حدیث دوات و قلم در کلام اسلامی

مقدمه

روایتی درباره درخواست کاغذ و قلم از سوی پیامبر(ص) برای نوشتن وصیتی مهم و مخالفت با آن از سوی برخی. این حدیث که با عناوین «حدیث قرطاس» و «روایت کاغذ و قلم» نیز خوانده شده مربوط به روزهای پایانی عمر مبارک رسول خدا(ص) است که در بستر بیماری بودند. آن حضرت به حاضران فرمودند، قلم و کاغذی بیاورند تا [به املاء ایشان] مطلبی در آن نوشته شود که مانع گمراهی امت پس از رحلت پیامبر(ص) باشد. اما برخی از حاضران از این خواسته برآشفته و پیامبر را به هذیان‌گویی متهم کرد، موافقان و مخالفان به مناقشه با یکدیگر پرداختند و زمینه وصیت خاص نبوی از میان رفت و مسلمانان از ثمره آن محروم شدند[۱].[۲]

منابع نقل حدیث

این حدیث که در منابع حدیثی و تاریخی فریقین نقل شده است، در مواضع متعددی از صحیح بخاری[۳] و صحیح مسلم[۴] که معتبرترین منابع روایی نزد اهل سنت به شمار می‌روند گزارش شده است. چنان که در دیگر منابع روایی، تفسیری و تاریخی اهل سنت نیز این واقعه نقل شده است[۵].

سعید بن جبیر به نقل از ابن عباس[۶] می‌گوید: پنج‌شنبه و چه روز پنج‌شنبه سختی بود. آن‌گاه این عباس گریست و سیل اشک او همچون رشته مروارید بر گونه‌هایش جاری شد. سپس ادامه داد: رسول خدا(ص) فرمود: برای من کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید[۷]. در نقل دیگر آمده که بعد از این فرمایش حضرت، اصحاب در حضور ایشان نزاع کردند؛ برخی خواستار اجرای دستور پیامبر(ص) بودند و برخی مخالفت می‌کردند[۸]. در برخی روایات تصریح شده که پس از درخواست پیامبر، عمر به مخالفت برخاست و گفت: بیماری بر پیامبر غلبه کرده است و قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است[۹].

درباره نحوه مخالفت با رسول خدا(ص) تعبیرهای مختلفی آمده است: قَالَ بَعْضُهُمْ (و در برخی نقل‌ها قَالَ عُمَرُ آمده): أَنَّ النَّبِيَّ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ[۱۰]. در برخی نقل‌ها واژه هجر (هذیان گفتن) به صورت استفهامی یا اخباری آمده است: قالوا أ هجر رسول الله[۱۱]؛ فقالوا: ما شأنه؟ أ هجر؟ استفهموه[۱۲]؛ ان الرجل ليهجر[۱۳]. وقتی این نزاع در میان اصحاب رخ داد، برخی از همسران پیامبر اکرم(ص) از پشت پرده گفتند: آیا سخن پیامبر را نمی‌شنوید؟ عمر بن خطاب به آنها گفت: شما مثل همان دلباخته‌های یوسف هستید، زمانی که پیغمبر مریض می‌شود اشک می‌ریزید و وقتی که پیامبر حالش خوب می‌شود، بر گردنش سوار می‌شوید. در گزارش دیگری آمده است که وقتی یکی از همسران پیامبر پرسید که چرا قلم و کاغذ به پیامبر نمی‌دهید؟ عمربن خطاب گفت: ساکت باش تو بی‌عقل هستی[۱۴]. پیامبر اکرم(ص) از این سخنان نارحت شده فرمودند: زن‌ها را رها کنید، اینها از شما بهتر هستند[۱۵]. با بالا گرفتن اختلافات، حضرت فرمودند: بلند شوید و بیرون بروید[۱۶].

این حدیث با تفصیل بیشتری در کتاب «سلیم بن قیس»[۱۷] نقل شده است. نعمانی نیز در «کتاب الغیبه» این روایت را با همان سند و اختلاف اندک آورده است[۱۸]؛ محمد بن جریر طبری نیز آن را گزارش کرده است[۱۹]. بنا به نقل شیخ مفید، عامّه و خاصّه اتفاق نظر دارند که پیامبر(ص) در آخر عمرشان فرمودند: برایم صحیفه‌ای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید؛ در اینجا بود که عمر گفت: آن مرد هذیان می‌گوید[۲۰]. وی در کتاب «ارشاد» و «امالی» با تفصیل بیشتری به این ماجرا پرداخته است[۲۱]. کراجکی[۲۲] و ابن شهر آشوب[۲۳] نیز آن را نقل کرده‌اند و سید بن طاووس این ماجرا را مورد اجماع موافق و مخالف دانسته است[۲۴]. عالمان بعدی نیز در این باره ابراز نظر کرده‌اند[۲۵].[۲۶]

ناقلان حدیث از صحابه

یکی از مهم‌ترین واسطه‌های نقل حدیث قرطاس، عبدالله بن عباس است غالب روایات از طریق وی نقل شده است؛ علاوه بر او دو صحابی دیگر، یعنی عمر بن خطاب[۲۷] و جابر بن عبدالله[۲۸] از ناقلان این حدیث هستند.[۲۹]

چیستی وصیت پیامبر(ص)

بسیاری از علمای اهل سنت بر این عقیده هستند که پیامبر(ص) تصمیم داشت در آن روز، جانشین بعد از خود را معرفی کند[۳۰]. سفیان بن عیینه می‌گوید: پیامبر می‌خواست در این نامه خلفای بعد از خود را نام ببرد تا در میان اصحاب، اختلافی ایجاد نشود[۳۱]. حتی ابن ابی الحدید نقل کرده که خود عمر نیز به این نکته اعتراف کرده و می‌گوید: پیامبر می‌خواست در آن وصیت‌نامه به خلافت علی اشاره کند، ولی من مانع شدم[۳۲].

در منابع شیعی ضمن حدیثی، به محتوای وصیت پیامبر(ص) تصریح شده است. در این حدیث طولانی که در آن مهاجرین و انصار با یکدیگر به فضایل و مناقب خویش افتخار و مباهات می‌کردند، علی(ع) به طلحه فرمود: آیا تو شاهد نبودی که رسول خدا(ص) از ما خواست برایش کتف گوسفندی بیاوریم تا مطلبی بنویسد که امت گمراه نشده و به اختلاف مبتلا نشوند؟ اما هم‌نشینت (عمر) گفت رسول خدا هذیان می‌گوید و این سخن موجب ناراحتی آن حضرت شد و از خواسته خود منصرف گردید؟ طلحه به این امر شهادت داد؛ سپس علی(ع) خبر داد هنگامی که اصحاب از نزد آن حضرت خارج شدند، رسول خدا(ص) از من صحیفه‌ای درخواست کرد و بر روی آن مطالبی را برای من املاء نمود و بر این مطلب گروهی از جمله: سلمان فارسی، ابوذر و مقداد شاهد بودند. در آن صحیفه از امامانی که مؤمنان را بر اطاعت از آنها امر نموده نام بردند که من اولین آنها و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او حسین و سپس نه فرزند از نسل او هستند. در ادامه ابوذر و مقداد با درخواست امیرمؤمنان(ع) بر این سخن شهادت دادند[۳۳]. در پاره‌ای از منابع روایی و تاریخی آمده است که برخی از اصحاب که موافق فرمان رسول خدا(ص) بودند -بعد از خروج اهانت‌کنندگان- به آن حضرت عرض کردند: آیا کاغذ و دوات بیاوریم تا آن کتاب را بنویسید؟ حضرت فرمود: آیا بعد از این که این سخن را گفتید (إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ)، بنویسم؟[۳۴] از این نقل، پاسخ این پرسش که چرا پیامبر(ص) پس از ماجرای یوم الخمیس وصیت خود را ننوشتند، روشن می‌شود؛ زیرا مخالفان با اتهامی که به پیامبر زدند و با طرح مسئله حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ، در عمل، امت پیامبر را به دو دسته متفرق ساختند. از این رو حتی اگر رسول خدا(ص) این وصیت‌نامه را می‌نوشتند، باز هم گروه مخالف نمی‌پذیرفت؛ چراکه می‌گفتند پیامبر خدا این مطلب را در زمانی نوشته است که دچار هذیان شده بود و گفته‌های او (چه در سخن و چه در نوشته) اعتبار ندارد و اصولاً با وجود قرآن نیازی به توصیه پیامبر نمی‌دیدند. چنان که مطابق برخی از نقل‌ها -که پیش از این گزارش شد- حضرت وصیت خود را در حضور برخی خواص برای علی(ع) املاء کردند و ایشان نوشتند[۳۵].[۳۶]

توجیهاتی نادرست

تبعات سنگین تخلف از فرمان پیامبر(ص) و اتهامات مطرح شده در محضر ایشان موجب شده است که برخی به دنبال توجیه حدیث قرطاس برآیند. از آن جمله توجیهاتی است که از سوی ابن حجر عسقلانی[۳۷] و احمد بن محمد بن أبی‌بکر قسطلانی[۳۸] مطرح شده است. ابن حجر می‌گوید: پیامبر از اینکه فرمود دوات و قلم بیاورید قصد امر واقعی نداشت[۳۹]. این توجیه اشکالات فراوانی دارد از جمله این که با بخشی از سخن پیامبر(ص) که فرمود: ««لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ» ناسازگار است؛ زیرا مفهوم این گفته آن است که اگر کاغذ و قلم بیاورید و آن نوشته را برایتان بنویسم، بعد از این گمراه نخواهید شد. بدون تردید چنین خبری اگر صرفاً جهت امتحان بوده باشد دروغی آشکار خواهد بود که ساحت انبیا از آن مبرا است[۴۰]. امتحانی بودن این دستور علاوه بر اینکه خلاف اصل است؛ قرینه‌ای موافق با آن نیز وجود ندارد بلکه قرینه بر خلاف آن است؛ زیرا حالت احتضار، آن هم برای یک پیامبر، حالتی است که در آن به مهم‌ترین مسائلی می‌پردازد که دغدغه اصلی او را شکل می‌دهد و بیشترین تأثیر را در آینده مؤمنان دارد؛ از این رو اگر توصیه یا درخواستی داشته باشد، باید واقعی‌ترین و جدی‌ترین درخواست طول عمر وی باشد نه یک درخواست غیر واقعی که هدف مشخصی نیز نتوان برای آن ترسیم کرد[۴۱]. علاوه بر این، تلقی اصحاب نیز از دستور پیامبر(ص) یک دستور امتحانی نبود چنان که طرح این مدعا از سوی عمر که بیماری بر پیامبر غلبه کرده یا اینکه هذیان می‌گوید و ادعای اینکه کتاب خدا برای ما کافی است نشان دهنده این تلقی اصحاب است. مطلب دیگر اینکه اگر قصد پیامبر(ص) از این دستور امتحان اصحاب بود باید برای رفع مناقشه و اختلاف میان آنها، قصد واقعی خود را ابراز می‌کرد نه آنکه آنها را از نزد خود بیرون کند. در نهایت این که ابن عباس از این حادثه به رزیه (مصیبت سنگین و جان‌گداز) تعبیر می‌کند نه امتحان[۴۲]. اشکال دیگر این که در هر صورت مخالفان با این دستور سربلند از این امتحان خارج نشدند؛ زیرا صرف‌نظر از اهانت به پیامبر(ص)، حضرت آنها را به سبب رفتارشان از نزد خود بیرون کرد.

از دیگر توجیهات در این مورد، سخن ابن حجر است که عمر را صاحب الهامات غیبی دانسته به گونه‌ای که در تشخیص مصالح خطا نمی‌کرد، از این روی مصلحت دید که مانع از آوردن کاغذ و قلم شود تا پیامبر را از سختی و مشقت کتابت در حال بیماری و درد نجات دهد و چه بسا می‌ترسید پیامبر چیزی بنویسد که مردم از عمل به آن عاجز باشند. در پایان، این کار عمر را از کرامات وی به شمار آورده است[۴۳]. این توجیه نیز علاوه بر آنکه مدعای بی‌دلیلی است، بر خلاف اعتراف صریح خود عمر است که می‌گوید: پیامبر می‌خواست در آن وصیت‌نامه به خلافت علی اشاره کند ولی من مانع شدم[۴۴]. در این اعتراف خبری از شفقت نسبت به پیامبر یا الهام غیبی نیست؛ همچنین تعابیری چون قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ یا إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ با نیت اشفاق و دلسوزی قابل جمع نیست؛ لذا این سخن که رفتار عمر در قبال خواسته پیامبر(ص)، از کرامات عمر دانسته شده قابل توجیه نیست[۴۵]. ایراد دیگر این گفته، آن است که عمر شأنی بالاتر از پیامبر داشته باشد به گونه‌ای که او قادر به تشخیص مصالحی باشد که پیامبر عاجز از تشخیص آن است و الهاماتی به عمر می‌شود که به پیامبر نمی‌شود[۴۶]. این مدعا علاوه بر آنکه دلیل و قائلی ندارد؛ خلاف صریح قرآن است که در حق پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى[۴۷]. با صرف‌نظر از نکات ذکر شده، با توجه به وعده پیامبر(ص) که فرمود: چیزی را می‌خواهم بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشوید؛ این وعده از آنچنان اهمیت و جایگاهی برخوردار است که هیچ‌کس در ترجیح آن بر اشفاق بر پیامبر(ص) تردید نمی‌کند، پیامبری که سخت‌ترین ناملایمات را به جان خریده تا امت را از گمراهی و ضلالت نجات بخشد اکنون در پایان این راه، کاغذ و قلم می‌خواهد که این رسالت خود را خاتمه بخشد، حال چگونه ممکن است عمر به سبب دلسوزی برای پیامبر، چنین مسئله مهمی را نادیده گرفته باشد! توجیه دیگری که در خصوص این رفتار مطرح شده این است که عمر از این می‌ترسید که منافقین در صحت و درستی نوشته پیامبر(ص) چون در حال مریضی نوشته شده بود، اشکال کرده و آن را نپذیرند و این امر باعث فتنه شود[۴۸].

اولاً: لازمه این توجیه آن است که عمر، مصالحی را می‌دانست که پیامبر(ص) از آن بی‌خبر بود.

ثانیاً: توجیه فوق، برخلاف باورهای برخی از عالمان اهل سنت است که معتقدند پیامبر(ص) در حال سلامت و بیماری معصوم بوده و سخنش همیشه عین حقیقت است[۴۹]. همچنین احتمال فتنه منافقان بر خلاف وعده صریح پیامبر(ص) بود که فرمود چیزی می‌نویسم که هرگز گمراه نشوید؛ بی‌تردید نجات از گمراهی، ایمنی از فتنه را نیز در پی خواهد داشت[۵۰].

ثالثاً: عمر خوفی از منافقین نداشت؛ زیرا در زمان زمامداری خود به آنها پست‌های مهم حکومتی واگذار کرد، از این رو در پاسخ حذیفه که پیامبر اسامی منافقین را برای او افشا کرده بود، وقتی به خلیفه اعتراض می‌کند که چرا به منافقان پست‌های حکومتی داده است؟ می‌گوید که من از توانایی‌ها و قدرت آنها استفاده می‌کنم و گناه نفاقشان هم پای خودشان است[۵۱].[۵۲]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: ادامه مقاله.
  2. زراعتیان، اکبر، مقاله «حدیث دوات و قلم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۳، ص ۴۱۵.
  3. ر.ک: صحیح بخاری، ج۱، ص۵۴؛ ج۳، ص۱۱۱۱ و ۱۱۵۵؛ ج۴، ص۱۶۱۲؛ ج۵ ص۲۱۴۶؛ ج۶، ص۲۶۸۰.
  4. صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۵۷.
  5. ر.ک: ادامه مقاله.
  6. الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۳–۲۴۴؛ مسند احمد، ج۳، ص۳۴۶؛ السنن الکبری، ج۳، ص۴۳۵؛ مجمع الزوائد، ج۴، ص۲۱۴-۲۱۵؛ مسند أبی یعلی، ج۳، ص۳۹۳-۳۹۵؛ الثقات، ج۷، ص۳۴۲.
  7. صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۵۷.
  8. صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱۴۶؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۵۹.
  9. صحیح البخاری، ج۱، ص۵۴؛ ج۵، ص۲۱۴۶؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۵۷.
  10. صحیح البخاری، ج۱، ص۵۴؛ ج۵، ص۲۱۴۶؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۵۷.
  11. صحیح بخاری، ج۳، ص۱۱۵۵.
  12. صحیح البخاری، ج۴، ص۷۸ و ۱۶۱۲؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۵۷.
  13. تذکرة الخواص، ص۶۲؛ سر العالمین، ج۱، ص۱۸؛ دیوان المتنبی، ج۱، ص۹؛ الشامل فی الصناعة الطبیة، ج۱، ص۴.
  14. المعجم الکبیر، ج۱۱، ص۳۶.
  15. المعجم الأوسط، ج۵، ص۲۸۸.
  16. صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱۴۶؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۵۹.
  17. ج ۲، ص۷۹۴-۷۹۵.
  18. کتاب سلیم بن قیس، ص۸۵.
  19. المسترشد، ص۶۸۱.
  20. أوائل المقالات، ص۴۰۶.
  21. ر.ک: الإرشاد، ج۱، ص۱۸۴؛ الأمالی، ص۳۶.
  22. التعجب، ص۹۰.
  23. مناقب آل أبی طالب، ج۱، ص۱۹۹.
  24. سعد السعود، ص۲۶۶؛ الطرائف، ص۴۳۲.
  25. ر.ک: مجمع الفائدة، ج۳، ص۲۱۷؛ الرواشح السماویة، ص۲۱۱؛ بحار الأنوار، ج۱۶، ص۱۳۵.
  26. زراعتیان، اکبر، مقاله «حدیث دوات و قلم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۳، ص ۴۱۵.
  27. المعجم الأوسط، ج۵، ص۲۸۷-۲۸۸؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۳۴؛ کنز العمال، ج۵، ص۶۴۴؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۳-۲۴۴.
  28. الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۳ و۲۴۴؛ مسند احمد، ج۳، ص۳۴۶؛ السنن الکبری، ج۳، ص۴۳۵؛ مجمع الزوائد، ج۴، ص۲۱۴-۲۱۵؛ مسند أبی یعلی، ج۳، ص۳۹۳-۳۹۵؛ الثقات، ج۷، ص۳۴۲.
  29. زراعتیان، اکبر، مقاله «حدیث دوات و قلم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۳، ص ۴۱۶.
  30. شرح صحیح مسلم، نووی، ج۱۱، ص۹۰؛ فتح الباری، ج۱، ص۱۸۶؛ عمده القاری، ج۲، ص۱۷۲؛ ارشاد الساری، ج۱، ص۲۰۷؛ شرح صحیح بخاری، کرمانی، ج۲، ص١٧٢؛ یوم الاسلام، ص۴۱.
  31. عمدة القاری، ج۲، ص۱۷۱؛ فتح الباری، ج۱، ص۲۰۹.
  32. شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۰.
  33. سلیم بن قیس، ج۲، ص۶۵۸؛ الغیبة، ص۸۵.
  34. الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۲؛ نهایة الأرب، ج۱۸، ص۲۴۵؛ الارشاد، ج۱، ص۱۸۴-۱۸۵.
  35. سلیم بن قیس، ج۲، ص۶۵۸؛ الغیبة، ص۸۵.
  36. زراعتیان، اکبر، مقاله «حدیث دوات و قلم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۳، ص ۴۱۶.
  37. فتح الباری، ج۱، ص۲۰۸-۲۱۰؛ ج۸، ص۱۳۲-۱۳۵.
  38. ارشاد الساری، ج۱، ص۲۰۶-۲۰۷؛ ج۶، ص۲۶۱-۴۶۳.
  39. فتح الباری، ج۸، ص۱۳۴.
  40. المراجعات، ص۵۲۸.
  41. ر.ک: المراجعات، ص۵۳۱.
  42. صحیح البخاری، ج۵، ص۱۳۸؛ ج۷، ص۹؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۷۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۲۵.
  43. فتح الباری، ج۱، ص۲۰۷؛ ج۶، ص۴۶۳؛ ج۸، ص۱۳۴؛ ر.ک: المراجعات، ص۵۲۸-۵۳۲؛ الصحیح من سیرة النبی(ص)، ج۳۲، ص۲۷۴.
  44. شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۰.
  45. الصحیح من سیرة النبی(ص)، ج۳، ص۲۶۰-۲۶۱ و۲۷۴.
  46. ر.ک: المراجعات، ص۵۳۱؛ الصحیح من سیرة النبی(ص)، ج٣٢، ص۲۷۴.
  47. «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۳.
  48. فتح الباری، ج۱، ص۲۰۹؛ ج۸، ص۱۳۴؛ ر.ک: المراجعات، ص۵۳۲.
  49. عمدة القاری، ج۱۲، ص۳۸۸؛ الجامع الصحیح، ج۳، ص۱۲۵۷.
  50. ر.ک: المراجعات، ص۵۳۲ - ۵۳۳.
  51. میزان الإعتدال، ج۲، ص۱۰۷؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۹۴؛ مقدمة فتح الباری، ص۴۰۲.
  52. زراعتیان، اکبر، مقاله «حدیث دوات و قلم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۳، ص ۴۱۷.