آفرینش در فلسفه اسلامی
دیدگاه حکمت مشاء درباره آفرینش
متکلمان در تبیین فلسفه خلقت عالم، هدف خداوند از خلقت را جود بر خلایق و استکمال آنها قرار دادند؛ تا بدین ترتیب، نقص بر کمال بیحدّ خداوند وارد نشود. آنان در عین حال، هدف از خلقت را امری خارج از ذات الهی دانستند که در نتیجه، بنا بر این دیدگاه، فاعل برای هدفی خارج از ذات خود عملی را انجام میدهد و این در هر صورت نقص است؛ زیرا فاعل برای رسیدن به غایتی خارج از ذات خود فعلی را انجام میدهد. ابنسینا با الهام از بیانات فارابی و برای رفع این مشکل، فاعلیّت الهی در خلقت عالم را از فاعل «بالقصد» به فاعل «بالعنایة» بازگرداند که در آن، هدف از فعل، امری خارج از ذات فاعل نیست و در نتیجه، فاعل بالعنایة، عمل را برای استکمال خود و رسیدن به غایتی خارج از ذات خود انجام نمیدهد. برای روشن شدن موضوع، در ادامه، هر یک از این دو نوع فاعل و کیفیت صدور خلقت از ذات باری تعالی را به اختصار مورد بحث قرار میدهیم.[۱]
«فاعل بالقصد» در مکتب مشاء
فاعلی که با علم و اختیار و اراده خویش عملی را انجام میدهد و در این عمل، قصد و غایت خاصی را به اراده و اختیار خود دنبال میکند، «فاعل بالقصد» است. بنابراین، در فاعل بالقصد، غایت از فعل و ذات فاعل از هم جدا هستند و در نتیجه، علت فاعلی و غایی در فعل متحد نیستند؛ مانند اغلب کارهای روزمره انسانهای عادی که در حال علم و اختیار، فعلی را برای رسیدن به هدفی معین انجام میدهند. از نگاه متکلمان، که هدف از خلقت الهی را جود بر خلایق میدانند، چون غایت از خلقت جدا از ذات الهی است، خداوند فاعل بالقصد محسوب میشود.[۲]
«فاعل بالعنایة» در مکتب مشاء
در این قسم، فاعل، علم به فعل خود دارد و فعل را نیز با اراده و اختیار خود انجام میدهد؛ اما هدف از انجام فعل، امری خارج از ذات فاعل نیست و فاعل به دلیل شدت احاطه علمی به فعل خود، آن را با اراده و اختیار انجام میدهد. مثالی که در این رابطه نقل شده، وضعیت کسی است که بالای دیوار بلندی قرارگرفته و در یک لحظه سقوط خود را در ذهن تصور میکند و به مجرد توجه به صورت علمی سقوط خود از دیوار، ساقط میشود؛ در حالی که او هدفی خارج از ذات خود نداشت و تنها توجه به صورت علمی معلوم و شدت ظهور علمی آن در نزد عالم، موجب صدور فعل و در نتیجه، سقوط آواز دیوار شد[۳].
بنابراین، در فاعل بالعنایة، نقاط اشتراکی با فاعل بالقصد وجود دارد و آن، علم تفصیلی به فعل و اراده و اختیار فاعل نسبت به فعل خود است. نقاط افتراق آن دو نیز عبارت است از اینکه اولاً، منشأ تحقق فعل، امری خارج از ذات فاعل نیست و به مجرد توجه علمی او به فعل خود، فعل از فاعل صادر میشود؛ ثانیاً، فاعل قبل از عمل، علم تفصیلی به فعل خود دارد و ثالثاً، مقدمات افعال اختیاری، از قبیل تصور غایت و منافعی که از فعل حاصل میشود و رغبت به هدف خارج از ذات و قصد استکمال خود با انجام آن، در چنین فاعلی وجود ندارد. بدین ترتیب، حکمای مشاء، با تفکیک نواقص فاعل بالقصد در فلسفه خلقت الهی و طرح فاعل بالعنایة، از یک سو علم و اختیار و اراده خداوند به افعال خود را حفظ کردند و از سوی دیگر، غایت خارج از ذات داشتن خداوند در خلقت عالم را دفع نمودند[۴].[۵]
کیفیت صدور خلقت از ذات باری تعالی
شیخ الرئیس ابنسینا پس از طرح فاعل بالعنایة بودن پروردگار، کیفیت صدور خلقت از ذات باری را به این ترتیب بیان نموده است: «عنایت الهی عبارت است از احاطه علمی خداوند به نظام احسن قبل از خلقت. و چون ذات باری واجب بالذات است، شدت علم او به چنین نظامی، موجب صدور عالم از ذات باری میگردد؛ بدون آنکه قصد و ارادهای خارج از ذات، موجب خلقت عالم شود»[۶]. این طرح مورد قبول متکلمان شیعه قرار گرفت و آنان در کتابهای کلامی خود، ذیل بحث کیفیت خلقت عالم از ذات باری، بدون آنکه شبهه استکمال در خداوند بدان وارد شود، آن را بیان کردند.
فیاض لاهیجی در «گوهر مراد» میگوید: «در بیان عنایت و تدبیر الهی، حکما گفتهاند: چون ثابت شده که افعال الهی مبنی بر قصد نتواند بود و واجب الوجود و علل عالیه، فعل را به قصد غایتی و غرضی که مترتب شود بر فعل، نتوانند کرد و ایصال نفع به سافل، منظور عالی نتواند بود، و حال آنکه موجودات واقعند به اتم وجوه اِحکام و اتقان وجهات نفع و خیر... پس واجب است که صدور موجودات از واجب تعالی به طریق عنایت بوده باشد.
بیانش آن است که واجب الوجود، خیر محض است؛ بنابر آنکه خیر، فعلیت و تمامیت وجود و کمالات وجود است. و ظاهر است که هر چیزی مشتاق و خواهان تمامیت وجود و فعلیت کمال وجود خود است؛ پس خیر مطلق، تمامیت و کمالیت وجود باشد و در مقابلش شرّ نیست، مگر نقص وجود، و نقصان کمال وجود... پس واجب الوجود خیر محض باشد و هیچ موجودی به غیر از واجب الوجود، خیر محض نتواند بود، و هرچه خیر محض باشد، صادر نتواند شد از او مگر خیر محض... پس ایجاد واجب الوجود مر نظام کل را بنابر خیریت نظام کل باشد، چه واجب الوجود خیر محض است و با وجود خیر محض بودن، فوقالتمام است. و معنی فوقالتمام آن است که هر خیری و وجودی و کمال وجودی از او مترشح و فایض گردد.
شک نیست که واجب الوجود عالم است به ذات خود و به اینکه ذات او خیر محض و مبدأ فیضان خیر مشتمل بر وجود نظام خیرات است؛ پس لامحاله اراده ذاتی او متعلق باشد به فیضان او، و چون اراده ذاتی قصد نمیتواند بود بنابر لزوم استکمال، چنان که دانسته شد، پس اراده مذکوره رضا باشد. و این است معنی قول حکما که واجب الوجود فاعل بالرضا است نه فاعل بالقصد؛ چه رضا ارادهای است که متعلق به سافل تواند شد و مستلزم استکمال نیست؛ به خلاف قصد... و معنی عنایت واجب الوجود، علم اوست به نظام خیر، به وجهی که مبدأ فیضان نظام خیر باشد»[۷].[۸]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۳ ص ۲۲۳.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۳ ص ۲۲۴.
- ↑ الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة (ط. دار احیاء التراث، ۱۹۸۱م)، ج۲، ص۲۲۳.
- ↑ الفاعل بالعنایة هو الذی منشأ فاعلیته و علة صدور الفعل عنه و الداعی له علی الصدور مجرد علمه بنظام الفعل و الجود لا غیر، من الأمور الزائدة علی نفس العلم، کما فی الواجب -جل ذکره-. (المشاءون) (الحکمة المتعالیة...، ج۴، ص۱۲، به نقل از: شرح المصطلحات الفلسفیة (ط. مجمع البحوث الإسلامیة، ۱۴۱۴ ه. ق)، ص۲۶۳). فارابی نیز هر نوع غایت خارج از ذات باری را نقص برای واجب میداند و در نتیجه، غایت از خلقت را ذات باری بیان میدارد: أنا باعطائنا المال لغیرنا نستفید من غیرنا کرامة أو لذة أو غیر ذلک من الخیرات، حتی تکون تلک فاعلة فیه کمالا ما. فالأول لیس وجوده لأجل غیره، و لا یوجد بغیره، حتی یکون الغرض من وجوده أن یوجد سائر الأشیاء، فیکون لوجوده سبب خارج عنه، فلا یکون أولا، و لا أیضا باعطائه ما سواه الوجود ینال کمالا لم یکن له قبل ذلک خارجا عما هو علیه من الکمال، کما ینال من یجود بماله أو شیء آخر، فیستفید بما یبذل من ذلک لذة أو کرامة أو رئاسیة أو شیئا غیر ذلک من الخیرات؛ فهذه الأشیاء کلها محال أن تکون فی الأول، لأنه یسقط أولیته و تقدمه، و یجعل غیره أقدم منه و سببا الوجوده، بل وجوده لأجل ذاته (آراء اهل المدینة الفاضلة و مضاداتها (ط مکتبة الهلال. ۱۹۹۵م)، ص۴۶).
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۳ ص ۲۲۴.
- ↑ عبارت ابنسینا در اشارات چنین است: العنایة هی إحاطة علم الأول بالکل- و بالواجب أن یکون علیه الکل - حتی یکون علی أحسن النظام – و بأن ذلک واجب عنه و عن إحاطته به - فیکون الموجود وفق المعلوم علی أحسن النظام - من غیر انبعاث قصد و طلب من الأول الحق - فعلم الأول بکیفیة الصواب فی ترتیب وجود الکل- متبع لفیضان الخیر فی الکل (شرح الاشارات و التنبیهات (للمحقق الطوسی) (ط. البلاغة، ۱۳۷۵ ه.ش)، ج۳، ص۳۱۸).
- ↑ گوهر مراد (ط. سایه، ۱۳۸۳ ه.ش)، ص۳۱۲.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۳ ص ۲۲۵.