۲، ص۳۲۴.
  53. عقیلی، ج۳، ص۳۵۱.
  54. دولابی، ج۱، ص۳۹؛ دارقطنی، ج۶، ص۳۲۴.
  55. دارقطنی، ج۶، ص۳۲۳.
  56. دولابی، ج۱، ص۴۰.
  57. دارقطنی، ج۶، ص۳۲۴-۳۱۴؛ ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۰۱-۱۰۲.
  58. دولابی، ج۱، ص۳۹؛ دارقطنی، ج۶، ص۳۲۴-۳۱۴.
  59. ابن عساکر، ج۶۳، ص۳۳۵، این نظام بر عدالت و برابری استوار است تا مردی از بنی امیه آن را در هم می‌درد.
  60. مزی، ج۳۳، ص۱۷۴.
  61. ابن عساکر، ج۶۶، ص۹۰؛ باجی، ج۱، ص۴۷۰.
  62. ابن اثیر، ج۱، ص۵۲۴؛ ابن عساکر، ج۶۶، ص۹۵.
  63. ابن سعد، ج۷، ص۲۹۲؛ ابن حجر، ج۷، ص۵۱؛ ابن عساکر، ج۶۶، ص۸۸-۸۹.
  64. حیدری آقایی، محمود، مقاله «ابوثعلبه خشنی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۰۵-۲۰۷.