اشج عبدی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

عبدی به کسانی گفته شده که به عبد القیس نسب می‌برند[۱]. وی از تیره بنی‌عضر عبدالقیس[۲] و از اهالی بحرین است[۳]. نام او گوناگون نقل شده است: منذر بن عائذ[۴]، منذر بن حارث بن زیاد بن عمر بن عوف[۵]، منذر بن عمرو[۶]، منذر بن عامر، منذر بن عبید[۷] منقذ بن عائذ[۸] و عبدالله بن عوف[۹] از نام‌های نقل شده برای اوست. آشفتگی گزارش‌های منابع، نتیجه‌گیری قطعی را در تشخیص نام واقعی او اندکی مشکل می‌نماید. او به لقبش «اشج» (آنکه بر پیشانی خود اثر شکستگی دارد)، «عبدالقیس» و «اشج بنی عمرو»[۱۰] یا «اشج بنی عصر»[۱۱] شهرت دارد، که «بنی‌عمرو» و «بنی‌عصر» هر دو از تیره‌های عبدالقیس است. او سالار قوم خود بود[۱۲].

ابن سعد[۱۳]، درباره چگونگی مسلمان شدن او گوید: رسول خدا (ص) برای مردم بحرین نامه نوشت و بیست نفر از آنان خدمت حضرت شرفیاب شدند که سالارشان عبدالله بن عوف اشج بود. رسول خدا (ص) در تعظیم آنان فرمود: «خوش آمده‌اند، چه قومی نیکو هستند». آنان با همان لباس‌های سفرشان خدمت رسول خدا (ص) رسیدند، ولی اشج لباس سفر را بیرون آورد و دو قطعه لباس زیبایی را که در صندوقچه‌ای نهاده بود، پوشید و خدمت آن حضرت شرفیاب شد[۱۴]، حضرت پرسید: کدام یک از شما عبدالله اشج هستید؟ اشج که مردی کوتاه قامت و زشت‌‌رو بود، ضمن معرفی خود عرض کرد: ای رسول خدا! به وضع ظاهر مردان نباید توجه کرد، بلکه زبان و دل آنها را باید دید. حضرت فرمود: «در تو دو خصلت نیکوی بردباری و وقار - یا حلم و حیا ۔ (بنا به اختلاف روایات) هست که خداوند آن دو را دوست دارد»[۱۵]. وفد عبدالقیس ده روز در مدینه بودند. در این مدت، اشج از رسول خدا (ص) درباره قرآن و احکام می‌پرسید و گاهی نیز اُبی بن کعب برای آنان قرآن می‌خواند. رسول خدا (ص) بیشترین پاداش را در بین نمایندگان عبدالقیس به اشج داد[۱۶]. برخی اشج را نخستین مسلمان عبد القیس دانسته‌اند[۱۷]. براساس روایت دیگر: اشج، عمرو بن قیس را همراه برادرش اریقط خدمت رسول خدا (ص) فرستاد تا از او خبر بیاورد. وقتی برگشت و اخبار حضرت را گفت، اشج مسلمان شد و سپس خدمت آن حضرت رسید[۱۸].

به نقل ابن حجر[۱۹]، اشج عبدالقیس با راهبی دوست بود و هر ساله به دیدن او می‌رفت. سالی راهب را در زراره[۲۰] ملاقات کرد. راهب به او خبر داد که پیامبری در مکه ظهور کرده است که هدیه می‌پذیرد، ولی صدقه قبول نمی‌کند و میان دو کتف او نشانه‌ای است که نبوت او را برای ادیان دیگر روشن می‌کند. راهب پس از گفتن این جملات درگذشت و اشج، عمرو بن قیس را به مدینه فرستاد تا آن شخص را با نشانه‌هایی که راهب گفته، امتحان کند و برای او خبر آورد. در منابع دیگر[۲۱] این داستان درباره سلمان فارسی آمده است.

در علت تشرف اشج به اسلام، وجه دیگری نیز بدین‌سان گفته شده است: منقذ بن حبان، که داماد اشج عبدی بود، به مدینه تجارت داشت. رسول خدا (ص) او را در مدینه دید. از تک تک بزرگان قومش نام برد و از حال آنان پرسید. منقذ به دلیل این ارتباط گرم رسول خدا (ص) و نفوذ سخنان او، مسلمان شد. سپس رسول خدا (ص) به او سوره فاتحه و اقرأ را یاد داد و برای قبیله عبد القیس نامه نوشت و آن را به منقذ داد. منقذ نامه را از قبیله پنهان داشت، ولی اشج عبدی از نماز خواندن منقذ آگاه شد و برای آشنایی با دین منقذ، همراه او به مدینه آمد و مسلمان شد. سپس نامه رسول خدا (ص) را از منقذ گرفت و برای قبیله عبد القیس خواند. آنان نیز مسلمان شدند و به مدینه خدمت رسول خدا (ص) رسیدند[۲۲]. رسول خدا (ص) از آنان پرسید: رئیس قوم چه کسی است؟ آنان منذر را که در اثر ضربه سم الاغ پیشانی‌اش شکسته بود، نشان دادند. حضرت فرمود: این اشج۔ پیشانی شکسته - رئیس قبیله است؟ از آن روز، منذر بن عائذ به اشج شهرت یافت[۲۳].

برخی تاریخ تشرف او را به خدمت پیامبر، سال دهم هجری[۲۴] و عده‌ای سال هشتم و پیش از فتح مکه دانسته‌اند[۲۵]. برخی اختلاف در تاریخ تشرف اشج را به خدمت رسول خدا به دلیل تشرف دوباره عبد القیس نزد رسول خدا (ص) دانسته‌اند[۲۶]. مؤید این نظر، گزارش ابن حبان است که می‌گوید: اشج از اصحاب شجره و جزء یاران پیامبر در صلح حدیبیه بود و در بیعت رضوان با حضرت بیعت کرد. این گزارش، اسلام اشج را پیش از سال هشتم تأیید می‌کند[۲۷]. البته وفد عبد القیس در سال فتح مکه نیز گزارش شده است[۲۸].

قبیله عبدالقیس ساکن بحرین و بنا به قولی ساکن عمان[۲۹] بود و وفد آنان نیز از بحرین خدمت رسول خدا (ص) رسید و به بحرین برگشت. سپس اشج همراه قوم خود به بصره رفت؛ از این‌رو، ابن سعد[۳۰] یک بار نام او را در شمار یاران رسول خدا (ص) که در بحرین بودند، آورده، و بار دیگر[۳۱] از او در شمار یاران رسول خدا (ص) که در بصره ساکن شدند، یاد کرده است. او در زمان خلافت یزید بن معاویه در بصره درگذشت[۳۲] و ابوبرزه اسلمی بر او نماز خواند. خانه او مدت‌ها در بصره بین مزینه باقی ماند[۳۳]. او از رسول خدا (ص) روایت دارد[۳۴][۳۵]

منابع

پانویس

  1. ابن ماکولا، ج۷، ص۲۵.
  2. ابن کلبی، ج۱، ص۴۵.
  3. ابن سعد، ج۶، ص۸۰.
  4. ابن شبه نمیری، ج۲، ص۵۸۲؛ سمعانی، ج۴، ص۲۰۲؛ ابن ماکولا، ج۷، ص۲۵؛ ابن حجر، ج۶، ص۱۷۰.
  5. ابن کلبی، ج۱، ص۴۵؛ ابن اثیر، ج۱، ص۹۶.
  6. ابن حجر، ج۱، ص۲۳۸.
  7. نووی، ج۱، ص۱۸۹.
  8. ابن حجر، ج۱، ص۲۳۸ و ج۶، ص۱۷۰.
  9. ابن سعد، ج۱، ص۲۳۸ و ج۶، ص۸۰.
  10. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۲۳۸.
  11. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۶؛ سمعانی، ج۴، ص۲۰۲.
  12. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۶.
  13. ابن سعد، ج۶، ص۸۰.
  14. ابن سعد، ج۶، ص۸۰؛ طبرانی، ج۱، ص۱۳۲.
  15. طبرانی، ج۱، ص۱۳۲؛ ابن اثیر، ج۴، ص۴۱۸ و ج۵، ص۹.
  16. ابن سعد، ج۶، ص۸۱.
  17. ابن قتیبه، ص۳۳۸.
  18. ابن اثیر، ج۴، ص۱۲۷؛ ابن حجر، ج۱، ص۲۳۸.
  19. ابن حجر، ج۳، ص۳۳۰.
  20. قریه‌ای در اطراف کوفه، یاقوت حموی، ج۳، ص۱۳۵.
  21. بلاذری، ج۲، ص۱۲۹.
  22. نووی، ج۱، ص۱۸۱؛ احمدی میانجی، ج۳، ص۱۹۶.
  23. احمد بن حنبل، ج۳، ص۴۳۲ و ج۴، ص۲۰۶؛ ابن سعد، ج۵، ص۵۵۹؛ ابن اثیر، ج۴، ص۴۱۷.
  24. ابو نعیم، ج۵، ص۲۵۱۸.
  25. ابن سعد، ج۱، ص۲۳۸؛ ابن حجر، ج۱، ص۲۳۸؛ ابن سلام، ج۴، ص۲۹۹.
  26. احمدی میانجی، ج۳، ص۱۹۶.
  27. ابن حبان، مشاهیر، ص۷۱.
  28. ابن سعد، ج۱، ص۲۳۸.
  29. مزی، ج۲۸، ص۵۰۲.
  30. ابن سعد، ج۶، ص۸۰.
  31. ابن سعد، ج۶، ص۸۰.
  32. ابن ابی عاصم، السنه، ص۸۴؛ ابن بشکوال، ص۱-۷ و ۸۱؛ ابن حجر، تقریب، ج۲، ص۲۱۳.
  33. ابن حبان، مشاهیر، ص۷۱.
  34. ابن ماکولا، ج۷، ص۲۵.
  35. محمدی، رمضان، مقاله «اشج عبدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۸۶-۸۷.