ولایت در لغت
مقدمه
واژه «ولایت» از ریشه (وَلْیْ) گرفته شده؛ اما ساختار افعال ماضی و مضارع این ریشه به دو صورت ذکر شده است:
برای واژه «وَلْی» دو معنا ذکر کردهاند: یکی به معنای قرب و نزدیک شدن و دیگری به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر؛ بدون آنکه فاصلهای میان آن دو باشد[۲] که میتوان از آن به «اتصال و پیوند دو شیء» تعبیر کرد[۳].
البته اصل در معنای "ولی"، شدت قرب و نزدیکی دو شیء یا بیشتر به یکدیگر است. کتاب مقاییساللغة میگوید: جَلَسَ ممّا يَلِينى، أى يُقارِبُنی و سپس اضافه میکند: اینکه به بارانی که بلافاصله بعد از باران بهاری الوَسمِی میبارد الوَلِیّ گفته شده، به خاطر آن است که بعد از آن میبارد: المَطَر يجىءُ بعد الوَسْمىّ، سمِّى بذلك لأنَّه يلى الوسمِىّ[۴].
همین بیان را فیومی در المصباح المنیر ذکر میکند و میگوید: الولی مثل الفلس، بمعنی القرب و حصول الثانی بعد الأول من غیر فصل[۵].[۶]
درباره کلمه "ولی" اسم مصدر و مشتقات آن، معانی گوناگون دیگری در کتابهای لغت ذکر گردیده، بهگونهای که در بعضی از آنها نوشته شده است: برای کلمه ولی، معانی کثیری است و بعد حدود ٢۱ معنا برای آن بیان میکنند[۷]؛ معانیای همانندِ محب، صدیق، مالک، ناصر، صهر، عبد، ابن عم، معتَق، معتِق، حلیف، عقید، امارت، خطّه، سلطان، تابع، منعم علیه و...[۸].
معنای ولایت
کلمۀ «ولایت» که به فتح و کسر واو استعمال شده، در هر دو صورت مصدر است؛ چنان که گفته میشود: ولی الشیء و علیه وَلایة و وِلایة[۹]. منتهی «وِلایت» به کسر واو، مصدر «والی» به معنای امارت و سلطنت است، اما وَلایت به فتح واو، مصدر «ولیّ» ضدّ «عدوّ» است[۱۰]. ولایت به معانی صاحب اختیار، سرپرست، سلطان، نصرت، محبّت، دوستی، قرابت و خطّه و بلاد سلطان، بهکار برده میشود. در اینکه کدام یک از این معانی، معنای حقیقی کلمۀ ولایت به فتح واو و یا به کسر واو میباشد، اختلاف است[۱۱]. هرچند معنای قرب در باب ولایت به حدی محوری است که راغب در مفردات خود، معنای ولایت را شدت نزدیکی دو چیز به یکدیگر دانسته؛ به گونهای که میان آنها فاصلهای جز خودشان نباشد. او سپس تصریح میکند که سایر معانی از قبیل دوستی، نسب، یاری و یا همکیشی، معنای لازم و استعاری قرب است. بنابراین، سایر معانی که در معنای ولایت گفته شده، باید با توجه به معنای اصلی ترجمه شود[۱۲].
هنگامی که این واژه در روابط انسانی و امور اجتماعی به کار میرود، بیانگر تدبیر و ولایت ولیّ بر مُوَلَّی علیه خود است. چنان که ابناثیر در النهایة، معنای اصلی ولایت را مقید به سه قید میکند که اگر با هم جمع نشوند، معنای ولایت محقق نمیگردد؛ آن سه شرط عبارتاند از: تدبیر، قدرت بر اعمال تدبیر و بالاخره فعلیت آن[۱۳]. به همین دلیل است که ابنمنظور در لسان العرب معنای «الولی» را مدبر و متصرف در امور عالم معنا میکند و میگوید: الولی، المتولی الأمور العالم و الخلائق، القائم بها، و من أسمائه عزوجل الوالی؛ و هو مالک الأشیاء جمیعها التصرف فیها[۱۴].[۱۵]
افزون بر معنای ذکر شده، معانی دیگری نیز برای ولایت ذکر کردهاند. از قبیل: تسلّط، قدرت، فرمانروایی، محبّت و دوستی، کمک و یاری، عهدهدار شدن کاری با مسئولیت و سمتی، حکم، سلطنت، پشتیبانی، زمامداری، سرپرستی و تصرّف در اشیا و امور انسانها[۱۶].
اگر در معانی ذکر شده دقت شود، همگی نوع خاصی از نزدیکی هستند که با تأثیر و تأثر و سرپرستی و تصرّف در امور همراه هستند. این معنای از ولایت همان معنای مورد نظر قرآن و اسلام است؛ چون ولایت قرآنی را نیز قرب و نزدیکی خاصی اعلام داشتهاند که با نوع یا انواعی از تأثیر و تأثّر، تصرف، تملک، تدبیر، سرپرستی و مانند آن همراه است[۱۷].[۱۸]
اختلاف در معنای ولایت
در اینکه کدام یک، معنای حقیقی کلمه "ولایت" به فتح یا کسر واو است، اختلاف شده و از آثار اهل لغت به دست میآید لغویان در این باره دو دستهاند: عدهای هر دو کلمه را به یک معنا گرفتهاند و برخی بین آن دو تفاوت قائل شدهاند[۱۹].
دسته اول، سه بیان دارند:
- هر دو کلمه به معنای نصرت و یاری کردن است[۲۰]؛
- هر دو کلمه به معنای قرابت است[۲۱]؛
- هر دو کلمه به معنای تولی امر و سلطنت است و مانند کلمه "الدلالة" است که فتح و کسر دال آن موجب ایجاد دو معنا نمیشود[۲۲].
دسته دوم از اهل لغت، بیانات متفاوتی دارند:
- ولایت به فتح واو به معنای بلاد سلطان و به کسر واو به مفهوم امارت و سلطنت است[۲۳]؛
- ولایت به فتح واو به معنای نصرت و به کسر واو به معنای امارت و تولی امر است[۲۴]؛
- ولایت به کسر واو و فتح آن به معنای نصرت و به کسر واو فقط به معنای امارت و سلطه است[۲۵]؛
- برخی لغتنویسان گفتهاند: در نحوه حرکت "واو" چند قول است و بعد از ذکر اقوال، مینویسند: "عمده مطلب اینکه ولایت با فتح واو، مصدر است و با کسر، اسم مصدر، در مصدر به معنای نصرت و یاری کردن است و در اسم مصدر مثل خِیاطة است، چون حکومت کردن و متولی امور شدن، خود نوعی از صناعت و حرفه است"[۲۶].
از معانی ولایت، دو معنای آن؛
- سلطنت و امارت؛
- قرابت و نزدیکی؛ مورد توجه اهل لغت واقع شده و برخی هر یک از آن دو را معنای حقیقی ولایت میدانند.
کسانی که قائلاند معنای حقیقی ولایت، سلطنت و امارت است، دو دلیل میآورند:
- نقل اهل لغت، چنان که بعضی تصریح کردهاند که حقیقت ولایت، همان تولی امر و سلطنت است؛
- تبادر[۲۷]، یعنی آنچه از کلمه ولایت به ذهن متبادر میشود و ذهن انسان آن را مییابد و میفهمد، همان معنای امارت و سلطنت است نَه غیر آن.
کسانی که معتقدند معنای حقیقی ولایت، قرابت است، نیز دو دلیل دارند:
- از باب "ترد الاشياء إلی أصولها"، باید دید ریشه ولایت به چه معناست، ریشه اصلی ولایت، ولْی به معنای قرب است، چنان که اهل لغت چنین نوشتهاند: "و أصله القرب و الدنو"[۲۸]؛
- در تمام مشتقات کلمه ولی، معنای قرب وجود داشته و سایر معانی ولایت نیز به این معنا برمیگردد، چنان که بعضی نوشتهاند: "و الباب كلّه راجع الی القرب"[۲۹].
اما آنچه درباره معنای حقیقی ولایت به سلطنت و امارت، استناد به نقل برخی اهل لغت شده، نمیتواند دلیل بر معنای حقیقی باشد؛ زیرا برخی دیگر از اهل لغت با آن نظریه مخالفت کردهاند و دلیل تبادر نیز، قابل مناقشه است که تبادری، حاکی از معنای حقیقی است که عام باشد، در حالی که تبادر مذکور خاص و در بعضی موارد، همانند تاریخنگاری وجود دارد؛ افزون بر آن، در معنای سلطنت و حکومت، یا سرپرست، مآل جامعی نیست که موارد دیگر را شامل شود، ولی در ولایت به معنای قرب امکانش است[۳۰].
با توجه به مطالب فوق، معنای حقیقی ولایت، همان قرب است و در موردی که قرینه خاصی برای اراده یکی از این معانی نبود، باید همان معنای کلی قرب را در نظر بگیریم، مثلاً اگر گفته شد: ولایت از آنِ خداست، باید گفت مراد، معیت خداوند با همه موجودات است. بنابراین، معلوم میشود مالکیت در تدبیر و تکفل امور و عهدهدار شدن احکام و مسائل مُوَلی علیه، لازمه و نتیجه حاصل از ولایت است نَه اصل حقیقت و معنای مطابقی آن و هر جا ولایت را به مفهوم حکومت، امارت و سلطنت تفسیر میکنند، تفسیر به لوازم معنا کردهاند نه بیان معنای حقیقی آن؛ زیرا قرب به دو قسم حسی و غیر حسی تقسیم میشود و امارت، تکفل امور و تدبیر مسائل مُوَلی علیه، از لوازم قِسم دوم است. به عبارت دیگر: آن امور بعد از تحقق قرب حسی یا غیر حسی است و امارت و سلطنت از لوازم و نتیجه معنای قرابت غیر حسی و ولایت است نَه معنای اصلی ولایت[۳۱].
جملات لغویین
لغویین عرب برای واژه "ولایت" و "ولی" و "مولی" معانی گوناگونی ذکر کردهاند که به برخی از آنها اشاره میشود:
- ابوهلال عسکری، لغت شناس معروف عرب، در بحث فرق میان «مولی و ولی»، ولی را چنین معنی میکند: "اصل معنای «ولیّ» قرار دادن دوم به جای اول است بدون فاصله و این واژه از قول عرب گرفته شده است که این پشت سر آن میآید"[۳۲].
- راغب اصفهانی همین معنی را با شرح بیشتری آورده و مینویسد: "ولایت این است که حداقل دو چیز طوری به هم نزدیک شوند که بیگانهای میان آنها نباشد و این معنی در نزدیکی از نظر مکان، نسبت، آیین، دوستی، یاری و اعتقاد کاربرد دارد. ولایت به معنای سرپرستی کار است. گفته شده ولایت و وَلایت مثل دِلالت و دَلالت است، ولی حقیقت آن سرپرستی در کار است و «ولی» و «مولی» هر دو در این معنی کاربرد دارند"[۳۳].[۳۴]
- ابن منظور در لسان العرب میگوید: "ولیّ از اسماء خدای متعال است، ولیّ به معنای یاور و گفتهاند: به معنای عهدهدار امور جهان و خلائق و انجام دهنده آن است"[۳۵]. ابن منظور در بیان وحدت معنای "ولی" و "مولی" میگوید: "ولیّ و مولی در کلام عرب به یک معناست"[۳۶].
- فیروزآبادی در قاموس میگوید: "وَلْی به معنای نزدیکی است"[۳۷] ـ تا آنجا که میگوید: ـ "و وَلی اسم برگرفته شده از آن است"[۳۸] ـ تا آنجا که میگوید: ـ "ولایت (به فتح واو) مصدر است (و به کسر واو) به معنای کشور و امارت و سلطنت است، و أوْلَيتُه الأمْرَ به معنای وَلَّيتُه إياهُ است و "وَلاءُ" به معنای مالکیت است..."[۳۹].
- فیومی در المصباح المنیر میگوید: "ولیّ بر وزن فعیل به معنای فاعل است که از ریشه "وَلِیهُ" است که به معنای انجام دهنده و به عهده گیرنده است و به همین معناست ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ جمع آن: اولیاء است، ابن فارس گفته: به هرکس گفته شود وَلِي أَمْرَ أَحَدٍ به معنای آن است که ولیّ اوست"[۴۰].[۴۱]
- خلیل فراهیدی در این باره مینویسد: "وَلِی الرجل، یعنی، پشت کرد و اینکه فلانی بر چیزی مسلط شده، هنگامی که آن چیز در اختیارش قرار گرفت"[۴۲].
در میان لغتشناسان، ابن فارس و زمخشری بر این مطلب تأکید کردهاند که ریشه این واژه، “ولی” به سکون لام است و تمامی معانی این ماده به معنای قرب و نزدیکی است، و ابن فارس]] پس از آن، معانیای همچون ناصر، دوست، پسرعمو، همسایه و عبد را برای آن برشمرده است[۴۳].[۴۴]
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ وَ فِی الْفِعْلِ لُغَتَانِ أَکْثَرُهُمَا (وَلِیَه) (یَلِیهِ) بِکَسْرَتَیْنِ و الثَّانِیَةُ مِنْ بَابِ وَعَدَ وَ هِیَ قَلِیلَةُ الاسْتِعْمَالِ، فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۶۷۲.
- ↑ الوَلْیُ: مِثْلُ فَلْسِ الْقُرْبُ... وَ قِیلَ (الْوَلْیُ) حُصُولُ الثَّانِی بَعْدَ الْأَوَّلِ مِنْ غَیْرِ فَصْل، فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۶۷۲.
- ↑ از این رو کلمه «ولایت» غیر از مفهوم قرب، معنای ارتباط، پیوند پیدا کردن، با هم جوش خوردن و رابطه پیدا کردن را نیز میرساند. در موجودات مادی، شرط تأثیر و تأثر این است که نزدیک هم باشند. وقتی نزدیکی برقرار شد زمینه تأثیر و تأثر هم فراهم میشود و یکی در دیگری تصرف میکند یا هر دو در هم تصرف میکنند. این معنای دیگری است که علاوه بر قرب، از کلمه «ولایت» فهمیده میشود. مصباح یزدی، محمد تقی، در پرتو ولایت، ص۲۶۴.
- ↑ معجم مقاییس اللغة، ج۶، ص۱۴۱.
- ↑ المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج۲، ص۶۷۲.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۴۳؛ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۳.
- ↑ تاج العروس، ج۲۰، ص۳۱۰، کلمه ولی.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۳؛ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۴۲.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۵، ص۴۰۷، به نقل از ابن سید؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص۱۲۰۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج ۲۰، ص۳۱۰؛ بستانی، محیط المحیط، ص۱۲۰۹.
- ↑ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص۱۲۰۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج ۲۰؛ به هرحال، عنصر اصلی در معنای واژه ولایت «نزدیکبودن» است و معانی دیگر این واژه به همین معنا بازمیگردد. واژههایی همچون «ارتباط»، «پیوند» و «اتصال» میتواند تا حدی هممعنای آن واژه باشد؛ اما باز هیچیک معادل دقیق آن نیستند. مصباح یزدی، محمد تقی، حکیمانهترین حکومت، ص۳۸.
- ↑ ر.ک: جمعی از نویسندگان، امامتپژوهی ، ص۱۸۱.
- ↑ المفردات فی غریب القرآن، ص۸۸۵.
- ↑ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۵، ص۲۲۷.
- ↑ لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۷.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۴۳؛ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۴۲.
- ↑ اقرب الموارد، ج۵، (ل - ی)، ص۸۳۲-۸۳۳، ماده «ولی»، فرهنگ نوین، ص۸۱۵، ماده «ولی»؛ مجمع البحرین، ج۲، النهایة، ج۵، ماده «ولی»؛ المختار من صحاح اللغة، ص۵۸۴، مادّه «ولی».
- ↑ ر.ک: علامه طباطبائی، المیزان، ج۵، ص۳۶۸- ۳۶۹؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۳۶۵.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۳۴-۳۶.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۴-۳۶؛ مهدوی، اصغرآقا و کاظمی، سید محمد صادق، کلیات فقه سیاسی، ص۱۶۱.
- ↑ الصحاح، ج۶، ص۲۵۳ و مصباحالمنیر، ۳۹۶.
- ↑ محیط المحیط، ۹۸۶.
- ↑ مجمع البحرین، ج۱، ص۴۵۶.
- ↑ تهذیب اللغة، ج۱۵، ص۴۴۹.
- ↑ لسان العرب، ج۱۵، ص۳۱۲ و مفردات راغب، کلمه ولی.
- ↑ ما اتفق لفظه و اختلف معناه، ص۴۷۱؛ مجمل اللغة، ج۴، ص۹۳۷.
- ↑ تاج العروس، ج۲۰، ص۳۱۰، کلمه ولی.
- ↑ الجوامع و الفوارق، ۱۲۶؛ دلیل بر تبادر به معنای سلطنت و حکومت، مراجعه به متون کتابهای اصیل عربی، همانندِ تاریخ طبری یا الکامل فیالتاریخ و تتبع کاربردهای عرفی این واژه، گویای این حقیقت است که از میان معانی مختلف ولایت، شایعترین کاربرد آن، همین سلطنت و فرمانروایی است به طوری که میتوان گفت: واژه ولایت به طور طبیعی به امارت و زمامداری، منصرف است، مگر این که قرینهای در میان باشد.
- ↑ مجمعالبحرین، ج۱، ص۴۶۲ و تهذیب اللغة، ج۱۵، ص۳۲۱.
- ↑ مقاییساللغة، ج۶، ص۱۴۲.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۴-۳۶.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۴-۳۶.
- ↑ واصل الوليّ جعل الثاني بعد الاول من غير فصل من قولهم هذا يلي ذاك وليا، الفروق اللغویه، ص۲۳۵.
- ↑ الوَلاء و التوالي ان يحصل شيئان فصاعدا حصولاً ليس بينهما ما ليس منهما و يستعار ذلك للقرب من حيث المكان و من حيث النسبة و من حيث الدين و من حيث الصداقة و النصرة و الاعتقاد و والولاية النصرة و الولاية تولّي الامر و قيل الوِلاية و الوَلاية نحو الدِّلالة و الدَّلالة و حقيقته تولّي الامر و الولي و المولى يستعملان في ذلك كل واحد منهما، المفردات، راغب اصفهانی، ص۵۳۳.
- ↑ مرتضوی، سید محمد، آیات ولایت در قرآن ج۱، ص ۲۰۳.
- ↑ ولي: في اسماء الله تعالی. الولي: هو النّاصر و قيل: المتولّي لأمور العالم و الخلائق القائم بها؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۶، ذیل واژه «وَلَیَ».
- ↑ و الولي و المولی واحد في كلام العرب؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۸.
- ↑ الوَلْي: القُرْبُ و الدُّنُوُّ...
- ↑ و الوَلي: الاسم منه...
- ↑ و وَلِي الشيءَ و عليه: وِلاية و وَلايه، أَو هي ـ أي بالفتح ـ المصدر و بالكسر: الخُطَّة و الإِمارَه، و السُّلطانُ و أوْلَيتُه الأمْرَ وَلَّيتُه إياهُ و الوَلاءُ: المِلْك... الی آخر كلامه، فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج۴، ص۴۶۴ و ۴۶۵.
- ↑ و الْوَلِي: فَعِيلٌ بِمَعْنَى فَاعِلٍ، مِنْ وَلِيهُ: إِذَا قَامَ بِهِ وَ مِنْهُ ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ و الْجَمْعُ أَوْلِياءُ: قَالَ ابْنُ فَارِسٍ: وَ كلُّ مَنْ وَلِي أَمْرَ أَحَدٍ فَهُوَ وَلِيه؛ فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۶۷۲.
- ↑ اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱.
- ↑ و وَلَّى الرجل، أي: أدبر. و اسْتَوْلَى فلان على شيء، إذا صار في يده، خلیل بن احمد، فراهیدی، العین، ج۸، ص۳۶۶.
- ↑ احمد بن زکریا بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۶، ص۱۴۱؛ محمود زمخشری، اساس البلاغة، ص۵۰۹.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۵۶.