مراد از مکتب سیاسی لیبرالیسم چیست؟ (پرسش)
مراد از مکتب سیاسی لیبرالیسم چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جمع پرسش و پاسخ فقه سیاسی |
مدخل اصلی | علم سیاست |
مراد از مکتب سیاسی لیبرالیسم چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث فقه سیاسی است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی فقه سیاسی مراجعه شود.
عبارتهای دیگری از این پرسش
پاسخ نخست
- حجت الاسلام و المسلمین ابوالفضل شکوری در کتاب «فقه سیاسی اسلام» در اینباره گفته است:
- «“لیبرال” لغتی یونانی بوده و در اصل به معنای “آزاد” میباشد، به تدریج توسط فیلسوفان و سیاستمداران، از آن معنای محدودش عدول داده شده و بسط یافته است که اکنون به صورت یک جریان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، مطرح میباشد.
- لیبرالیسم را به عنوان یک “مکتب سیاسی” در تحلیل نهایی باید با آنچه که “دموکراسی” خوانده میشود یکی گرفت؛ زیرا این دو، جدایی اصولی از هم ندارند.
- “دموکراسی” در لغت به معنای حاکمیت مردم است و در اصطلاح سیاست کلاسیک، عبارت است از: مطلقانگاشتن اراده اکثریت و تحمیل آن بر همه و مفهوم دیگر آن نیز عبارت است از: لزوم شرکت آزادانه افراد در بروز دادن آن اراده و امکاندادن به اقلیت که تبدیل به اکثریت شود.
- لیبرالیسم و دموکراسی به این مفهوم، ظاهری زیبا و جذاب دارند؛ چون دم از آزادی اراده و آزادی افراد و... میزنند و حتی دموکراتها گاهی برای گرمکردن بازار تبلیغاتی خود، آن را با “سوسیالیسم” نیز پیوند میدهند و مولود عجیبالخلقه و موهومی به نام “سوسیال دموکراسی” سزارین میکنند و گاهی نیز مارکسیستهای لیبرال، خود را چنین معرفی مینمایند.
- اما واقعیت این است که اینها همه تبلیغات و از پایه بیاساس است؛ زیرا، لیبرالها وقتی دم از دموکراسی و آزادی میزنند، میخواهند آزادی چپاول و غارت شرکتها و سوداگران و مؤسسات استثماری جهانی آنان؛ یعنی کارتلها و تراستها را رسمیت بدهند و قانونی جلوهگر سازند.
- هنگامیکه مارکسیستها و یا سوسیالیستها این واژه را به کار میبرند، منظورشان این است که حزب خود را به عنوان نماینده اکثریت توده؛ یعنی دهقان و کارگر بر جامعه دهقانی و کارگری تحمیل کنند.
- دموکراسی، در اصطلاح لیبرال مارکسیستها، توجیهگر سلطه طبقاتی، و در اصطلاح لیبرال کاپیتالیستها، توجیهگر استثمار و غارت افراد و شرکتهای بهرهکش آنان میباشد.
- لیبرالیسم در یک تقسیمبندی دقیق دیگر تقسیم میشود به:
- لیبرالیسم سیاسی؛
- لیبرالیسم اقتصادی؛
- لیبرالیسم مذهبی.
- لیبرالیسم سیاسی، آزادی در تمام زمینههای اجتماعی را تبلیغ میکند. لیبرالیسم اقتصادی، بر عدم دخالت و کنترل دولتی اقتصاد تکیه کرده و آزادی سوداگری را شعار میدهد.
- لیبرالیسم مذهبی نیز آزادی انتخاب عقیده را در مورد ایمان و عدم ایمان به خدا، تبلیغ میکند. یک فرد لیبرال، معتقد به همه اصول یاد شده میباشد و لذا شاید بتوان اصول اساسی لیبرالیسم را به صورت زیر ترسیم کرد:
- تحریف دین: یک لیبرال یا هیچ مذهبی را قبول نمیکند و یا مذهبی را قبول میکند. در صورت اول، جزء ماتریالیستها و مادیون و منکران خداست و در صورت دوم نیز چون مذهب را با عینک لیبرالیسم میبیند و افراد را در رد و قبول خدا و دین مختار میگذارد و ردّ آن را زشت نمیشمارد، لذا عملاً دین را تحریف و مسخ میکند؛ زیرا جبههای در برابر الحاد و بیدینی نمیگیرد.
- تقنین: لیبرالیسم نیز معتقد به وضع قانون توسط بشر، بدون الهامگرفتن الزامی از منابع الهی میباشد و لذا در این قسمت نیز همانند سایر مرامهای باطل است که تقنین منهای وحی، اساس کارشان میباشد.
- آزادی فرد: آزادی افراد، چه در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی و چه در زمینه مسائل اقتصادی و تجارتی، اصل دیگر لیبرالیسم است و در این مورد، بیشتر از فلاسفه و اقتصاددانان طبیعی (فیزیوکراتها) الهام گرفته است.
- اصالت سود: با توجه به معنای فلسفی و اقتصادی لیبرالیسم، “سود” و سودآوری در آن مکتب اصالت پیدا میکند و اصل میگیرد، افراد آزادند هر مقدار که بتوانند و از هر طریق سود کسب کنند.
- استبداد پول: نظام اجتماعی که بر اساس لیبرالیسم ساخته میشود، جامعه و نظامی است که در آن “پول” حاکم است و حکومت پول در آنجا انحصاری و استبدادی است. استبداد پول با سایر استبدادها تفاوت زیادی دارد؛ زیرا در چنین جامعهای ظاهر آزادی هست و آن هم در نهایت آن. انتخابات آزاد، تجارت آزاد، عقیده و دین آزاد، روابط جنسی افسار گسیخته و آزاد (فحشای آزاد)، مطبوعات آزاد و....
- اما در واقع، استبداد مطلقهای حاکم است که تار و پودش شاید بسیار محکمتر از دیکتاتوری پرولتاریای شرق باشد، زیرا در چنین جامعهای چند سرمایهدار و سوداگر بزرگ و عمده، تمام سرنوشت کشور را به طور نامرئی در دست دارند.
- کارخانهها، مال آن هاست، روزنامهها، سینماها و مراکز تولید فیلم، صنایع کشوری و نظامی، مال آنهاست. و بقیه ملّت نیز همگی برای این چند خانواده سوداگر کار میکنند و لذا عملاً هیچکس امکانی برای وصول به مرحله قدرت ندارد، نمونه این جوامع، ملل اروپا و آمریکای شمالی هستند. در چنین جوامعی، خصوصیات زیر جریان دارد:
- شعار آزادی به صورت ظاهر در اوج خود است.
- این شعار، در مرحله عمل به وسایل گوناگون، خنثی و بیتأثیر میشود تا ملت، این شعار را بدهند، ولی عملاً استفاده نکنند و برای این منظور شیوههای ذیل اتخاذ میشود:
- شستشوی مغزی. مغز عمومی، با سینماها، رادیو و تلویزیون، مطبوعات و... شستشو داده میشود و غیر مستقیم و مستقیم به آنها خط میدهند.
- زندگی قسطی. در چنین جوامعی براساس ربا مؤسسات پولی و غیره مردم را استثمار میکنند و مصرفی بار میآورند و با رایج ساختن “اقساط” مردم را مشغول زندگی قسطی میکنند، تا کسی فرصت پیدا نکند که برای مسائل جامعه و خویشتن فکری بکند.
- دو قطبی کردن جامعه. در چنین جوامعی سوداگران با طرحها و نقشههای ماهرانه در جامعه دو جریان به ظاهر غیر هم و رقیب یکدیگر میسازند و با موضعگیریهای متفاوت در شرایط مختلف مردم را بدین وسیله کنترل میکنند. مانند حزب جمهوریخواه و حزب دموکرات در آمریکا و....
- استثمار انسان: نتیجه اعمال این سیاست این است که “سود” اصالت پیدا میکند و باید انسان برای حصول بیشتر آن هر چه بیشتر مورد بهرهکشی و استثمار قرار گیرد. در نظام کمونیستی انسان مانند یک دیو وحشتناک اسیر و به زنجیر کشیده میشود و در نظام کاپیتالیستی لیبرالها از انسان مانند یک خر آسیاب، بارکشی میشود. این سرنوشت غمانگیز انسان در قرن بیستم است و آیا در این میان راه نجات و فلاحی نیست؟ منجی و هدایتگر و منذری وجود ندارد؟ «ألیس الصبح بقریب»؟»[۱]