وحی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Golzade (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۴:۳۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.


وحی که در لغت به معنای آگاهانیدن یا سخن پنهانی است در اصطلاح علوم اسلامی به معنای ارسال پیام از سوی خداوند به پیامبران.

در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل وحی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

واژه‌شناسی لغوی

  • واژه وحی و مشتقات آن، معانی گوناگونی دارد: "اشاره، نوشتن، پیام، در دل افکندن، سخن گفتن پنهانی، القاء مطلبی به دیگری، سرعت، صدا، آتش و...".
  • خلیل بن احمد فراهیدی می‌نویسد: "وحی، یرجی به معنای کتب یکتب است و "اوحی" "باب افعال" به معنای برانگیختن، الهام و اشاره است؛ "اوحی لها" یعنی به او امر کرد و "ایحاء" "باب افعال" به معنای اشاره می‌آید. لسان العرب به همه معانی گفته شده اشاره نموده و از زبان ثعلبه می‌نویسد: به ابن انبار گفتم: وحی چیست؟ "قال: الملک، فقلت: و لِمَ سمی الملک وحی؟ فقال: الوحی النار فکانه مثل النار ینفع و یضر" [۱].
  • ابن دُرَید، بر آن است که اگر خاستگاه وحی، خداوند متعال باشد معنای این واژه "خبر" و در دل افکندن خواهد بود و اگر منشأ وحی، مردم و انسان‌ها باشند، در این صورت وحی به معنای اشاره است.
  • واژه "وحی" گاه مصدرِ "وحی – یحی – و حیاً" است و گاه اسم و مصدر از "اوحی – یوحی – ایحاء" شمرده می‌شود؛ لکن گویا اتفاق بر این سات که "وحی و ایحاء" هر دو به یک معنی می‌باشند [۲].
  • برخی از لغت‌شناسان برای وحی یک معنای اصلی بیان نموده و سایر معانی را به این اصل بازمی‌گردانند: ابن فارس، نویسنده مقاییس اللغة می‌نویسد: " "و، حاء، یاء" اصل یدل علی القاء علی فی اخفاء أو غیره إلی غیرک... و کل ما فی باب الوحی فراجع إلی هذا الاصل الذی ذکرناه". راغب اصفهانی می‌نویسد: "اصل الوحی: الارشارة الریعة". در تاج العروس، اساس وحی را سری بودن آن می‌داند و می‌نویسد: "سمی وحیاً لأن المَلَک أسره عن الخلق و خص به النبی... ". زبیدی در نقل دیگری از ابواسحاق می‌نویسد: "اصل وحی، در لغت اعلام پنهانی است و به همین جهت الهام را وحی گویند". مؤلف التحقیق فی کلمات القرآن می‌نویسد: اصل یگانه در ماده "وحی" افکندن و القاء امری در باطن و درون چیزی است: تکوینی باشد یا قلبی؛ چه آن امر، علم باشد یا ایمان یا نور یا وسوسه و چه القاکننده فرشته باشد یا انسان یا چیز دیگر، چه باواسطه باشد یا بی‌واسطه" [۳].
  • عناصر محوری در معنای لغوی وحی را می‌توان چنین شماره کرد:
  1. انتقال سریع.
  2. پنهانی و پوشیده بودن غیر.
  3. القای مطلبی به غیره به قصد فهمیدن مخاطب [۴].

وحی در اصطلاح

  • وحی در اصطلاح مفسران قرآن و دانشمندان علوم قرآنی، وحی چنین تعریف‌هایی دارد: "دانش و هدایتی که خداوند به شیوه‌ای سری و پنهانی و خلاف رسم معمول بشر در هر زمینه‌ای که بخواهد به بندگان برگزیده اش ارزانی دارد" و نیز: "کلامی که خداوند به یکی از پیامبرانش فرو می‌فرستد و به آن دلش را نیرو می‌بخشد، و آن پیامبر می‌تواند عین آن را بر زبان آورد یا بنویسد و به مردم ابلاغ کند".
  • هرگاه وحی به‌طور مطلق و بدون قرینه به کار رود، بر وحی رسالی دلالت دارد. عقل عادی انسان نمی‌تواند جزئیات وحی را درک کرده و از آن تعریفی دقیق ارائه دهد. مفهوم اصطلاحی وحی، مکالمات و افاضات تشریعی خداوند بر انسان‌های برگزیده است. زرقانی: "فی لسان الشرع أن یُعلِمَ اللهُ تعالی من اصطفاه مِن عباده کل ما أراد اطلاعه علیه من انواع الهدایة و العلم لکن بطریقة سریة خفیة غیر معتادةٍ للبشر".
  • شیخ محمد عبده می‌نویسد: "و قد عرفوه شرعاً بأنه اعلام الله تعالی لنبی من انبیائه بحکم شرعی و نحوه... بأنه عرفان یجده من نفسه مع الیقین بأنه من قبل الله بواسطه أو بغیر واسطة" و سیوطی وحی را اعلام نمودن شریعت دانسته است.
  • از دیدگاه فلاسفه، راز تلقی وحی، اتصال نفس و روح پیامبران با عقل فعال است. علامه طباطبائی نیز وحی را از لوازم نبوت می‌داند که نوعی تکلیم الهی است و نبوت بر آن توقف دارد و می‌نویسد: "و قد قرر الادب الدینی فی الاسلام أن لا یطلق الوحی علی غیر ما عند الانبیاء و الرسل من تکلیم الهی". درمجموع می‌توان گفت: در وحی الهی به پیامبران، همان خصیصه اصلی "آگاهی بخشی رمزی و فوری" وجود دارد [۵].
  • بنابراین‌چنین مواردی نمی‌تواند وحی اصطلاحی باشد:
    • وحی به معنای الهام امور باطل
    • وحی به غیر پیامبر
    • مبدأ وحی غیر خداوند باشد
    • اگر الهامی را همگان درک کنند.

وحی رسالی

وحی رسالی، پایه و اساس دین و مرز بین معرفت دینی و اندیشه‌های ساخته فکر بشر است. هجوم شبهه‌ها به قرآن کریم گسترش یافته تا اساس و ساختار دین اسلام را سست و بی‌پایه و بشری معرفی کنند. پیشینه وحی و نبوت با تمدن بشری همزمان است؛ چراکه هیچ امتی بی پیامبر نبوده است. ﴿﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ‏ ملت‌ها و ادیان مختلفی حتی پیش از اسلام با کلمه وحی و معنای آن آشنا بوده‌اند: ﴿﴿إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِه‏‏.

ارکان وحی

  1. وحی کننده.
  2. دریافت‌کننده وحی.
  3. محتوای وحی.
  4. در برخی موارد، پیک وحی "ملائکه آسمانی".

وحی در ادیان

  • زرتشتیان به سروش ایزدی و پیام‌آور الهی اعتقاد داشته‌اند [۶].
  • واژه وحی بارها در عهد عتیق آمده است.
  • در مسیحیت "جان هیگ" وحی را مجموعه‌ای از حقایق اصیل و معتبر الهی می‌داند که به بشر انتقال یافته است.
  • در قرآن کریم و روایات معصومین مختلف وحی اشاره شده است. حضرت علی (ع):
"و أما تفسير وحي النبوة و الرسالة..." ﴿﴿إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ [۷].
"و أما وحي الإلهام..." ﴿﴿وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ [۸].
"و أما وحي الإشارة..." ﴿﴿فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا [۹].
"و أما وحي التقدير..." ﴿﴿ وَ أَوْحى‏ فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها [۱۰].
"و أما وحي الأمر..." ﴿﴿وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي [۱۱].
"و أما وحي الكذب..." ﴿﴿شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ [۱۲].
"و أما وحي الخبر..." ﴿﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ‏ [۱۳] [۱۴].

وحی در قرآن

  • نظام معنایی ویژه‌ای بر واژگان قرآن حاکم است و مضمر باید در پی کشف آن برآید. به‌وسیله تحلیل‌های ادبی، لغوی و مفهوم‌شناسی معنای اصطلاحات قرآن را می‌توان در واژه‌های جانشین، همنشین و متقابل پیدا کرد. واژه‌های نزدیک به وحی را می‌توان در سه بخش بیان کرد. واژه‌های بیان‌کننده رابطه پیام‌رسانی بین وحی کننده و گیرنده وحی: مانند واژه کلام، قول، نبأ قصص؛ واژهای مربوط به از جانب خدا بودن وحی: نزول، آتی و مجیء؛ واژهای بیانگر نزول لفظی قرآن: قرائت، تلاوت و ترتیل.
  • علت کاربردهای مختلف در موقعیت‌های متفاوت چیست؟ ظهور بهتر معنای موردنظر خاص، به‌وسیله لفظ خاص، مثلاً: در آیه ﴿﴿وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليماً‏ خداوند هم رابطه گفتاری حضرت موسی (ع) با خود را بیان کرده و هم فهمانده که او نسبت به انبیای پیش از خود فضیلتی نیز ندارد. ولی از واژه قول استفاده نکرده است که ناظر به گفت‌وگو و مذاکره بین دو ذات است. هرگاه عنایت به قطعی بودن و شگفت‌آور بودن سخن باشد از آن با واژه "نبأ" تعبیر می‌شود و نیز هرگاه مقصود گویایی مطلب یا خبری پیوسته به شکل داستان باشد از واژه "قصص" استفاده شده است [۱۵].

بررسی اقسام واژگان

۱. واژگان بیان‌کننده رابطه گفتاری وحی

الف. قول: واژه قول به سخن گفتن خداوند یا فرشتگان با افراد گوناگونی اشاره دارد: ﴿﴿قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُم‏‏، ﴿﴿قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ‏ [۱۶]، ﴿﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‏ [۱۷]، ﴿﴿قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِي وَبِكَلامِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُن مِّنَ الشَّاكِرِينَ‏ [۱۸] [۱۹]. همه این آیات به‌خوبی و روشنی مفهوم وحی را می‌رسانند؛ اما عنایت خداوند نسبت به کاربرد این واژه "قول" طرح رابطه گفتاری بین دو ذات متفاوت است.
ب. کلام: بیشترین مورد کلام در قرآن کریم درباره خداوند متعال با حضرت موسی (ع) آمده است. قول و کلام ازنظر "عرف عام" عبارت است از: حروف و اصواتی که از متکلم صادر می‌شود. هدف اصلی صدا و کلام، ابزار سرّ درون است. فلاسفه گفته‌اند حقیقت کلام و قول، اظهار و ابزار درون است؛ نه ایجاد صوت و لفظ بر این اساس هر رفتاری از متلکم که همان اثر سخن گفتن را دارا باشد، می‌شود آن را "کلام" نامید [۲۰]. مثلاً هر چیزی که قدرت الهی را نمایش دهد، کلمه الهی است. مثل عیسی (ع) پایه و اساس حقیقت کلام چیزی است که دلالت بر معنای پنهانی و باطنی انسان می‌کند. ویژگی‌هایی که تابع مصادیق و افراد آن است، و در معنای حقیقی کلام، دخالت ندارد. و نیز وجودات خارجی که با تمام وجود حکایت از علت خود می‌کنند کلامند. کلام و قول را می‌توان بر دو قسم دانست:
  1. تکوینیات: که قول و کلام همان فعل خداوند است. ﴿﴿إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏؛
  2. غیر تکوینیات: ابزار خواسته‌های درونی به‌صورت لفظ یا غیر آن.
ج. قص و قصص: "قصص" "به فتح ق و ص" مفرد و به معنای خبر و تعقیب و... است [۲۱]. قصص "به کسر قاف" جمع قصه است که برخی روشن بودن معنا را و برخی مطابق با واقع بودن را قید آن دانسته‌اند. ﴿﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ‏. و بنابراین تصریح برخی از مفسران قید "حق" برای تأکید و توضیح قصه است.
د. نبأ: خبری که فایده و سود بزرگی داشته باشد و موجب علم نیز باشد. ﴿﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ [۲۲]. در آیه سوم سوره تحریم واژه نبأ مفهوم وحی را می‌رساند. پیامبر به همسرش گفت که تو اسرار را فاش ساخته‌ای. حفصه گفت: ﴿﴿مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ‏.
هـ. ندا: صدای تنها و نیز بلند شدن و ظهور صدا را "ندا" گویند. ﴿﴿وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيم‏ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا‏، ﴿﴿فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ‏[۲۳]. در واژه ندا غیر از رابطه گفتاری نوعی اعلام و ابراز نیز وجود دارد.

۲. واژگان مبین بیرونی و غیر نفسانی بودن وحی

برخی واژه‌ها نشان می‌دهند که منشأ وحی از درون پیامبر نیست:

الف. نزول: اصل واژه نزول به معنای فرود آمدن از جای بلند به جای پست است و هرگاه به خدا نسبت داده می‌شود به معنای عطا و بخشش نیز می‌آید. نزول قرآن به معنای آمدن از مرتبه "عند اللهی" به مرتبه الفاظ است.
ب. اتیان و اتیاء: آمدن با سهولت و آسانی را گویند و بیشترین مورد آن مربوط به اعطاء کتاب به حضرت موسی (ع) است [۲۴]. ﴿﴿وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ‏‏. آمدن واژه "آتی" با واژگانی چون ذکر، سبع الثمانی و حق، بهترین گواه در ارائه مفهوم وحی و آمدن قرآن از جانب خداوند متعال است.
ج. مجیء: مفهوم مجیء ازنظر لغت اعم از اتیان است؛ به معنای آسان آمدن و نیز نوعی آمدن که باهدف انجام می‌گیرد. ﴿﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏‏‏. هدایت را در این آیه به معنای رسول و قرآن کریم دانسته‌اند و بنابراینکه هدایت، قرآن باشد مفهوم وحی را می‌رساند.
د. القاء و تلقی: واژه "لقاء" به معنای روبه‌رو با چیزی است و القاء به معنای انداختن هر چیزی و تلقی به معنای استقبال از چیزی و تلقیه به معنای روبه‌رو کردن و تفهیم و اعطاست. ﴿﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ‏‏‏. صاحب التحقیق، روبه شدن همراه با ارتباط را در معنای القا و تلقیه مؤثر می‌داند [۲۵].

۳. واژگان دال بر نزول لفظی قرآن

برخی واژه‌ها گویای این است که قرآن باهمین الفاظ بر پیامبر خوانده شده است:

الف. قرائت: به معنای خواندن به کار رفته است و در اصل به معنای جمع‌کردن و نیز جمع‌کردن حروف و کلمات است. خواندن آیات قرآن بر پیامبر (ص) جز به‌واسطه حروف و کلمات انجام نمی‌پذیرد.
ب. تلاوت: یعنی به دنبال رفتن، پیروی کردن و نیز خواندن کلمه‌ای بعد از کلمه دیگر بدون فاصله تلاوت، به کتاب‌های آسمانی اختصاص دارد؛ اما قرائت اعم است. مرحوم طبرسی می‌نویسد: اصل قرائت جمع حروف است و اصل تلاوت پیروی کردن حروف همراه با تعقل و فهم این واژه در پنج جای قرآن کریم مفهوم وحی را می‌رساند: ﴿﴿تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ‏‏‏ [۲۶].
ج. ترتیل: بیان کردن سخن منظم، پایدار و همراه با فاصله را گویند و نیز هرگاه سخنی پایدار به‌راحتی بیان شود آن را ترتیل گویند. پیامبر اکرم در معنای ترتیل، چنین فرمودند: حروف و کلمات آن را به‌روشنی ادا کن؛ نه همچون ذرات شن آن را پراکنده کن و نه آن را همچون شعر پشت سرهم بخوان چون به شگفتی‌های قرآن رسیدید توقف کنید. علت کاربرد واژه‌های قرائت، تلاوت و ترتیل، برخورداری وحی از کلمات، حروف، نظم و ترتیب و جدا کردن یا بیان منظم کلمات و حروف می‌باشد. پس خود پیامبر معانی قرآن را به الفاظ تبدیل نکرده است [۲۷].

کاربردهای وحی در قرآن

توجه به حوزه‌های کاربرد وحی ما را در تلقی درست از وحی کمک می‌کند.

الف. کاربرد وحی در حوزه ارتباط خداوند با انسان‌ها

در این حوزه، موحی خداوند و موحی الیه انسان‌ها می‌باشند و محتوای وحی متفاوت است:

  1. تشریع قوانین الهی: موحی الیه فقط پیامبران الهی‌اند. و در مواردی، ملائک نیز به‌عنوان واسطه‌ها و پیک وحی هستند. مانند آیه ﴿﴿إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِه‏‏‏‏.
  2. تاییدات عملی امامان حق: در این حوزه، وحی مطلق به مکنونات قلبی و اراده افراد است و موحی خداوند و موحی الیه انسان‌های شایسته می‌باشند. ﴿﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ‏‏‏‏‏. علامه طباطبائی "رحمه‌الله" در ذیل این آیه چنین می‌نویسد: اضافه شدن مصدر فعل به معمولش یعنی "خیرات" این معنا را می‌رساند که "فعل خیر" در خارج تحقق دارد. زیرا نفرمود "أن یعفوا الخیرات"‏‏‏‏ [۲۸]. پس عمل خیرات که از ایشان صادر می‌شده، به وحی و دلالتی باطنی و الهی بوده که مقارن آن صورت می‌گرفته و این وحی غیر از وحی مشرعی است. مؤید این معنا جمله ﴿﴿وَ كانُوا لَنا عابِدينَ‏ است. یعنی ائمه پیش از این نوع وحی هم خدا را عبادت می‌کرده‌اند و عبادتشان با اعمالی بوده که وحی تشریعی مشخص کرده. پس این وحی، وحی تسدید "تأیید" است. یعنی پروردگار متعال بنده‌ای از بندگان خود را به روح القدس اختصاص دهد تا او آن بنده را در انجام کارهای نیک و دوری از گناه ارشاد نماید.
  3. الهامات الهی: الهام به معنای القاء و در دل افکندن است [۲۹]. از عبارات علامه طباطبائی چنین به دست می‌آید که ایشان الهام را در مورد القای در دل انسان و هدایت غریزی حیوانات باهم به کار می‌برد. اما به نظر می‌رسد که الهام بیشتر در مورد انسان به کار می‌رود، چون الهام به معنای القای در قلب است و این معنا با الهام به انسان، بیشتر سازگاری دارد. گاهی وحی در این معنا به کار رفته: ﴿﴿أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ‏‏‏‏‏‏.

ب. کاربرد وحی در امور تکوینی

در این حوزه که موحی، خداوند و موحی الیه، همه موجودات است، وحی به معنای الهام و مشیت و تقدیر الهی است. مانند:

۱. هدایت غریزی: هر موجودی به‌طور غریزی راه بقا و تداوم حیات خود را می‌داند. که در قرآن از آن با نام وحی یاد شده است. ﴿﴿وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ‏‏‏‏‏‏. وحی در مواردی که درباره هدایت‌های غریزی حیوانات یا الهام به حیوانات به کار رفته، در حوزه کاربردهای وحی در امور تکوینی قرار می‌گیرد [۳۰].
۲. مقدرات هستی: خداوند می‌فرماید ﴿﴿وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها‏‏‏‏‏‏. معنای وحی و گیرنده وحی در این آیه باید مشخص گردد. علامه طباطبائی گیرنده وحی را اهل هر آسمانی می‌داند. آیت الله معرفت وحی در این آیه را به معنای تقدیر گرفته است. آیت الله جوادی آملی: آسمان و زمین گوش شنوا دارند و از وحی خداوند فرمان می‌برند. در تفسیر روح المعانی آمده که وحی به معنای خلقت است و امر موجودات آسمان‌ها، یا اینکه وحی به معنای انتقال پنهان چیزی به دیگری است و مراد از امر، تکلیف الهی متوجه اهل هر آسمان است. اما علامه طباطبائی معنا کردن وحی به خلقت و معنا کردن "امر" به موجودات داخل آسمان‌ها را بدون دلیل می‌داند و چون عبارت آیه شریفه ﴿﴿وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ‏‏‏‏‏‏. نسبت بعید است که به معنای وحی معمولی باشد. اما علامه طباطبائی در تفسیر این آیه، چنین استدلال می‌کند:
۱. آسمان محل عبور و مرور ملائکه است: ﴿﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ‏‏‏‏‏‏ [۳۱].
۱. آسمان محل نازل شدن امر از ناحیه خدا به‌سوی زمین است ﴿﴿يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ‏‏‏‏‏‏. بعد از ﴿﴿يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ‏‏‏‏‏‏ از این جهت قرار گرفته است که کلمه ﴿﴿يُدَبِّرُ‏‏‏‏‏‏ معنای تنزیل را متضمن است و منظور از کلمه "امر" همان امر الهی است، در آیه ﴿﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏‏‏‏‏‏ یعنی همان کلمه ایجاد. پس امر از هر آسمان پایین‌تر نازل می‌شود.
۳. حاملین امر الهی ملائکه هستند: ﴿﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ‏‏‏‏‏‏. درواقع ملائک هر آسمان امر خدا را از آسمان بالاتر دریافت و به آسمان پایین‌تر نازل می‌کنند [۳۲].
۴. آسمان‌ها جایگاه ملائکه است: ﴿﴿وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ‏‏‏‏‏‏: جایگاه ملائک در آسمان‌ها هفت مرتبه دارد، که هر مرتبه‌اش را آسمانی خوانده‌اند. جمله ﴿﴿ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ‏‏‏‏‏‏ اشعار بر این مطلب دارد که منظور از آسمان در این آیه آسمان مادی نیست. علامه طباطبائی ضمن بیان نکات فوق، آیه شریفه ﴿﴿وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها‏‏‏‏‏‏ را چنین معنا می‌کند: خدای سبحان در هر آسمانی امر الهی را که متعلق به آن آسمان است، به اهلش یعنی ملائکه ساکن در آن وحی می‌کند [۳۳].

ج. کاربرد وحی در حوزه ارتباطات انسان‌ها

در این حوزه که موحی و موحی الیه انسان‌ها هستند، وحی به معنای اشاره بیان شده است. ﴿﴿فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا‏‏‏‏‏‏.

د. کاربرد وحی در حوزه ارتباطات جنیان و شیاطین

در این حوزه که موحی و موحی الیه جنیان و شیاطین انسی و جنی هستند، معنای وحی، القای مکر و حیله‌گری یا وسوسه شیطانی است: ﴿﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي‏ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً‏‏‏‏‏‏ در این آیه در صورتی که موحی، شیاطین جنی باشد، وحی به معنای وسوسه ذکر شده و درصورتی‌که موحی، شیاطین انسی باشد، به معنای مکر و تسویل پنهانی بیان شده است [۳۴].

امکان وحی

  • همه ادیان الهی معتقدند خداوند بر پیامبران وحی فرستاده است. قرآن کریم از این حقیقت در سوره نساء آیه ۱۶۴ ﴿﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا‏‏‏‏‏‏ خبر داده است. امام علی (ع) می‌فرماید: "وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ". در طول تاریخ، افرادی راستگو که ادعای آنان با معجزاتشان ‌همگام بوده در جایگاه پیامبری بوده‌اند [۳۵].
  • پدیده وحی تشریعی، یک امر کاملاً معنوی و روحانی است؛ درواقع پیامبران، توسط یک شعور ویژه، پیام‌های الهی را دریافت می‌کنند. اما اگر وحی غیرممکن نیست، چرا معمولاً معاصران گیرندگان وحی، دعوی آن‌ها را نمی‌پذیرفتند [۳۶].

منکران امکان وحی

ازآنجاکه ارتباط با عالم غیب از مجاری عادی به دست نمی‌آید، گروهی اصل آن را ناممکن دانسته‌اند:

۱. عقل‌گرایان

  • این گروه پیروی هر انسان از مانند خود را گناه بزرگی می‌دانستند و معتقد بودند اگر وحی ممکن باشد باید همه انسان‌ها از این دارای ویژه برخوردار شوند. پس عدم ارتباط ما، دلیل بر عدم امکان وحی است. علامه طباطبائی در ذیل آیه ۳ سوره انبیاء ﴿﴿لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ‏‏‏‏‏‏ می‌نویسد [۳۷]:
  • منکران نسبت به پیامبر گفتند: او در هیچ‌چیز از لوازم بشریت، از شما جدا نیست... پس اگر آنچه ادعا می‌کند که به غیب اتصال دارد حق باشد، باید شما هم همان را داشته باشید چون شما هم مانند او بشر هستید و چون شما خبری از غیب ندارید پس او هم مثل شماست و خبری ندارد. این استدلال مبتنی است بر این قاعده علمی: "حکم الامثال فیما یجوز و ما لا یجوز واحد". از همین‌رو منکران وحی همواره همانندی پیامبران با سایر بشر را مطرح می‌کردند تا از آن بر علیه رسولان الهی استفاده کنند. این استدلال را بیشتر معاصران پیامبران آورده‌اند: ﴿﴿فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ‏‏‏‏‏‏.

نقد و بررسی شبهه همانندی پیامبران با سایر بشر

در مرحله اول، پیامبران این مقدمه استدلال مخالفان خود را پذیرفته‌اند که آنها فقط بشر هستند: ﴿﴿إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُم‏. پیامبران با همه جنبه‌های خارق‌العاده‌ای که دارند، همه لوازم بشریت را هم ندارند. خوردن و خوابیدن و... مانند دیگران مکلف و موظف‌اند و احیاناً برخی تکالیف شدیدتر، متوجه آنها می‌شود. چرا سایر بشر از توانایی ارتباط با غیب برخوردار نیستند؟ به‌عبارت‌دیگر فلسفه اختصاص وحی چیست؟ [۳۸].

اولاً: وحی تصرفی از ناحیه خداوند است: این ارتباط از ناحیه پیامبران نیست تا بحث از توانایی یا عدم توانایی بشر برای این ارتباط صورت گیرد. المیزان: "پیامبران هیچ‌گاه ادعای ارتباط با عالم غیب نکرده‌اند... ". و برای خداوند نیز هیچ منعی وجود ندارد که در بعضی از افراد بشر تصرف نموده و پیام‌هایی را در وجود آنها القاء کند. ﴿﴿ ...اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه‏... ‏.
ثانیاً: وحی، موهبت الهی برای انبیاست: سنت الهی و تفضل اوست که وحی را اختصاص به بعضی از افراد بشر داده: ﴿﴿قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ...‏. علامه طباطبائی در المیزان: "... افراد عادی مردم در "چهره و هوس"... مثل هم نیستند... ". بنابراین چه استبعادی دارد که خداوند بعضی از افراد بشر را به وحی مخصوص گرداند [۳۹].
ثالثاً: پیامبران بر سایر بشر امتیازاتی دارند:
  • تفاوت انسان‌ها در استعداد، دانش‌اندوزی و حتی مراتب خاص، چیز پوشیده‌ای نیست. برخی ظالم‌اند و برخی مظلوم –برخی پاکند و برخی گنهکار– برخی مشکل تراشند و برخی دیگر مشکل‌گشا؛ لذا انسان‌ها در مراتب وجود نسبت به یکدیگر متفاوت‌اند [۴۰].
  • همانندی پیامبران از حیث جسم و طبیعت، باعث همانندی پیامبران در جمیع کمالات نمی‌شود بلکه ازنظر روحی و معنوی، درجاتی از تعالی و رشد را دارند که سایر بشر آن را دارا نیستند. علامه طباطبائی: "حاصل جواب رسولان ﴿﴿...أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَي‏...‏ این است: مانند شما، بشر بودن، مستلزم نداشتن امتیاز و خصایصی فوق‌العاده، از قبیل وحی و... نیست". درواقع گیرنده وحی، بُعد معنوی وجود انسان است، و در این بُعد، پیامبران متمایز از سایر بشرند [۴۱].
پس هرکسی شایستگی رسالت و نبوت را ندارد و ازجمله ویژگی‌های پیامبران، عصمت است و همچنین پیامبران فرمودند: "وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً وَ لَا رَسُولًا حَتَّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِه"‏. خلاصه اینکه، دیدگاه تساوی کامل انسان‌ها در فضیلت‌ها، پذیرفتنی نیست. برای ارتباط با عالم ملکوت نیاز به تهذیب نفس است و درجات کمال بالای انسانی به‌تنهایی، سبب و منشأ پیدایش وحی نمی‌شود. چون وحی فقط از سوی خداوند است و نبوت، به انتخاب الهی نیاز دارد و کمالات انسانی، فقط قابلیت وحی را ایجاد می‌کنند. آیت الله جوادی آملی نیز در تفسیر موضوعی "وحی و نبوت" صفحه ۵۳ به این مطلب اشاره دارند.

۲. مشرکان و مخالفان پیامبران

  • آنها تصور می‌کردند ارتباط وحیانی با پروردگار، با بشر بودن، سازش ندارد و انسان خاکی با مبدأ اعلی سنخیت ندارد. پس پیامبر باید از جنس فرشته باشد نه بشر: ﴿﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلائِكَةً مَّا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الأَوَّلِينَ [۴۲]، ﴿﴿لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ [۴۳]، ﴿﴿لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ [۴۴] [۴۵].
  • معاندان و منکران وحی، انسان را یک موجود مادی می‌دیدند که نمی‌تواند با مبدأ اعلی و فوق ماده، ارتباط پیدا کند. ﴿﴿وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيراً علامه طباطبائی در ذیل این آیه علت توسل و عبادت ملائکه را همین عدم سنخیت انسان با عالم بالا می‌داند. یعنی منکران وحی معتقدند اگر رسالتی وجود داشته باشد ملائکه هستند که می‌توانند رسول باشند. منکرین وحی می‌گویند: چرا پیغمبر یک باغ یا گنجی ندارد یعنی ادعای رسالت ایجاب می‌کند شخص رسول مثل ما مردم نباشد؛ بلکه باید پیامبر یا فرشته الهی باشد یا دست‌کم فرشته‌ای همراه او باشد [۴۶].

نقد و بررسی شبهه عدم سنخیت انسان با مبدأ اعلی

قرآن کریم به شبهه منکران در اینکه پیامبران نباید از جنس بشر باشند، پاسخ گفته. این دیدگاه مبتنی بر ناتوانایی بشر بر ارتباط وحیانی است. و اما پاسخ قرآن:

الف. لزوم بشر بودن پیامبران الهی: در نگاه قرآن باید میان پیامبر و امت او تناسب و سنخیت باشد: ﴿﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي‏ إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. این آیه شریفه صراحتاً بیان می‌کند که پیامبران قبل از تو نیز مردانی از جنس بشر بودند. اما چرا باید پیامبران از جنس بشر باشند؟ زیرا اگر به فرض، فرشته‌ای را نیز به رسالت اعزام کنیم، باید به‌صورت بشر باشد تا شما او را ببینید و صدا و سخنش را بشنوید و اسوه شما باشد؛ ﴿﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ [۴۷].
و همچنین درد و رنج شما را درک کند زیرا فرشته به وضع غرایز و خواسته‌های انسان آشنا نیست. اما علامه طباطبائی می‌گوید: دنیا دار اختیار است و نزول ملائک برای همه، از آیات الهی است و همه را مجبور به قبول دعوت الهی می‌نماید. زیرا این آیتی است آسمانی که دو پیامد دارد: اول سلب اختیار از انسان. دوم از بین رفتن موضوع امتحان الهی. حال چرا فرشته به‌صورت بشر باشد و چرا به‌صورت واقعی دیده نشود؟ به نظر اغلب مفسرین فرورفتن مردم در مادیات و عدم توانایی آنها بر دیدن ملائک به شکل حقیقی‌شان، پاسخ این سؤال است. علامه طباطبائی این را رد می‌کند؛ خداوند می‌تواند به سایر مردم همچنین قدرتی بدهد تا آنان هم مانند انبیا ملائکه را ببینند. محذور خلاف حکمت هم لازم نمی‌آید، مگر همان مسئله سلب اختیاری که گفتیم. چنان‌که خود پروردگار در داستان مریم خبر داده که وی روح القدس را دید و شناخت. پس تنها دلیلی که برای نزول ملائک به‌صورت بشری وجود دارد، بقاء اختیار انسان است [۴۸].
ب. فلسفه عدم ملائک برای آحاد بشر: باید به این نکته توجه کنیم که اصل این موضوع که وحی از ناحیه خداوند برای بشر توسط ملائکه صورت می‌گیرد، یک امر پذیرفته‌شده بلکه ضروری است: ﴿﴿قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً. علامه طباطبائی: اگر اهل زمین، ملائکه باشند و آنها در روی زمین زندگی کنند بازهم ملائک آسمانی برای آنها وحی را خواهند آورد و این خصوصیت و ویژگی زندگی زمینی و مادی است که وحی آسمانی توسط ملائکه آسمانی، حتی اگر ملائک باشند، نازل شود. چرا نزول ملائک برای همه افراد بشر صورت نمی‌گیرد؟ چون وحی الهی اختصاص به پیامبران الهی دار، نزول ملائک آسمانی نیز اختصاص به آنها دارد و سنت الهی چنین است که انسان‌ها فقط در زمان مرگ فرشته را مشاهده کنند. بعضی از علما نزول ملائک برای عامه مردم را زمانی میسر می‌دانند که از این دنیا به سرای دیگر منتقل شوند. اما تعداد دیگری از علما، نزول ملائک را معجزه بزرگی می‌دانند که سبب هلاکت کافران خواهد شد و چون خداوند می‌داند که آنها ایمان نمی‌آورند لذا این را بیان می‌کند. علامه طباطبائی: اگر خداوند، ملائکه را برای همه نازل کند، این معجزه الهی خواهد بود و از آثار و خواصش، هلاکت و انقراض کافران است [۴۹].

۳. تجربه‌گرایان

طرفداران علوم تجربی ادعا می‌کنند که هرآن چه در قالب تجربه نگنجد پذیرفتنی نیست فرید وجدی: "دانش تجربه‌گرایی، با اندیشه شک‌گرایی و مادی‌گرایی وحی را نوعی خرافه قدیمی می‌داند". این اندیشه مطرح شد که وحی، بافته و ساخته پیامبران است تا بر مردم مسلط شوند. تجربه‌گرایان، منابع شناخت را منحصر در حس و عقل می‌دانند و آنچه را که خارج از این محدوده باشد، انکار می‌کنند؛ چون پدیده وحی، ماورای حس و عقل بشری است. این انحصار به جایی رسید که درخواست رؤیت خدا را نمودند؛ یعنی می‌خواستند که خداوند نیز در محدوده حس و عقل آنها بیاید [۵۰]. این دیدگاه مبتنی بر ناتوانایی بشر بر ارتباط وحیانی است، اما شواهد فراوانی ثابت می‌کند که انسان دو ساحت دارد: که یکی مربوط به عالم تجرد است و انسان به‌وسیله آن با عالم ملکوت مرتبط می‌گردد.

مقدمات اثبات وحی

  1. انسان مخاطب وحی: پیامبران به‌عنوان واسطه‌های فیض، در صدر مخاطبان کلام الهی قرار دارند؛ ارشادگری پیامبران، برخاسته از شخصیت ایشان است. ﴿﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا [۵۱] انسان به‌عنوان گل سرسبد عالم هستی، دومین موجودی است که پس از پیامبران مورد خطاب وحی قرار گرفته است. درواقع خداوند از یک‌سو به گروهی به‌عنوان راهنما وحی نموده است و از دیگر سو به همه انسان‌ها فرموده است تا در پی راهنمایان روان شوند.
  2. انسان موجود دو ساحتی: انسان به‌عنوان یکی از سه رکن اصلی پدیده وحی "خدا، ملائکه و انسان"، یک موجود زمینی است و حقیقت وجود او مورد سؤال قرار گرفته است؟ زیرا ماده هیچ سنخیتی با ماوراء ماده ندارد؟ و آیا انسان ترکیبی از ماده و روح است که از بُعد مادی با عالم ماده از بُعد معنوی می‌تواند با عالم ماوراء ماده ارتباط برقرار کند [۵۲].
  3. اثبات وجود روح: فلاسفه بزرگ جهان، به‌ویژه حکمای اسلامی، وجود روح را ثابت کرده‌اند که مبدأ حرکت و احساس در حیوان و تدبر و اندیشه در انسان است [۵۳].

منشأ انکار وحی

الف. شناخت نادرست خداوند

  • اگر منکران وحی، شناختی کامل نسبت به هستی داشتند، درمی‌یافتند که آفریدگار عالم اداره‌کننده و تأمین‌کننده تمام نیازهای مخلوقات است و از لوازم تدبیر و مقصد رسان انسان، وحی و شریعت است: ﴿﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ. علامه طباطبائی: "در حقیقت منکران وحی، خدا را از مقام ربوبیت که به جمیع شئون بندگان عنایت دارد، خارج کرده‌اند" [۵۴].
  • یکی از مهم‌ترین علت‌های انکار وحی، کفر و شرک نسبت به خداوند و پیامبران است [۵۵].

ب. روحیه استکباری و اخلاق مادی

پایبندی و دل‌بستگی به طبیعت و مادیات، چنان در جان عده‌ای ریشه دوانده، که حقایق را در پرتو این معیار ارزیابی می‌کنند: ﴿﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ. در المیزان چنین آمده است: مقصود منکران از عظمت –به‌طوری‌که از سیاق برمی‌آید- عظمت از حیث مال و جاه است و به نظرشان رسالت، چنین شرافتی دارد و رسول خدا مردی فقیر است که مناسب چنین مقام شریفی نیست. و همین اخلاق مادی و روحیه استکباری سبب می‌شد تا همه‌چیز، حتی وحی را، در اختیار زورمندان و سرمایه‌داران بدانند [۵۶].

ج. ندانستن حقیقت انسان

منکران، منابع شناخت انسان را منحصر در حس و عقل می‌دانستند و آنچه را خارج از تجربه عقل بوده انکار می‌کردند؛ مانند وحی که فراتر از حس و عقل بشر است. تا جایی که درخواست رؤیت خدا را نمودند یعنی می‌خواستند که خداوند نیز در محدوده حس و عقل آنها بیاید [۵۷].

ضرورت وحی

پس از معلوم شدن امکان یک نوع رابطه ویژه بین خدا و برگزیدگانی از بشر، سؤال این است که حکمت این کار چیست؟ چه ضرورتی ایجاب می‌کند که شیوه خاصی از تعلیم در سرنوشت انسان به وجود آید؟ البته عناصر محوری نبوت دو چیز است: یکی قانون "وحی" و دیگری آورنده "پیامبر" لذا بخشی از دلایل ناظر به ضرورت وحی و بخش دیگر آن ناظر به ضرورت بعثت پیامبران است.

۱. مفهوم‌شناسی ضرورت

بررسی معنای این واژه به این جهت که دارای معانی مختلف لغوی و اصطلاحی است اهمیت دارد.

  1. مفهوم لغوی: عبارت‌اند از: حاجت و بیچارگی، درماندگی، ناچاری، بایستگی مشقت، الزام و اضطرار بدیهی [۵۸].
  2. اصطلاحی: معنای ضرورت در علوم مختلف، متفاوت از یکدیگر می‌باشد. واژه "ضرورت" در منطق به معنای امتناع انفکاک چیزی از چیز دیگر است؛

بنابراین در قضیه "الانسان حیوان بالضرورة" به‌حکم عقل، انفکاک حیوانیت از انسان محال است. واژه ضرورت در فقه به معنای حالت و زمانی است که انسان در شرایط بسیار سختی قرار گیرد. یعنی شاعر برای درست کردن وزن شعری خود هر کلمه‌ای بیاورد مقصود ما از واژه "ضرورت"، "لزوم" می‌باشد [۵۹].

۲. رویکردهای موجود درباره ضرورت وحی و نبوت

هر طایفه‌ای از اندیشمندان دینی با رویکرد خاص به تبیین و تحلیل این مسئله پرداخته‌اند. در نتیجه تحلیل‌های متفاوت دستیابی به یک تحلیل جامع و واقع‌بینانه آسان‌تر می‌گردد. برخی از اندیشمندان از زاویه مسائل اجتماعی به مسئله بعثت نگریسته‌اند. دسته‌ای دیگر با نگاه خداگرایانه به این مسئله نگریسته‌اند. زیرا هدف اصلی بعثت را رسیدن به قرب الهی می‌دانند. برخی هدف از بعثت را رستگاری دنیا و آخرت دانسته‌اند:

  1. رویکرد عدالت‌گرایانه: هر اندیشمند دینی که با دید اجتماعی به مسئله بعثت پرداخته رویکرد عدالت‌گرایانه دارد. و حکمیه مقدمات استدلال او ضرورت بعثت انبیا را، به منظور برقراری عدالت اثبات می‌کند [۶۰].
  2. رویکرد خداگرایانه: عرفا وجود انبیای الهی را، فقط به منظور رسیدن انسان‌ها به قرب الاهی ضرورت می‌دانند و بر ضرورت وجود انبیایی الهی برای دستیابی به مقصد مادی کمتر توجه کرده‌اند.
  3. رویکرد کارکرد گرایانه: برخی از اندیشمندان دینی استدلال کرده‌اند که: چون دین در عرصه‌های مختلف زندگی بشر دارای آثار و فواید فراوانی است، ضرورت دارد. در این رویکرد، شخص فارغ از صدق و کذب واقعی گزاره‌های دینی، فقط به کارکردهای آن توجه دارد.
  4. رویکرد جامع‌نگرانه: هر متفکری که نقش دین را، در امور دنیوی و اخروی بشر برجسته دانسته رویکرد جامع‌نگرانه بر مسئله ضرورت نبوت و وحی الهی و بعثت انبیای الهی دارد. مانند: شهید مطهری، آیت الله مصباح و آیت الله جوادی. علامه طباطبائی در المیزان، بیشتر به موضوع ضرورت وحی و نبوت با رویکرد عدالت‌گرایانه می‌پردازد [۶۱]. و در جای دیگر عبارتی دارند که از آن چنین به دست می‌آید که ایشان بعثت را برای رشد و کمال انسان لازم می‌دانند، اما کمال را منحصر در کمال جسمانی و مادی نمی‌دانند، چنانکه درجای دیگر می‌نویسد: نبوت را ... می‌توان به ۲ طریق اثبات نمود، یکبار از طریق آثار و برکاتش که همان تأمین سعادت دنیا و آخرت بشر است... .

۳. دیدگاه قائلین بر حسن بعثت

تمام اندیشمندان اسلامی در نیکو بودن بعثت اتفاق‌نظر دارند. برخی از راهکارهای اثبات حسن بعثت بسیاری از متکلمین اسلامی، حسن بعثت را به دلیل داشتن فواید بی‌شمار آن اثبات می‌کند. برخی از متکلمین اسلامی به منظور آشنایی مکلفین با مصالح و مفاسد افعال، بعثت را نیکو و پسندیده دانسته‌اند [۶۲]. بعضی دیگر وقوع بعثت را دلیل بر حسن آن می‌دانند زیرا انجام دهنده این کار، خداوند متعال است. برخی دیگر حقیقت فطرت پاک انسانی را گویا و گواه بر این مطلب می‌دانند. بر خداوند متعال واجب است. تا راه‌های رسیدن به قرب خودش را بیان نماید. بنابراین بر حسنیت بعثت اتفاق‌نظر وجود دارد، اما اختلاف بر سر وجوب آن می‌باشد.

۴. دیدگاه قائلان به ضرورت بعثت

اندیشمندان اسلامی امامیه و معتزله و همچنین حکما و عرفای اسلامی بر ضرورت بعثت پیامبران اتفاق‌نظر دارند [۶۳]. هرچند رهیافت‌های آنها تفاوت‌هایی دارد. اشاعره نیز، ضرورت بعثت به معنای نیازمندی‌های بشر به آن را می‌پذیرند اما به معنای وجوب آن بر خدای متعال را نمی‌پذیرند. بسیاری از اندیشمندان عدلیه گفته‌اند: "ان البعثة التی حسنت وجبت"، برخی از آنها گفته‌اند: حسنیت و وجوب بعثت لازم و ملزم یکدیگرند. برخی اندیشمندان عدلیه بر پایه حسن و قبح عقلی و لطف الهی وجوب بعثت را اثبات کرده‌اند. بعضی دیگر به موجب حکمت الهی، بعثت انبیای الهی را ضرورت می‌دانند [۶۴].

۵. مبانی ادله ضرورت وحی و بعثت پیامبران

قواعد زیر به‌عنوان مبانی اثبات ادله ضرورت بعثت انبیا به شمار می‌آیند:

  1. قاعده حسن و قبح افعال؛
  2. قاعده لطف؛
  3. قاعده تکلیف؛
  4. قاعده "مدنی بالطبع" بودن انسان‌ها ازآنجاکه قاعده دوم و سوم نوع بر اول است، لذا از ذکر و بیان قاعده لطف و قاعده تکلیف صرف‌نظر می‌کنیم.

الف. قاعده حسن و قبح عقلی

این قاعده مبنای اصلی گروه عدلیه در تبیین مسائل اعتقادی می‌باشد.

  • سؤال اول: ۱. حسن و قبح عقلی به چه معناست؟ [۶۵]. اولاً: آیا عقل بشر می‌تواند حسن و قبح افعال اختیاری انسان را بدون کمک و ورود شرع درک کند؟ ثانیاً: آیا خود افعال اختیاری انسان‌ها، پیش از تعلق امر و نهی شارع به آنها ذاتاً حسنیت و تبعیت دارد؟ یا اینکه حسن و قبح آنها، منوط به امر و نهی شارع است؟ اگر چیزی مثلاً به ذات خود نیکوست، در یک زمانی به خاطر عارض شدن حالتی ناروا می‌گردد، در حقیقت آن چیز بازهم به ذات خود نیکوست، اما بنابر فرض دوم، به سبب عروض یک حالت قبیح می‌گردد.
  • سؤال دوم: محل نزاع بین طرفداران و منکران حسن و قبح عقلی در کجاست؟ در زمان‌های قدیم بر هر دو جهت فوق بوده است، اما در زمان‌های متأخر، بیشتر ناظر بر جهت دوم یعنی حسن و قبح ذاتی افعال و اشیاء می‌باشد.

طرفداران حسن قبح در مورد توانایی عقل دو دسته‌اند:

  1. دسته‌ای معتقدند که عقل مستقلاً توانایی کشف و درک حسن و قبح تمام اشیاء و افعال را دارد [۶۶].
  2. گروه دیگری معتقدند که عقل حسن و قبح برخی از افعال را مستقلاً و برخی دیگر را تنها با کمک شرع می‌تواند درک کند. این گروه، امامیه می‌باشند.

طرفداران حسن و قبح ذاتی افعال نیز دو دسته‌اند: • دسته‌ای طرفداران حسن و قبح ذاتی افعال می‌باشند. • دسته‌ای حسن و قبح افعال را تابع اعتبارات عارضی بر افعال می‌دانند.

برخی از متکلمین متأخر فرقه اشاعره برای حسن و قبح چند معنا ذکر کرده و سپس برخی از شاخه‌های آن را پذیرفته‌اند. معانی حسن و قبح عقلی:

  1. صفت کمال و نقص: هر فعلی که موجب کمال گردد، حسن و هر فعلی که موجب نقصان گردد، قبیح است.
  2. هر فعلی که حامی اهداف فاعل باشد، حسن و هر چیزی که مخالف... .
  3. هر فعلی که فاعل آن ستایش شده و این کار برای او پاداشی نیز در پی داشته باشد، حسن و غیره [۶۷].

مورد اختلاف بین اندیشمندان اسلامی حسن و قبح به معنای سوم آن می‌باشد؛ استدلال اشاعره در رد حسن و قبح ازنظر اشاعره آنچه ذاتی است، باید تغییرپذیر باشد. حال‌آنکه می‌بینیم یک فعل قبیح، گاهی حسن و نیکو می‌شود. عدلیه در جواب این استدلال گفته‌اند. در حالت اضطرار قبح ذاتی این‌گونه افعال، همچنان باقی است و جواز ارتکاب آن به معنای جواز انجام اقل القبیحین می‌باشد. مثلاً اگر جان یک انسان مؤمن، تنها با یک دروغ گفتن حفظ می‌شود قبح ذاتی دروغ از بین نرفته بلکه قبح دروغگویی از قبح هلاکت مؤمن کمتر است [۶۸].

ب. قاعده "مدنی بالطبع" بودن انسان‌ها

این قاعده بیان‌گر این مسئله است که بشر طبیعتاً نیازمند زندگی به‌صورت جمعی است. پیش از توضیح این قاعده در موضوع موردبحث، لازم است به دیدگاه‌هایی که درباره منشأ این قاعده وجود دارد اشاره‌ای شود.

۱. منشأ "مدنی بالطبع" بودن انسان‌ها
  • دیدگاه اول: طبیعت درونی انسان عامل زندگی اجتماعی اوست.
  • دیدگاه دوم: عوامل خارج از طبیعت انسان، او را مجبور به پذیرش زندگی اجتماعی می‌کند [۶۹].
  • دیدگاه سوم: به دلیل فوایدی که در زندگی جمعی نصیب انسان می‌گردد او اختیاراً بر اساس محاسبات عقلی به‌صورت دسته‌جمعی زندگی می‌کند. علامه طباطبائی: "... اگر اضطرار نبود، هرگز هیچ انسانی حاضر نمی‌شد دامنه اختیار و آزادی خود را محدود کند. بنابراین به این دلیل که هر یک از انسان‌ها درصدد انتقاع از دیگران می‌باشند لذا باید همه انسان‌ها به‌طور عادلانه از یکدیگر نفع ببرند و این امر نیازمند تشکیل یک اجتماع سالم در پرتو قوانین عادلانه‌ای است". شهید مطهری با استناد به آیاتی از قرآن کریم می‌گوید: اجتماعی بودن انسان در متن خلقت او پی‌ریزی شده [۷۰]. ﴿﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ [۷۱]، ﴿﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاء بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا [۷۲]، ﴿﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ [۷۳]. بنابراین شهید مطهری منشأ گرایش انسان‌ها را به زندگی اجتماعی در طبیعت و خلقت او می‌داند.
۲. ضرورت وحی مبتنی بر قاعده "مدنی بالطبع" بودن انسان‌ها: اندیشمندان امامیه بشر را مدنی بالطبع و ناگزیر از زندگی به‌صورت جمعی می‌دانند و چون اجتماع انسانی همیشه در مظان درگیری می‌باشد. لذا اجتماع انسانی نیازمند قانونی عادلانه است [۷۴].

ازآنجاکه مصلحت نوع انسانی مطلوب خداوند است، فرستادن شریعت و قوانین برای بشر به‌وسیله بعثت بر خداوند متعال واجب است. زیرا وضع قوانین عادلانه‌ای که تمام جزئیات حقوق در آن ثبت و ضبط باشد برای بشر ممکن نیست، چون جزئیات حقوق، غیر محصور است و امکان ضبط همه آنها وجود ندارد [۷۵]: برخی اندیشمندان امامیه نظام اجتماعی را وسیله‌ای برای رسیدن انسان‌ها به کمال دانسته و می‌گویند باید خداوند با فرستادن شرایع امکان رسیدن به کمال را برای آنان فراهم نماید. دیدگاه علامه طباطبائی: علامه طباطبائی ذیل آیه ۱۳ حجرات ﴿﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ بیان می‌کند: "... و ما شما را به‌صورت شعبه‌ها و قبیله‌های مختلف قرار دادیم نه برای اینکه یکدیگر را بشناسید و امر اجتماعتان و معاملاتتان بهتر انجام گیرد. چون اگر فرض شود که مردم همگی یک‌جور باشند و نتیجةً یکدیگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم می‌گسلد". بنابراین، آیه بر ضرورت زندگی اجتماعی اشاره دارد.

  • اولاً: انسان پس از اینکه به سبب داشتن جهاز تناسلی مجبور به تشکیل خانواده شد، تلاش می‌کند تا نیازمندی‌های خود و خانواده‌ای را تأمین کند، طبیعت سودجوی او، او را وادار می‌کند از موجودات دیگر "سنگ و چوب و گیاهان، حیوانات و انسان‌های دیگر" تا جایی که دریافت هر فردی از فرد یا افراد دیگر همان را می‌خواهد که دیگران از او می‌خواهند، ناگزیر پی برد باید اجتماع مدنی و تعاونی تشکیل دهد. بعداً فهمید که دوام اجتماع و زندگی‌اش منوط به این است که هر صاحب حقی به حق خود برسد و این همان عدالت اجتماعی است.
پس هرکسی باید نیازمندی‌های دیگری را برآورده سازد تا احتیاجات خودش با مشارکت اجتماعی برآورده شود. اختلاف خلقت و عادات و اخلاق انسان‌ها عدالت اجتماعی را تهدید می‌کند و هر قدرتمندی می‌خواهد از ضعیف بهره‌کشی کند. و ضعیف هم به‌حکم ضرورت مجبور می‌شود در مقابل ظلم غالب دست بر حیله و خدعه بزند. که این هرج و مرج انسان را به هلاکت می‌کشاند: ﴿﴿وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ هرچند وحدت صورت انسان‌ها تا حدی باعث وحدت افکار و افعال می‌شود، اما اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال موجب اختلاف هدف‌ها و اختلال در نظام است. ازاین‌رو انسان مجبور است عدالت اجتماعی را بپذیرد [۷۶]. اما این از روی ناچاری و ضرورت است و طبع اولی او چنین اقتضایی ندارد. علامه طباطبائی: "انسان، پیوسته از ته دل در فکر پاره کردن این بند عدالت اجتماعی است. تاریخ این حقیقت را تأیید می‌کند". ازاین‌رو همواره در جامعه‌های انسانی قوانین دایر بوده است.
  • ثانیاً: به این قانون عادلانه که ضامن سعادت دنیا و آخرت باشد. می‌تواند جعل و تبیین کند. شرایط قانون‌گذار:
  1. انسان‌شناس کامل باشد "شناخت جسم و روح"؛
  2. قانون‌گذار ذی‌نفع نباشد؛
  3. عالم به گذشته و آینده و دنیا و آخرت انسان باشد. بین تنها مرجع قانون‌گذاری وحی الهی است.
  • ثالثاً: قوانین موضوعه باید مجری قاطع و ضمانت اجرایی داشته باشد [۷۷].
  • رابعاً: محال است که خداوند حکیم از ارسال وحی و فرستادن انبیا غفلت ورزد.

بنابراین به اعتقاد اندیشمندان امامیه ارسال رسل و پیام الهی از جانب خداوند متعال واجب است.

۶. منکران ضرورت وحی و بعثت پیامبران

  • یک گروه اشاعره که جنسیت و ضرورت بعثت به معنای نیازمندی بشر را قبول دارند، اما ضرورت بعثت به معنای وجوب آن را منکرند. زیرا معتقدند واجب دانستن یک فعل بر خداوند به نوعی حاکمیت مطلقه الهی را محدود می‌کند. و لازم نیست که به‌طور حتم خدای متعال به‌سوی سایر بندگان پیامبری بفرستند [۷۸].
  • دسته‌ای دیگر از منکران ضرورت وحی به بی‌فایده بودن وجود انبیای الهی اعتقاد دارند لذا اصل نبوت را نیز انکار کرده‌اند. عهده استدلال آنها این است که عقل و علم بشری می‌تواند نیازمندی‌های انسان را برآورده سازد.
  • گروه براهمه استدلال می‌کنند بشر می‌تواند بدون کمک انبیا و با تکیه بر عقل و خرد خود همه آنچه را که پیامبران می‌آورند به دست آورد. کسانی که به نام نافیان تکلیف معروفند و کسانی که برای علم و عقل، قلمرو گسترده و کارایی بسیاری قائلند بعثت را انکار می‌کنند. ازاین‌رو بر آن هستیم که به کارکردهای عقل و علم در جامعه بشری بپردازیم [۷۹].

۷. ضرورت وحی و کارکردهای عقل

آیا عقل بشری که در روایات اسلامی در حوزه نظر و عمل بهترین راهنمای انسان و حتی برتر از وحی تلقی گردیده، نمی‌تواند جایگزین دین گردید، و بشر را از وحی و شریعت بی‌نیاز سازد؟ اگر اثبات شود که برد ادراکی عقل چنین گسترده است تز جدایی دین از سیاست تأیید می‌شود. در مشرق زمین برهمانیان مدعی شدند که رهاورد وحی یا مخالف عقل است یا موافق آن. در صورت اول باید آن را رد کرد و در صورت دوم بازهم به آن نیازی نیست. باید ابتدا ارزیابی مختصری از عقل و کارکردهای آن در امور مختلف زندگی بشر داشته باشیم تا بدانیم آیا کارکردهای عقل، به ضرورت وحی لطمه می‌زند؟

کارکردهای عقل

واژه "عقل" در اصل به معنای امساک و منع است [۸۰]. اما در اصطلاح، عقل نیروی تشخیص و فهم و ادراک می‌باشد که مشوق انسان بر عمل صالح است و بازدارنده از عمل سنجیده. در درون آدم‌ها علاوه بر نیروی عقل، نیروهای دیگری نیز وجود دارند که پیوسته در کشمکش با یکدیگرند. بنابراین باید نیروی عقل را بر سایر نیروها حاکم نمود که تنها راه مناسب بنابر فرمایش حضرت علی (ع) به‌واسطه آموزه‌های وحی می‌باشد: "وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ ... وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ". یعنی باید عقل را از زیر آوارهای گردوخاک سلطه سایر نیروهای عزیزی و فطری بشر بیرون آورد. و تقویت کرده تا به بلوغ و کمال خود برسد [۸۱].

شکوفایی عقل در پرتو وحی

هراندازه عقل به‌وسیله آموزه‌های وحیانی صیقل بخورد، به همان اندازه در فهم و کشف حقایق تواناتر می‌گردد. البته این به معنای بی‌نیازی عقل از نیروهای دیگر "حتی وحی" در تمام وادی‌ها نیست. به دلایل زیر عقل، همواره نیازمند وحی خواهد بود.

  1. عقل به اسرار هستی و غیب آگاهی ندارد.
  2. به فرض راه داشتن عقل به عالم غیب، بازهم عقل یک ابزار کافی در تشخیص تمام جزئیات به شمار نمی‌آید. زیرا کار او ادراک یک سلسله مفاهیم کلی است. مثلاً عقل به‌تنهایی تمام جزئیات عالم آخرت را نمی‌تواند درک کند.
  3. عقل به‌تنهایی نمی‌تواند فلسفه بسیاری از دستورات شارع را درک کند.
  4. عقل یا باید با کمک وحی به حکمت کارها پی ببرد یا با کمک تجربه، در فرض بی‌نیازی از وحی، عقل باید مثلاً آخرت را تجربه کند تا به حکمت افعال پی‌ببرد.
  5. تجربه تاریخ ثابت کرده که در هر برهه‌ای که انبیا و وحی در میان بشر نبوده، انسان‌ها با تکیه بر عقل تنها توانسته‌اند حقیقت را تشخیص بدهند و به آن عمل نمایند و مثلاً برای ارضای حس خداجویی‌شان به پرستش سنگ و چوب روی آوردند.

بنابراین، عقل راهنمایی قابل‌اطمینان برای سعادت انسان، به شمار نمی‌آید. نه در امور دنیوی و نه در امر آخرتی [۸۲]. اینکه عقل در اسلام به‌عنوان یکی از منابع اصلی و استنباطی احکام شرعی قرار داده شده، با لحاظ همین شرط است که عقل با تعالیم وحی شکوفا گردد. بنابراین، عقل به‌تنهایی نمی‌تواند در هر وادی گام نهد و درواقع عقل به مثابه چراغ وحی است؛ بدین معنا که فقط عقل می‌تواند آموزه‌های دینی را درست دریابد. البته ما نیز قبول داریم که عقل می‌تواند گاهی بر اثر رسیدن به کمال به حسن و قبح برخی از اشیاء و افعال پی‌ببرد. افعال انسان در صورت اختیاری بودن ارزش دارد و اختیار با وجود عقل معنا می‌یابد. لذا از عقل به‌عنوان پیامبر درونی انسان‌ها و حجت باطنی آنان یاد شده است [۸۳].

رابطه عقل و وحی

کسانی که در تمام مسائل فردی، اجتماعی و اخلاقی و... عقل را میزان تشخیص همه‌چیز قرار داده‌اند دچار افراط شده‌اند. در مقابل کسانی هستند که برای عقل هیچ ارزشی قائل نیستند. اما دسته سوم می‌گویند هم عقل ارزش فراوان دارد و هم نقل و بدون عقل، شریعت به‌تنهایی کارساز نیست.

روابط عقل و شریعت

  1. اینکه اگر چیزی را شریعت گفت و به میزان عقل در نیامد عقل فتوا به بطلانش بدهد. پس بعد از اثبات درستی نظام اعتقادات دینی به‌وسیله عقل به آن معتقد، اما این تصویر افراطی صحیح نیست؛ زیرا برد ادراکی عقل بسیار محدود است و عقل نیز پس از تکامل در پرتو تعالیم وحیانی به این حقیقت معترف است [۸۴].
  2. اینکه عقل کلید شریعت باشد و پس از گشودن در شریعت، عقل هیچ‌کاره گردد. زیرا ایمان بدون هرگونه استدلال و قرینه عقلی تحقق می‌یابد. این دیدگاه نیز باطل و بی‌پایه است. اولاً عقلی که توانایی گشودن در شریعت را دارد چرا در ادامه از کار بیافتد. ثانیاً عقل کمال‌یافته که یکی از منابع اثباتی دین می‌باشد چراکه کارایی‌اش تا این حد محدود گردد؟
  3. اینکه باید عقلا نظام‌های اعتقادات دین را موردنقد قرار دهند. بنابراین دیدگاه حتی اگر بتوان یک اعتقاد و دینی را اثبات کرد، بازهم نمی‌توان به‌صورت قطعی بر آن اعتماد نمود و این امر در نهایت به نسبی‌گرایی منتهی می‌گردد.
  4. اینکه عقل می‌تواند اصول اساسی دین را اثبات کند یا نقد کند [۸۵]. با توجه به برد ادراکی عقل این تصویر صحیح می‌باشد.

۸. ضرورت وحی و کارکردهای علم

نکته ۱: منظور از علم، علوم متعارف تجربی است و طرح این پرسش نشان‌دهنده بی‌دینی انسان امروزی نیست.
نکته ۲: منظور از جایگزینی علم به جای دین، در زندگی دنیوی می‌باشد، وگرنه علم بشری به علت محدودیت‌هایی که دارد، نمی‌تواند به تمام رموز عالم غیب راه یابد.

به‌هرحال آیا دانش بشری می‌تواند بشر را در تدبیر زندگی دنیوی از وحی بی‌نیاز سازد؟ اندیشمندان اسلامی بر این عقیده‌اند که علم بشر نمی‌تواند برای آینده دور و دراز بشر طرح و برنامه بریزد. زندگی دنیوی بشر کاملاً در ارتباط تنگاتنگ با زندگی آخرتی او می‌باشد [۸۶]. ازآنجاکه علم به کمک تجربه، موضوعات و مسائل را مطالعه می‌کند. مسائل مربوط به عالم آخرت هرگز موردمطالعه علم قرار نمی‌گیرد. علم و دانش در دین اسلام از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. اما هرگز بدین معنا و مفهوم نیست که علم می‌تواند جایگزین وحی گردد.

نارسایی علم بشر در جایگزینی وحی

  1. علوم بشری، تنها از راه حس و تجربه به دست می‌آید، به همین دلیل نمی‌تواند از امور ماورای عالم حسن و طبیعت پرده بردارد.
  2. علم برای کشف واقعیات طبیعت هیچ چراغ قرمزی نمی‌شناسد و تا حدی پیش می‌رود که موجب تخریب محیط‌زیست و جوامع بشری می‌گردد [۸۷].
  3. روش علوم بشری، روش تجربی است و تجربه هم پس از آزمون‌وخطاهای مکرر در مدت‌زمان طولانی به دست می‌آید. بنابراین اگر ما تنها بر علم بشری تکیه کنیم، لازمه آن بلاتکلیفی و سردرگمی طولانی‌مدت خواهد بود. علاوه بر این چیزهایی که با روش آزمون‌وخطا به دست می‌آیند به‌صورت صد درصد قابل‌اطمینان نیستند؛ زیرا احتمال پنهان ماندن برخی از عوامل از دید علم منتفی نمی‌باشد.
  4. با مراجعه به تاریخ و تجارب خود به‌روشنی درمی‌یابیم که روند تغییرات حقوقی و قانونی در طول تاریخ بشر، نشان می‌دهد که در طول هزاران سال، هنوز هم یک نظام حقوقی صحیح و کامل به وجود نیامده است.
  5. از ویژگی‌های یک قانون جامع برای جامعه بشری این است که همه مصالح فردی و اجتماعی، مادی و معنوی زندگی انسان را در نظر بگیرد. وضع چنین قانونی فقط از کسی ساخته است که انسان‌شناس کامل بوده، و به آغاز و انجام زندگی بشر، آگاهی کامل داشته باشد. یعنی خداوند متعال که از طریق وحی بشر را راهنمایی می‌کند [۸۸].

اقسام وحی

واژه وحی و مشتقات آن در قرآن کریم حدود ۷۸ بار به کار رفته که بیشترین موارد استعمال آن وحی رسالی است و تنها چهل مورد آن درباره پیامبر اسلام (ص) است.

کاربردهای مختلف وحی در قرآن

۱. وحی به زمین: ﴿﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها. دیدگاه‌های مختلف در مورد این وحی اینکه:
  1. خداوند به زمین الهام کرد؛
  2. خداوند به زمین اجازه داد؛
  3. خداوند به‌سوی زمین فرشته می‌فرستد؛
  4. خداوند به زمین امر کرد.
۲. وحی به آسمان: ﴿﴿وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها. بیشتر مفسران وحی را به معنای خلق و امر را به معنای شأن گرفته‌اند. علامه طباطبائی: منظور از "امر" حوادث مربوط به زمین است که به اهل آسمان یعنی فرشتگان ساکن در آن وحی می‌شود تا به زمین برسد [۸۹]. وحی به معنای خلق به قرینه نیاز دارد و اساسی‌ترین اشکال بر دیدگاه آخر اینکه از سیاق آیات و ضمیر ﴿﴿أَمْرَها استفاده می‌شود که سخن درباره حوادث آسمان است؛ نه زمین؛ بنابراین "وحی" می‌تواند بر معنای القاء و "امر" نیز به معنای ایجاد امور تکوینی باشد.
۳. وحی به زنبورعسل: ﴿﴿وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً. از امام باقر درباره معنای این آیه پرسیده شد فرمود: منظور الهام است.
۴. وحی به فرشتگان: ﴿﴿إِذْ يُوحي‏ رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُم‏. که به معنای القاء معنا در نفس به‌طور پنهانی می‌باشد.
5. وحی به شیاطین: ﴿﴿وَ إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِم‏‏. که به معنای القای وسوسه‌های پنهانی است.
۶. وحی به مادر موسی: ﴿﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏‏‏. وحی در این آیه یا الهام قلبی است و یا همان خوابی که مادر موسی (س) دید و یا خبر دادن فرشته یا انبیای گذشته به مادر موسی [۹۰].
۷. وحی به حواریون: ﴿﴿وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا. امام باقر (ع) فرمود: به آنان "حواریون" الهام شده است.
۸. وحی به ائمه: ﴿﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ. وحی در این آیه تسدیدی یا تأییدی است؛ بدین معنا که وحی، آنان را تأیید می‌کند.
۹. وحی به معنای اشاره: ﴿﴿فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ.
۱۰. وحی رسالی: از مهم‌ترین اقسام وحی است که منظور از آن، وحی به پیامبران الهی است. یعنی خداوند متعال به طریقی پنهانی، شریعت را به بندگان برگزیده خود القاء می‌کند. از ظاهر آیات استفاده می‌شود که بر همه پیامبران الهی وحی شده است. ﴿﴿إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ [۹۱]. حضرت عیسی بر ایوب، یونس، هارون و سلیمان مقدم داشته شده و "واو" در این آیه دلالت بر ترتیب نمی‌کند، بلکه اشاره می‌کند که بر همه پیامبران وحی شده است [۹۲].
پیامبران، انسان‌های تکامل‌یافته‌ای هستند که آمادگی دریافت وحی را در خودشان فراهم ساخته‌اند. نبی مکرم اسلام: "لَا بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا وَ لَا نَبِيّاً حَتَّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْل" وحی خداوند، منحصر در انزال کتب نیست. امیرمؤمنان درباره آیه ۵۱ سوره شوری ﴿﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ می‌فرماید: "وحی، گاهی به‌صورت کلام و سخن است... پاره‌ای از آن در قلوب انبیا القاء می‌شود و بعضی نیز به‌صورت رؤیاست... و برخی هم وحی و تنزیل است که تلاوت... می‌شود... ". علامه طباطبائی معنای این آیه را چنین بیان می‌کند: در هیچ بشری در این مقام قرار نمی‌گیرد که خدا با او تکلم کند به نوعی از انواع تکلم، مگر به یکی از سه نوع مذکور: ... در این آیه دو قسم اخیر را مقید به قیدی کرده: با این توضیح که در یکی واسطه، رسول است و در دیگری آن واسطه، حجاب است که وحی از ماورای آن صورت می‌گیرد [۹۳].

اقسام وحی رسالی

﴿﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ.

۱. سخن گفتن مستقیم با خدا: وحی مستقیم همان قسمی است که حالت غشیان و سنگینی بر رسول خدا (ص) عارض می‌شد. امام صادق (ع). حالت غشوه وقتی عارض می‌شد که بین خدا و پیامبر واسطه‌ای نبود [۹۴].
در این قسم معنا و مقصود به‌طور مستقیم و بدون واسطه فرشته وحی و واسطه دیگری بر قلب پیامبر القاء شده است. از برخی آیات استفاده می‌شود که رسول خدا تمام قرآن را به‌طور مستقیم از خدای متعال دریافت نموده است: ﴿﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ و: ﴿﴿إِنَّا سَنُلْقي‏ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً. به‌هرحال وحی مستقیم، بالاترین نوع ارتباط انبیا با مبدأ عالم هستی است، مانند: عروج نبی مکرم اسلام ﴿﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏ * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ ﴿﴿فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏‏ [۹۵].
گاهی از این قسم وحی به "الهام" نیز تعبیر می‌شود. همچنین برخی "رؤیای صادقه" انبیا را از همین قسم دانسته‌اند [۹۶].
۲. سخن گفتن خدا با پیامبر از پس پرده: بدان معنا که خداوند از طریق امواج صوتی خاص با پیامبرش سخن می‌گوید که از دیگران مخفی و پنهان است. یا پیامبرش سخن را می‌شنود، همچون سخنانی که از پشت پرده شنیده می‌شود [۹۷].
منظور از پشت پرده این است که سخنی شنیده می‌شود؛ ولی صاحب صدا دیده نمی‌شود. همانطور که خداوند از درخت با موسی (ع) سخن می‌گفت: و این از ویژگی‌های حضرت موسی (ع) بوده. ﴿﴿قالَ يا مُوسى‏ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتي‏ وَ بِكَلامي‏‏‏. علامه طباطبائی: حجاب همان واسطه است اما این واسطه خودش وحی نمی‌کند؛ مانند فرشته وحی [۹۸]. علامه طباطبائی وحی در خواب را از این قسم می‌داند.
۳. ارسال فرشته: منظور از رسول، جبرئیل "فرشته وحی" است. مبدأ وحی در اصل خداوند است؛ ولی به اذن خداوند، جبرئیل واسطه شده و وحی را به پیامبر نازل می‌کند. ﴿﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمين‏ * عَلى‏ قَلْبِك‏‏‏‏:
  1. گاه فرشته به‌صورت انسانی زیبا برای پیامبر تمثل می‌یافت.
  2. گاهی فرشته، وحی را در قلب پیامبر القاء می‌کرد.
  3. گاه نیز پیامبر اسلام (ص) جبرئیل را به‌صورت اصلی خود مشاهده می‌کرد.
  4. برخی نیز معتقدند که روح و باطن پیامبر با روح القدس ارتباط برقرار می‌کند [۹۹].
علامه طباطبائی درباره آیه 51 شوری ﴿﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ می‌فرماید: "اینکه بعضی از مفسرین، رسول را، رسول خدا می‌دانند که وحی را به مردم می‌رسانده درست نیست. چون رسول خدا پیام خدا را به مردم ابلاغ می‌کند، نه وحی را و معقول نیست که تبلیغ را وحی بخوانند. ازآنجاکه مبدأ وحی در تمامی این اقسام، خدای متعال است لذا می‌توان وحی را به‌طور مطلق به خدای سبحان نسبت داد. جمله ﴿﴿إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ در انتهای آیه، تعلیلی است برای مضمون آیه شریفه. یعنی خدای تعالی به خاطر علو مقامی که از خلق دارد، بزرگ‌تر از آن است که مانند گفتگوی مخلوقات با خلق خود و گفت‌وگو کند، و به خاطر حکمتش، راه وحی را برای سخن گفتن با خلق اختیار کرده. ازآنجاکه عقل همان‌طور که گاهی راه را نشان می‌دهد، گاهی هم به خطا می‌رود و به همین جهت خدای سبحان طریق وحی را برگزیده که از هر خطایی مصون است" [۱۰۰].

تقسیم دیگری در مورد وحی

  1. وحی گفتاری "زبانی": خداوند یا پیک وحی پیام خاصی را به‌صورت گزاره‌ها و جملات معنادار بر پیامبرش القاء می‌کند. که گاهی تأکید بر محتوا می‌شود؛ مانند احادیث قدسی و گاهی بر الفاظ و محتواست؛ مانند قرآن کریم و گاهی به‌صورت مکتوب ارائه می‌شود؛ مانند الواح موسی.
  2. وحی افعالی: در این‌گونه از وحی، پیام وجود ندارد بلکه منظور از آن مثلاً تجلی ظهور خدا برای انسان‌ها در عیسی مسیح (ع) است که مسلمانان آن را نمی‌پذیرند.

منابع

جستارهای وابسته

منبع‌شناسی جامع وحی و الهام



پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۲۹ و ۳۰.
  2. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۱۹-۲۱.
  3. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۳۱-۳۳.
  4. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۲۱.
  5. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۳۴-۳۶؛ پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۲۳-۲۵.
  6. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۲۳-۲۵.
  7. سوره نساء؛ آیه: ۱۶۳.
  8. سوره نحل؛ آیه: ۶۸.
  9. سوره مریم؛ آیه: ۱۱.
  10. سوره فصلت؛ آیه: ۱۲.
  11. سوره مائده؛ آیه: ۱۱۱.
  12. سوره انعام؛ آیه: ۱۱۲.
  13. سوره انبیاء؛ آیه: ۷۳.
  14. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۲۶ و ۲۷.
  15. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۳۸ و ۳۹.
  16. سوره هود؛ آیه: ۴۶.
  17. سوره بقره؛ آیه: ۱۲۴.
  18. سوره اعراف؛ آیه: ۱۴۴.
  19. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۰ و ۴۱.
  20. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۲ و ۴۳.
  21. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۴ و ۴۵.
  22. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۶ و ۴۷.
  23. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۴۸ و ۴۹.
  24. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۰ و ۵۱.
  25. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۲-۵۵.
  26. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۷ و ۵۸.
  27. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۹ و ۶۰.
  28. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۲۶ و ۲۷.
  29. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۲۸ و ۲۹.
  30. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۳۰ و ۳۱.
  31. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۳۲ و ۳۳.
  32. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۳۴ و ۳۵.
  33. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۳۶ و ۳۷.
  34. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۳۸ و ۳۹.
  35. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۶۳ و ۶۴.
  36. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۴۱.
  37. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۶۴ و ۶۵.
  38. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۴۳-۴۹.
  39. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۴۹ و ۵۰.
  40. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۷۷.
  41. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱.
  42. سوره مؤمنون؛ آیه: ۲۴.
  43. سوره انبیاء؛ آیه: ۳.
  44. سوره فصلت؛ آیه: ۱۴.
  45. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۶۴ و ۶۵.
  46. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۵۳-۵۵.
  47. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۵۵ و ۵۶.
  48. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۵۷-۶۰.
  49. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۶۰-۶۴.
  50. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۶۶؛ پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۶۷.
  51. سوره نساء؛ آیه: ۱۶۳.
  52. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۶۷-۶۹.
  53. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۷۰.
  54. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۶۴ و ۶۵.
  55. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۷۹.
  56. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۶۵ و ۶۶.
  57. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۶۷.
  58. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۸۳ و ۸۴.
  59. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۸۵ و ۸۶.
  60. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۸۷ و ۸۸.
  61. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۸۹-۹۱.
  62. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۹۲-۹۳.
  63. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۹۴ و ۹۵.
  64. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۹۶ و ۹۷.
  65. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۹۸ و ۹۹.
  66. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  67. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۰۲ و ۱۰۳.
  68. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۰۴ و ۱۰۵.
  69. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۶ و ۱۰۷.
  70. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۰۸ و ۱۰۹.
  71. سوره حجرات؛ آیه: ۱۳.
  72. سوره فرقان؛ آیه: ۵۴.
  73. سوره زخرف؛ آیه: ۳۲.
  74. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۱۰ و ۱۱۱.
  75. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۱۲ و ۱۱۳.
  76. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۱۸ و ۱۱۹.
  77. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۲۰ و ۱۲۱.
  78. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۲۲ و ۱۲۳.
  79. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۲۴ و ۱۲۵.
  80. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۲۶ و ۱۲۷.
  81. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۲۸ و ۱۲۹.
  82. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۳۰ و ۱۳۱.
  83. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۳۲ و ۱۳۳.
  84. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۳۴ و ۱۳۵.
  85. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۳۶ و ۱۳۷.
  86. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۳۸ و ۱۳۹.
  87. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۴۰ و ۱۴۱.
  88. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۴۲ و ۱۴۳.
  89. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن ص ۸۰-۸۳.
  90. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۸۳-۸۵.
  91. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۸۶-۸۹.
  92. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۹۰.
  93. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۹۰-۱۹۲.
  94. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۹۱ و ۹۲.
  95. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۹۲-۱۹۴.
  96. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۹۲.
  97. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۹۵.
  98. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۹۲ و ۹۳.
  99. مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۹۴ و ۹۵.
  100. پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی ص ۱۹۷-۱۹۹.