انس بن ابی‌مرثد غنوی

مقدمه

انس بن أبی مرثد غنوی انصاری قبل از اسلام با حمزه، فرزند عبدالمطلب، هم قسم و هم پیمان بود[۱]. پدر او مرثد و جدش ابو مرثد نیز از هم‌پیمانان حضرت حمزه بودند[۲]. پدر او در جنگ‌های بدر[۳] و رجیع شرکت نمود و در جنگ رجیع به شهادت رسید. او، پدرش و جدش از صحابه پیامبر (ص) بودند و جدّ او در زمان خلافت ابوبکر در گذشت[۴]. انس در فتح مکه و حنین حضور داشت[۵] و در سال بیستم هجرت وفات کرد[۶]. بین سن او و پدرش بیست سال اختلاف بود؛ یعنی او از پدرش بیست سال کوچک‌تر بود[۷]. درباره او نوشته‌اند که رسول خدا (ص) زنی را که به زنا متهم شده بود، به وی سپرد و فرمود: "اگر به زنا اقرار نمود او را سنگسار کن"[۸].

او تنها یک حدیث از پیامبر (ص) نقل نموده است که رسول خدا (ص) فرمود: «ستکون فتنه بکماء صماء عمیاء، المضطجع فیها خیر من القاعد، و القاعد خیر من القائم، و القائم خیر من الماشی، و الماشی خیر من الساعی»[۹].

فتنه‌هایی کور و کر و لال کننده خواهد آمد که انسان خوابیده بهتر از نشسته و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از راه‌رونده و راه‌رونده بهتر از کمک‌کننده خواهد بود[۱۰].

انس دیده‌بان جنگ حنین

انس در جنگ حنین دیده‌بان رسول خدا (ص) بود. سهل بن حنظله می‌گوید: “هنگام رفتن به طرف حنین، پیامبر اسلام (ص) به سرعت پیش می‌رفت. هنگام ظهر، نماز را پشت سر حضرت به جا آوردم؛ در این هنگام سواری نزدیک شد و به پیامبر (ص) گفت: "یا رسول الله (ص) من جلوتر از شما رفتم تا بالای فلان کوه رسیدم؛ طایفه هوازن را دیدم که زن و مرد، پیر و جوان با هر چه دارند از گوسفند و گاو و شتر در حنین اجتماع کرده‌اند. پیامبر (ص) تبسمی فرمود و گفت: "ان شاء الله فردا همه اینها به دست مسلمانان خواهد افتاد". سپس فرمود: "امشب چه کسی از ما محافظت می‌کند؟" انس گفت: "من دیده‌بانی شما را به عهده می‌گیرم". پیامبر (ص) فرمود: "سوار اسبت شو و نزد من بیا".

وقتی انس نزد پیامبر (ص) آمد، پیامبر (ص) به او فرمود: "به طرف این دره و تا بالای آن برو و همان جا باش، مبادا قبیله هوازن ما را غافلگیر کرده و بر ما شبیخون بزنند". انس در پی مأموریت خود رفت. هنگام صبح، رسول خدا (ص) از خیمه بیرون آمد و دو رکعت نماز نافله را خواند. سپس رو به جمعیت نمود و پرسید: از سوار و دیده‌بانتان خبری دارید؟ آنها گفتند: ما خبری نداریم. پیامبر (ص) مشغول نماز صبح شد. چون سلام نماز را گفت، فرمود: "مژده که سوار تان آمد". جمعیت همه متوجه دره شدند و به شکاف درختان انبوه دره نگاه کردند، ناگهان انس از میان درختان خارج شد و نزد پیامبر (ص) آمد.

انس به پیامبر (ص) گفت: "تا بالای دره رفتم و همان‌جا مشغول نگهبانی بودم تا صبح طلوع کرد. هر دو دره را بررسی کردم ولی کسی را ندیدم". فرمود: "آیا در تمامشب هیچ پیاده شدی و استراحت کردی؟" انس گفت: "خیر، جز برای نماز و رفع حاجت پیاده نشدم". پیامبر (ص) به او فرمود: "بهشت را بر خود واجب کردی و خریدی"[۱۱][۱۲].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. .رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۲۲.
  2. .أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۵۰۲.
  3. .إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۵.
  4. .الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۱۴.
  5. .الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۱۴.
  6. .الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۹.
  7. .اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۲۸۰.
  8. .اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۶۰.
  9. .معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱، ص۲۶۰.
  10. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۷۸.
  11. .المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۹۴ و اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۵۴.
  12. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۷۸.