اسلامشناسی
موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد
مبانی اسلامشناسی
با گذشت زمان، تمام امور تغییر نمیکند و علاوه بر آن لازم نیست که با همه تغییرات زمانه هماهنگ شد؛ اما پارهای از تحولات وجود دارند که لازم است با آنها همراه شویم. در انتهای فصل پیش هم توضیح دادیم که اسلام هم اساساً چنین چیزی را از ما طلب میکند و اصلاً یکی از فلسفههای اصلی تجدید نبوتها و آمدن شرایع جدید، تغییر مقتضیات زمانه بوده است. اما مگر زمانه از حرکت خویش بازمانده است که شریعت خاتمی نازل شده است؟ به بیان دیگر، ظهور دین اسلام با اعلام جاودانگی آن و پایان یافتن دفتر نبوت توأم بوده است. مسلمانان همواره ختم نبوت را امری قطعی تلقی کردهاند. هیچگاه برای آنها این سؤال مطرح نبوده که پس از حضرت محمد(ص) پیامبر دیگری خواهد آمد یا نه؟ قرآن کریم با صراحت، پایان یافتن نبوت را اعلام و پیامبر نیز بارها آن را تکرار کرده است. اما میدانیم که نبوت معلول نیازمندی بشر به پیام الهی است و در گذشته طبق مقتضیات دورهها و زمانها این پیام تجدید شده است. ظهور پیاپی پیامبران، تجدید دائمی شرایع، نَسخهای مداوم کتب آسمانی، همه بدان علت است که نیازمندیهای بشر دوره به دوره تغییر کرده است و بشر در هر دورهای نیازمند پیام نوین و پیامآور نوینی بوده است. با این حال چگونه میتوان فرض کرد که با اعلام ختم نبوت این رابطه یکباره بریده شود و پلی که جهان انسان را به جهان غیب متصل میکند یکسره خراب شود و دیگر پیامی به بشر نرسد و بشریت بلاتکلیف گذاشته شود؟ از اینها گذشته چنانکه میدانیم در فاصله میان پیامبران صاحب شریعت مانند نوح و ابراهیم و موسی و عیسی –(ع) – یک سلسله پیامبران دیگر ظهور کردهاند که مبلغ و مروج شریعت پیشین بودهاند. هزاران نبی پس از نوح(ع) آمدهاند که مبلغ و مروج شریعت حضرت نوح(ع) بودهاند، همچنین پس از ابراهیم(ع) و غیره. فرضاً انقطاع نبوت تشریعی را بپذیریم و بگوییم با شریعت اسلام شرایع ختم شد چرا نبوتهای تبلیغی، بعد از اسلام قطع شد؟ چرا این همه پیامبر بعد از هر شریعتی ظهور کردند و آنها را تبلیغ و ترویج و نگهبانی کردند، اما پس از اسلام حتی یک پیامبر اینچنین نیز ظهور نکرد؟
اینها است پرسشهایی که از اندیشه ختم نبوت و جاودانگی اسلام ناشی میشود. اسلام که خود عرضه کننده این اندیشه است پاسخ این پرسشها را داده است. اسلام، اندیشه ختم نبوت را آنچنان ترسیم کرده است که نه تنها ابهام و تردیدی باقی نمیگذارد بلکه آن را به صورت فلسفهای بزرگ درمیآورد. از نظر اسلام اندیشه ختم نبوت، نه دلیل بینیازی بشر از پیام الهی است و نه با پاسخگویی به نیازمندیهای متغیر بشر در دورهها و زمانهای مختلف ناسازگار، است بلکه علت و فلسفه دیگری دارد. در سراسر قرآن اصرار عجیبی است که دین از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همه پیامبران بشر را به یک دین دعوت کردهاند؛ ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى﴾[۱]. قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت کردهاند «اسلام» مینهد. مقصود این نیست که در همه زمانها به این نام خوانده شده است. مقصود این است که دین دارای حقیقت و ماهیتی است که بهترین معرف آن، لفظ «اسلام». است درباره ابراهیم میگوید: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا﴾[۲].
و درباره یعقوب و فرزندانش میگوید: ﴿وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[۳]. البته پیامبران در پارهای از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشتهاند. قرآن در عین اینکه دین را واحد میداند، اختلاف شرایع و قوانین را در پارهای مسائل میپذیرد و میفرماید: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا﴾[۴].
ولی از آنجا که اصول فکری و اصول عملی که پیامبران به آن دعوت کردهاند یکی بوده و همه آنان مردم را به یک شاهراه و به سوی یک هدف دعوت کردهاند، اختلاف شرایع و قوانین جزئی در جوهر و ماهیت این راه که نامش در منطق قرآن «اسلام» است تأثیری نداشته است. تفاوت و اختلاف آموزههای انبیا با یکدیگر از نوع اختلاف برنامههایی است که در یک کشور هرچند سال یکبار به اجرا گذاشته میشود؛ همه آنها از یک قانون اساسی الهام میگیرد. روشها و جزئیات تعلیمات پیامبران در عین پارهای اختلافها، مکمل و متمم یکدیگر بودهاند. تفاوت تعلیمات انبیا با یکدیگر، یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاسهای عالیتر با کلاسهای دانیتر، یا از نوع تفاوت اجرایی یک اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است. میدانیم که دانشآموز در کلاسهای بالاتر نه تنها به مسائلی برمیخورد که پیش از این به آنها به هیچ وجه برنخورده است، بلکه تصورش درباره مسائلی که در گذشته یاد گرفته و در ذهن کودکانه خود به نحوی آنها را تجسم داده است احیاناً زیر و رو میشود. تعلیمات انبیا نیز چنین است. توحید، اصل و سنگ اول ساختمانی است که پیامبران دست به کار ساختنش بودهاند، اما همین توحید درجات و مراتبی دارد. آن تصوری که شخص عامی از خدای یگانه در ذهن خود تجسم میدهد با آنچه در قلب انسان عارف تجلی میکند یکی نیست.
شکل اجرایی یک اصل کلی نیز در شرایط گوناگون متفاوت میشود. بسیاری از اختلافها در روش انبیا از نوع تفاوت در شکل اجرا بوده است، نه در روح قانون. اینکه دین از اول تا آخر جهان یکی است و با فطرت و سرشت بشر وابستگی دارد - که آن نیز بیش از یکی نمیتواند باشد - رازی بزرگ و فلسفهای شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی درباره فلسفه تکامل به ما میدهد. از نظر قرآن، سیر تکاملی جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایت شده و هدفدار و بر روی خطی است که «صراط مستقیم» نامیده میشود و از لحاظ مبدأ و مسیر و منتها مشخص است. انسان و اجتماع، متحول و متکامل است ولی راه و خط سیر مشخص و واحد و مستقیم است: ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾[۵]. بشر در مسیر تکاملی خود مانند قافلهای است که به سوی مقصد معینی حرکت میکند؛ ولی راه را نمیداند. هر از چند یکبار به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانیهایی که از او میگیرد، دهها کیلومتر راه را طی میکند تا میرسد به جایی که باز نیازمند راهنمای جدید است. با نشانی گرفتن از او افق دیگری برایش روشن میشود و دهها کیلومتر دیگر را با علامتهایی که گرفته طی میکند تا به تدریج خود قابلیت بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و میرسد به شخصی که «نقشه کلی» راه را به او میدهد و برای همیشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمای جدید بینیاز میشود.
قرآن با توضیح این نکته که راه بشر یک راه مشخص و مستقیم است و همه پیامبران با همه اختلافهایی که در راهنمایی و دادن نشانی بر اساس وضع و موقعیت زمانی و مکانی دارند به سوی یک مقصد و یک شاهراه هدایت میکنند، یکی از ارکان مهم ختم نبوت را توضیح میدهد. ختم نبوت آنگاه معقول و متصور است که خط سیر این بشر متحول متکامل، مستقیم و قابل مشخص کردن باشد، اما اگر همانگونه که خود بشر در تکاپو است و هر لحظه در یک نقطه است، خط سیر او نیز دائم دستخوش تغییر و تبدل باشد و نهایت و مقصد و مسیر، مشخص نباشد و در هر برههای از زمان بخواهد در جادههای گوناگون حرکت کند بدیهی است که ختم نبوت - یعنی دریافت یک نقشه و برنامه کلی و همیشگی - معقول و متصور نیست. به تعبیر دیگر، امت واقعی اسلام از نظر قرآن یک امت وسط و معتدل است. بدیهی است که امت وسط و معتدل و متعادل، دستپرورده تعالیم وسط و معتدل است. البته بحث بر سر این نیست که سایر پیامبران تعلیمات متعادلی نداشتهاند بلکه بحث بر سر این است که برخلاف سایر جانداران که سر جای خود متوقفاند و خود قادر نیستند که خود را جلو ببرند یا به عقب برگردند، به راست منحرف شوند یا به چپ، تند بروند یا کند، انسان میتواند هم خود را به جلو ببرد و هم به عقب برگردد، هم قادر است به سوی چپ منحرف شود و هم به سوی راست، هم میتواند تند برود و هم کند، و بالاخره هم میتواند بندهای شاکر باشد و هم سرکشی کافر. از اینرو دائماً در میان نوسانهای افراط و تفریط گرفتار است. اجتماع بشری گاه آنچنان جامد و ساکن و اسیر عادتهای دستوپاگیر میشود که نیازمند نیرویی است که زنجیرها را از او برگیرد و او را به حرکت آورد، و گاه آنچنان هوس نوخواهی پیدا میکند که سنن و نوامیس خلقت را فراموش میکند. بدیهی است که تندروی یا کندروی یا انحراف به راست یا چپ، هر کدام برنامه اصلاحی مخصوص به خود دارد. برای جامعه منحرف به راست، نیروی اصلاح کننده باید متمایل به چپ باشد و برعکس.
دوای یک زمان و یک قوم، برای زمان دیگر و قوم دیگر، درد و بلای مزمن است، و این است راز اینکه رسالتها مختلف، و احیاناً در ظاهر، متضاد جلوه میکنند. یکی پیامبر جنگ میشود دیگری پیامبر صلح، یکی پیامبر محبت میشود و دیگری پیامبر خشونت و صلابت، یکی پیامبر گریان و دیگری پیامبر خندان. راز موقت بودن تعلیمات اینگونه پیامبران همین است. بدیهی است که با همه تضادی که میان اینگونه رسالتها از نظر روش هست، از نظر هدف، تضاد و اختلافی نیست، هدف یکی است؛ بازگشت به تعادل و افتادن در جاده اصلی. رسالت پیامبر اسلام(ص) با همۀ رسالتهای دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است نه برنامه؛ قانون اساسی بشریت که برای اجتماعی تندرو یا کندرو یا راسترو یا چپرو نیست. اسلام طرحی است کلی و جامع و همهجانبه و معتدل و متعادل، حاوی همه طرحهای جزئی و کارآمد در همه موارد. قرآن کتابی است که روح همه تعلیمات موقت و محدود کتب آسمانی دیگر را دربر دارد. این است که قرآن خود را «مهیمن» و حافظ و نگهبان سایر کتب آسمانی میخواند: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ﴾[۶].
از رسول اکرم(ص) جمله لطیفی در این زمینه وارد شده است؛ «نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[۷]. ما در دنیا پس از همه پیامبران و امتها آمدهایم، اما در آخرت در صف مقدم هستیم و دیگران پشت سر ما هستند. علت این سبقت و تقدم در قیامت و علت اینکه همه پیامبران در آن جهان در زیر پرچم این پیامبر هستند این است که همه مقدمهاند و این پیامبر نتیجه. وحی آنها در حدود یک برنامه موقت بوده و وحی این پیامبر در سطح قانون اساسی کلی، همیشگی است. پیوند نبوتها و رابطه اتصالی آنها میرساند که نبوت یک سیر تدریجی به سوی تکامل داشته و آخرین حلقه نبوت، مرتفعترین قله آن است. عرفای اسلامی میگویند: الخاتم من ختم المراتب باسرها؛ یعنی پیامبر خاتم آن است که همه مراحل را طی کرده و راه نرفته و نقطه کشف نشدهای را از نظر وحی باقی نگذاشته است. اگر فرض کنیم در یکی از علوم، همه مسائل مربوط به آن علم کشف شود، جایی برای تحقیق جدید و کشف جدید باقی نمیماند. در مورد مسائلی هم که به عهده وحی است با کشف آخرین دستورهای الهی جایی برای کشف جدید و پیامبر جدید باقی نمیماند. مکاشفه تامه محمدیه کاملترین مکاشفهای است که در امکان یک انسان است و آخرین مراحل آن است. بدیهی است که هر مکاشفه دیگر بعد از آن مکاشفه، جدید نخواهد بود. مانند پیمودن سرزمین رفته شده است که سخن و مطلب جدید به همراه نخواهد داشت[۸].
بدین ترتیب در این بخش باید دو مطلب را تبیین کنیم: نخست، تحولی که در آدمی رخ داده و امکان ارائه یک شریعت جاودانه را برای تمامی زمانها میسر کرده است. باید تبیین کرد مقصود از بلوغ عقلی که بشر را از هرگونه وحی جدید بینیاز کرده است، چیست؟ اگر هم بپذیریم که شریعت خاتمی که دربردارنده بالاترین سیر ممکن برای بشر است، بر او نازل شده، باز سؤال درباره انبیای تبلیغی و معطل ماندن وظیفه آنها باقی مانده است. دوم، سازوکارهای شریعت ختمیه است که آن را به صورت یک قانون، و نه فقط یک برنامه موقت درآورده و انعطافپذیری لازم برای انطباق با مقتضیات زمان را در آن قرار داده است.[۹]
منابع
پانویس
- ↑ «از دین، همان را برای شما بیان داشت که نوح را بدان سفارش کرده بود و نیز آنچه را که به تو وحی کردیم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی، سفارش کردیم که دین را استوار بدارید و در آن به پراکندگی نیفتید؛ بر مشرکان آنچه آنان را بدان میخوانی گران است، خداوند است که هر که را بخواهد به سوی خود برمیگزیند و هر که را (به درگاه او) بازگردد به سوی خویش رهنمون میگردد» سوره شوری، آیه ۱۳.
- ↑ «ابراهیم نه یهودی بود و نه مسیحی ولی درستآیینی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود» سوره آل عمران، آیه ۶۷.
- ↑ «و ابراهیم آن را به پسران خود سفارش کرد و یعقوب نیز: که ای فرزندان من! خداوند برای شما این دین را برگزیده است پس، جز در فرمانبرداری (از او) از این جهان نروید» سوره بقره، آیه ۱۳۲.
- ↑ «و ما این کتاب را به سوی تو به درستی فرو فرستادهایم که کتاب پیش از خود را راست میشمارد و نگاهبان بر آن است؛ پس میان آنان بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری کن و به جای آنچه از حق به تو رسیده است از خواستههای آنان پیروی مکن، ما به هر یک از شما شریعت و راهی دادهایم و اگر خداوند میخواست شما را امّتی یگانه میگردانید لیک (نگردانید) تا شما را در آنچهتان داده است بیازماید؛ پس در کارهای خیر بر یکدیگر پیشی گیرید، بازگشت همه شما به سوی خداوند است بنابراین شما را از آنچه در آن اختلاف میورزیدید آگاه میگرداند» سوره مائده، آیه ۴۸.
- ↑ «و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راهها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند، این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره انعام، آیه ۱۵۳.
- ↑ «و ما این کتاب را به سوی تو به درستی فرو فرستادهایم که کتاب پیش از خود را راست میشمارد و نگاهبان بر آن است» سوره مائده، آیه ۴۸.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۶، ص۱۶۶؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۳۹-۴۸.